ارسالها: 2517
#541
Posted: 19 Jul 2013 16:26
اخرش مزه کیر رو چشیدم
اسمم میترا و 19 سالمه. میخوام یکی از خاطره های سکسم با دوس پسرم پیمانو براتون بگم. باید بگم که دختر خیلی حشریی هستم و دیوونه سکسم. از وقتی که دوران راهنمایی بودم تا حالا دوس پسرای زیادی داشتم. ولی با هیچکودومشون سکس واقعی نداشتم یعنی اینکه گذشته از سکس تلفنی مزه هیچ کیری رو نچشیده بودم. واقعا خیلی دوس داشتم که با کسی که دوسش دارم سکس واقعی داشته باشم. هیچ کدوم از دوس پسرام نتونسته بودن که اعتماد منو به طور کامل جلب کنن و اینم اضافه کنم که با هیپکدومشون رابطه طولانی مدتی نداشتم. تا این که بالاخره پارسال بهار بود که با پیمان تو فیس بوک آشنا شدم. 24 سالش بود. خوشتیپ و جذاب .اولا زیاد از اخلاقش خوشم نمیومد ولی بعد کم کم عاشقش شدم. حالام که دیوونشم. تقریبا 4ماه از دوستیمون میگذشت که پیمان تونسته بود به طور کامل اعتماد منو جلب کنه یا به اصطلاح عامیانه خرم کرد
یه روز توی خونشون با هم قرار گذاشتیم. خونشون طبقه 5یه آپارتمان بود. یادمه اون روز یه مانتوی بلند سرمه ای با تایت پوشیده بودم. تو یه خیابونی که از قبل هماهنگ کرده بودیم اومد دنبالم و رفتیم خونشون .از تو پارکینگ رفتیم تو و با آسانسور رفتیم بالا.از در که رفتیم تو کفشامو در آوردم اونم کفشامو برداشت تا ببره تو اتاق. تا برگرده رفتم قاب عکسایی که روی یه میز گذاشته شده بود دید بزدم. اومد پشت سرمو از پشت بغلم کرد. تنش خیلی داغ بود. دستاشو انداخت دور کمرمو کنار گوشم گفت: میترا خوشحالم که با منی، هیچوقت تنهام نذار. برگشتم شروع کردم به خوردن لباش. عاشق لباشم. زبونمو تو دهنش میگردوندم. حسابی که لبای همو خوردیم از رو زمین بلندم کرد و برد تو اتاق خوابش و درو از پشت بست. اومد جلومو دوباره شروع کردیم لب گرفتن و لباسای همدیگرو در آوردن. شال و مانتو و تابمو از تنم در آورد شروع کرد گردنمو خوردن. بعد سوتینمو باز کرد شروع کرد سینه هامو خوردن. سینه هام کوچیکن و زیاد بزرگ نیستن. فشار میداد و میک میزد. حسابی حشری شده بودم انگشتامو کردم توی موهاشو آه کشیدم. گفت: تو نمیخوای لباسای منو در بیاری؟ تیشرتشو کشیدم بالا که گفت برو پایین. رو زانوهام نشستم و دکمه شلوارشو باز کردم شلوار و شورتشو کشیدم پایین. کیرش زیاد دراز نبود ولی حسابی کلفت بود گرفتم تو دستمو سرشو لیس زدم. داغه داغ بود. با یه دستم کیرشو گرفته بودمو ساک میزدم با یه دستمم تخماشو بازی میدادم. بعد اینکه حسابی ساک زدم زیر بغلمو گرفت و بلند کرد و درازم کرد رو تخت و لخت شد. تایتمو در آورد. شورتمو با انگشتش کنار زد و شروع کرد به لیس زدن کسم. وای چه حالی داشت وقتی چوچولمو با زبونش بازی میداد. چشامو بسته بودمو اه میکشیدم که تند تند میگفت جووووووون. وقتی زبونشو کرد تو سوراخ کسم کمرمو دادم بالا و یه اه آروم کشیدم. با دستام لبه ی تختو فشار میدادم و لذت میبردم. شورتمم در آورد و اومد روم گفت بکنم تو کونت؟ گفتم آره بکن. پاهامو گذاشت رو شونش و با دستش تف زد به سوراخ کونم. سر کیرشو کرد تو کونم که حسابی دردم اومد و اه بلندی کشیدم کامل کرد توش که جیغ کشیدم و گفتم درش بیاره گفت الان گشاد میشه. درد شدیدی داشت و فقط آه میکشیدم و اونم آروم آروم میکرد وقتی سوراخ کونم یه خورده گشاد شد و ناله هام کمتر ، تندترش کرد و گفت میترا داد بزن. آره. داد بزن. بگو دوست دارم داد بزن. بین ناله هام تند تند میگفنم دوست دارم پیمانم. کیرشو در آورد گفت پا شو 4دست و پا شو. دوباره کرد تو کونم زیاد طول نکشید که آبش اومد و همرو ریخت رو کونمو کمرم. با دستمال کاغذی آبشو پاک کرد و هر دو تامون دراز کشیدیم. گفت ارضا شدی؟ گفتم: نه، ولی اشکال نداره. با انگشتش چوچولمو بازی داد دوباره کمرمو دادم بالا و یه لرزش خفیفی کردم و ارضا شدم. این داستان ماله پارساله. من و پیمان عاشق همیم و زیاد باهم سکس نداریم. چون نمیخوام براش تکراری شم. هرچند خودم تو ذهنم روزی 10بار باهاش سکس میکنم. خوشحالم که اولین سکسمو با پیمان داشتم.

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#542
Posted: 22 Jul 2013 07:08
کردن دوست دخترم تو کاخ سعد آباد
سلام دوستان میلاد(اسم واقعی) هستم 25 سالمه از شهر خودمون(فک نکنم اسم شهرم برا کسی مهم باشه) .داستان من در سال 85 که اون موقع حدودا 19 ساله بودم با اولین دوست خانومم که اسمش سمیرا(مستعار) بود وسه سال از من بزرکتر بود برام اتفاق افتاد البته در کل بار دومم بود دفعه اولم با یه زن خیابونی بود که ارزش تعریف کردن نداره.اونایی که با جنده ی پولی سکس داشتن میدونن چی میگم.11 آذرماه بود که با دوس دخترم که خیلیم دوسش داشتم حرفم شد و قرار شد کلا تموم کنیم البته بخاطر من میخواست که تموم کنیم چون اون یه بار ازدواج کرده بود با اینکه زن بود و چند ماهی هم از من بزرگتر بود خیلی دوسش داشتم و میخواستم باهاش ازدواج کنم اما اون قبول نمیکرد و میگفت نمیخوام یه عمر توی فک وفامیل سربه زیر باشی(اکثر ادما الالخصوص جماعت ایرانی ازدواج پسر با زن متعلقه یا بیوه رو عیب میدونن که من با نظر اونا مخالفم).خلاصه تموم کردیم فرداش که از خواب بیدار شدم اعصابم خیلی خراب بود رفتم از سوپری سرکوچه چند نخ سیگار گرفتم وخواهش کردم بقیه پولمو سکه بده(سکه 10 تومنی و 25 تومنی) رفتم سمت کیوسک که شماره شانسی بگیرم یکم سربه سر جماعت بذارم شاید یکم اروم بشم اولین شماره یه مرد بود شماره دوم جواب نداد اما سومی یه خانوم بود سلام و احوال پرسی کردیم گفتش که شمارمو از کجا اوردی منم برا اینکه یکم باهاش کل کل کنم شروع کردم به دلقک بازی دراوردن و مزاح کردن چون هدفم زدن مخش نبود منتظر بودم که چندتا فش آبدار نثارم کنه که برخلاف انتظارم اونم تو دلقک بازی همراهیم کردیم و یکی دو ساعتی باهم صحبت کردیم که سکه هام تموم شد رفتم با هزار بدبختی 2تا دیگه سکه پیدا کردم برگشتم زنگ زدم بهش وادامه دادیم از طرز صحبتاش احساس کردم به نظر آدم شری نمیرسه میشه بهش اعتماد کرد.بعد اینکه قبول کرد باهام دوس بشه ازش قول گرفتم که شمارمو اگه به کسی نده با موبایلم زنگ بزنم که اونم قول داد و قسم خورد که به کسی نمیده(خطم دایمی بود و بنام خودم بود میترسیدم شکایت کنن تو دردسر بیفتم). با موبایلم زنگیدم بعدش اونم با موبایلش یه اس داد از اون به بعد اس بازی هامون شروع شد قرار گذاشتیم همو دیدیم اونو نمیدونم اما من خیلی ازش خوشم اومد چون چهره جذابی داشت اندامشم خوب بود.نمیدونم از خوش شانسی من بود یا ...که اس داد گفت پسندیدمت.دو روز بعد ساعت 11 شب گذشته بود که اس داد میتونی بیای پیشم منم از خدا خواسته گفتم البته که میتونم ادرسشونو پرسیدم کامل توی اس برام نوشت.سریع لباس پوشیدم و چندتا دروغ سرهم کردم تحویل مامان بابام دادمو از خونه زدم بیرون یه آژانس گرفتم رفتم.رسیدم سرکوچشون زنگیدم گفتش که پشت در وایمیستم صدای پاتو شنیدم درو وا میکنم کارا طبق برنامه پیش رفت و برا اولین بار پامو گذاشتم تو خونش.همینکه وارد شدم تو بغل گرفتیم همو لبای همو یکم خوردیم اما چون استرس داشتم نمیدونستم چیکار میکنم.یه نیم ساعتی باهم حرف زدیم استرس منم برطرف شد بچه شم خوابوند(یه دختر2ونیم ساله داشت).جامونو انداخت که بخوابیم(تختاش یه نفره بودن).باهم رفتیم زیر پتو همدیگه رو بغل کردیم و کلی لب و زبون همو خوردیم و سینه هاشم حسابی خوردم که بدجور حشریش زد بالا میگفت 2 ساله که سکس نداشته واسه همینم تشنه کیر بود.بعد یه حال اساسی دست کردم تو شرتش که دیدم یه کس پف کرده و خیس داره برا کیر له له میزنه اونم کیر منو تو دستش گرفته بود وفشارش میداد که دیگه طاقت نیاورد روی شکم خوابید با دو دستش از پشت کوسشو قشنگ باز کرد اما هیچی نمیگفت هردو ساکت بودیم داشتیم کار خودمونو میکردیم که سر کیرمو با کرم چرب کردم اروم اروم فرستادمش تووو..که اروم گفت بذار چند لحظه بمونه تو این حالت تا جا باز کنه آخه 3سال بود کسی دست بهش نزده بود خیلی تنگ بود یکم که جا باز کرد خودشو تکون داد که به کارم ادامه بدم تلمبه ها شرو شد تند تند میزدم تا میخواست آبم بیاد میکشیدم بیرون که آبم نیاد چون هیچی نبود به کیرم بزنم که دیر بیاد مجبور بودم با آب سرد بشویمش تا دیرتر بیاد.دوباره اومدم دراز کشیدم روش کردم تو کسش تلمبه هامو سریعتر کردم که دیدم سرشو گذاشته رو بالش و دت و پاهاش شل شدن منم همینجوری تلمبه میزدم که دیدم اصلا صداش در نمیاد صداش کردم جواب نداد بدجور ترسیده بودم فک کردم براش اتفاقی افتاده نشستم کنارش داشتم فک میکردم که چه خاکی سرم کنم که دیدم داره صدام میکنه از خوشحالی نمیدونستم چیکار کنم برگشت به سمت من و یه دستشو باز کرد که برم تو بغلش رفتم بغلش کیرم که از ترس خوابیده بود دوباره جون گرفت اینبار سمیرا خودش کیرمو گرفت کرد تو کسش یکم تلمبه زدم که منو برگردوند خودش آب منم اومد زود هلش دادم کیرم از کسش در اومد و آبم پاشید رو شکمم و یکمم رو پتو ریخت.که لباسش تمیز کرد گرفتیم خوابیدیم.نزدیکای صب بود که احساس کردم کیرم خیس شد از خواب پریدم دیدم سمیرا داره با یه چیزی کیرمو میماله که از بوش فهمیدم روغن زیتونه دید که نیدار شدم دوباره اومد نشست رو کیرم دراز کشید روم و سینه هاشو چسبوند به صورتم بعد چند دیقه بالا پایین پریدن برگشت 4 دست وپا شد منم از پشت کردم تو کسش میخواست ابم بیاد که وایسادم تا نیاد دیدم سمیرا با یه حالت خجالتی گفت میتونی از کون بکنی منم قبول کردم و گفتم با کمال میل..طفلک میترسید چندشم بیاد نمیدونست هر مردی ارزوشه از کون بکنه.روغن زیتونو برداشت هم به کیرم مالید و هم سوراخ کونشو حسابی چرب کرد دمر خوابید یه پاشو جمع کرد تو شکمش اونیکی پاشو باز کرد میگفت اینجوری دردش نمیاد منم اروم سر کیرمو فشار دادم تو کونش نمیرفت با هر بدبختی بود کردم تو کونش لذتی که داشتمو نمیدونم چه جوری توصیف کنم چندتا تلمبه زدم دیدم ابم اومد که خودش متوجه شد کونشو محکم به کیرم فشار داد گفت بریز توش منم اطاعت کردم و ریختم توش سمیرا هم دستشو گذاشت روی رونم و منم از پشت بغلش کردم و سینه هاشو گرفتم تو دستام دوباره کنار هم خوابیدیم کیرمم که خوابید خودش اومد بیرون.ساعت 8 بیدار شدیم صبونه خوردیم و خداحافظی کردم رفتم.با سمیرا 23 ماه باهم بودیم که تو این مدت کلی سکس و خاطرات تلخ و شیرین داشتیم..

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#543
Posted: 24 Jul 2013 14:34
اولین سکس با دوست پسر جذاب
سلام. من سمانه ام 21 سالمه و داستانی که از خودم میخوام واستون بگم به حدودا یمکسال و نیم پیش برمیگرده.. قبلش بگم که من با چند تا پسر از اول دبیرستان تا اون موقع دوست بودم ولی با هیچکدوم سکس نداشم و از رابطم با اخرین دوست پسرم یکماهی میگدشت.. یکی روز منو خواهرمو و دوست پسر خواهرم و یکی از پسرای فامیلشون که واسه مسافرت اومده بود اونجا چهارتایی رفتیم بیرون چون همیشه تو خونه دعوا بود بخاطر همین ماهم سعی میکردیم تو خونه نمونیم..
خلاصه رفتن من یکطرف و عوض شدن سرنوشتتم یکطرف..
(البته بگم که این اولین باری نبود که من با خواهرم اینجوری میرفتم بیرون ولی این بار فرق داشت..).. با ماشین اومدن دنبالمون.. اونا جلو نشستن بخاطر همین پسر فامیلشونو نمیدیدم و حتی برهم نگشت که ببینمش و برعکس دوست خواهرم خیلی مظلوم و ساکت بود و فقط مارو بهم معرفی کرد و فهمیدم اسمش امیر علیه .. رسیدیم کافه و من پیاده شدم دیدمش..قیافه و تیپ ورزشکاری جذابی داشت و همونجا نگاهم بهش گره خورد..هر کی میدیدش و نمیشناختش میگفت از اوناست ولی وقتی باهاش صحبت میکردم اینجوری نبود..همه رفتیم نشستیم و بعد از یه مدت خواهرمو دوست پسرش ازمون جدا شدنو رفتن تا تنها باشن و منو اون تنها موندیم.. زیاد صحبت نمیکرد منم خجالت میکشیدم ولی خوب دلم میخواست همه چیزو در موردش بدونمو از ش پرسیدم چند سالشه وقتی بهم گفت 19 میره تو 20 شوکه شدم چون اصلا به قیافه و هیکلش نمیخورد و صدای بمی هم داشت..خندم گرفت منم گفتم باورم نمیشه و کارتشو نشونم داد تا فهمیدم راست میگه.. بهم گفت تو چندسالته منم که مونده بودم چی بگم بهش گفتم همسنیم و یکم از خودش گفت و اینکه تهران زندگی میکنن و واسه مسافرت اومدن اینجا و کلی حرف زدیم وخندیدیم دوتایی تا خواهرم اومد و یکی دو ساعتی پیششون بودیمو برگشتیم خونه..
تو خونه تا شب به فکرش بودم و اولین پسری بود که از ذهنم بیرون نمیرفت تا اینکه خواهرم اومد تو اتاقو گوشیشو بهم داد گفت صحبت کن بهش گفتم کیه جواب نداد و رفت بیرون چون عادتش همین بود ..گفتم الو ..دیدم صدای خودشه..سلام کرد وازم خواست شمارمو بهش بدم منم که منتظر این لحظه بودم گفتم باشه و دوستیما همون شب شروع شد...تا صبح حرف زدیم و با هم بیشتر اشنا شدیم و من خیلی بهش وابسته شدم و از اون موقع که همو دیدم دو یا سه ماهی..ما شبها بیشتر با هم صحبت میکردیم واز همه چی حرف میزدیم تا اینکه شروع کرد به گفتن حرفهای سکسی و از اینجور سوالات ..اول فقط سوال میکرد و حرف تحریک کننده ای نمیزد و وقتی منم شکایت نمیکردم کم کم شروع کرد به زدن حرفهای سکسی منم که چون خیلی دوسش داشتم و همیشه تو رویاهام سکسو با اون میدیدم چیزی نمیگفتم ..یه شب شروع کرد به گفتن حرفهای سکسی و برای اولین بار سکستل کردیم و خیلی بهم حال داد و چون دور بودیم راه دیگه ای نداشتیم و راه خوبی بود تا بفهمیم هرکی چی و ه مدلی دوست دارهو منم قبل از اینکه عملی اینکارو بمنم یکم یاد بگیرم..تا اینکه چندبارسکستل کردیمو و چند ماهی گذشتو یه شب که میخواست دوباره شروع کنه باهاش دعوا کردمو گفتم من اینجوری نمیخوام و اون اصلا نمیاد منو ببینه واز این حرفها که بهش بر بخوره ..تا اینکه حرفمو قبول کرد و فرداش بهم گفت یکی از دوستاش باباش اینجا هتل داره و تا اخر هفته جورش میکنه میاد تا باهم بریم اونجا..این دومین باری بو که قرار بود همو ببینیم و من خیلی خوشحال بودم ولی اوضاع خیلی فرق داشت از بار اول تا الان..با پرواز صبح اومد و قرار شد فردا صبحش دو باره برگرده شهرشون ،منم کلی به خودم رسیدمو برنامه ریختمو و بهتریت ست لباس زیرم که قرمز و توری بود پوشیدم چون پوستم سفید بود خیلی بهم میومد مطمئن بودم خوشش میاد..با تاکسی اومد سر کوچمون دنبالم وقتی نشستم و دیدمش ار اون موقع خیلی خوشگلتر شده بود و اونم همینو بهم میگفت.. تو راه به دوستش زنگ زد که اونجا باشه و مشکلی پیش نیاد.رفتیم هتل دوستشم اونجا بود و بهش یه کارت دادو گفت برین طبقه ی پنجم.هتل خیلی بزرگو شیکی بود و تا حالا اینجوری هتل نرفته بودم.رسیدیم دم اتاقو رفتیم تو..اول من و بعدعلی اومد و وسایلشو گداشت تو کمد دیواریکه کنار در بود من تا اون موقع شالمو در اوردم و اونم اومد بغلم کرد از پشت برگشتم و منم دستامو دورش حلقه کردم و قشنگ تو بفلش جا شدم.. صورتمو با دستش اورد بالا و لباشو گذاشت رو لبامو ،منو بوسید..بعدش شروع کردیم لب گرفتن از هم انگار داریم مدیگرو میخوریم و چشمامونم بسته بودیم..کم کم دستشو اورد رو کمرم و نوازش میکرد و منم دستامو دورش گردنش حلقه کردمو چون دکمه ی اول پیراهنش باز بود دستمو میکردم تو بدنشو نوازش میکردم ..خیل تنش داغ بود و خیلی بهم حال میداد.. کم کم احساس کردم دستشو میاره بالا ..اورد بالا و رو سینه هام و از رو مانتو میمالوندشون و بعد لبامو ازش جدا کردمو دستمو گذاشتم رو دستشو بردمش سمت دکمه های مانتوم و با هم بازشون کردیم و درش اوردم و بعد دستامو بالا گرفتم تا تاپمو در بیاره..تاپمو که در اوردفقط به سینه هام نگاه میکرد و چشم از شون برنمیداشت و بهم گفت خیلی خوشگلن و لباستم خیلی خوشگله.. و منو دیوووووونه تر م میکرد.. با تمام وجود میخواستم بون پیراهن ببینمشو بهشگفتم میخوام لباستو در بیارم اونم گفت من مال توام و دکمه های پیراهنشو که باز میکردم و دستم به تنش میخورد یه حسه عجیبی داشتم..پیراهنشو در اورد و بفلم کرد و دراز کشیدیمو همو بوسیدم و دستشو گداشت رو سینه هام و میمالوند و منم بند سوتینمو باز کردمو سینه هامو تو دستاش دیدم..یکم مالوندشونو بعد یخورده رفت پایین و شروع کرد به خوردن سینه هام..بعد اومد دوباره منو بوسید و حین بوسیدن دکمه ی شلوارمو باز کرد و منم درش اوردمو بعد دستشو گداشت رو کسم ..یکدفعه انگار منو برق گرفتو تمام تنم لرزید و علی هم فهمید..کم کم رفتو گردنمو میبوسیدومیلیسید جوری که همه جام خیس میشد و رفت پایینتر و سینه هامو میخورد و با سرشو با زبونش خیس میکردو بازی میکرد و دوتاشونو بهم فشار میداد که خیلی بهم حال میداد..بعد ش رفت رو شکممو میلیسید و رفت رو کسم همینکه از رو شورت زبونش به کسم خورد شهوتم بالا اومدو خودمو یه خورده جمع کردم و علی از رو شرت کسمو مالوندو بعدش اروم درش اورد.. سرش دقیقا بالای کسم بود و شروع کرد با زبونش کسمو لیسیدنو اینقدر کسمو خورد که دیگه بیحال شدم..بهش گفتم منم میخوام بلند شد و خندید گفت بدت نمیاد منم گفتم مگه تو بدت میاد ؟؟بعد شلوارشو در اورد و بعدشم شورتشو در اورد..کیرشو دیدم باورم نمیشد تقریبا همونجوری که میخواستم بود ..کلفت نبود ولی بلند بود نمیدونم چند سانت ..؟؟؟
زیرش خوابیده بودمو اونم روم رو زانو وایساده بود و نمای کیرش خیلی قشنگ بود..یکم بلند شدم تا دهنم بهش برسه و یکم گرفتم باهاش بازی کردمو بعدش کردم تو دهنم..
یکم واسش ساک زدم و خیلی خوب بود دوست نداشتم درش بیارم وعلی موهامو که بسته بودم باز کرد با دستش موهامو اروم گرفتو به سمت خودش منو هول میداد که همه کیرش بره تو دهنم.. علی بهمگفت اونم میخواد بازم کسمو بخوره پس 69 شدیمو من روش خوابیدم کیرشو کردم تو دهنم و اونم کسمو میخورد ..علی بهم گفت بشینم رو صورتشو تا اومدم بهش بگم چی؟؟؟ کونمو گرفتو محکم هلش داد سمت خودش و با ولع کامل کسمو میخورد.. بعدش با دستش کونمو نوازش میکرد و انگشتشو کرد تو کونم ..درد نداشت اونقدر ولی لذتبخش بود و برای اولین بار درد لذتبخشو امتحان کردم..بعد منو کنارش خوابوند و منم کیرشو با اب کسم خیس کردم..کیرشو با دستم گرفتم و گداشتم دم سوراخه کونم.. علی اروم اروم فشار میداد که بره تو ولی اولش نمیرفت بعد ا فشار بیشتر رفت تو منم یه جیغغغغ بلند کشیدم چون واقعا دردم گرفت .. با دستم کسمو میمالوندم چون دردشو احساس نمیکردم اونظوری ..علی اروم تلمبه میزد و لباش کنار گوشم بودو نفسهاش بیشتر حشریم میکرد بهش گفتم علی محکمتر بکن عزیز.. محمکتر بکنننننننن...جوووووون.. با این حرفهام علی بیشتر حشری میشد و یه دفعه محکم کرد تو کونم و محکمتر تلمبه میزد جوری که صدای خوردن بدنهامون بهمو میشنیدم..علی بلند میگفت دارم چیکارت میکنم .. منم میگفتم داری منی میکنی ..داری میکنی تو کوووووووونم..محکمتر بم.. اونم بیشتر حال میکرد تا اینکه حساس کردم دارم ارضا میشم که یکدفه علی سینه هامو محکم فشار دادو ارضا شدم و علی که فهمیده بود دو دقیقه بعدش ابش اومد و ریخت تو کونم...با اینکه بیحال شده بودم و فشارشو احساس کردم ..خیلی داغ و لزج بود..ولی از کونم بیرون نیومد و دوتامون اونقدر بیحالو خسته بودیم که همونطور که همو میبوسیدیم خوابمون برد...
با صدای گوشیم از خواب بیدار شدم مامانم بود با کلی دادو بیداد گفت کجای منم گفتم الان میام.. دقت کردم دیدم هوا یکن تاریک شده بود..لباسهامو پوشیدمو علی رو بوسیدم و تنهاش گاشتمو برگشتم خونه....
از اولین سکسمون که واستون تعریف کردم یکسالو نیم حدودا میگذره که از اون موقع علی هر ماه یک یا دوبار میاد و با هم سکس میکنیم و خیلی بهمون جاتون خالی خووووش میگذره..
امیدوارم از داستم خوشتون اومده باشه چون سعی کردم همه چیزو واستون بگم و به هرحال خوشحال میشم نظرتونو بدونم..!!ممنوووون

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#544
Posted: 28 Jul 2013 14:18
ناله های گوش نواز ساناز
سلام دوستان من اولین بارمه که داستان مینویسم اگه بد بود ببخشید
اسمم علیه و 24 سالمه تازه سه هفته بود که با ساناز دوست شده بودم که دعوتم کرد خونشون البته قبلش من اونو خونه آورده بودم ولی فقط قلیون میکشیدم ولی اونروز ساناز به شوخی بهم گفت یادت نره تمیز بیای منم با خودم گفتم داره شوخی میکنه.
خلاصه با هزار بدبختی رسیدم خونشون آخه خونه ما شهرک غربه اما خونه اونا ... بود و من اونجاهارو نمیشناختم.
وقتی در خونشونو باز کرد یه لباس شب صورتی تنش بود که به بدن سبزه ای که داشت خیلی میومد.
بعد سلام و دست دادن ازش زیر سیگاری خواستم بعد از اینکه واسم آوردش بغلم نشست و شروع کرد به حرف زدن و بعد 10 دقیقه که سیگارم تموم شد روبروم وایساد و شروع کرد به باز کردن دکمه های لباسمو گفت میخوام باهات بازی کنم منم گفتم چرا من اول لخت شم تو لخت شو اونم بعد یه خورده مسخره بازی لخت لخت شد وای سینه هاش سفت وخوش فرم بود منم بلند شدم شروع کردم به لب گرفتن و بعد 5 دقیقه بلندش کردم و انداختمش رو تخت یه نفرش و افتادم روش که خیلی زود از لبش اومدم سمت گردن و سینه هاش می خودم و میمکیدمشون اونم خودشد تو تخت فرو میکرد و ناله های شهوتی میکشید منم رفتم سمت کسش تا یه خورده میکزدم ارگاسم شد منم هنوز داشتم کوسشو میخوردم و با دستام سینه هاش و میمالوندم که دوباره ارگاسم شد البته یه 8 7 دقیقه ای شد منم بلند شدمو لخت شدم و همزمان اونم بلند شد و گفت اول تو دراز بکش تا دراز کشیدم شروع کرد به ساک زدن البته روز قبلی که میخواستم برم خونشون به موهای کیرم صفا داده بودم که بهش گفتم 69 شیم که حالش بیشتر باشه آخه من خیلی حالت 69 و دوست دارم اونم با کمال میل قبول کرد بعد 15 دقیقه که واسم ساک حرفه میزد حس کردم دارم ارضا میشم که بهش گفتم بره کرمی چیزی بیاره که از عقب بکنمت که گفت نه از کون خیلی درد داره و از این حرفا که با هزار بدبختی بالاخره راضی شد وقتی با کرم برگشت گفتم دمر بخوابه و وقتی خوابید منم یه متکا گذاشتم زیر شکمش و کرم مالیدم رو سوراخشو انگشت خودم به سختی تو کونش فرو کردم خیلی تنگ بود وبعد اینکه ماهیچه های کونش گشاد تر شد کرمو مالیدم سر کیرمو به آرومی کردم تو کونش تا 10 دقیقه اول کلی جیغ میزد ولی بعدش دیگه فقط ناله های گوش نواز میکرد بعد چند دقیقه که دیگه داشت حال میکرد حالتمو تغییر دادم و بعد چند دقیقه دیدم اون دوباره ارگاسم شد آخه از زیر هی چوچولشو میمالیدم منم حس کردم داره آبم میاد که کیرمو در آورد مو ریختم رو شکمش بعد 5 دقیقه هم که حال هردومون جا اومد رفتیم حموم و منم تو حموم لباشو همش میخوردم بعد حموم هم با حوله ی اون خودمو خشک کردم و بعد یه خدافظی با کلی بوس اومدم بیرون البته بماند که همش بهم فحش میداد و میگفت کونم درد میکنه

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 199
#545
Posted: 31 Jul 2013 15:42
اولین ارضا شدن مریم
میخوام براتون خلاصه ای از زندگیمو تو دوران مجردی بنویسم امیدوارم خوشتون بیاد ویا درس بگیرین
من اسمم مریم بیست سه سال داشتم که این جریانات پیش اومد .من تو یه خانواده تقریبا مذهبی بزرگ شدم خودم زیاد اهل نیستم ولی سعی میکردم جوری رفتار کنم که خانوادم دوست دارن به حرفاشون نظر هاشون و سفارشاتشون اهمیت میدادم و همیشه پا روی دل خودم میزاشتم .
برا اینکه تابلو نباشم سعی میکردم تو خونه. محیط دانشگاه .و توی محل سر به زیر باشم و برا همین تو چشم همه دختری پاک دامن بودم خاستگارای زیادی داشتم ولی دوست نداشتم زود ازدواج کنم اما اینم بگم از لحاظ جسمانی دختر گرم مزاجی بودم برا همین همیشه موقع خواب یا تو حموم اذیت میشدم .تو خیالم با کسایی که دوست داشتم واز نظر استیل بدنی خوب بودن سکس میکردم .این خیالات گاهی منو خیلی عذاب میدادولی کاری نمیشد کرد .
خیلی دوست داشتم دوست پسر داشته باشم کسی که گاهی باش درد دل کنم حرف بزنم منو دوست داشته باشه و منم اونو دوست داشته باشم.ولی همیشه در همه جا محدود بودم .من دانشگام گرمسار بود همیشه بابام منو تا کنار سرویس میرسوند و همیشه قبل از رسیدن سرویس منتظرم بود .هیچ وقت تنهایی جایی نمیرفتم و همیشه کنترل میشدم .راهی را دست از پا خطا کردن نبود برا همین الان دارم فکر میکنم عقده ای بار اومدم .ماجرا از اونجایی شرو میشه که این احساس که دوست داشتم برا خودم دوستس داشته باشم همیشه با من بود به همه فکر میکردم از پسر همسایه تا شاید نزدیکای فامیل .......
یه روز با مامانم برا خرید به بازار رفته بودیم از اونجایی که دوست داشتم بیرون باشم و بیشتر چرخ بزنم سخت انتخاب میکردم و حدود سه چهار ساعت بازار رو زیرو رو کردیم ولی چیزی خرید نکرده داد مامانم بلند شده بود که به یه مغازه رسیدیم از همون لحظه ورود من بیشتر از اجناس مغازه چشمم به فروشنده افتادو دلم براش قش رفت برا چند لحظه ناخاسته چنان بهش خیره شده بودم و ملتمسانه نگاهش کردم که پسره فکر کرد مشکل روحی دارم ولی وقتی خودمو جمع و جور کردم دید نه بابا یکم عقل هم دارم .چند تا لباس انتخاب کردم و رفتم برا پرو فروشنده بیشتر از قیافه عالی و هیکل ورزیدش اخلاق بی نظیری هم داشت که منو محو خودش کرده بود باور کردنی نبود به خاطر فروشنده همه خریدمو یه جا اونجا انجام دادم تو مسیر برگشت به خونه همش فکرم پیش اون بود .داشتم دیوونش میشدم . شب بدون اینکه شام بخورم رفتم تو اتاقم و سراغ خیالم این بار با فروشنده یه لحظه از تو فکرش نمیتونستم بیرون بیام .همش دوست داشتم دباره ببینمش دنبال یه فکر بودم تا بتونم باز برم به مغازش که راهی پیدا نکردم .
فردای اون روز وقتی میخواستم خریدمو بپوشم .دیدم ماتو خیلی بهم تنگه و بابام نپوشیده دادش بلند شد گفت همین الان میری عوضش میکنی .منم اول یه فیلم بازی کردم و گفتم باشه از شانس مامانم کار داشت و با خودش رفتیم .وقتی جلو مغازه رسیدیم جای پارک پیدا نمیشد و یه افسر پلیس هی به بابام تذکر میداد که زود تر بره .چاره ای نبود جز اینکه من تنها برم و به قول بابام زود برگردم .
وقتی وارد مغازه شدم فروشنده انگار همه دنیا رو بهش دادن جلو اومد و گفت تنهایی .منم بی اینکه از رفتارش تعجب کنم فقط نگاهش میکردم انگار حرفاش رو نمیشنیدم .وقتی به خودم اومدم دیدم تو اتاق پرو هستم چند تا مانتو تو دستم .گوشی همراهم هی داشت زنگ میزد بابام بود زود یه مانتو دیگه انتخاب کردم و اومدم بیرون از پرو .باور کنید این عقده باعث شده بود که تو اولین برخورد با یه پسر خارج از اون محدوده هایی که گفتم عاشقش بشم .وقتی دیدم دیگه امکان اومدن مغازش نیست بی شرمانه بهش شمارمو دادمو زود از مغازه بیرون رفتم .
خوشحال از اینکه به دستش اورده بودم ناراحت از اینکه احساس خود فروشی داشتم و تشنه دباره دیدنش من. داشت دیوونه میکرد تو راه بودم بهم اس داد که ممنونم من میترسیدم پیشنهاد دوستی بهت بدم ولی تو کمکم کردی
این اس منو اروم وخوشحال کرد تا دو ماه فقط به هم پیام میدادیم راهی نبود همو ببینیم تا اینکه یه فکر به سرم زد
اسم دوست پسرم سعید بود سعید یه 206 سفید داشت همیشه ارزوم بود با هم بریم به یه مسافرت جایی که بی ترس از چیزی با هم باشیم .
به سعید گفتم راه تهران تا گرمسار تقریبا دو ساعته بابام همیشه منو تا جلو سرویس میرسونه تو میتونی از اونجا تا گرمسار با هم بریم
اونم از خدا خاسته قبول کرد اما یه مشگلی بود
اینکه وقتی بابام منو میرسوند من سوار سرویس میشدم امکان برگشتن نبود دوستام و هم کلاسیام دنبال یه سوژه این جوری بودنند.باز به بن بست خورده بودم که یهو یه فکری مثل برق از تو مخم رد شد که ساعت گوشی بابام رو دست کاری کنم یه رب بیارمش جلو تا زود تر از همه برسیم .
وقتی این حیله من گرفته بود که جلو سرویس بودیم و راننده هنوز خواب بود و کسی نیومده بود بابای بیچاره منم فکر میکرد دیرش شده و زود رفت
منم قبل از اینکه کسی ببینه رفتم توماشین سعید جونم که از قبل اون حوالی وایساده بود و راهی شدیم
بهترین لحظه های عمرم داشت رقم میخورد رو ابرا بودم .کنار عشقم تنها و بی اینکه کسی منو کنترل کنه
از همون لحظه اول دستمو انداختم کمر سعید و لم دادم بهش اونم با یه دستش فرمون رو گرفته بود با یه دست دیگه شونه های منو نوازش میداد
بی اینکه یه کلمه حرفی به هم بزنیم .هر لحظه پیشروی تر میکردیم و انگار رومون به هم باز میشد.من دستای سعیدو بوس میکردم با دستام بازو هاشو که انگار گیر کرده بود تو استین تیشرت تنگ و استین کوتاه نوازش میدادم بهم ارامش عجیبی میداد
سعید کمر منو گرفته بود و منو به سمت خودش میکشید .منم همیشه کاری رو که سعید باید انجام میداد رو انجام میدادم این بار بهش گفتم یه جا وایسا میخوام راحت تو بغلت باشم
سعیدم اولین خروجی از جاده خارج شدو رفت زیر پل جاده وایساد هنوز ماشین کامل توقف نکرده بود که دستم و بردم و صورت سعید رو به سمت خودم کج کردم سنگینیم رو روی دستام اوردم و به گردن سعید اویزون شدمو خودمو بلند کردمو لبای سعید رو اروم رو لبم گذاشتم سعید اولین کاری که کرد کمربندشو باز کردو صندلی رو خم کرد و منو روی خودش خم کرد حالا دیگه بغلشو میتونستم حس کنم .با ولع خاصی لباشو میک میزدمو و به سراغ گردنش رفتم .قبل از اینکه سعید کاری کنه تیشرتش رو با یه حرکت از تنش در اوردمو روی شونه هاشو نرمی کنار زیر بغلش رو کردم تو دهن و تا جایی که تونستم با دندون کشیدم سعید داشت زیر دستم ناله میکرد ولی چاره ای نداشت من دیگه صبرم لب ریز شده بود از دردی که میکشید لذت میبردم به اخو اوخ افتاده بود و همش التماس میکرد جاش میمونه خیس عرق شده بود .فکر کنم به این نتیجه رسید که دیگه چیزی نگه و همکاری کنه حالا دیگه نوبت اون شده بود دکمه های مانتوم باز شده بود تاپم تا نصفه بالا بود سوتینم که از جلو باز میشد رو باز کرده بود .منم سرش رو محکم رو سینه هام فشار میدادمو اونم تمام سینه هامو خیس اب دهنش کرده بود وقتی رفتیم صندلی پشت دیگه من خودم باقی لباسامو دراوردم و اونم همین طور باورم نمیشد دباره شرو کردم به خوردنش و زبون زدن و دندون کشیدن این بار دیگه اروم تر بدون اینکه من کیر اونو بخورم اونم کس منو اومده بود روم و داغی کیرشو لای پام حس میکردم .احساس میکردم ارضا شده اخه همه جای لای پام خیس خیس بود .بهش گفتم میکشمت بخوای زود ارضا شی کخه گفت نه اینا اب خودت ه وقتی کیرش رو لای پا هام بالاو پایین میردم داشتم از حس شهوت میمیردم گاهی نوک کیرشم لای کسم رو باز میکرد و زود برمیگشت دوست داشتم کیرش جلو تر بره تمام بدن دوتایمون خیس عرق شده بود من با موهاش بازی میکردمو سرش رو روی گردنم فشار میدادم دیگه داشتم از حال میرفتم شل شده بودم ولی نمیخواستم یه ذره هم ازش جدا شم کم کم احساس میکردم باید کیرش رو بیشتر فشار بده من هی سعی میکردم بکشمش سمت خودمو تا بیشتر بره تو ولی اون هی زود تر عقب میکشید و دباره اروم تر ضربه میزد همین جور که داشتم سعی میکردم که ازم جدا نشو بیشتر کیرش رو بکنه تو احساس لرزه افتاد تو بدنم یه حس خوبی حسی که نمیخواستم تموم بشه برا اولین بار بود داشتم ارضا میشدم هر کاری میکردم بیشتر کیرش بره تو نمیشد انگار نمیخواست منم با دستام به سمت خودم میکشیدمش از کمرش از پشت شونه هاش از پشت باسنش چنگ میزدم تا بتونم بیشتر فشارش بدم . دیگه جونی برام نمونده بود که دیدم سعید هم ارضا شد و تمام شکمم خیس اب شد تا یه رب بی حس تو بغل هم بودیم
نترس نترس نترس بچه جون
برو برو بازم به میدون
امید نذار هیچ وقت بمیره... غم جای اونو بگیره...
یه مورچه اگه صد دفعه دونش بیفته، صد دفعه برش میداره!
واسه چی؟ واسه اینکه امید داره......
ارسالها: 199
#546
Posted: 31 Jul 2013 23:35
ریمل چشمانم یا رژ لب لبهایم؟
تمام طول خیابان را که از همیشه طولانی تر به نظر میرسید طی کردم. باران که طبق معمول تداعی اتفاق ناگواری بود قدم های خسته و سردم را همراهی میکرد. خوبیش به این بود که اشک هایم در میان قطره های باران محو و سرخی بینی ام را هم سرما به جان خریده بود. نگاه سرشار از تعجب ام به دنبال عابرانی بود که هر کدام چتری بر دست برای گریختن از خشم آسمان در جنب و جوش بودند.
-فرشته ببین اگه دوسم داری باید بهم ثابت کنی. خودت که خوب میدونی برای یه پسر تنها عشق کافی نیست. نیاز های دیگه ای م هست. من تشنه بدنت شدم. نمیتونم بیش تر از این تحمل کنم. خانواده هامونم که حالا حالاها راضی به ازدواجمون نیستن. ما که بلاخره قراره با هم ازدواج کنیم، پس چه فرقی میکنه الآن باهم باشیم یا دو سال دیگه؟ من دیگه نمیتونم بیشتر از این نیاز جنسی خودمو سرکوب کنم. اگه می خوای از دستم ندی باید باهام باشی. تصمیمو به خودت واگذار میکنم.
فکر کردن به حرف های پدرام روحم را تازیانه میزد. با تمام وجود قلبم را تقدیمش کرده بودم. تنها من میدانم و تنم که حتی هنگام حرف زدن ضربه های پتک دلم مرا بیش از پیش عاشقش میکرد.
چه باید میگفتم؟ واقعا تشنه محبت شده بودم. جمله دوستت دارم که از میان لبهایش خارج میشد هربار مرا از خود بیخود تر میکرد. نیاز های عاطفی مرا به زانو درآورد. نمیتوانستم از دستش بدهم. نه نمیتوانستم. حداقل در آن زمان نه. دوران بحران عاطفی. دورانی که مادرم بدون توجه به کسی یا چیزی خود و تمام اطرافیانش را در منجلاب عشق رسوایی که پا به گریبانش شده بود میکشید. پدرم عاشق مادرم بود. هرروز و هر روز شاهد سوختن پدرم در آتش زندگی بودم. چین و چروک ها و سفیدی موهایی که در نبود مادرم برای هم آغوشی با او، او را احاطه کرده بود. هرروز شاهد به صلیب کشیده شدن غیرت مردانه اش در مقابل تن مادرم در آغوش مردی غریبه بودم.
چه باید میکردم؟ گناهش گردن که بود؟ مادرم؟ به خاطر عشقی که خودم هم گرفتارش شده بودم؟ گردن خودم؟ به دلیل بحران عاطفی که داشتم؟ یا گردن پدرام؟ به خاطر نیازهای پسرانه اش؟
صدای بوق اتومبیلی که در مقابلم به طور ناگهانی متوقف شد مرا به خود آورد:
-خانوم حواستون کجاست؟
به خانه که رسیدم طبق معمول سکوت تمام خانه را فرا گرفته و تنها صدای تیک تاک ساعت دیواری شنیده میشد. از شدت خستگی با همان لباس های خیس خود را روی تخت انداخته و به سقف خیره شدم. تصمیم خود را گرفته بودم. نمیتوانستم او را از دست دهم.
صبح آن روز آماده شده بودم در آینه به چشمان خسته ام که حکایت گر شبی طولانی بود مینگریستم. ترجیح میدادم پدرام رژ لبهایم را خراب کند تا ریمل چشمانم را... میدانید که؟...
صدای بوق اتومبیل مرا به سوی پنجره کشاند. خودش بود. حالا صدای قلبم را میشنیدم. ترجیح دادم به جای آسانسور از پله ها بروم شاید هنوز میخواستم بیش تر فکر کنم. سوار ماشین که شدم حس میکردم او را دیگر نمیشناسم. بوی بد دهانش که ناشی از خوردن مشروب بود آزارم میداد. شیشه را پایین کشیدم تا از هوای مطبوع نمناک بهاری و آسفالت خیابان ها که تازه شسته شده بودند نفسی تازه کنم.
آن روز تمام خاطره هایم را مرور کردم. تمام کسانی که باعث لطمه خوردن احساساتم شده بودند. انقدر با خودم درگیر بودم که نفهمیدم کی به خانه رسیدیم و کی مرا در آغوش کشید. تمام ظرافت زنانه ام در بین بازوان کلفت و هیکل درشتش گم شده بود. بی اختیار چشم هایم به اشک آمیخته شد. لبهایش را به لبهایم نزدیک کرده و شروع به مکیدن کرد. لباسهایم را از تنم درآورد و همین طور لباس های خودش را. به سینه هایم چنگ می انداخت و لبهایم را میمکید. تمام وجودم سرشار از تنفر شده بود. به روی تخت درازم کرده و تنش را به رویم انداخت. در رنگ خونین اتاق که آباژوری بدان بخشیده بود چهره اش اصلا شبیه عشق من نبود.
پاهایم را باز کرد و واژنم را بر دهان گرفت. دیگر اشک هایم امانم ندادند. مرزها شکسته شده بود. چشم هایم را بستم و به عشقی که به او داشتم فکر کردم تا شاید در این لحظه از تنفرم کاسته شود. که ناگهان سوزش شدیدی در میان پاهایم تمام افکارم را به هم ریخت و ناخودآگاه ناله ای سر دادم که موجب تحریک بیشتر او شد. آلت زمختش را درونم جای داد و من از شدت دردی که داشتم لبم را گزیدم. و تنها و تنها منتظر اتمام کارش بودم. پس از مدتی آلتش را بیرون کشید و بر روی سینه ام قرار گرفت و با تمام بی شرمی تمام منی اش را درون دهانم جاری ساخت. و مانع از تف کردنم شد:
-اگه دوسم داری قورتش بده.
با چندش و نفرت تمام قورت دادم. خودش را کناری انداخت. فورا برخاستم. هنوز هم درد داشتم. مقداری از خونی که نشانه بکارت از دست رفته ام بود در میان پاهایم خودنمایی میکرد. فورا لباس پوشیدم و بیرون رفتم. صدای گوش خراش خیابان دیوانه ترم میساخت. هنگام رد شدن از مقابل در خانه ای که با دقت تمام آیینه کاری شده بود با دیدن خودم وحشت کردم. گیسوانم به هم ریخته و چشمانم قرمز شده بود. تمام آرایشم به هم ریخته بود.
هنگام گرفتن این تصمیم به این فکر نکرده بودم که خواسته های او تمامی نخواهد داشت. پس از آن دیگر تنم را در اختیارش نگذاشتم. شاید من به دنبال کسی بودم که درکم کند نه به دنبال عشق. کسی را میخواستم که برادرم باشد نه عشقم و نه هم آغوشم. حالا دیگر نه مادرم را و نه پدرام را مقصر میدانم. مقصر خودم بودم. من احساساتم را به اشتباه بیان کردم.
حالا او هم ریمل چشمانم را و هم رژ لبم را خراب کرده بود.
حالا من مانده ام و بکارت از دست رفته و قلب شکسته...
پایان
نترس نترس نترس بچه جون
برو برو بازم به میدون
امید نذار هیچ وقت بمیره... غم جای اونو بگیره...
یه مورچه اگه صد دفعه دونش بیفته، صد دفعه برش میداره!
واسه چی؟ واسه اینکه امید داره......
ارسالها: 2517
#547
Posted: 3 Aug 2013 06:54
منو زيد رفيقم
گوشيم زنگ خورد،يه شماره غريبه بود،گوشيو برداشتم خيلي عادي جواب دادم بله؟
يه صداي خيلي ظريف پشت خط جواب داد سلام امير حالت خوبه؟ تشكر كردم گفتم شما؟ گفت منم بهناز!
خيلي تعجب كردم گفتم جانم امريداشتي؟ گفت نه فقط زنگ زدم صداتو بشنوم،دلم واست تنگ شده بود،از اون روز كه با ميثم اومدي تا حالا مدام فكرت تو سرمه،يه لحظه ام نتونستم بهت فكر نكنم
يه ذره باهاش حرف زدم آخرش گفتم خواهشا ديگه بهم نه زنگ بزن نه اس بده،اگه ميثم بفهمه من باهات حرف زدم شايدناراحت شه،خداحافظي كرديمو قطع كردم
ديدم هر روز بهم زنگ ميزنه و اس ميده كه من دوست دارمو عاشقتمو نميخوام از دستت بدمو از اين حرفا،انصافا منم خيلي به خودم ميرسم به نظر خودم همه چيم ميزونه،طاقت نياوردم زنگ زدمبه ميثم
گوشيو برداشت گفت سلام امير جون،جونه دلم؟كاري داشتي؟ گفتم آره داداش كجايي ميخوام ببينمت باهات حرف بزنم،گفت در مورد چيه؟ گفتم در مورد بهنازه
خيلي تعجب كرد گفت باشه بيا من خونه ام دارم قليون ميكشم،بيا اينجا
رفتم ديدم تو حياط يه چيزي پهن كرده چايي ام براهه نشسته روش داره قليون ميكشه،سلام عليك كرديم نشستم كنارش،گفت خوب؟ در مورد زيد ما ميخواستي صحبت كني؟جونم داداش ميشنوم؟
گفتم ميثم يادته اونروز منو تو خيابون ديدي گفتي وسيله ندارم بيا منو تا كرج برسون زيدمو ببينم؟ گفت آره خوب گفتم داداشالان زيدت داره مخه منو ميزنه! چند روزه بيخيال من نميشه فوششم ميدم بازم ميگه دوست دارمو عاشقتم،نخواستم بهت نامردي كنم اومدم قبل از اينكه كاري كنم بهت بگم هركاري تو ميگي همون كارو كنيم.
گفت امير بهناز بهم گفته پسر خوبيه شمارشو بده با يكي از دوستام دوستش كنم تا از اين به بعد 4تايي باهم بريم بيرون منم شمارتو دادم بهش،نميدونستم ميخواد بهم خيانت كنه!
گفتم خوب داداش حالا ميگي من چيكار كنم؟ گفت تو قبول ميكني باهاش رفاقت ميكني! گفتم چي ميگي؟ حالت خوبه؟توميميري براش! گفت نه، ديگه نه،دختري كه بخواد خيانت كنه بايد يه جورديگه جوابشو داد.
گفتم باشه،يكم باهاش نشستم قليون كشيدم حرف زديم زدم بيرون، تو راهه خونه بودم به بهناز زنگ زدم گفتم منم دوست دارم پيشنهاد دوستيتو قبول ميكنم فقط يه شرط داره،داشت بال در مي آورد با خوشحالي گفت نگفته قبوله تو فقط باشو از اين حرفا....گفتم نميذاري شرطموبگم؟ گفت چرا بگو بگو
گفتم من ميتونم باهات رفاقت كنماما فك نكنم تو بتوني،گفت چرتو پرت نگو من دوست دارم عمرا ولت كنم گفتم آخه ميدوني من يكم پسر سكسي ام تو دخترخوبي هستي شايد منو اينطوري نخواي،اينو كه گفتم يكم ذوقو شوقش زده شد حرف زدنشم شلتر شد،انگار تا حالا كلمه سكسو نشنيده بود
آروم گفت سعي ميكنم باهاش كنار بيامو قطع كرد
راستش از گفتنم پشيمون شدم كه اين حرفارو اينقد زود بهش گفتم اما ديگه گفته بودم ديگه،لحظه شماري ميكردم منتظر زنگش بودم
شب رفتم خونه داشتم ديونه ميشدم كه چرا اس نميده آخه هر 10 دقيقه يه بار يه اس ميداد انصافا خيلي خوشگل بود،قدش زياد بلند نبود اما استيل خوش فرمي داشت،يه بار بيشتر نديده بودمش اما همون يه بار واسه دوس داشتنش بست بود،از همون اولشم دوسش داشتم اما بخاطر ميثم بيخيالش شده بودم،گفتم شايد بيخيالم شده و از اين حرفا ديگه داشت كم كم خوابم ميومد كه اس اومد،ديدم بله خودشه،نوشته بود امير جونم ميخوام ببينمت باهات حرف بزنم،گفتم باشه كجا؟ گفت فرداساعت 3 پارك نزديك خونمون،گفتم باشه،يكم اس بازي كرديمو خداحافظي كرديم
فرداش 3 جلو پارك تو ماشينم نشسته بودم بهش زنگ زدم اونم تو پارك بود زودتر از من اومده بود،جاي دقيقشو پرسيدم پياده شدم رفتم تو پارك،اونروز سنگ تموم گذاشته بودم،يه تيپي زده بودم كل پارك نگام ميكردن،از دور منو ديد بدو بدو اومد سمتم تا رسيد بهم محكم بغلم كرد انگار كه ميخواستن منوازش بگيرن نميذاشت!
گفت لعنت به من كه انقد دوست دارم دستمو گرفت گفت بيا اينجا بشينيم،خودش ميگفت تو 1سالو نيمي كه با ميثم بود فقط به هم دست ميدادن بعدنا از ميثم پرسيدم ديدم آره راست ميگفته
نشستيمو شروع كرد به حرف زدن كه من خيلي دوست دارمو تا حالا يه پسرم اينقد دوس نداشتمو با يه نگا عاشق شدمو از اين حرفا منم دستم تو دستش بودو فقط منتظر جوابه شرطم بودم،حرفاشو زد ديدم از شرطم چيزي نگفت گفتم شرطمقبوله ديگه؟! با لبخند گفت امروز اومديم در مورد همين صحبت كنيم ديگه! من كه ميدونستم يعني آره خودمو بهش نزديكتر كردمو دستمو انداختم پشتش گفتم تو فقط با من باش بهم حال بده قول ميدم ميشم مال خودت،داشت از خوشحالي ميمرد كه بغلش كردم،يه دستمو گذاشتم رو رونش اونم دستشو گذاشت رو دستم يكم كه ماليدم دستمو بردم لاي پاش،هيچ حرفي بينمون ردو بدل نميشد،چنان داغ بود كه كيرمو داشت كم كم سيخ ميكرد،گفتم يكم پاتو باز كن،بازكرد يكم كه كسشو ماليدم اونكه تو ابرا سير ميكرد ديدم دورو بريامون همه مارو زير نظر دارن،هم من هم بهناز تيپ زده بوديم تابلو بوديم،اونكه از من بدتر خيلي به خودش رسيده بود مانتو تنگو آرايشو پاشنه بلندو...اوووووووه الان كه دارم مينويسم سيخ كردم
گفتم پاشو،پاشو بريم گفت كجا؟ گفتم هرجا! اينجا خيلي ضايست دستشو گرفتمو بردم سوار ماشين كردم روشن كردن راه افتاديم،دستمو ول نميكرد همش ذكرش شده بود دوست دارمو عاشقتم.رفتيم تا يه كوچه خلوت رسيديم،دستمو بردم پشت سرشو كشيدمش جلو،صورتش تو 10 سانتيم بود،نفساي داغش به صورتم ميخورد،كم كم رفتم جلوتر چشاشو بست،لبامو گذاشتم رو لبشو خوردم،خوشمزه بود لباش ميچسپيد،اون خيلي بلد نبود ولي لذت ميبرد،فقط ميبوسيدمش در گوشم گفت تو فقط مال بهناز باش هركاري بگي واست ميكنم،گفتم از ميثم چه خبر؟ گفت باهاش تموم كردم
بردمش سر كوچشون پيادش كردمو رفتم خونه،اونروز گذشت،روزه خوبي بود خيلي خوشگل بود به من خوش گذشته بود،همينطور روزا ميگذشتو منم چون سركار ميرفتم هر روز نميتونستم ببينمش
1 هفته گذشت...
ديگه نميتونستم تحمل كنم،شببهش زنگ زدمو گفتم فردا مهمون مني؟ خيلي خوشحال شد گفت كجا؟ گفتم خونمون! يكم ترسو تو صداش ميشد فهميد اما گفت باشه،گفتم ساعت چند ميتوني بيايي؟ گفت 11 صبح كلاس دارم ميپيچونم ميام،بهناز دانشجوي سال اول بود ،منم دانشجوي ترم 6 عمران ام
هماهنگ شديمو 10:30 رفتم دنبال بهناز،سر كوچشون سوارش كردمو يه نيگا كردم ديدم كسي نيست يه بوس از لبش گرفتم،راه افتاديم به سمت خونه ما،خونه ماهم خالي بود،مامان بابا سركار منم كه تك بچه شرايط جور بود،تو راه همش قربون صدقه هم ميرفتيم تا اينكه 20 دقيقه بعد جلو خونمون بوديم،درو وا كردم رفتيم تو خونه،خدايي خونه قشنگي داريم،تو شهرياره حياطشم بزرگبا 10.15تا درخت ميوه،اومد تو حياط خيلي خوشش اومده بود آخه اونا تو آپارتمان زندگي ميكنن،از همون دم در بغلش كرده بودم رفتيم تو خونه،خودم مانتو شالشودر آوردم گفتم راحت باش ،بيچاره خجالت ميكشيد ولي حرفي نميزد،گفتم چيزي ميخوري؟ گفت نه
از پشت بغلس كردم بردمش سمت مبل،نشوندمش رو مبل لبو لب بازي كرديم،دستم روسينه هاش بود فقط ميمالوندمشون 75 بودن،خيلي خوش فرم،تيشرتشو در آوردم يه سوتين صورتي تنش بود گردنشو بوسيدمو دستمو بردم پشتش سوتينشو باز كردم از روشونه هاش در آوردم،واي ي ي ي... خدايي اعتراف كنم تا اون موقع همچين سينه هايي تو فيلم سكسي ام نديده بودم،شروع كردم به خوردن محكم ميخوردم بهنازم نه كاري ميكرد نه حرفي ميزد فقط از لذت زياد چشاشو بسته بودو لباشو گاز ميگرفت،بعد از چند دقيقه ديدم دستش رو كيرمه داشت كيرمو ميماليد از زير شلوار قلمبه شده بود كيرم،بلندش كردم دكمه شلوارشو باز كردم ،مونش انقد بزرگ بود به زور شلوارشو كشيدم پايين،روناي تپل وسفيييد،يه دست كشيدم به روناشو شلوارشو از پاش در آوردم
يكم ماليدمش بعد شرتشو يواشيواش كشيدم پايين،واي ي ي ي... چي ميديدم يه بدن حرفه اي كه الكسيس تگزاس بايد ميومد جلوش لنگ مي نداخت،باورم نميشد همچين جيگري روبه رومه،فقط داشتم نگاش ميكردم يه دفعه سكوتو شكستو گفت حال كردي نه؟ گفتم آره والا خيليكسي! دوتايي زديم زيره خنده ،انگاري اونم ديگه خجالتو گذاشته بود كنار گفت حالا نوبت منه ، گفتم آره ديگه بدو مردم از درد
زانو زد جلوم دكمه شلوارمو باز كرد كمكش كردم شلوارمو در آورد شرتم كه ناموسن داشت جرميخورد شرتمم در آورد تيشرتمم خوذم در آوردم يكم دستشو با دهنش خيس كرد كشيد رو كيرم ماليد،گفتم نميخوري گفت نه بدم مياد،يكم اسرار كردم ديدم نه نميخوره گفتم باشه يكم واسم ماليد سيخه سيخ كه شد برشگردوندم با زانو رفت رو مبل دستاشم گذاشت رو پشتي هاي مبل كونشم سمت من گفتم اوپني ديگه گفت نه بابا من هصننميدونم چجوري سكس ميكنن! گفتم الان خودم يادت ميدم قربونت برم
كونشو قنبل كردمو يكم تف زدم به كونش كير سيخمو گذاشتم در كونش دل تو دلش نبود همش منتظر حركت بعدي من بود،يكم فشار دادم چنان جيغ بنفشي كشيد ديدم نه بابا راست ميگه تنگه تنگه هسته خرما توش نميره تا حالا دست نخورده،ترسيده بود گفتم ببخشيد انگشتمو كردم تو كونش يكم جا وا كنه،يكم تو كونش عقب جلو كردم انگشتمو در آوردم،اندفه با 2تا انگشت رفتمتو كونش حالا قشنگ جا وا مرده بود ديگه مثل اول تنگه تنگ نبود،گفتم بهناز يادته كفتي هر كاري واسم ميكني؟گفت آره خوب الان مشخص نيست؟! گفتم چرا ولي 10 ثانيه ام تحمل كن
چيزي نگفت دوباره كونشو قنبل كردمو كيرمو گذاشت دم سوراخش بازم تو نميرفت با يكم فشار تا نصفه توش جا كردم،هي خودشو ميكشيد جلو كه به زور نگهش ميداشتم يواش يواش عقب جلو كردم ديدم صداي آخو اوخش زياده،گفت خيليدرد داره داره پاره ميشه اما من توجه نميكردم همش ميگفتم عادت ميكني،كونشو سفت كرده بود،گفتم شل كن كمتر درد ميگيره،به حرفم گوش داد بعد چند دقيقه معلوم بود دردش كمتر شده و آخو اوخش از سر لذته،منم كيرم 18 سانته ولي كلفته جوري كه وقتي ميگيرمش تو دستم فاصله انگشتام به هم زياده به هم نميرسه و كلا آبم دير مياد،حركتام سريعتر شده بودمحكم تا ته ميكردم تو كونش،كشيدم بيرون برشگردوندم رو به خودم به پشت خوابوندمش رو مبل پاهاشو دادم بالا،واي چه كس تپل و خوشگلي دلشت،خوردني بود ولي من از كس ليسي بدم مياد،خيسه خيس بود،دستمو كشيدم روشو خيسيشو ماليدم به كونش،كيرمو گذاشتم در كونشو با يه فشار يواش رفت تو دوباره شروع مردم تلمبه زدن محكمو سريع آخو اوخي ميكرد كه نگوو نپرس ديگه داشت آبم ميومد بهش گفتم داره مياد گفت چي؟ گفتم آبم ديگه چيكارش كنم؟گفت نميدونم كيرمو كشيدم بيرونو پاشيدم رو شكمش كه تا صورتشم رفت،نميدونست چيكار كنه ولي معلوم بود خيلي بهش خوش گذشته،وايستادم يه دفعه با صداي بلند صدا كردم ميثم؟ تعجب كرد دوباره گفتم ميثم؟بيا زيدتو تحويل بگير!!!
كه يه دفعه ميثم لخته مادرزاد با يه كير شقو چشاي قرمز از اتاق اومد بيرون!!!
بععععععععععله...!
تمام مدت منو ميثم با هم هماهنگ بوديم،اينم نقشه ميثم بود كه باهاش اين كارو بكنيم...!دختره بيچاره داشت سكته ميكرد،ميثم گفت خيلي نامردي بهناز،بهناز اومد حرف بزنه كه ميثم حرفشو قطع كرد گفت خفه شو يه كلمه حرف بزني دندوناتو ميريزم تو حلقت،حيف همچين كسي كه باهاش اينطوري حرف ميزد،من لباسانو برداشتمو پشت كردم بهشون رفتم تو حموم تا تنها باشن،تو حموم صداي جيغو داداشو ميشنيدم معلوم بود داره جر ميخوره دوباره تو حموم سيخ كرده بودم اومدم بيرون ديدم داره هنوز ميكنه،رفتم تو اتاقم لباسامو پوشيدمو سرو وضعمودرست كردم ديدم ميثم صدام كرد،اومدم بيرون ديدم بهناز انقد گريه كرده چشاش شده كاسه خون، دلم سوخت واسش ،گفت من كارم باهاش تموم شده سويچ ماشينو دادم بهش گفتم ببر تا يه جايي برسونش بره خونشون تا من اينجه هارو مرتب كنم گفت باشه،لباساشونو پوشيدنو رفتن...

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#548
Posted: 7 Aug 2013 07:05
دوست دختر حشری دوستم
اسمم حمید،29 سالمه، با قد178، حدود 10سال بدنسازی کار میکنم، چندتا مقام و... الان هم یه استیل خوب. حدود 2سال پیش از تهران اومدیم کرج. هنوز خونه رو کامل نچیده بودیم واسه همین مادرم شبا میرفت خونه داداشم. یه روز دوستم(که فامیل خیلی نزدیکمم هست) بهم زنگ زد گفت اگه امشبم مادرت نیست با بچه ها بیایم اونجا، منم که فکر کردم منظورش از بچه ها فقط پسره گفتم بیاید که وقتی اومدن دیدم جمال با دوست دخترش نسرین و دوستمون مجید اومدن...
3روز قبلش من با جمال و نسرین واسه خرید رفتیم بازار تهران که بار اولی بود که نسرین رو میدیدم که همون موقع و از حرکات نسرین فهمیدم که تنش حسابی میخواره چون هروقت حواس جمال نبود بازوی منو میگرفت و نگاه معنی داری میکرد اما من حس خواصی نداشتم، به خاطر جمال...
اون شب که اومدن خونه ما یه کم بازی کردیم یه کم تی وی نگاه کردیم که مجید جلو تی وی خوابش برد منم جای جمال و نسرین رو انداختم تو اتاق خوابی که حموم داره! خودمم تو اتاق دیگه. ساعت نزدیک 2:30بود، خوابم نمیبرد کنار پنجره داشتم سیگار میکشیدم که دیدم جمال از اتاق درومد رفت دستشویی، پشت سرش نسرین با یه سیگار اومد پیش من سیگارو روشن کردو یهو دستشو گذاشت رو کیر من!! گفت جووون این کیر بره به من چی میشههه! هنگ کرده بودم اما خیلی عادی وباخنده گفتم عجب رویی داری تو که همین الان از زیر جمال پاشدی گفت این یه چیز دیگه است، که تو همین حین جمال اومد و اون دستشو کشید. جمال هم یه سیگار کشیدو رفتن خوابیدن. منم رفتم تو جام دراز کشیدم داشتم به کار نسرین فکر میکردم که خوابم برد...
تو خواب بودم که احساس کردم لبام داره با ی جاروبرقی مکیده میشه! چشامو باز کردم دیدم صورت نسرین تو صورتمه و دستش رو کیر راست شدمه، گفت بیدار شدی؟ ناخوداگاه صورتشو هول دادم و گفتم چیکار میکنی الان جمال بیدار میشه گفت نترس خوابه و دوباره صورتشو آورد به طرف صورتم که اینبار محکم تر هولش دادم که پاش خورد به در اتاق که ازونجایی که در نو بود صدای لولاش بلند شد که با این صدا هردومون فهمیدیم جمال بیدار شد آخه صدای خورپوفش که تا اونجا میومد قطع شد، نسرین خودشو با لپ تاپش سرگرم کرد منم رفتم سرجام، جمال اومد از جلو در یه نگاهی انداخت و به نسرین گفت تو هنوز نخوابیدی؟ پاشو بیا بزار حمید بخوابه و رفت یه آب خورد و رفت تو اتاق که نسرین هم رفت تو اتاق پیشش. داشتم از فکر اینکه جمال چه فکری دربارم میکنه دیوونه میشدم که نیم ساعت بعد نسرین یه اس داد که خوابیدی؟ اس دادم چرا اینکارو کردی الان جمال چه فکری دربارمون میکنه جواب داد جمال اصلا فکر نمیکنه و الان خوابه خوابه! گفت بیام پیشت؟ گفتم نه جمال بفهمه بد میشه، اما راستشو بخواید بدم نمیومد بکنمش اما احترام جمال واسم مهمتر بودکه اس داد فردا آدرس میدم بیا خونم(بیوه بود و تنها). دیگه اس ندادم. صبح هر3تا باهم رفتن، جمال و مجید رفتن سرکار نسرینم سر راه رسوندن خونش. نیم ساعت بعد از رفتنشون نسرین به من اس داد که ساعت 11بیا پیشم با آدرس. من خر میدونید چیکار کردم؟! رفتم محل کار جمال و اس ام اسای دیشب و امروزو نشونش دادم و جواب جمال... مقصر تویی! حتما تو کاری کردی که اون این کارو کرده! خیلی نامردی! دیگه نمیخوام ببینمت! دنیا رو سرم خراب شد. از پیش جمال که رفتم نسرین زنگ زدو هرچی از دهنش درومد بهم گفت! شدم ازونجا رونده و ازینجا مونده...
2هفته ای گذشت و من ازین فکرا داشتم دیوونه میشدم که چرا حداقل نسرین رو نکردم که یه فکری زد به سرم; نسرین اون روزا بهم گفته بود یه پودر واسه چاق شدنش واسش بگیرم آخه یه کم لاغر بود. اونروز رفتم پودرو خریدم و فردا صبح بهش اس دادم پودری که خواسته بودی رو گرفتم چه جوری برسونم بهت؟ فکر میکردم جواب نده یا اگه بده فقط فحش باشه! اما اس داد با آژانس بفرس برام منم پولشو میدم آژانسیه بیاره واست. پریدم یه ماشین گرفتمو خودمم باهاش رفتم. زنگ خونشو زدم گفتم پودرو آوردم که انگار منتظر باشه گفت میاریش بالا؟ طبقه 4 یه آپارتمان بود رفتم بالا باهاش دست دادمو پودرو دادم بهش، گفت بیا تو گفتم با آژانس اومدم گفت خوب برو بگو بره که ازخدا خواسته پریدم پولشو حساب کردمو جنگی برگشتم بالا. تا رفتم تو یه کوچولو بغلش کردمو رفتم نشستم رو مبل. همزمان که اون پودررو نگاه میکرد منم داشتم خونشو ورانداز میکردم. یه کم درباره جمال و اون قضیه حرف زدیم و من به خاطر حرکت بچه گونم ازش معذرت خواهی کردم که گفت دیگه دربارش حرف نزنیم. یه کم که گذشت من دراز کشیدم رو مبل و سرم رو گذاشتم رو پاش، داشتیم موزیک گوش میدادیم که من دستم رو گذاشتم پشت سرش و کشیدمش به طرف صورتم که گفت نکن حمید گفتم چرا؟ گفت اونبار که من خواستم تو نخواستی حالا من نمیخوام، گفتم اونبار من اشتباه کردمو پشیمون شدم توام میخوای پشیمون شی؟ همزمان صورتشو کشیدم سمت صورتمو شروع کردم به خوردن لباش...
لباش خیلی داغ و خوشمزه بود اما جای من میزون نبود بلند شدمو خوابوندمش رو مبل خودمم خوابیدم روش و بازم لبای داغشو حسابی خوردم و همزمان تاپ سفیدشو از تنش دراوردم یه سوتین صورتی زیرش زده بود که سینه های کوچولوش توشون برق میزد که زودی اونم دراوردم سینه های کوچیکی داشت اما خوردنش خالی از لطف نبود یکی رو میخوردمو اون یکی رو با دستم میمالیدم دیگه کم کم داشت ناله هاش شروع میشد کم کم رفتم پایین و شکم و پهلوهاشو میخوردم و یواش یواش شلوار جین تنگشو درمیاوردم نسرینم داشت به خودش میپیچیدو ناله میکرد شورتو شلوارو باهم دراوردم، واااای کسسسس میمیرم واسه خوردنش شروع کردم به خوردن کسش یه کم که خوردم انگشتمم کردم توش، داشتم از خوردن کس خوشمزش لذت میبردم که دیدم بدنش لرزیدو ارضا شد. تو حال خودش بود که زود بلند شدم لباسامو دراوردمو سرپا کیر راست شدمو گرفتم جلوی دهنش، نمیخواستم ساک بزنه فقط میخواستم خیسش کنه اما با چنان ولعی شروع کرد به خوردن کیرم که فکر کردم الانه که کیر بیچارمو قورت بده! کیرمو از تو دهنش دراوردمو رفتم روش، پاهاشو باز کردو منم کیرمو گذاشتم اول سوراخش، فکر میکردم خیلی گشاد باشه و راحت بره تو اما باورم نمیشد با کلی زحمت و با فشارای کم کم تونستم همه کیرمو بکنم تو، نه اینکه کیر من خیلی گنده باشه، کس اون خیلی خیلی تنگ بود. داشت جر میخورد کیر منم داشت پوست اندازی میکرد! خلاصه بعداز چند ثانیه شروع کردم به آروم تلمبه زدن، وای که چه حالی میداد، هم به من هم به نسرین. داشتم تلمبه میزدم که نسرین گفت حمییید داری پاره ام میکنیییی خیلی حال میدههههه گفتم یعنی کیرم از کیر جمال بزرگتره؟ گفت خیلییییی... پیش خودم گفتم کیر من که خیلی بزرگ نیست(16سانت) پس کیر جمال دودوله!! داشتم به اینا فکر میکردمو تلمبه میزدم و حال میکردم که زنگ در واحدشون به صدا درومد... از ترس ریده بودم به خودم پیش خودم گفتم همینو کم داشتم که تو خونه این جنده منو بگیرن و اینو بندازن گردنم! نسرین بلند شد از چشمی یه نگاهی انداختو گفت همسایه بغلیه، باز نمیکنم تا بره. من که اومده بودم به خودم و دوباره چشام باز شده بود چشام خورد به خالکوبی بالای کون نسرین، کیرم که از ترس خوابیده بود دوباره راست شد خوبی اون همسایه مزاحم این بود که هم ارضا شدنمو عقب انداخت هم با دیدن خالکوبی نسرین حشری تر شدمو همونجا از پشت بغلش کردمو شروع کردم به خوردن گردن و گوش نسرین. با این حرکت من نسرینم حشری شده بود. کم کم اومدیم وسط پذیرایی خوابیدیم دوباره پاهاشو باز کردو بازم با بدبختی کیرمو کردم تو کسشو تلمبه زدم همزمانم داشتم لباشو میخوردم بعداز یه کم کردن گفتم سگی بشینه و قمبل کنه وقتی کونشو دیدم یه کم کون تنگشو خوردم آخ که کون خوردن چه حالی میده مخصوصا با اون خالکوبی شهوت برانگیزش. داشتم فکر میکردم که بکنم تو کونش اما دیدم کیرم تو کسش با بدبختی رفته چه برسه به این کون تنگ تر... کیرمو کردم تو کوسشو همونطور که کیرم توش بود از حالت سگی دراوردمشو دمر خوابوندمش که احساس کون کردن بهم بده، خیلی حال میداد وقتی خودمو رو کون کوچولوش شناور میکردم، تو همین حال بودم که احساس کردم آبم داره میاد گفتم نسرین داره میاد گفت بریز تو! اینو که گفت انگار دنیارو بهم دادن آخه همه سکس یه طرف ریختن آب تو کس یا کون یه طرف دیگه، چندتا تلمبه زدمو آبمو با فشار خالی کردم توشششش... خوابیدم کنارشو یه کم لباشو خوردم و ازش تشکر کردم. بعدازون جریان کم کم رابطمون کم شدو تموم...

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#549
Posted: 11 Aug 2013 14:25
کون دادن عاشقانه نازنین
سلام به همگی.این متنی که واستون مینویسم مربوط میشه به تابستونه ساله پیش.اسمم نازنینه 19 سالمه.اینم داستان نیست یه خاطرست دروغی ام ندارم که بگم.دقیقا یادمه 5 مرداد بود بابام به یه سفر کاری رفته بود راستی مامان بابام جدا شدن و منم در نبود بابام پیش مامان بزرگم موندم.2 سالی میشد که با امیر دوست بودم واقعا پسر خوبی بود مامانمم میدونست که ما باهمیم خیلی ام بهش اعتماد داشت.اون روز منو دوستم رفته بودیم خرید حدود ساعت 7 بود که امیر بهم زنگ زد گفت با مهرداد داریم میایم ببینیمتون من هی گفتم دیره تا ما برسیم خونه میشه 9 شب نمیشه بریم حالیش نشد خلاصه اومدن دنبالمون رفتیم پارک پردیسان واقعا خوش گذشت ساعت حدود 11 شب بود تا حالا تا اون موقع بیرون نمونده بودم مامانه شیما دوستمم همش زنگ میزدو میگفت کجایین اونم گفت با مامانه نازنینم نگران نباش مارو میرسونه منم که کلا وقتی با امیر بودم مامانم خیالش راحت بود اخه پسر بی جنبه ای نبود که فقط دنباله سکس باشه.باورتون نمیشه تا به خودمون اومدیم دیدیم ساعت 12.30 شده راستش دیگه روم نمیشد برم خونه مامان بزرگم بهش زنگ زدمو گفتم من پیشه مامانمم نگران نباش.رفتیم شیمارو رسوندیم خونشون.مامان بابای امیر خونه نبودن مهردادم قرار بود شب پیش امیر بمونه تا اینکه به امیر گفتم من بیام خونتون.وقتی اینو گفتم چشماش گرد شد خندیدو گفت بیا عزیزم من از خدامه.گفت پس به مهرداد میگم که بره خونشون منم گفتم امکان نداره باید اونم باشه ما که قرار نیست کاری بکنیم.خلاصه رفتیم خونشون خیلی خونه ی خوشگلی بود با اینکه خیلی گند پسندم ولی واقعا از چیدمانه خونشون خوشم اومد.وقتی رسیدیم خونه امیر یکی از بلوز های خودشو داد بهم با زور روسریمو جلوی مهرداد در اورد میگفت زشته اون فکر میکنه راحت نیستی جلوش .واقعا مهردادو مثل داداشم دوست داشتمو دارم.ساعت 1.30 بود که رسیدیم خونشون تا 4 پاسور بازی کردیم فیلم دیدیم و حسابی خندیدیم شیمای بیچاره ام هی به مهرداد اس میداد و میگفت کاش منم بودم.خیلی خسته بودم به امیر گفتم خوابم میاد پاشین برین بخوابین هی میگفت یه دست دیگه بازی کنیم الان میریم باورم نمیشد پسره پاسورو به من ترجیح میداد منم رفتم روی تخته مامان باباش خوابیدم تو دلمم گفتم به درک نیا بهتر تنها میخوابم.ولی منتظرش بودم بازم .همیشه عادتش بود ادمو تشنه ی خودش میکرد تا دیدم داره میاد سمت اتاق خودمو زدم به خواب اومد تو درو بست خودشو چسبوند بهم توی گوشم گفت میدونم نخوابیدی خوشگلم.چشمامو باز کردم اومد لبمو بوس کرد یه گاز از لبش گرفتم که اشک توی چشماش جمع شد گفت چیکار میکنی دردم گرفت .گفتم تا تو باشی منو 2 ساعت الاف نکنی میدونی که ارزوم بوده یه شب توی بغلت بخوابم اونوقت اینجوری میکنی.از پیشونیم بوس کردو گفت عزیزم منم ارزومه ولی گفتم بذار مهرداد بخوابه بعد بیام.هنوز حرفش تموم نشده بود که ازم یه لب محکم گرفت از صدای لبه خندم گرفت گفت نخند میخورمتا منم گفتم عمرا اگه بذارم.گفت ماله خودمه به تو چه بلوزمو زد بالا گفت دلم واسشون تنگ شده بودا شروع کرد به خوردن راستش همیشه تا همین جاها پیش میرفتیم اومد دکمه های شلوارمو باز کنه گفتم امیرم من طاقت ندارم درد بکشم داد میزنم مهرداد بیدار میشه گفت اون خوابه خوابه خیالت راحت.شلوارمو که در اورد پاهامو بوس کرد چشماش برق میزد شده بود یه بچه.من تا اون موقع سکس نداشتم ولی واقعا میخواستم که اولین سکسم با امیر باشه چون واقعا دوسش داشتم پس مخالفتی باهاش نکردم ششلوارشو که کشید پایین قلبم مثل گنجشک میزد واقعا گنده بود البته انتظاره کمتر از اینم نداشتم چون کلا هیکلش بر عکسه من خیلی گنده بود همه ی لبا سامو در اورد اومد شروع کرد به خوردنه کسم موهای تنم سیخ میشد دلم میخواست بگم بسه ولی یه حس خوبیم داشتم.رفت سمت کشوی مامانشینا وازلین اورد گفتم خدارو شکر جای همه چیو که بلدی.خندید گفت پس چی.کرمو مالوبد روی کونم دستشو میکرد توی سوراخم واقعا درد داشت راستش توی دلم گفتم عجب گهی خوردی نازنین کونت پارست.خودم کردم که لعنت بر خودم باد.بهم گفت نازنینم یکم تحمل کنی زود تموم میشه سرمو به علامته تایید تکون دادم اونم گفت مرسی عزیزم.پاهامو باز کرد اومد وسطش خوابید کیرشو اروم میکرد تو البته از نظر خودش اروم بود من داشتم جون میدادم 15 دقیقه داشت هی ور میرفت تا اینکه بالاخره تونست یکمیشو بکونه توش تلمبه میزد داشتم میمردم دستشو محکم گرفتم اشکم در اومده بود دردش خیلی عجیب بود هی میگفت اروم باش عزیزم الان تموم میشه 10 دقیقه این کارو کرد انقدر عرق کرده بود که منم خیس شده بودم که یهو اه و ناله کرد فهمیدم ارضا شده خیلی خوشحال شدم بیحال افتاده بود روم یکمی بعد بلند شد .اشکامو پاک کرد گفت غلط کردم خیلی درد داشت؟گفتم اره .گفت بیا بغلم ببینم دهنمو سرویس کردی دختر.منم رفتم بغلش سرمو گذاشتم روی بازوش کمرمو ماساز داد میدونست که جدا میشیم هم اون هم من باورم نمیشد اون پسر مغرور اون جوری گریه میکرد میگفت طاقته دوریتو ندارم. تا صبح بغلم کرد توی بغلش خوابیدم ساعت 8 بود بیدار شدم دیدم خوابه خوابه.رفتم توی اشپز خونه صبحونه رو حاضر کردم اول مهردادو بیدار کردم بعدشم امیرو انقدر ناز خوابیده بود که نگو به خودم 100 بار لعنت فرستادم که نذاشتم مهرداد بره.بیدار که شد بهم گفت نازنینم هیچوقت اون شبو فراموش نمیکنم بهترین شبه عمرم بود توام قول بده فراموش نکنی.منم قول دادم بلند که شدم برم گفت بهتری گفتم اره عزیزم نگران نباش.بعد اینکه صبحونه خوردیم منو رسوندن خونه ی مامانم تا 4 روز نمیتونستم بشینم ولی بازم عالی بود.الان که این داستانو مینویسم 2 ماهه که بهم زدیم هنوز بهم گاهی وقتا اس میده.هنوزم عاشقه همیم.خوش به حاله دختری که واسه ی همیشه پیشش میمونه.

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#550
Posted: 11 Aug 2013 22:38
هیچوقت یادم نمیره
دختری 22 ساله هستم،اسمم کتایونه و خاطره ای که میخوام بگم مربوط میشه به پارسال...از وقتی که یادم میومد عاشق پسر عموم شروین بودم و همیشه خیلی باهم راحت بودیم و میگفتیمو میخندیدیم و یواشکی خانواده،بیرون از خونه با دوستامون قرار میذاشتیم و کلا خوش بودیم..یکسالی ازین دوستی سالم میگذشت که بخاطر یه سری مسایل خانوادگی فهمیدم که رابطه ما به سرانجام نمیرسه و کم کم این رابطه رو کمترش کردیم...یه روز که بیرون بودم شروین از خط یکی از دوستاش تماس گرفت و گفت که یکسری کتاب برام آورده....طبق معمول جای همیشگی رفتیم و دیدم که تنها نیست،یه پسر خیلی خوشگل و جیگری هم کنارش نشسته....تو همون لحظه اول من دلمو به اون پسر باختم و گفتم که از شروین که آبی گرم نمیشه، هرجور شده من باید اینو مال خودم کنم...بعد از صحبت و تعارف و تشکر،دیگه وقت رفتن بود...خیلی دپرس ازشون جدا شدم...بعد از یکی دو ساعت دیدم اون شماره ای که پسر عموم ازش بهم زنگ زده بود بهم پیام داده که اگه مایلم باهاش دوست بشم..باورم نمیشد که اونم جذب من شده باشه. اولش یکم نه آوردم که اگه شروین بفهمه و یا اگه اتفاقی بیفته چی..حامد گفت من همه جوره پای هرکاری که میکنم هستم.بعد از حدود یکماه که از دوستیمون گذشت،قرارشد که واسه ترمیم یکی از نقاشیای خونشون برم پیشش....حدودای ظهر اومد دنبالم و رفتیم خونشون،تازه شروع کرده بودم وسایلمو جابجا کردن و روپوش پوشیدن که تا رومو به طرف تابلو کردم دیدم حامد توی یه قدمیم وایساده،شوکه شدم گفتم برو کنار دیوونه ترسیدم، گفت کتی بذارش واسه بعد...نذاشت جوابشو بدم و لباشو روی لبام گذاشت..همون اولین تماس کافی بود تا تموم بدنم یکدفعه به آتیش کشیده بشه و احساسم برای خواستن لباش بیشتر بشه....نفهمیدم چطور شد که دستام دور گردنش حلقه شده بود و تنم داشت بین بدنش و دیوار له میشد..آهی که کشیدم متوجه شد و فاصلشو ازم بیشتر کرد..روپوشمو درآورد و دستاشو از زیر تاپم برد بالا..سینه هامو فشار میداد و منم کم کم پاهام شل شد..تاپ و سوتینمو باهم درآورد..سرمو پشت گردنش قایم کردم از خجالت گفتم حامد نه....گفت کتی میخوامت،حاضرم جلوی هرکی بگی وایسم تا تورو مال خودم کنم...گردنمو بوسید..بووسید و بوسید و بووسید تا به سینه هام رسید..تمام عضلاتم شل بود،نمیتونستم وایسم..چسبوندم محکم به دیوار و سینه هامو خورد،اینقدری که نوکشون کبود شد...خوابوندم روی تخت،لباساشو درآورد و روی تنم خوابید،سینه هامو با دستاش فشار میداد و با هر فشارش چنان آهی ازم بلند میشد که اونو بدتر تحریک میکرد..دستاش از سینه هام به پایین سر خورد،شکممو با زبونش بازی میداد و زبونشو توی نافم فرو میکرد..دیگه توی حال خودم نبودم..شلوارمو درآورد..حالا تن هر دوتامون فقط شورت بود..سرشو به کسم نزدیک کرد..یه گاز از روی شورت از بالای کسم گرفت،اصلا انتظارشو نداشتم،جیغ کوتاهی کشیدم.....خندید و گفت خانومی خودم صبر کن تازه جیغات میخواد شروع بشه..حین گفتن این کلمات شورتمو دراورد،دستمو رو کسم گذاشتم..گفتم حامد.....گفت هیسسس میدونم،نمیخوام لذت شب اول عروسیمونو به باد بدم،نترس...سرشو روی کسم گذاشت و زبونشو به کسم مالید...تمام تنم مور مور شد..دستشو روی دستم گذاشت..با هر لحظه مکیدن کسم دستشو فشار میدادم..زبونشو خیلی قشنگ روی کسم حرکت میداد،چوچولمو میمکید و گاز های آروم میگرفت..یکدفعه تنم شروع به لرزیدن کرد و نفسام بریده بریده شد: حامد بسسه بسسه مردممم...بسسسسه........
اومد کنارم،بغلم کرد و سرمو به سینش فشار داد و بهم گفت آروم باش و کمکم کرد تا تنفس و ضربان قلبم منظم شد..تو چشاش نگاه کردم گفتم عاشقتم..گفت منم عاشقتم...دوباره لب گرفتیم...با نوک سینه هام بازی کرد تا دوباره تنم سست شد..شورتشو درآورد و کیرشو به لبم نزدیک کرد،گفت خانومی میخوریش؟؟ لبامو باز کردم و کیرشو تو دهنم گذاشتم..یکم براش ساک زدم،خودش سرمو گرفت و ریتمشو تند تر کرد،پشت سر هم آه میکشید...موهامو محکم تو دستش گرفته بود......کتی داره میاد....کیرشو از دهنم درآورد و آبشو روی سینه هام ریخت...بعد از تمیز کردن،کنار هم دراز کشیدیم و دوباره لبهامون توی هم گره خورد...بعد از یه استراحت کوتاه لباس پوشیدیم و باهم روپوش تن کردیم و مشغول کار شدیم...الانم یکسال ازین ماجرا میگذره،حامد سر قولش موند و ما مال هم شدیم.تیر ماه هم عروسیمونه.......

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash