ارسالها: 9253
#541
Posted: 30 Dec 2013 20:18
سکس با دخترخالم توی خونه مادربزرگ
من سعید هستم و 26 سالمه
ماجرا از اینجا شروع شد که مادربزرگ ما تنها شده بود و همیشه یکی باید می رفت پیشش
یه روز من تو اتاقم بودم و مادرم اومد و گفت امشب قرار بوده خاله اینا برن اونجا ولی بیرون از شهر هستن و الان هم دیروقته و ازم خواست برم اونجا
منم وسائلم رو برداشتم و رفتم
هوا خیلی گرم بود
من فقط با یه دونه شرت خوابیده بودم و کولر هم روشن بود ولی خیلی گرم بود و من نمی تونستم بخوابم
تصمیم گرفتم برم دوش بگیرم
رفتم یه دوش آب سرد بگیرم و زمانی که زیر دوش بودم سر و صدای ماشین و باز و بسته شدن در حیاط خونه رو شنیدم و فهمیدم که احتمالا خالم اینا اومدن
من هیچی لباس تنم نبود و فقط همون شرت رو پوشیده بودم
بعد از چند دقیقه که همه جا ساکت بود و برقعا خاموش من اومدم بیرون
و رفتم سمت اتاقی که لباسهام داخلش بودن
وقتی از حموم اومده بودم بیرون ی خورده سردم شده بود و سریعا رفتم لباسهام رو بردارم که دیدم یکی که جای من دراز کشیده بود روسری خودش رو برداشت و بهم سلام داد
از صداش متوجه شدم فهیمه دختر خالمه
منم جواب سلامش رو دادم و تو اون تاریکی سعی کردم لباسهام و شلوارکم رو پیدا کنم و بیام از اتاق بیرون
با کمک فهیمه لباسهام رو پیدا کردم و اومدم بیرون و اونها رو پوشیدم و تصمیم داشتم حالا که فهیمه اومده من برم خونه خودمون
واقعا هم همین تصمیم رو داشتم ولی از اونجایی که با موتور اومده بودم و دوش آب سرد گرفته بودم خواستم صبر کنم که یه خورده خشک بشم و بعد برم
توی این فاصله شیطون همش می اومد توی ذهنم و اون لحظه ای رو که دختر خالم رو با لباس راحتی دیده بودم رو تجسم می کردم
ی لحظه ب خودم اومدم و دیدم کیرم راست شده
تصمیم رو عوض کردم و با خودم گفتم نمی رم خونه خودمون همینجا می مونم شاید تونستم کاری با دختر خالم بگنم
فهیمه تقریبا 29 سالشه و شوهرش معتاد بود و به همین دلیل دو سالی قبل از شوهرش جدا شده و دو تا بچه یه دونه پسر و یه دونه دختر هم داره که الان اونها با فهیمه زندگی می کنن
یعنی فهیمه خونه مادرش زندگی می کنه و بچه ها رو هم خودش داره بزرگ می کنه
نمی دونم چرا اونشب بچه ها رو همراه خودش نیاورده بود خونه مادربزرگ
بگذریم
رفتم داخل اتاق و بدون اینکه چیزی بگم یه گوشه ای از اتاق دراز کشیدم
چند دقیقه ای گذشت که چشمام به تاریکی عادت کرد و می تونستم اندام دختر خالم رو ببینم
با اینکه روی خودش چادر کشیده بود اما میشد برجستگی های بدنش رو دید
می تونستم صدای قلب خودم رو بشنوم
کاملا مشخص بود که دلم می خواست اونشب با فهیمه سکس کنم اما جرات اینکه هیچ کاری رو بکنم رو نداشتم
زمانی که دانشجو بودم کلی داستان سکسی خونده بودم ولی اصلا جراتش رو نداشتم که برم دست بزنم ب جایی از بدن فهیمه
کم کم کیرم خوابیده بود و خودم هم داشت خوابم می برد که فهیمه بهم گفت بیداری سعید
من گفتم آره
هیچی نگفت بعد از چند ثانیه گفت دست و پام بد جور درد می کنه
خوابم نمی بره
بهش گفتم برو یه دوش بگیر خوب میشی گفت حوصله دوش گرفتن ندارم، باور کنید این حرف تو دهنم بود و می خواستم بهش بگم که می خواهی بیام ماساژت بدم و خودش یهویی برداشت گفت میایی یه خورده دست و پای من رو بمالی ؟
من گفتم باشه و خودش چادر رو زد کنار و رفتم کنارش و شروع کردم دست چپش رو به مالیدن
گفت پاهام بیشتر درد می کنن اونجا رو ماساژ بده
همینطور که دراز کشیده بودم ی خورده رفتم پایین و شروع کردم پاهاش رو به ماساژ دادن
فهیمه با پاهاش آروم زد به شکمم و گفت این چه طرز ماساژ دادنه ؟ درست ماساژ بده
من بلند شدم و گفتم خب شما درست دراز بکش
به پشت دراز کشید و من ب راحتی می تونستم سینه هاش رو ببینم
یه خورده دست و پاهاش رو ماساژ دادم که یه تشکر ازم کرد و برگشت و ب شکم خوابید و گفت حالا پشتم رو ماساژ بده
من یک خورده ماساژ داده بودم که گفت راحت باش و بشین روی پشتم
من پاهام رو گذاشتم دو طرفش به طوری که تقریبا روی کونش نشسته بودم و اگه یک خورده خودم رو به جلو خم می کردم به راحتی می تونستم کیرم رو بمالم روی کونش
یه خورده کمرش رو ماساژ دادم که گفت خیلی ممنون حالا توی همین حالت که هستی خودت رو بنداز روی من و دراز بکش
من باورم نمیشد که این کار رو ازم خواسته
ولی سریعا دراز کشیدم به طوری که کیرم راحت بین شکاف کون فهیمه بود ولی فهیمه هیچی نمیگفت
با خودم گفتم دیگه تمومه و باهاش سکس می کنم
چند ثانیه ای تو همون حالت بودیم که فهیمه با خنده بهم گفت چقدر قلبت تند تند می زنه
من هیچی نگفتم، نمی دونستم چیکار کنم
این رو می دونستم که فهیمه خودش بهم چراغ سبز نشون داده که بکنمش ولی نمی دونستم چیکار کنم
با اینکه کیرم راست بود و کاملا کونش رو احساس می کردم و حس خوبی داشتم توی اون لحظه اما دلم می خواست بلند شم و کار دیگه ای بکنم که بتونم بکنمش
بلند شدم از روش و بهش گفتم بهتر شدی ؟
برگشت به پشت دراز کشید و همینطور که سینه هاش رو زیر لباسش درست می کرد گفت آره دستت درد نکنه
و بعد دستش رو کشید روی کیر من و گفت چرا راست کردی ؟
من نمی دونستم چی جوابش رو بدم
فهیمه خندید و گفت عیب نداره بیا جلو
و بعد همینطور که دراز کشیده بود دستش رو انداخت دور گردن من و شروع کرد از من لب گرفتن
باورم نمیشد که داره اتفاق میافته
خیلی برام عجیب بود که چرا اینقدر راحت داره این کار رو می کنه
یه خورده از همدیگه لب گرفتیم که تاپش رو در آورد و سینه هاش رو از زیر کرست در آورد و گفت بیا بخور
حدود 5 دقیقه ای سینه ها و گردن و صورت فهیمه رو می خوردم و اون هم یکی دو بار دستش رو به کیر من کشید
بعد من رفتم پایین و شلوارش رو می خواستم در بیارم که گفت خودم در میارم
شلوارش رو کشید پایین و بعد شورتش رو
یک کس خوشکل و تپل مپل که یه خورده خیس شده بود زد بیرون
رفتم پایین و شروع کردم به خوردن کسش
چند دقیقه ای خوردم بعد بهم گفت سعید با چیزت بکن
من فهمیدم که منظورش اینه کیر می خواد
بهش گفتم من آبم زود میاد گفت اشکال نداره در بیار آبت رو بریز بیرون دوباره بکن
من هم گفتم باشه و شلوارکم رو کشیدم پایین و با کمک دست خود فهیمه تو اون تاریکی کیرم رو کردم تو کسش
خیلی وقت بود کس نکرده بودم و وقتی کیرم رفت داخل کس فهیمه توی تمام وجودم یهویی یک گرمای خاصی احساس کردم
حدود بیست ثانیه تلمبه می زدم که احساس کردم داره آبم میاد
گفتم داره میاد فهیمه گفت بیار بیرون بریز رو شکمم
همین کار رو هم کردم و بعد با دستمال کاغذی روی شکمش رو پاک کردم و منتظر شدم دوباره یه خورده کیرم جون بگیره و راست بشه
اونشب سه مرتبه آبم اومد ولی آخرش نتونستم فهیمه رو با کیرم ارضا کنم و آخر سر با خوردن کسش و انگشت خود فهیمه ارضاش کردم
من بعد از این ماجرا فکر می کردم از این به بعد می تونم حداقل هفته ای یک مرتبه با فهیمه سکس کنم
اما از اونجایی که خیلی کم فهیمه رو می بینم و شماره موبایلش رو هم ندارم
الان تقریبا بیش از یک ساله که اصلا باهاش سکس نداشتم
البته توی این مدت چند دقعه ای همدیگه رو توی مهمونی ها و مراسم خاص دیدیم اما فهیمه دقیقا با من طوری رفتار می کنه که انگار نه انگار ما با هم سکس داشتیم
نمی دونم چیکار کنم که دوباره بتونم باهاش سکس کنم
بچه ها ازتون خواهش دارم یک راه حل بهم پیشنهاد بدید و من رو راهنمایی کنید که دوباره از چه طریقی بتونم باهاش سکس کنم
نوشته: سعید
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#542
Posted: 5 Jan 2014 02:54
بزرگ ترین رویای من
من و مریم پسر عمه و دختر دایی هستیم،ما سالهاست که با هم سکس داریم از بچگی تا حالا 28 سالگی
جفتمون هم مجرد هستیم من فارغ التحصیل داروسازی و اون کامپیوتر یه شب رفتیم خونشون چشمتون روز بد نبینه،یکم از یه دارو ریختیم توی آب پرتغال و بعد شام و موقع خواب بردیم دادیم همه خوردن بجز من و خودش که هماهنگ بودیم،که کاش اینکار را نمیکردم!!!!
ولی بگذریم همه 5 دقیقه بعد رفتن توی خواب و میدونستم تا 7 الی 8 ساعتی نمیان بهوش، با خیال راحت رفتیم تو اتاقش و چراغ را روشن کردیم و لخت مادرزاد شدیم چون مریم کسش مو داشت خوشم ینمومد و رفتیم حموم و به صاف و صوف کاری کس و کون خانم پرداختیم چون توی حموم لذتی نداشت پریدیم بیرون، دیدم همه بیهوش و به خر و پف افتادن یه کم بی حسی زدم به کیر و رفتیم تو تخت دو نفره!
ساعت 1.30 نصف شب شروع و 3 نصف شب تموم!شرح ماجرا من چون فیلم پورن آرت زیاد میبینم سعی میکنم احساسی و قشنگ با عشقم سکس کنم.
کیرم بی حس بود و نیاز داشت که مریم اونا از خواب بلندش کنه،پس مالیدش به کسش و آه آه میکرد کیرم رو با دستش گرفت و به لبه های کسش می مالید یعنی همون جایی که زنها بیشتر تحریک میشند و بعد شروع کرد به خوردش بلاخره بیدار شد و شق شد تو همون پوزیشن کرد تو سوراخ کوسش و بالا و پایین روش میشد من هم دراز کشیده و اند حال!بعد تو هون حالت خوابید شروع کردم بالای کسش را به ماساژ و بعد با دهن لبه های کسش را میبوسیدم و میکشیدم و میخوردم و با دستم هم زمان تو سوراخ کسش،اند حال بود براش
دستاش را محکم گرفتمو و با شدت تموم شروع کردم به لیسیدن کسش دیگه نمیتونست طاقت بیاره منم بلند شدم و کیرم کردم تو کوسش و بنا کردم به هول دادن و رفتم سراغ لبهاش و نوک سینه های بلورش نمیدونید چه لذتی داره بعد مدتی پوزیشن را عوض کردم و تو حالت نشسته آوردمش رو پام و شروع کردم به خوردن لبهاش انگار که تاحالا همچنین حالی نکرده بودم رفتیم پوزیشن بعدی و تو حالت سگی کیرم رو گذاشتم تو کون عشقم و سینه هاش رو با یک دست ماساژ میدادم،دیدم دیگه وقتشه بهش گفتم رو به سقف بخواب کاندوم رو انداختم به کیر و رو کوسش خوابیدم یهو دیدم یه چیزی داره فشار میاره به کیرم! بلند شدم دیدم اب کسش پاشید به دیوار منم کاندوم در اوردم و با سینه هاش کیرم رو ماساژ داد و کیرم رو برد تا با دهنش ساک بزنه بعد چند دقیقه آبم داشت میومد!
کشیدم از دهنش بیرون و ریختم رو سینه هاش بعد شروع کردیم به لب گرفتن و ابزار علاقه به هم گفتم عشقم همیشه با من باش! گفت آرمان جون من همه چیزم در اختیار توست عزیزم و منم لب هاش رو بوسیدم،بلند شدیم و با حالت شادی رفتیم حموم! هم دیگه را شستیم و بر گشتیم رو تخت و شروع کردیم به ماساژ کلی بدن لباس ها رو پوشیدم و دیوار را پاک کردیم و تا صبح تو بغل هم خوابیدم صبح جمعه ساعت 6.30 بود ساعت زنگ زد که برم کارخانه کار،مریم هم بیدار شد گفتم عزیزم من دارم میرم بهوش اومدن اس بده رفتم کار دیدم تا 9 خبری نشد!اس دادم چه خبر؟ گفت خواهر کوچیکش حالش بد شده و حالت تهوع داره!
سریع زنگ زدم سه شو بگیرم گفت داره میبرنش دکتر!! ما را بگو استرس گرفتمون که نکنه بفهمن!!
رفتن دکتر و اومدن،ولی به خیر گذشت و دکتر گفته بود احتمالا مسموم شده و خوشبختانه نگفته بود که از عوارض بیهوشی هست
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#543
Posted: 6 Jan 2014 23:06
سه دختر عمه خوشگل
سلام به همه دوستان ...
من توی کارخانه هوله بافی کار میکردم بعضی وقتها کارهای بسته بندی شده رو میاوردم بین فامیلها پخش میکردم که برای خانمهای فامیل پول بشه.
یه عمه داشتم که سه دختر داشت لاله 20ساله لادن 18ساله و لونا 16ساله که با لاله دوست شده بودم واقعأ دوسش داشتم و میخواستم باهاش ازدواج کنم سه ماه از دوستی ما میگذشت که یه شب خونه عمه بودم شوهر عمه شب کار بود لاله و لادن و عمه داشتن شام میاوردن لونا هم خواب بود وقتی عمه و لادن آشپزخونه بودن لاله هم خم شد که پارچ آب رو تو سفره بزاره که ناخداگاه دست زدم به کون لاله رنگ لاله مثل گچ سفید شد منم از خجالت سرمو پایین انداختم اون شب تمام فکرم پیش لاله بود چه کون نرمی داشت تو فکرم داشتم از کون میکردمش دو روز از خجالت نرفتم خونشون ساعت 6عصر بود که لاله زنگ زد و گفت کجایی چرا نمیای اینجا گفتم فردا میام که حوله هارو ببرم فردا صبح ساعت هشت بود که رفتم حولهارو بگیرم برم سر کار در زدم لاله درو باز کرد وای چه زیبا شده بود لاله تنها خونه بود
گفتم عمه و لادن و لونا کجا هستن گفت مادرم رفته ثبت نام لونا .! لادن هم خونه دوستشه گفتم باشه حوله هارو بیار دیرم شده گفت باشه بشین یه چایی بخور برو رفت چایی بیاره وقتی برگشت یه چایی گذاشت جلوم نشست پیشم گفت اون روز چرا اون کارو کردی رنگم سرخ شد گفتم ببخشید دستشو روشونه راستم گذاشت خواستم سرمو بلند کنم لبشو گذاشت رو لبم داشتم دیونه میشدم چه لذتی داشت لاله هم چشماشو بسته بود تو چساش شهوت داد میزد خودمم نفهمیدم کی هر دو لخت شده بودیم هر دو خجالت میکشیدیم دستمو بردم به طرف سینه های خشگلش خیلی سفت بودن منم از شهوت داشتم میمردم پاهاشو باز کردم چه کوس زیبایی داشت قبلأ تو فیلم دیده بودم که مرده کوس زنو میخوره منم یواش زبونمو کشیدم رو چوچولش لاله یه آهی کشید که لذت من بیشتر شد و کل کوسشو میخوردم بعد از 5دقیقه لاله لرزید گفتم عزیزم تو هم میخوری با سر تعید کرد اول یه نگاه کرد و لبشو گذاشت روش بعد خواست همشو ببره تو دهنش که دندوناش خورد به کیرم گفتم کافیه رو شکم بخواب دو قاچ کونشو باز کردم و سوراخ کونشو لیس زدم کیرمو گذاشتم لایه کونش اصلأ نفهمیدم کی آبم اومد ! حدود چهار ماه کار ما همین بود منم از قبل بیشتر وابسته میشدم که یه روز گفت من دیگه نمیخوام ادامه بدم گفتم چی رو ادامه ندی گفت همه چی گفتم سکسو میگی گفت همه چی منو فراموش کن چشام سیاهی رفت التماس کردم گفت دوست ندارم منم اومدم خونه
دو هفته میگذشت نه خونه اونا نه سر کار نمیرفتم فقط تو اطاقم کارم اشک ریختن و فکر کردن بود که چرا از سرد شد یه روز تلفن خونه به صدا در اومد مادرم صدام زد گفت رسول دختر عمه ات کارت داره انگار منو برق گرفته باشه فوری رفتم گوشی رو برداشتم گفتم الو دیدم که صدای لادن ست گفتم سلام بفرما اونم جواب سلامو داد و م م کنان گفت پسر دایی ببخش مزاحم شدم گفتم خواهش میکنم گفت از لاله قهری با ما هم قهری گفتم نه شما لطف دارید بعداز کلی حرف زدن ازم قول گرفت که برم خونه اونا فرداش تیپ زدم رفتم خونه عمه لاله خونه نبود با لونا رفته بودن بیرون فقط عمه و لادن بودم یک ساعت نشستم و ازشون خدا حافظی کردم خواستم کفشامو بپوشم که یه کاغذ توی کفشم بود قبل از این که عمه ببینه گذاشتم جیبم توراه برگشت نامه رو باز کردم لادن از طرف لاله ازم معذرت خواهی کرده بود و پیشنهاد دوستی کرده بود پیش خودم گفتم از لاله نارو خوردم دیگه دوستی با هیچ دختری نمیکنم بعد به خودم گفتم پسر باهاش دوستی کن حالتو بکن و ولش کن رفتم خونه زنگ زدم خونه عمه لادن جواب داد گفتم باشه منم دوست دارم برات میمیرم خلاصه دوستی رو با لادن به راه انداختم ولی خدا وکیلی لادن از هر لحاظ از مریم سر بود...
خلاصه روزها و ماها از دوستی ما میگذشت که شب لادن بهم زنگ زد و گفت فردا تنهام تو خونه اگه وقت کردی بیا از نزدیک باهم حرف بزنیم با خوشحالی گفتم صد در صد میام اون شب تا صبح خوابم نبرد صبح ساعت 7رفتم حموم مادرم پرسید مگه سر کار نمیری گفتم میرم مامان ساعت 8از خونه زدم بیرون ساعت 9رسیدم دم خونه میپرا راستش اول میخواستم بهش خیانت کنم ولی بعدأ چنان تو دلم خودشو جا کرده بود که راضی نبودم ازش جدا بشم خلاصه وارد خونه شدم هوا هم خیلی گرم بود لادن رفت دو لیوان آب پرتقال آورد و نشست کنارم شروع به حرف زدن کردیم که حرف لاله پیش اومد بعد ناخداگاه دستمو گذاشتم رو شونه اش اونم چشماش قرمز شده بود کمی خودمو بطرفش نزدیک کردم و لبمو گذاشتم رو لبش هر دو تو دنیای دیگه بودیم دم گوشش گفتم اجازه میدی لباسهارو در بیاریم کمی اخماشو بهم دوخت گفتم نترس ما مال هم هستیم نگران نباش دیگه منتظر جوابش نموندم یواش یواش شروع کردم به درآوردن لباساش وقتی سینه بندشو باز کردم دستشو گذاشت روی سینه اش دستاشو گرفتم و کشیدم وای خدای من چه زیبا بودن سینه هاش اول زبونمو کشیدم روش خیلی سفت و خوش فرم بود وقتی داشتم سینه هاشو میخوردم شلوارش پارچه ی بود از کنارشلوارش دستمو رسوندم به کوسش خیس خیس بود بلند شدم شلوارشو کشیدم پایین دستمو بردم که شورتشو بکشم پایین دو دستی گرفته بودو نمیزاشت منم توحال خودم نبودم
با زور شورتشو کشیدم پایین به به چه کوسی تو فیلم سوپر هم همچین کوسی ندیده بودم پاشو باز کردم سرمو بردم نزدیکتر زبونمو کشیدم روش حدود15دقیقه کوسشو خوردم لادن هم چشماشو بسته بود و آه آهش رفته به آسمون لباسهای خودمو در آوردم کیرمو گذاشتم رو کوسش نمیدونم چند دقیقه شده بود که آبم اومد وقتی بلند شدم دیدم کیرم خونیه لادن هم ترسیده بود و گریه میگرد دیدم خیلی ناراحته گفتم عزیزم گریه نکن هرچی شد شده دیگه منکه فرار نمیکنم تو مال خودمو دو سه ماه از اون جریان گذشته بود ما هیچ سکسی باهم نداشتیم یه روز بهم گفت رسول زندایی رو بفرست خواستگاری من میترسم گفتم باشه به مامان میگم خلاصه به مامانم گفتم اونا هم قبول کردن و ما ازدواج کردیم لاله هم با یکی ازدواج کرده که معتاده ما هم زندگی خوبی داریم درسته لادن از لاله هم خوشگله هم اخلاق هم تیپ ولی نمیدونم چرا در هفته 5روز خواب لالهو میبینم الان من یه پسر دارم ولی از خدا میخوام همه خوشبخت باشه بخصوص عشق اولم لاله...
نوشته؟؟؟؟؟؟
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#544
Posted: 6 Jan 2014 23:23
خودم دلم خواست بهش بدم
14 سالم بود بهم اس ميداد ... زن داشت (زنش از فاميلاي نزديكمون بود)فك نميکردم نظري داشته باشه باشه ماها از اس دادنش ميگذشت و باهم رفت آمد ميكرديم ميومدن خونمون مهموني تو جمع هميشه توجه خاصي بهم داشت هميشه زل ميزد بهم و دور از چشم زنش نگام ميکرد يه روز اس داد زهرا ميخام يه چي بگم گفتم بفرماييد جواب كه دادم ديگه ج نداد تا يه ساعتي گفتم چي شد من منتظرتونم گفت داييم اينجاس واسه ای دير شد حالا بگم گفتم بفرماييد گفت:
دوست دارم منم ك بچه بودم نميدونستم از كجا ميگه گفتم منم شمارو اندازه حميد دوست دارم؛حميد داداش كوچيكم
تا اين شد ماجراي ما شروع شد اون اس ميداد و میومد خونمون اما من ب چشم يه فاميل نگاش ميكردم غافل از اينکه اون منو دوست دختر خودش ميدونه گذشت اين با محبت و رفتاراش منو جذب خودش كرد اينقدر خوب بود ك منو از تنهایي از گچ ديوار اتاقمو خوردن خلاص كرد جاي پدر و مادرو بي محبتيای اونارو پر كرد تا اينكه زن حامله ي اون فارغ شد من ب زنش اصلا حسودي نميکردم چون بچه بودم يه روز بهم گفت من عاشقتم زنم اذيتم ميكنه مشكل دارم ميخام بره من باشي بيا يه مدت با من سكس كن بعد ميريم پردتو ميدوزيم قبلا چند بار باهم هم خوابیده بودیم اما سكس كامل نبود؛من اينقدر دوسش داشتم ك نتونستم بگم نه.
دوروز بعد پيشنهادش اومد خونمون شب بود اس داد پيش مامانم ك منو بكش تو اتاقت منم ك بابام تهران بود جز داداشو كوچيك ک خواب بود و مامانم ك ب فاميلش اعتماد داشت كسي خونه نبود آوردمش اتاقم؛واي وقتي سعيد بغلم كرد و گفت هيچ كس رو تو زندگيم اندازه تو دوست ندارم تو بغلشم آروم کرفتم همنجا سرپا سينه هامو گرفت دستش ازم لب گرفت من يه بار قبلا با پسري كه تو راه مدرسه دوچرخه سواري ميكرديم تجربه لب داشتم جواب شهوتشو دادم با لباي گوشتيم
تو بغلش بودم اما ترس از دست دادن پرده اذيتم ميكرد منو نشوند رو تخت گفت شلوارتو بده پايين گريه كردم گفتم دوست دارم اما ميترسم بذا واسه بعد ناراحت شد طاقت ناراحتيشو نداشتم گفتم قبول ا مازود ببريم بدوزيم گفت قول ميدم
شلوارشو در آورد اونش بزرگ بود ترسيدم گفت بخور منم با دندونام مثل غذا شروع كردم خوردن داد زد از درد گفت اينجوري بخور يادم داد بعدش خوابوندم زمين آب دهنشو ريخت تو دستش زد جلوي من شروع كرد ب كردن اینقدر تنک بود نميرفت از درد داشتم ميمردم چون مامانم خونه بود دستشوگذاشت دهنم تا صدام در نياد منم از شدت درد از زير دستش خودمو ميكشيدم عقب تا دردم نياد اينقدر رفتم عقب تا خوردم ديوار سرم خم شد اونم تا ته كرد توم دوتا زد داشتم از سوزش میردم درآورد بيرون ديدم اونجاش خونيه خيلي عرق كرده بود بغلم كرد گريه كرد لب گرفت گفتم ميسوزه فوتش كن اونم برام انجام داد بعدلاي پام کذاشت شروع كرد ب تلمبه زدن سينه هامو گرفت چشاشو بست ناله ميكرد من با حال كردنش داشتم حال ميکردم كيرش لاي پام بود اون با چشاي بسته ناله ميكرد تا ارضا شد؛
8 سال ازاين فضيه ميگذره من هنوز با اون سكس ميكنم .... اگه دوست داشتيد بگيد تا سكساي بعديمو بگم چون 2 بارم ازش حامله شدم وسقط كردم؛ ببخشيد اگه بد نوشتم اولين بار بود خواستيد داستاناي بعد و کامل مينويسم
نوشته: زهرا
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#545
Posted: 6 Jan 2014 23:41
سفر به شیراز و وصال خواهرزن ناز
من فرزادم 34 ساله از بوشهر . خاطره ای که میخواهم براتون تعریف کنم واقعی است نه داستان ونه تخیلی .......
داستان از آنجا شروع میشه که من یه زن برادر همسری دارم بنام پریسا که خیلی ناز و حشری هست ومن از خیلی وقت پیش به فکر سکس با او بودم ولی چون من در خانواده ای مذهبی بدنیا اومدم هیچکس فکرشو نمیکرد که من اهل این برنامه ها باشم .حتی زمانی هم که کسی میومد خونه ما یا ما میرفتیم خونه کسی چه آشنا چه غریبه با پوشش کامل جلوی هم ظاهر میشدیم. من زیاد خونه برادر زنم رفت وآمد میکردم نه بخاطر اون بلکه همش تو کف زنش بودم تا جایی که هفته ای حداقل دو بار خونشونبودم وبا پریسا خانم همه جا میرفتیم مثلا میرفتیم خرید یا پر کردن سیلندر گاز یا آزمایشگاه یا دکتربه هر صورت من شده بودم براشون یه آچار فرانسه. اونم تو خونه هر وقت که ش.هرش نبود لباس راحتی میپوشید و منو بیشتر وسوسه میکرد. این داستان ادامه داشت تا اینکه نوبت متخصص زنان و پوست گرفته بود اونم شیراز و کسی هم نبود که ببرش چون شوهرش کارمند بود وصب میرفت سر کار و عصر ساعت حدود 5 برمیگشت و ناهار میخورد ومثله یه مرده میخابید تا 8 شب. این بود که به من گفت میای با هم بریم شیراز پیش متخصص زناند و پوست. منم از خدا خواسته گفتم اول با شوهرت مشورت کن اگه اشکال نداره من در خدمتم . اونم گفت اگه تو میای فکر شوهرم نباش راضی کردن اون با من . گفتم باشه ولی باید از اداره دو سه روز مرخصی بگیرم. برنامه سفر جور شد و من و پریسا و پسر کوچکش که سه ساله بود عازم شهر شیراز شدیم.(پریسا خانم دو پسر داشت یکی 9 ساله ودیگری 3 ساله).در بین راه کنار تخته یه بستنی و فالوده ای خوردیم و دوباره حرکت کردیم. حدود ساعت 11- 12 بود که شیراز رسیدیم و چون اون موقع مطب پزشکان تعطیل بود بنابراین رفتیم ناهار گرفتیم و جهت صرف ناهار و استراحت به پارک آزادی رفتیم . حدود ساعت 5 بود که به درمانگاه تخصصی رفتیم و چند ساعتی معطل شدیم تا نوبت ما شد. دکتر زنان براش آزمایش نوشته بود ولی دکتر پوست براش دارو تجویز کرده بود . باید صبح زود میرفتیم آزمایشگاه جهت گرفتن نمونه آزمایش . به این ترتیب چون هوا سرد بود (اسفند ماه 89)جهت استراحت به یک مسافرخانه رفتیم ولی تا نسبتمون را با هم گفتیم گفتند باید از اماکن نامه بگیرید تا بتونید در مسافرخانه بمونید به ناچار به یه مسافرخانه دیگر رفتیم و گفتیم زن وشوهرهستیم ولی از ما مدارک میخواست که گفتم خانم من مریض بوده و مجبور شدیم بمونیم برای آزمایش وگرنه ما قصد موندن نداشتیم که با خودم کارت شناسایی یا شناسنامه بیارم/ انگار صاحب مسافرخونه میدونست که من چه منظوری دارم یک اتاق 4 تخته به ما داد ولی پریسا خانم با خودش پتو و زیر انداز آورده بود. پتو و زیر اندازش را از داخل ملشین آوردم و همچنین لباسهای خودش و پسرش را نیز آوردم. دوتایی رفتن حموم و منم زیر اندازشو کنار تختخواب روی زمین پهن کردم ومشغول تماشای تلویزیون شدم.
از حموم که اومدن بیرون با یه لباس راحتی صورتی بسیار زیبا و سکسی بود منم که نگو با دیدن این صحنه برق از سر کیرم پرید.به هر صورت چون پسرش خسته بود زود خوابید ولی پریسا خانم همچنان بیدار بود. گفتم پریسا خوب شد پتو با خودت آوردی / گفت چطو مگه/ گفتم این پتوها انگار خار دارن و به بدن که میخورن آدم احساس ناخوشایندی داره. اونم بدون درنگ گفت خوب بیا زیر پتوی من بخواب که منم از خدا خواسته پریدم زیر پتو دو نفره. من همچنان داشتم نگاه تلویزیون میکردم که اون پشتت را طرف من کرد و خوابید . من م.ندم .تپش قلبم وهزار فکر ناجور و سکسی/ حدود یک ساعتی با خودم کلنجار میرفتم که آروم آروم خودم را بهش نزدیک کردم و برای اولین بار باسنشو لمس کردم همینطور که داشتم باسنشو نوازش میکردم قلبم داشت از تو سینم درمیومدکه یکباره روشو برگردوند وشروع کرد به لرزیدن ونشست هق هق گریه میکرد . منو میگی داشتم سکته میکردم وفورا رفتم روی یکی از تختها دراز کشیدم وتا صبح گیج بودم نمیدونم کی خوابم برده بود که صبح صدام زد گفت زود باش باید بریم. من که رنگ تو صورتم نمونده بود گفت پاشو باید بریم آزمایشگاه دیر میشه ها. منم سریع لباس پوشیدمو وسایلمونو جمع کردیم و به صاحب مسافرخانه گفتم اگه کارمون طول کشید دوبارهمزاحمتون میشیم که اونم گفت باشه بیایین وبه طرف ازمایشگاه حرکت کردیم.
داخل راه جرات نگاه کردن بهشو نداشتم. آزمایشگاه رسیدیم و آزمایش انجام داد وگفت جواب آزمایش فردا قبل از ظهر آماده میشه به ناچار دوباره رفتیم غذا گرفتیم و به طرف پارک آزادی رفتیم عصر که هوا تاریک میشد به طرف مسافرخانه رفتیم و این بار یه اتاق دیگه بهمون دادند که 3 تخته بود/ چون کف اتاق جا نبود دوتا غاز تختها را روی هم گذاشتیم ودوباره زیر انداز را پهن کردیم . پریسا و پسرش کنار هم خابیدن ولی من روی تخت خوابیدم .پریسای عزیزم هنوز بیدار بود گفتم کاش منم با خودم پتو آورده بودم . اونم گفت بچه را بزار روی تخت و خودت بیا کنارم بخواب ولی مثل دیشب فضولی نکنیا. گفتم باشه شرمنده. همینطور که کنار هم خوابیده بودیم مثل دیشب پشتش را به طرف من کرد و خوابید یک ساعتی که گذشت دوباره افکار پلید و شیطانی به طرفم هجوم آورد . اینبار با خودم گفتم اگه امشب کاری کردم که کردم دیگه موقعیت برام جور نیشه. خودموبهش نزدیک کردم و شروع کردم نوازش باسنش انگار خواب خواب بود یا خودشو بخواب زده بود نمیدونم به هر صورت اینبار خیلی وقیع تر بلوزشو زدم بالا و کمی شلوارشو پایین کشیدم که خط باسنش را لمش کردم دیدم هیچگونه عکس العملی انجام نمیدهد که شلوارشو پایینتر آوردم و با باسنش ور رفتم بعد از چند دقیقه بیشتر به خودم جرات دادم و دستم را به سوی کوسش هدایت کردم . کوسش خیس خیس شده بود کیر منم داشت از شق درد میترکید.انگشتم را داخل کوسش کردم ولی اون هنوز واکنشی نشون نمیداد انگارخوشش آمده بود که پاشو یه کم باز کرد و من بیشتر انگشتش میکردم . چراغ موبایلم را روشن کردم میخواستم ببینم کوسش در چه وضعیتی است که یه باره برگشت و من جا خوردم بهم گفت زود بیا بالا که دارم میمیرم . گفتم قربونت رفتم نه. سر کیرمو گذاشتم دم سوراخ کوسش که با یه فشار مختصر تا دسته فرو رفت و صدای آه ونالش بلند شده بود منم از ترس که صداش بره بیرون شروع کردم به خوردن لب ای خوشمزه اش. گفت دراز بکش میخام بیام روش بشینم من تا حالا تجربه سکس اینجوری نداشتم . طاق باز خوابیدم اونم اومد کیرمو گرفت و روش نشست . هی خدا چه حالی داشت . چند بار بالا و پایین شد که دیدم بدنش به لرزه افتاد و تمام بدنم را غرق آب کرد . ارضاء شده بود گفت بیا بایل وزود تمومش کن منم سریع پریدم روش و چن یار تلمبه زدم وآبم را با فشار روی شکمش و سینش خالی کردم . سریع پاکش کردم چون گفت خیلی از این کار بدم میاد که آبش روی بدنم بریزی. زود رفت حموم و برگشت خوابید منم رفتم حموم و یه دوش گرفتم و اومدم توی بغلش خوابیدم . ازش تشکر کردم . تا صبح سه بار دیگه سکس داشتیم ولی هر سه بارش آبمو داخل دستمال کاغذی خالی کردم.میگفت از بوش بدش میاد منم اصرار نمیکردم که روی بدنش بریزم.
نوشته فرزاد
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#546
Posted: 9 Jan 2014 17:14
من و زن عمو الهام
سلام دوستان من تصمیم گرفتم یکی از خاطره ها مو واستون بنویسم ک درباره زن عموی عزیزم هست، اول از خودم بگم 19 سالمه و دانشجوام بعضی وقتا تو آژانسم کار میکنم ، از اصل داستان دور نشیم و درباره زن عموم بگم قدش 167 تقریبا کون و سینه سفید کلن خط لبش و مزه چشمش و ابروش تتو هست صورتشم نمیدونم چیکار کرده ک خیلی سفید شده لبشم رنگیه بدون رژ خلاصه عجب چیزیه
.من از وقتی 15سالم بود تو کفش بودم ک بکنمش، من تو کف کسی نبودم ولی این خیلی تحریکم میکرد
،همیشه از من خوشش میومد چون باهاش رو بوسی میکردم و دست میدادم (خودمو نمیگرفتم)، یه روز یکی زنگ به آژانس سرویس میخواست منم رفتم دنبالش یه دختر خوشکل بود، منم داشتم میرفتم دیدم زن عموی بنده با یه مربی باشگاه میخورد باشه اخه خیلی هیکلی بود تو یه ماشینن و دستش رو بازو مرده بود میخورد از این خر کیرا باشه، دختره رو رسوندم رفتم خونه، تو فکرش بودم ک چ جوری بکنمش حس میکردم کردنش مثه اب خوردنه ولی موقعیتش نبود، تا چند شب بعد ک رفتیم خونشون علی اصرار کرد من خونشون بمونم پسرش12سالشه منم از خدام بود عمومم اصرار میکرد اخه اونا خیلی خر پولن و حسابی به خودشون میرسن، چشمامو باز کردم دیدم صبح شده علی رفته مدرسه، عمو هم سرکار،زن عمو هم نبود اومدم سر یخچال یه چیزی بخورم، اول اب خوردم معدم درد گرفت بعدش یه سیب خوردم رفتم لباسامو بپوشم و شرتا و کرستای زن عمو رو دید بزنم
داشتم باهاشون حال میکردم، زن عمو اومد گفت صبحونه خوردی گفتم ن گفت بشین برات بیارم، زن عموم گفت من پایه همه چیتم عرق پاسور قلیون، (عرق واسش مثه اب معدنی بود)، منم میخندیدم، رفت سریخچال دستمو انداختم لپشو گرفتم گفتم دوست دارم داشت تخمم میومد تو حلقم، اونم منم همینطور مهدی جان لبشو بوسیدم شروع کردیم به لب دادن خیلی راحت تر از چیزی ک حتی تو خواب میدیدم بار اول بود میخواستم زن بکنم
وقتی سینش خورد بم اتیش گرفتم دیگه هیچی جلو دارم نبود بعد از اینکه لب گرفتم لباسشو در اوردم، بعد بر عکش شد سوتینشو هم در اوردم رفتم سراغ ممش ک گفت بریم رو تخت؟گفتم اره سوتینشو در اوردم ربع ساعتی خوردم ممشو خیلی دوس داشتم بعد از خودنشو شورتشو در اوردم کسشو میمالیدم ک اه و نالش بلند شده بود فقط میگفت عزیزم کیر.......، شرتمو در اورد با لبای خشگلی ک الهام داشت امکان نداشت ساک زدنشو فراموش کنم فقط زبون میزد بعد مثه اب نبات سرشو میخورد، که خیلی حال میکردم
بش گفتم بسه، سر کیرمو با روغن چرب کردم کردم با فشار تمام تو کوسش ک گفت مهدییییییییییییی، ،یه دقیقه نشد ک ابم اومد خیلی بم نچسبید کوسش خوب نبود کلن عشقه کونم ده دقیقه نشد ک کیرم شد سیخ، اینبار نوبت کون بود ک گاییده بشه بش گفتم اجازست صندوقتو امتحان کنم گفت باشه مهدی جان، سر کیرمو کردم پر از کرم وکونشو چرب کردم مثه کون دخترایی ک کرده بودم تنگ نبود یه کم راحت تر رفت تو و یه اخ گفت توش مثه کوره بود اه اه میکرد منم سینشو گرفته بودم و تند تند میکردم من روش بودم و اون زیرم داشت ابم میومد بش نگفتم همشو خالی کردم تو کونش، بعدشم نشستم کیرمو واسم ساک میزد
دیگه کیرم نای بلند شدن نداشت بعدشم ممه خوردم گفتم خوشبحال عمو گفت اونم مثه تو دوس داره، حسابی ممه خوردم اخ ک کیرم الانم پاشد بعدش بوسش کردم و بش گفتم شمارمم بزنه تو گوشیش بعدش اومدم لباسامو پوشیدم وبعد تا جلو در همراهیم کرد، بعد رفتم الان یه هفتست ک از اون ماجرا گذشته وقت نشده دوباره بکنمش اگه تونستم بازم مینویسم، راستی من بچه شیرازم داستان حقیقت بود خواستید باور کنید نخواستیدم نکنید
فعلا کاکو.نوشته ؟؟؟؟؟
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#547
Posted: 12 Jan 2014 18:41
اولین سکسم با بهاره
سلام ، اسم من مسعود تک فرزندم بچه تهرانم يه قيافه معمولي هم دارم ، الان حدود 25 سالمه اين داستان ماله زمانيه که من 18 سالم بود و پيش دانشگاهي بودم
فقط از اول بگم يه کمي طولاني هاااا
خوب شروع ميکنيم : باباي ( اسم بابام امير ) من يه دوستي داره به اسم نادر ، اين اقا نادر از ابتدايي تا دبيرستان با باباي من رفيق صميمي بودن باباي من ميره دانشگاه حقوق ميخونه و نادر هم ميره پزشکي ميخونه ...
حالا نميدونم چرا ؟! ولي بابام 20 سالگي ازدواج ميکنه !!! وقتي بابام ازدواج کرد نادر هم شايد جو گير شده بود و 4 ماه بعد از بابام نادر هم ازدواج کرد !! خلاصه از همون اول که من به دنيا اومدم با اين خانواده ما رفت و آمد هاي زيادي داشتيم حتي بيشتر از فک و فاميل ميرفتيم خونشون
خوب حالا ميخوام شريک ام تو داستان رو معرفي کنم : اين آقا نادر يه دختر که تنها بچه اش هم هست به دنيا مياره به اسم " بهاره " اگه تيپ و قيافه الانش رو بخوام بهتون بگم اينجوريه که : قد حدود 170 پوست جو گندمي سينه هم متوسط
خوب من و بهاره از بچگي خيلي با هم بوديم ميشستيم حرف ميزديم با هم مشق مينوشتيم درس ميخونديم بازي ميکرديم و چون خونه هامون با هم 30 دقيقه پياده روي بيشتر نداشت بهاره و مامانش ( اسم مامانش حمیرا اس ) با تاکسي ميتونستن بيان خونمون يا برعکس من و مامانم ميرفتيم خونشون ( اسم مامانم مریم ) آهان راستي اينم بگم که من و بهاره کلا 5 ماه با هم اختلاف سني دارم من 5 ماه بزرگترم
سالها گذشت و اين روابط صميمي ادامه پيدا کرد تا اين که وقتي من 14 سالم شد يادمه که نادر ( اوه يادم رفت بگم نادر يه داروخونه زد ) يه مشکل خيلي خفن حقوقي براش پيش اومد که کم کم بايد 1 سال ميوفتاد زندان ( ظاهرا دارو آمريکايي اورده بود و وزارت بهداشت گير ميداد ميگفت قاچاق کرده ) خلاصه بابام با هر بدبختي بود نزاشت بره زندان و اين باعث شد که روابط اين 2 خانواده دو برابر بشه ....
1 ماه بعد از اين ماجرا بابا و نادر تصميم گرفتن يه خونه دو طبقه بگيرن که پيش هم باشيم پس رفتن يه خونه يا هم خريدن و ما طبقه اول بوديم و نادر طبقه دوم . ما و خانواده اونا خيلي با هم راحت بوديم هر موقع من ميرفتم خونشون بهاره و حمیرا چادر چاق چول نميکردن و با يه لباس آستين کوتاه معمولي ميگشتن و من با حمیرا خانم خيلي راحت بودم بعضي موقع ها بيشتر از مادر !!
خوب کم کم داريم به اصل مطلب نزديک ميشيم
کلا اين 2تا خانواده از همون اول هم حدس ميزدن که من و بهاره با هم ازدواج ميکنيم پس زياد بهمون گير نميدادن
15 سالم که بود يه جايي ديدم که آموزش 20 تا بوس و لب گرفتن برتر دنيا رو نوشته بود ! بهاره رو به بهونه ي درس خوندن آوردم خونه خودمون و اينارو نشونش دادم ، گفتم ميخواي تست کنيم ؟! بدش نميومد ولي گفتش که : نه زشته ، آخه ... گفتم نترس کسي نميبينه پيش خودمون ميمونه يه ذره ترديد داشت ولي گفت باشه فقط در رو قفل کن
منم درو قفل کردم شروع کرديم همه رو امتحان کردن از بين اونا بوس فرانسوي خيلي حال داد ( همين بوسي که توي فيلم هاليوودي ها خيلي نشون ميدن ) خلاصه تا 2 3 سال همينجوري ميشستم لب بازي و يعضي موقع ها هم به سينه هاش دست ميزدم .
من و بهاره خيلي با هم خوب بوديم و سليقه هامون يکي بود همو خيلي دوست داشتيم ، داريم و خواهيم داشت و خدا وکيلي من يه بار نديدم با يه پسر غريبه بگو بخند کنه و بهش رو بده
يادمه يه بار دستم ضرب ديد اين طفلي اينقدر غصه خورد ميومد پيشم گريه ميکرد! ! در حالي که خودم داشتم بشکن ميزدم که دبير هام تمرين نميدادن بهم
راستي يه بار هم تنها بوديم ولي براي 1 ساعت فقط نميشد سکس راه بندازي گفتم من تا حالا آلت زن ها رو نديدم ميشه نشونم بدي ؟ گفتش : جدي که نميگي ؟ گفتم نترس کاري ندارم فقط ميخوام ببينم اونم با هزار تا عشوه و ناز قبول کرد
18 سالم شد و به طور خيلي اتفاقي همه چي داشت جور ميشد ..! چون حمیرا واسه ادامه تحصيل ( ميخواست دکتري بخونه ) رفت کانادا .
عيد بود من رفته بودم دبيرستان درس بخونم واسه کنکور ولي بهاره چون دختر بود باباش اجازه نداده بر دبيرستانشون همون خونه موند
، تا اينکه يه روز فکر کنم 6 فروردين بود شب نادر اومد خونمون ( من شب ها ميومدم خونه واسه همين ديدمش) اومد گفتش که بايد بره چين واسه بستن قرارداد با يه شرکت داروسازي !
اون لحظه به سکس فکر نميکردم چون بابا و مامانم بودن و نميشد که تنها باشيم !
2 روز بعد مامانم اومد دبيرستان گفت عمو بزرگه ات مرده اسمش عباس بود کلا من 3 تا عمو دارم ( خونه ي عموم توي يزد بود ) خلاصه با گريه زاري رفتيم خونه بابام گفت وسايلت رو جمع کن بريم ، منم توي دلم گفتم اين بهترين موقعيت واسه خالي شدن خونه است وي مطمئن بودم که بهاره هم از سکس بدش نميومد چون بعضي موقع ها به طور غير مستقيم بهم ميگفت که بد نيست امتحان کنيم اينم بگم که بهاره از اون افرادي بود که پرده اش خيلي کلفت بوده و عضلاني تر بوده واسه همين با يه عمل جراحي مجبور ميشه ورش داره براي همين خيالش راحت بود ، منم به بابام گفتم که من نميتونم بيام اگه من بيام که مراقب بهاره باشه ؟! اين خونه مرد نميخواد ؟! مامانم گفت من پيشش ميمونم تو و بابات بريد يه ذره فکر کردم و گفتم نميشه مامان شما همسر بابايي ، بابا هم داداش بزرگه است نميشه بايد باشي زشته ..!! نادر اقا دو روز ديگه مياد منم اونموقع خودم با دايي محسن ميام ( داييم با عمو عباس من رفيق بودن ولي اون چون مسافرت خارج از کشور بود نميتونست سر تشعيع جنازه بياد و گفتش که من واسه سوم مرده ميتونم برسم ايران ) خلاصه مامان و بابام رو راضي کردم و موندم خونه
بابام هم قبلش زنگ زد به مدير مدرسه گفت که پسرم 2 روز نمياد مدرسه
من موندم و بهاره
ظهر بود
زنگ زدم به گوشيش گفتم که خونه خالي بيا پايين ...
هيچي نگفت 10 دقيقه بعدش اومد زنگ در رو زد ، اومد تو يه لباس آستين کوتاه زرد تنش بود با يه شلوار نسبتا چسبون
سلام و عليک کرديم و داستان رو بهش گفتم
بعد خنديد و گفت : خيلي بدجنسي هااااا اصن فکر نميکردم اينقدر فکرت کار کنه .!
بعد بهش گفتم يه لب بازي بکنيم ؟! گفتش که : باشه بريم ، نشستيم رو تختم و شروع کرديم لب گرفتن يه 15 دقيقه مشغول بوديم
بعدش گفتم که ما که اينهمه لب گرفتيم از هم چرا نريم سر اصل کاري ؟! گفتش که : نه ديگه روتو زياد نکن
گفتم چرا مگه چشه ؟! گفت اولا که نميشه زشته شايد يکي ببينه دوما ممکنه حامله بشم !
گفتم : اولا خونه خاليه و کسي نيس دوما مگه بابات داروخونه نداره ؟! توي همه ارخونه ها کاندوم پيدا ميشه ... ميريم توي داروخونه بابات 2تايي ميگرديم بالاخره پيدا ميشه هر کسي هم پرسد دنبال چي ميگردي ميگيم داري مي بينيم که ياد بگيريم يا ميخواييم ببينيم چه چيزايي هست
خلاصه رفتيم با هم داروخونه ، ولي من بهش گفتم که وايسا نرو داخل
گفت چرا ؟ گفتم اگه من و تو رو با هم ببينن ضايع ميشه فقط من ميرم ، قبول کرد
مسئولين دارخونه منو ميشناختن واسه همين گذاشتن برم توي قفسه و کمد ها بچرخم
حدود 20 دقيقه گشتم و خدارو شکر کسي نپرسيد دنبال چي ميگردي ؟! 3 تا کاندوم کش رفتم و سريع اومدم بيرون
گفتش که پيدا کردي ؟ گفتم آره خانومي مارو دست کم گرفتي ؟ رفتيم خونه يه فيلم گذاشتم و ديديم با هم بعدش شب شده بود گفتم گشنته ؟! گفت بدم نمياد يه چيزي بخورم ، منم زنگ زدم يه پيتزا سفارش دادم و دوتايي با هم خورديمش و بعدش هم يه ذره درد و دل کرديم
حدود 10 شب شد گفتم بريم سر اصل مطلب ؟ خنديد گفت باشه ولي يه چيزي .. گفتم چيه ؟ من از کير خوردن و اينا بدم مياد و از کس ليس زدن هم بدم مياد اين 2 تا رو فاکتور بگير گفتم کيف سکس به همينه اصن چرا بدت مياد !؟ گفت که کثيفه ديگه ادرار و ... گفتم نگران اونش نباش
دستشو گرفتم رفتيم حموم دوش رو باز کردم صابون هم دادم دستش گفتم بيا هر جوري که دوست داري بشور
يه ذره خجالت ميکشيد ولي گرفت صابونو اول کير منو حساب پاک کرد و صابونو گرفتم کس اش رو شستم و بهش گفتم خوبه الان ؟!
گفت آره گفتم ديگه مشکلي نيس ؟! گفت نه ديگه بريم
رفتيم تو اتاق من ، يه حوبه بهش دادم که پاها و دست ها و بدنش رو که يه ذره خيس بود رو خشک کنه
نشستم رو تخت و شروع کرديم به لب گرفتن ( بوس فرانسوي ) يه 5 دقيقه همينجوري بوديم بعد من خوابوندمش رو تخت و شروع کردم خوردن و ليس زدن گوش ها ناف و سينه هاش همينجوري ور ميرفتم که کفت کيرتو بزار تو دهنم
گذاشتم دهنش 2 3 دقيقه ساک زد گفتش بسه ديگه .. منم رفتم کس اش رو لي زدم حسابي قشنک همه جاش رو و در عين حال دستام رو سينه هاش بود همينجوري داشت ناله ميکرد بعد سريع پريدم کاندوم رو بستم و بسم الله کيرمو آروم کردم تو کسش يه جيغ کوچيک زد و بعد همينجوري داشته اه و ناله ميکرد همينجوري تلمبه زدم بعد وسطاش بهش گفتم ميخواي يه ذره هم با کونت حال کنم ؟!
گفت نه خطرناکه ممکنه عصب هاي روي سوراخش پاره بشه کنترل مدفوع ام رو از دست بدم گفتم نترس بابا تو چرا هي ترس داري ؟!
گفت مسعود بيخيال بعدا منم ديدم خودش نميخواد بيخيال شدم همينجوري توي کسش داشتم تلمبه مي زدم که آبم اومد خلاصه اونم ارضا شده بود بعدش رفتيم حموم و يه ذره هم اونجا لب گرفتيم همونجا هم بهم گفت خيلي خوب بود بعدا حتما ادامه بديم خلاصه خودمونو شستيم بعدش لباس پوشيد و هرکدوم توي يه اتاق خوابيديم که اگه نصفه شبي يکي اومد تو خونه لو نريم و يه سوال به نظرتون 2 3 سال ديگه برم خاستگاريش ؟
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#548
Posted: 12 Jan 2014 19:17
دختر عمه با دل و جرات
اسمم آرشه و این خاطره مربوط میشه به دوران جوانی ام. این اولین باری که می خوام خاطره سکس با فامیلو واستون بنویسم. همیشه به این سایت میام و نوشته های بچه ها رو می خونم. وقتی به نظرات می رسم چیزای متفاوتی می بینم. از خوب بود... دروغ بود.... فحش و بد و بیرا تا همون چیزایی که خودتونم دیدید.
نمی خوام با نوشتن این خاطره بازم همون الفاظو بکار ببرید. آخه کلاس سایت نمی خوره که بعضی افراد بیان و با فحش دادن نظراتشونو بدن. اگه نظری ندارید پس نیازی هم نیست که فحش بدید. فقط از کنار داستان های دروغی بگذرید. ممنون....
ساکن تهرانم و چند سالی میشد که با خانواده عمم اینا ارتباط کمی داشتم تا اینکه قرار شد برای اعزام به خدمت سربازیم به خونه عمم اینا برم و از اونجا کارای اداری خدمتم رو انجام بدم. خلاصه عازم شیراز شدم و با حال گرفته با خودم فکر می کردم که سربازی رو چجوری میگذرونم و این حرفا...
زنگ در خونه عمم رو زدم، در باز شد و رفتم تو دو تا از دختر عمه هام اومدن جلو سلام کردن. باورم نمی شد که اینقد بزرگ شده باشن اولش فکر کردم دخترای بزرگ عمم هستن که اومدن اما زود متوجه شدم تو این سالها که من ندیدمشون حسابی درشت اندام و زیبا شدن. خلاصه بعد از سلام و احوالپرسی و اینکه چی شده اومدی اینجا قضیه رو بهشون گفتم. دو سه روز از اومدنم که گذشت و کارای اداری رو که انجام دادم دیگه کار خاصی نداشتم و باید برمی گشتم تهران. اما تو این دو سه روز حسابی به یکی از دختر عمه ها علاقه پیدا کرده بودم و می خواستم یه جوری سر صحبت رو باهاش باز کنم. نمیدونم شب دوم یا سوم بود که موقع خواب شروع کردم به اس ام اسم دادن به دختر عمه... چند تا جوک فرستادم اونم چند تا فرستاد. بعدش با هم خندیدیم و شب بخیر گفتیم و من توی هال خوابیدم و اونا هم توی یکی از اتاقها. توی فکر این بودم که چطور شروع کنم، که یه دفعه واسش نوشتم بیداری؟ اونم بلافاصله جواب داد بله. دیگه مونده بودم چی بگم که نوشت -کاری داشتی؟
-با کلی استرس نوشتم آره اما...
-گفت چی؟
-روم نمیشه
-وا مگه چی کار داری؟
-ولش کن اصلا
-نه بگو خب!
خلاصه مونده بودم چی بگم و پنج شیش تا از این اس ام اس های تعارفی بیخودی واسه هم فرستادیم تا بالاخره گفتم میترا دوست دارم
گفت منم دوست دارم. گفتم نه مثل یه دختر عمه تو رو مثل کسیکه می خوام باهاش باشم دوست دارم.
جوابی نداد. با خودم فکر کردم که گند زدم. دیگه جرات نکردم چیزی بنویسم و خوابیدم. صبح که بیدار شدم اولش روم نمی شد بهش نگاه کنم و یه جوری می خواستم رو در رو نشیم که به عمه گفتم می رم بیرون یه دوری بزنم. ظهر که برگشتم هر چی زنگ خونه رو زدم باز نکردن. فکر کردم زنگ خرابه. شماره دختر عممو گرفتم گفتم میشه درب رو باز کنید. گفت آره و باز کرد. رفتم تو اما مگه جرات داشتم نگاش کنم. خودمو مشغول شستن دست و صورت کردم و الکی داشتم یه جوری وانمود می کردم که خسته ام و برم بخوابم. عمه گفت کارهات رو به راه شد؟ گفتم آره دیگه کاری ندارم فقط یه خورده کارای شخصی دارم و می خوام به دوستای قدیمیم سر بزنم. ناهار رو خوردیم و احساس کردم که یه مقدار پامو جلو بزارم بد نیست. به دختر عمه گفتم فیلم می بینی؟ گفت آره. گفتم می شه بزنی کانال ام بی سی پرشیا ببینیم چی گذاشته؟ اونم اومد کانالو عوض کرد و رفت دنبال کارای آشپزخونه و...
چند ساعتی گذشت و باز شروع کردم به اس ام اس دادن. بعد از چند دقیقه اومد گوشیشو نگاه کرد. واسش نوشته بودم از دستم ناراحتی؟ جواب داد نه
لعنتی جواب کوتاهش بیشتر منو نگران می کرد. گفتم خداییش نمی خواستم ناراحتت کنم. گفت ناراحت نیستم و احساس کردم جو به نفع منه و واسش از دوست داشتن و عاشق شدن گفتم. خونه عمه اینا طوری بود که نمی شد راحت با هم حرف بزنیم و دخترای دیگه عمه و خود عمم هم حواسشون همش به من بود. نه اینکه بخوان کنترلم کنن. بنده خداها همش بهم سرویس می دادن و می خواستن بهم خوش بگذره
خلاصه اس ام اس بازی ما کم کم به سمت حرفای عاشقانه کشیده شد و شب که موقع خوابیدن رسید بهش گفتم معمولا تا کی بیداری؟ گفت بیدارم..
منم خوشحالو مطمئن بهش گفتم واسه اینکه کسی از اس بازی ما بیدار نشه گوشیتو سایلنت کن. گفت باشه. ساعت دوازده و نیم بود که گفتم
-میترا دوست دارم ببوسمت.
-منم دوست دارم بوست کنم
-می خوام لبامو روی لبات بزارم و چشمامو ببندم و دستامو روی صورتت بذارم و نوازشت کنم
دیگه منتظر بودم که جواب سکسی بهم بده. اونم واسم نوشت منم میخوام...
=می خوام دستامو دور کمرت بگیرم و بکشمت سمت خودم و تا می تونم ازت لب بگیرم.
-منم می خوام بوست کنم
=خیلی دوست دارم عزیزم
-منم دوست دارم
یکم با هم ازین اس ام اس ها دادیم و گفتم میترا کاش می شد ما مال هم باشیم. گفت آره منم خیلی دوست دارم. گفتم اگه الان تو خونه تنها بودم میومدم تو بغلم می گرفتمت
گفت آره خیلی خوب می شد. گفتم میترا من دیگه طاقت ندارم کاش ...
گفت چی؟
گفتم کاش الان پیشم بودی
گفت آخه نمیشه یه وقت کسی بیاد ببینه چی؟!
گفتم آره راست می گی. دوست داشتم تو بغلم می خوابیدی
گفت اگه شد میام
منو می گی!!! گفتم راست می گی؟ گفت آره بزار همه بخوابن میام
دیگه دل تو دلم نبود. فقط می خواستم ساعت زود بگذره. ساعتای دو- دو و نیم بود که بهش اس دادم بیداری؟ گفت آره گفتم به نظرت همه خوابن؟ گفت آره الان میام
تو تاریکی سخت می شد فهمید همه خوابن یا نه آخه نه کسی حرفی میزد نه میشد به در اتاقاشون رفت و سوال کرد که خوابیدید!!
پنج شیش دقیقه بعد دیدم میترا بالای سرمه و آروم و پاورچین اومد تو رختخوابم. منم پتو رو زدم کنار و بهش جا دادم. همینکه اومد تو بغلم شروع کردم به لب گرفتن ازش. اونم لباشو چسبوند به لبام و حسابی حشریم کرد. با زبون کردم تو دهنش و زبونشو تکون می دادم اونم خوب همکاری می کرد. دستامو انداختم دور کمرش و یکم به خودم نزدیکترش کردم. داشتم لب و دهنشو می خوردم که یواش یواش دستمو بردم پایین کمرش و شروع کردم به نوازش کردن اونم فقط لب میداد و لب می گرفت. دستامو به چپ و راست کمرش می بردم و زیر کش شرتش کردم منتظر بودم که مقاومت کنه یا دستمو بکشه کنار اما هیچ کاری نکرد منم بردم پایین تر و لپ کونشو گرفتم. دیدم کاملا راضیه کونشو ماساژ می دادم. با یه دستم دستشو گرفتم و بردم تو شلوارم. کیرم حسابی گنده شده بود تا دستش بهش خورد خیس شد. گفت آبت اومد گفتم نه عزیزم این آبم نیست. قبل از اینکه آبم بیاد این میاد که راحت سکس کنیم. مثل آب کس می مونه تقریباً. شروع کرد با کیرم ور رفتن و مالیدن. منم دیدم فرصت مناسبه دستم رو بردم لای چاک کونش و انگشتمو گذاشتم رو سوراخش. خیلی کون خوشگلی داشت. سفت، سفید، البته نمی دیدمش اما از رنگ پوستش می شه حدس زد. گفتم تند تند کیرمو ماساژ بده اونم سفت تر گرفتش. گفتم میترا بر می گردی؟ بدون اینکه جواب بده برگشتو پشت به من خوابید. شلوارشو از پاش درآوردم و شلوار خودمم کشیدم پایین. تو اون تاریکی نمی تونستم سوراخ کونشو ببینم. با انگشت لمسش کردم و یواش یواش نوک انگشتمو کردم توش. گفت چی کار میخوای بکنی. گفتم انگشت می کنم تا آروم آروم جا واز کنه. چیزی نگفت. مطمئن شدم که قبلا کون داده که به این سادگی حاضر به انجامش میشه. دیگه داشت وقت زود واسم سپری می شد. انگشتمو کم کم تا آخر کردم تو کونش و تکون می دادم.
گفتم کیرمو بگیر بزار روی سوراخت. گرفت و همین کارو کرد. گفتم آروم بکن تو و اونم خودشو هل داد سمت کیرم و کیرم دو سه سانتیمتر رفت تو کم کم آوردمش بیرون و دوباره کردم تو. کیرم خیس شده بود. آخه من زود کیرم خیس میشه و راحت میرفت و تو میومد بیرون. گفتم درد داری؟ گفت آره. اما انگار من فقط به فکر کیرم بودم گفتم آروم می کنمت عزیزم. گفت باشه. خلاصه خوب که کیرم تا آخر رفت تو کونش شروع کردم به تلمبه زدن. یکی دو بار صدای تلمبه زیاد شد و با حرکت دستش بهم فهموند یواش! همه بیدار می شن! دوباره آروم آروم می زدم. دیگه داشت آبم میومد گفتم بریزم تو کونت؟ گفت نه مریض می شم. گفتم پس کجا بریزم گفت شرتمو بگیر بریز روش. منم گرفتمش و آبمو خالی کردم روش.
گفت خوب بود؟ گفتم آره عزیزم. حالا بیا تا تو رو ارضا کنم گفت نه نمی خواد. گفتم نمی شه. پاهاشو باز کردم و سرمو گذاشتم رو کسش. با زبون بالای کسشو لیس زدم و با دستام بغل پاهاشو ماساژ می دادم. دستشو گذاشته بود رو سرم و موهامو آروم آروم نوازش می کرد. فهمیدم داره لذت می بره و کارمو حرفه ای تر دنبال کردم. زبونمو به چوچولش می زدم و بعد با کنار لپ کسش بازی می کردم. خلاصه خوب که چند دقیقه ای مشغول بودم احساس کردم خیس از عرق شدم. یواش یواش داشت به ارضا می رسید. زبونمو کردم تو سوراخ کسش و تا جایی که می رفت تو لیسش می زدم. سعی می کردم توش بچرخونم اما خیلی سخت بود. آخه زاویه قرار گرفتن من و اون طوری بود که نمی شد هم خوب اینکارا رو بکنیم هم زیر پتو مخفی بمونیم. دیگه داشت ارضا می شد که موهامو داشت می کند فهمیدم باید با سرعت بیشتری براش بخورم. همین کارو هم کردمو با سرعت بالا داشتم رو کسش مانور می دادم که یه دفعه سرمو کشید کنار. فهمیدم کارمو خوب انجام دادم. یکم پیشم خوابید و لباساشو پوشید. همدیگرو بوسیدیم. بهش گفتم خوب بود عزیزم ارضا شدی گفت آره عالی بود. اون شب خیلی به من و میترا خوش گذشت.
امیدوارم تونسته باشم داستانو خوب بنویسم.
نوشته: م..
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 2517
#549
Posted: 16 Jan 2014 07:57
دختر دایی آب نبات دوست داشت
بزارین از خودم بگم من اسمم میلاد دانشجو قدم 168 و وزنم 63
دختر دائیمم اسمش ساراس (مستعار)حدود163قدشه و 54وزنش.قضیه از اونجا شروع میشد که من بعد از فوت پدربزرگم رفتم شهرستان از قضا دختر دائی خوشگل ما هم با دائیم اومده بود شهرستان .
سر مراسم 40 بابابزرگم وقت شستن استکانا اومد کنارم کمکم کنه که استکانارو بشورم.
همینطور که ظرفارو میشستیم از قصد دستمو میمالوندم به سینه هاش و میگفتم ببخشید اونم بدش نمیومد و به شوخی میگفت (منم فهمیدم از قصد نمیزنی)انقد با سینه هاش ور رفتم تا اون شول شد بهش به شوخی گفتم شب میام زیر لاحافو ....اونم گفت از این جراتا نداری خلاصه شب شدو من ظرفارو تموم کردم حدود ساعت1/30بود که رفتم بخوابم .
وقتی رفتم بخوابم همه خواب بودن الا سارا خوشگله گفتم چرا نخوابیدی گفت:منتظرت بودم تا با هم بخوابیم بهش گفتم که منتظر من بودی گفت آره بهش گفتم برو بخواب تا من بیام.
(اینم بگم من تو ساکم اسپره بی حس کننده وکرم همرام بود) رفتم سر ساکم و اسپره رو به کیرم مالوندمو کرمو برداشتمو رفتم پیش سارا خوشگله.
پیشش خوابیدمو زیر گوشش گفتم عزیزم من اومدم آماده ای>
چیزی نگفت .گفتم سکوت علامت رضاست و شروع کردم به مالوندن سینه هاش .حدود15 دقیقه اینکارو کردم که دیدم داره نفس نفس میزه و برگردوندمش زیر لحاف و شروع کردم ازش لب گرفتم تا 10دقیقه .
کم کم از لب گرفتم اومدم از رو کرستش سینه هاشو خوردن که دیدم داره جیغش درمیاد بهش گفتم اگه اینکارو کنی از آبنبات چوبی خبری نیست. خنده ش گرفت و دستشو گذاشت رو کیرم و گفت این که خیلی بزرکه نکنه میخوای منو بکنی منم گفتم پ ن پ میخوام تو رو حشری کنم و بعدش برم دختر همسایه رو بکنم.
خلاصه کرستشو درآوردم به هزار زحمت وشروع کردم به خوردن سینه هاش عجب سینه هائی داشت .کم کم دستمو گذاشتم تو شرتش دیدم خیسه بهش گفتم چیکار کردی گفت : ولش کن کارتو کن
من رفتم سراغ کوسش اول از رو شرت یه گاز کوچیک گرفتم که دیدم داره میگه احمق نگفتم که بخوریش گفتم بکن توش .
شورتشو درآوردمو مشغول خوردن کوسش شدم یه 10 دقیقه ای ادامه دادم که دیدم آبش اومد.بیحال شد بهش گفتم آبنبات میخوای بخوری گفت : ای جون آبنباتتو خیلی دوس دارم کیرمو کرد تو دهنش .وارد نبود ولی خوب بود
کیرمو از دهنش درآوردمو بهش گفتم برگرد اونم برگشت و من با کرمی که آورده بودم یه کم تو سوراخش زدمو مشغول باز کردنش با انگشتام شدم.اولین انگشتمو کردم داد زد میلاد درد داره .گفتم عزیزم جوری میکنمت که دردت نیاد خلاصه دومین انگشتمم کردم دیدم فرصت برای کیر محیا شده یکم به سر کیرم کرم زدمو کیرمو گذاشتم تو سوراخ کونش یه ذره کردم تو کونش که داشت نفس نفس میزد بهش گفتم اگه نمیخوای در بیارم که یدفه خودشو چسبوند بهم و کیرم تا ته رفت تو کونش یه چند دقیقه ای توش موند دیدم چیزی نمیگه شروع کردم به تلمبه زدن و یه دستمم داشتم با چولچولش بازی میکردم که یه دفعه برگشت گفت میلاد عشقم میخوام امشب زنت بشم .گفت :پردمو بزن
من از خدا خواسته برشگردونم و کیرمو گذاشتم رو کسش چند تا با کیرم ضربه زدم به کوسش که داد زد جون من بکن توش
خلاصه کیرمو کردم تو سوراخش یکم که فشار دادم یه چیز گرم و رو کیرم احساس کردم .کیرمو درآوردمو دیدم خون خاله .
برگشت بهم گفت مبارک شا داماد و بهش گفتم ادامه داره کیرمو دوباره کردم تو کوسشو شروع کردم به تلمبه زدن یه 15 دقیقه ای داشتم تلمبه میزدم که دیدم آبم داره میاد تا اومدم کیرمو درارم خودشو محکم بهم چسبوند و آبم تا آخر خالی شد تو کوسش
یه چند هفته ای ندیدمش وقتی دیدمش بهم برگشت گفت حامه ام و من شوکه شدم

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#550
Posted: 17 Jan 2014 08:22
دخترخاله بهتر از زنم بود
داستانی رو که میخوام براتون تعریف کنم اولین و آخرین داستانمه که توی این سایت مینویسم.
اسمم احسانه و ازدواج کردم 32 سال سن دارم ولی هیچ موقع از همسر فعلی خود در سکس لذت نبرده ام نزدیک به نه سال هست که ازدواج کرده ام یک دختر خاله ای دارم به نام شیرین که هم خوشگله هم دوست داشتنی و خیلی هم مابا هم صمیمی بودیم ولی قسمت منو اون از هم جدا بود داستان برمیگردد به شش سال قبل خانمم در شهرستان کار میکرد تازه از شهرستان به کرمان اومده بودیم و منزلی را اجاره کرده بودیم خالی خالی. خونه ما هم نزدیک خونه خالم بود چند کوچ اون طرفتر. یه روز رفته بودم برای احوالپرسی خالم. دختر خالم جایی سر کار میرفت بعد از یک ساعتی ماندنم در آنجا شیرین گفت احسان منو میرسونی سر کار ما هم از خدا خواسته گفتیم به چشم دختر خاله اومد که سوار شه در جولو رو براش باز کردم و نشت جلو ما هم حرکت کردیم چند متری که رفتیم بدون فوت وقت و بدون اینکه ازش خجالت بکشم و از این حرفها آخه تو زمان مجردی خیلی باهاش راحت بودم. دستشو گرفتم تو دستم و گذاشتم روی کیرم و کیرم که داشت شلوارم و سوراخ میکردو میومد بیرون بهش گفتم شیرین جون خیلی دنبال همچین فرصتی میگشتم که باهم تنها باشیم و ببوسمت حالا که موقعیتش مهیا شده وباهم تنهاییم و کلید خونمم دستمه بیا امروز دیرتر برو سر کار با هم بریم خوش باشیم اونم یک لبخند ملیحی زدو گفت باشه اما قول بده کارو به جای باریک نکشونی گفتم ای به چشم. ماشین و دور کردم و رفتیم تو خونه اینم بگم که ما تازه خونه رو اجاره کرده بودیم هنوز اسباب کشی هم نکرده بودیم حتی یک فرشی هم نداشتیم که زیر پامون بیندازیم من رفتم تو شیرینم پشت سر من از پله ها اومد بالا همینکه از درب وارد شدو درو بست مثل این دختراهای حشری کیر ندیده پرید تو بغلمو لباشو گذاشت روی لبام و حالا نخور کی بخور شاید حدود ده دقیقه به هم لب میدادیم بعد روسریشو در آوردو دیدم موهاش بعضی جاهاش سفید شده گفتم شیرین تو که سنی نداری( آخه 24 سال بیشتر نداشت) چرا موهات سفید شده گفت احسان تو که نمیدونی من چقدر تو رو دوست داشتم و میخواستم باهات ازدواج کنم الان نزدیک سه چهار ساله دارم غصه میخورم باید موهام سفید بشه این بود که فهمیدم او هم خیلی منو دوستم داشته و چیزی نمیگفته بیخود نبود وقتی با هم تنها شدیم اینجور منو تو بغلش فشار میدادو اشک میریخت. بهش گفتم ولش کن بابا ما بعد چند وقت امروزو میخوایم خوش باشیم بیا تو بغلم عزیزم گرفتمش تو بغلمو باز شروع کردم لباشو بمکیدنو گاز گرفتن گفتیم حالا فرشی نداریم چه کار کنیم شیرین جون پیشنهادی دادو منم قبول کردم و گفت چون برا اولین بار هستشو ماهم امکانات اون چنانی نداریم بیا با هم بریم تو حموم من برات ساک میزنمو آبت بیاد با هم رفتیم توی حموم اون لباسای منو درآورد منم لباسای اونو آخ عجب پستونای ناز و هشری کننده ای داشت اول من شروع کردم از بالا به پایین لباشو خوردم و اومدم سینشو کردم تو دهانم شرو کردم با زبونم نوک یک سینشو میخوردمو گاز میگرفتم انگشتمم خیس کردمو اون یکی نوک سینشو میمالوندمو صدای آهو اوهش بلند شد آه آه جان احسان چقدر دوست دارم چقد انتظار همچین لحظه ای رو میکشیدم بیا بخور جان منم سینشو ول کردم و اومدم سراغ کوسش شرتشو در آوردم وای عجب کوس ناز و قشنگی داشت سفید مثل برف شیرین مثل عسل زبونمو کشیدم روش وای یک آهی کشید که تمام عمرم اینجور لذت نبرده بودم شروع کرم به خوردن کوسش با یک دستمم سینشو میمالوندم حدود یک ربع کوس خوردنم طول کشید آهو اوه شیرین وای بد جوری حشریم کرده بود میخواستم همونجا بزارم تو کوسش گفت نه احسان بزار برا یک فرصت دیگه گفت حالا بیار بیرون اون کیر بزرگ و قشنگتو که یه عمر منو تو حصرتش گذاشتی عزیزم خودش اومد شرتمو از پام در آوردو کیرمو گرفت تو دستشو شروع کرد لبام. لایه گوشم. آخ سینه هام آخه من خیلی دوست دارم وقتی یک دختری سینمو میخوری خیلی شهوتی میشم میخوردو ناله میکرد اومد اومد اومد تا به کیرم رسید شروع کرد ساک بزدن عجب ساکی میزد تو عمرم اینقدر لذت نبرده بودم آخ جان شیرین بخور جان تمامشو بکن تو دهنت تند تند زد تا یک مرتبه آبم مثل فواره زد بیرون و شیرین با دستای نازش که دیگه هیچ موقع اون دستارو لمث نکردم آبم رو رو کیرم میمالیدو جان جان میگفت. آخه وقتی میخواستیم از هم جدا بشیم گفت بار دیگه وقتی اسباباتون و آوردین فرشم داشتین یک چیز خوراکی میخری دو نخ سیگارم میگیری منو خبر میکنی میام پیشت حالی بحولی باشه عزیزم لبام و بوسید و رفتم رسوندمش محل کارش. اما من این کارها رو کردم سیگارو خوراکی گرفتم و بهش خبر دادمو شب تاصبح منتظرش بودمو اما دیگه شیرین نیامد آرزوی کردن کوس قشنگشو بدلم گذاشت. آخه بعد چند وقت دیگه که دیدمش گفت براش خواستگار پیدا شده و دیگه نمیتونه بیاد پیشم.

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash