انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 61 از 94:  « پیشین  1  ...  60  61  62  ...  93  94  پسین »

داستان های سکسی مربوط به سکس آشناها


مرد

 
گرگی در لباس میش

سلام
اين ماجرا مال 6 سال پيش هستش وقتي من 17 سالم بود
پدرم يه دوست داشت به نام حیدری كه با هم صميمي بودن خيلي رفت و آمد داشتيم ضمن اينكه معلم كلاس پنجم من هم بود احساس خوبي بهش نداشتم از همون اول تا اينكه يه روز اومد خونه ميدونست بابا مامان كي نيستن با خانمش بود ما تازه اسباب كشي كرده بوديم تو يه خونه ويلايي داشتم چايي ميريختم كه اومد تو آشپزخونه بهش بي اعتماد نبودم فقط ازش خوشم نمي اومد يه لبخند زدم سيني رو گذاشته بودم رو ميز كه يهو از پشت بغلم كرد ازم لب گرفت خيلي ترسيده بودم خانمش رو صدا زدم ازم فاصله گرفت خانمش اومد بهش گفتم ميخواستم نظرتون رو در مورد رنگ كابينت ها بدونم ... از آشپزخونه رفت بيرون يه نفس راحت كشيدم و با خانمش رفتيم تو پذيرايي ازش نفرت داشتم ولي نميتونستم چيزي به كسي بگم


مامان و بابا اومدن (مامانم پرستار و بابا يه شركت كوچيك مهندسي داره منم تك فرزند) شام خوردن و اون شب با هر زجري بود تموم شد حدود 3 ماه بعد بابا رفته بود سر كار مامانم ميخواست به جاي دوستش شيفت بده قرار بود ساعت 2 بره تازه از مدرسه اومده بودم رفتم يه دوش گرفتم و نهارم رو خوردم مامان خداحافظي كرد و رفت چند دقيقه بعد زنگ زئن ايفون رو برداشتم مامان بود گفت عزيزم لباس بپوش موتوجه منظورش نشدم ولي رفتم لباس پوشيدم
صداي در ورودي اومد گفتم حتما مامان چيزي جا گذاشته از اتاق رفتم بيرون كه يهو با حیدری مواجه شدم شوكه شده بودم سلام كردم يه لبخند تلخ زد و اومد سمتم فهميدم چي تو فكرش ميگذره دويدم سمت اتاقم ولي دير شده بود از پشت روسري و موهام رو گرفت گريه ام گرفته بود قسمش دادم كاريم نداشته باشه كه مثل وحشي ها به سمتم حمله ور شد اوونقدر من رو محكم تو بغلش گرفته بود كه احسلس خفگي ميكردم ميخوست ازم لب بگيره صورتم رو برگردوندم كه با يه سيلي زد تو صورتم جوري كه پرت شدم دوباره اومد سراغم روي زمين خوابوندم و دوتا دستام رو با يه دست نگه داشته بود و با دست ديگه اش لباسم رو بالا زد بهش التماس ميكردم اونقدر اشك ريخته بودم كه چشام درست نميديد



افتاد به جون سينه هام دستام رو ول كر و تقريبا روم خوابيد امكان هر گونه حركتي رو ازم گرفته بو كير بزرگش از روي لباس احساس ميكردم خشكم زده بود نميدونستم چكار بايد بكنم سرش رو آورد بالا و با يه حركت همه لباساي بالا تنه ام رو در آورد يه بلوز آستين دار و سوتين انقدر وحشيانه اين كار رو كرد كه لباسم پاره شد دوباره شروع كرد به خوردن سينه هام احساس كردم دستش داره ميره سمت شلوارم قلبم داشتروي قفسهي سينم نشست جوري كه پشتش به من بود پاهاش رو گذاشته بود رو دستام كه نتونم حركتي بكنم و شلوار و شورتم رو با هم كشيد پايين فقط گريه ميكردم و التماس ولي چيزي حاليش نبود از روم بلند شد بلندم كرد و انداخت رو تخت و لباساي خودش رو در آورد فكر كردم الان وقتشه فرار كنم همه قوتم رو جمع كردم تو پاهام وقتي داش پيراهنش رو در مي آورد دويدم سمت در دنبالم اومد هنوز از در بيرون نرفته بودم كه دوباره گيرم انداخت و يكي خوابوند تو گوشم در رو بست و كشون كشون من رو برد سمت تخت واينبار رفت سراغ كوسم و شروع كرد به خوردنش...



من همچنان گريه ميكردم كه برم گردوند نميدونستم ميخواد چكار كنه كيرش رو روي كونم احساس كردم از ترس قفل كرده بودم گفتش كه ميخوام بكنم تو كونت زبونم بند اومده بود چند بار سعي كرد ولي نميرفت تو ترسيده بودم دوباره برم گردوند جوري كه به پشت خوابده بودم پاهام رو جمع كرد توي شكمم و با دستش پاهام رو نگه داشت تو همون حالت و با دست ديگه اش شروع به تف زدن به كونم كرد و كيرش رو دوباره گذاشت دم كونم فشار داد ولي تو نميرفت كفري شده بود مخصوصا اينكه صداي گريه و التماس منم قطع نميشد انگشتش رو به هر زحمتي بود فرو كرد بعد شد 2تا انگشت درد زيادي رو تحمل ميكردم انگشتش رو در اورد و اينبار سر كيرش رو با فشار تمام فرو كرد تو كونم داشتم از درد ميمردم آنچنان جيغ بنفشي كشيدم كه يه لحظه جا خورد هنوز جيغم تموم نشده بود كه دوباره كيرش رو فشار داد و اينبار تقريبا تا نصفه رفته بود و من همچنان جيغ ميزدم ولي اون وحشي كار خودش رو ميكرد با همون كير نصفه شروع به عقب و جلو رفتن كرد.....



كونم به شدت ميسوخت اون داشت تلمبه ميزد و منم فقط از درد جيغ ميكشيدم كه ناگهان با همه زورش كيرش رو ته كرد تو كونم نفسم بند اومده بود حتي ناي داد زدنم نداشتم اينبار آروم آروم شروع كرد به تكون خوردن و تلمبه زدن و منم همچنان التماس كردن در حين تلمبه زدن كوسم رو گرفت تو دستش حركاتش رو خيلي سريع كرده بود و من از درد به خودم مي پيچيدم يك لحظه گرمايي رو داخل كونم احساس كردم فهميدم آبش رو ريخته تو كونم كيرش رو در اورد شكمم به شدت درد ميكرد و كونم ميسوخت وقتي از جام بلند شدم ديدم رو تختيم خونيه يه لحظه ترس ورم داشت فهميد گفت نترس مال كونته گريم گرفت و دويدم سمت حموم كه تو اتاقم بود دوش رو باز كردم و نشستم يه گوشه و يه دل سير گريه كردم باور اينكه چه بلايي سرم اومده خيلي سخت بود در حموم رو باز كردم يه نگاه به داخل اتاق كردم نبود اومدم بيرون حوله ام رو پوشيم و گوشه اتاق كز كردم و ديگه اشك امونم نداد سرم رو بلند كردم ديدم تو چارچوب در ايتاده و يه لبخند وحشتناك گوشه لبشه يهو گفت واسه دور دوم آماده اي برق از سرم پريد گفت فكر كردي كوست رو نكرده ميرم دوباره شروع كردم به گريه و التماس ولي گوشش بدهكار نبود



سعي كرد حوله رو از تنم در بياره ولي نتونست ديگه حتي سيلي زدنش هم واسم مهم نبود با اينكه خون دماغ شده بودم ولي حوله رو نگه داشته بودم خودم رو كنج اتاق جا داده بودم و بهش التماس ميكردم كه صداي بابام رو شنيدم كه با صورت برافروخته دويد سمت ما و فرياد كشيد مردك ديوث داري چه غلطي ميكني داييم هم همراه پدرم بود خودم رو انداختم تو بغل داييم و از ته دل گريه كردم نميدونم باهاش چكار كردن ديگه نديدمش فقط شنيدم كه زنش طلاق گرفته اين اتفاق اونقدر برام زجر آور بود كه با گذشت سالها هنوز نميتونم به هيچ مردي اعتماد كنم
ازتون خواهش ميكنم هيچوقت به زور سعي نكنين با كسي رابطه داشته باشين
ببخشيد كه طولاني شد


نوشته؟؟؟
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
منتظر بودم شوهر کنه

سلام دوستان من مهدیم می خوام در مورد داستان سکسم با فهیمه رو بگم این موضوع مربوط می شه به 1 ماه پیش یعنی اولین سکسم در باغمون فهیمه دختر عموی مامانم و زن داییمم هست تا زمانیکه اون زن داییم بشه قیافش زیاد سکسی نبود بود چون پدر مادرش اجازه نمی دادن لباسای تنگ سکسیو آرایشو رنگ مو اینا استفاده کنه اما در هر صورت خیلی خوشگل بودو منم خیلی تو کفش بودم فقط منتظر بودم شوهر کنه و پردش پاره بشه بعد از این که داییم اومد اینو گرفت خیلی خوشحال بودم توپوست خودم نمی گنجیدم خیلی واسشون کار کردم خلاصه بگذریم این فهیمه خانم ما از وقتی که شوهر کرد رو سریش اومد وسط کلش کلی لوازم آرایشو اینا اما شوهرش که داییم باش نمی ذاشت لباسای جذب سکسی بپوشه اون جلوی من خیلی راحت بود حالا دلیلشو نمی دونم چی بود حتی یادمه یک بار رفتم دم در خونشون تازه از حموم اومده بود بیرون با شرتو سوتین جلوم نشسته بود (البته کل خانواده فکر می کنن من خیلی اسکلم من در کل فامیل خودمو مثل بهلول جا زدم)منم مونده بودم تو کفش



اینام زیاد مهم نیست خلاصه یه یه سالی گذشتو اینا بچه دار شدن منم خوشحال بودم که می تونستم پستونای گنده و خوشگلشو ببینم خلاصه خیلی می رفتم خونشونو هی به پستوناش نگاه می کردم البته به بهونه های مختلف می رفتم ولی حدود 1 ساعت به سینه هاش خیره می شدم بعد کارمو انجام می دادم بعد از 2سال و 3 ماه بچشو از شیرگرفت و دیگه وقتی خیلی با هم خوب بودن دیگه اجازه ی اینو گرفته بود که لباسای سکسی بپوشه بعدش رفت و مو هاشو های لایت کرد که دیگه دیوونه کننده بود دیگه نمی تونستم تحمل کنم دوست داشتم برم درجا بکنمش ولی حیف که نمی شدخلاصه 1 ماه گذشت و به دلایلی مجبور شدیم بریم باغمون خونوادگی بخوابیم حدود 1 ماه هم تو باغ خوابیدیم و این فهیمه خانم کیر گیرش نیومده بود بعد با داییم به مشکل خوردن با هم دعواشون شد حدود 2 هفته با هم قهر بودن که سکس ما تو هفته اول دعواشون شروع شد بر اثر فحشی که بابا بزرگم به راننده کامیون دم در داد که گفت کیرم دهنت و دل فهیمه خانم از کیر آب افتاد حدودا 4 الی 5 روز بعد از دعواشون بود شبش که خوابیدم جا نبود تو هم تو هم افتاده بودیم و چون فهیمه خرخر می کرد هیشکی بغلش نمی خوابید منو پرت کردن بغلش و گفتن باید تو ابن جا بخوابی



منم که از خدام بود رفتم بغلش خوابیدم هیچ کدوممون خوابمون نبرده بود ولی من خودمو زده بودم به خواب و هی تکون می خوردم و دستمو می ذاشتم رو پستناش هی میذاشتم رو کسش اونم چون فکر می کرد من خوابم چیزی بهم نمی گفت اونم ازاین کار من لذت می برد خلاصه اون شب تموم شد و من دیگه طاقت نداشتم دوست داشتم هر چی زود تر بکنمش خلاصه شب بعد با همین ترفند دستمو رو کسش می کشیدم اونم آه می کشیدساعت 3 پا شدم برم آب بخورم دیدم یه اس ام اس اومد گوشیمو در آوردم دیدم یه شماره غریبه افتاده با من دوست می شی؟ واسش فرستادم دختری یت پسر گفت دخترم گفتم خانم بی خیال ما شو اما اون التماس می کردو منم هی رد می کردم آخر قبول کردمو با هم دوست شدیم و کلی حرف زدیم آخر که می خواستم بخوابم بهش گفتم تو کجایی گفت پشت سرت گفتم پشت سر منی؟ گفت آره خنده نداره که گفتم آخه واسم عجیب بود گفت الآن عجیبیشو ازبین می برم از جاش بلند شدو بهم سلام کرد کلی التماسش کردم که جون مادرت به مامان بابام نگو غلط کردم اونم ما رو اسکل گیر آورده بودو هی می گفت نه من باید گزارش بدم آخر سر بعد از کلی گریه و التماس گفت یه راهی هست


من سریع از جام بلند شدم گفتم چه راهی گفت برو بیرون دم در بهت بگم گفتم باشه بعد از 1 ربع اومد و گفت بیا این ور تر صدامونونشن منم رفتم اون ور تر گفت که بیا بریم تو دستشویی گفتم نه زشته دو تایی بریم گفت پس فردا گردنتوبابات می زنه گفتم غلط کردم بریم رفتیم و گفتش که شلوارتو بکش پایین گفتم به قرآن زشته گناه داره گفتش تو تا حالت داره یا هر چی می گم گوش می دی یا فردا کلت سر نیزه دم دره زیرشم کاغظ می چسبونن می نویسن عاقبت آدم دختر باز گفتم باشه کشیدم پایینو کیرم راست کرده بود از زیر شرتم خودشو معلوم می کرد شرتمو کشید پایین و کیرمو دید گفت ماشالا با این سن کمت کیرت از داییت بزرگ ترو کلفت تره گفت قابل شما رو نداره فکر کن مال خودته اینو که گفتم کیرمو درسته کرد تو دهنش واسم داشت ساک میزد منم به سینه هاش خیره شده بودم رو به من کرد دید که محو سینه هاش شدم لباساشوآورد و سوتینشم درآوردو که آبم پاشید تو صورتش بهش گفتم ببخشید واقا شرمنده بذار بشورمش گفت اشکال نداره این جور چیزا پیش میاد رفت صورتشو شست و دوباره اومد کیرمو ساک زد بعد از 15 دقیقه گفت حالا نوبت تودامن و شرتشو در آورد کس سفیدو داغو بدون پشمشو که دیدم یه بار دیگه آبم اومد شروع کردم به خورردنش اول باهاش لب می گرفتم بعد صورتمو گرفت کرد دش تو کسش دیگه داشتم واسش ساک می زدم واسش ساک زدمو گفت حالا زبونتو بکن تو کسم درسته که از این کار بدم میومد ولی از ترس بابام این کارو واسش کردم داشت آه می کشید که گفتم یواش الآن صدامونو می شنون که جلوی دهنشو گرفت بعد از 10 دقیقه صورتم خیس حیس شده بود



بعد صورتمو کندو گفت حالا سینه هامو بخور بعد از 10دقیقه خوردن سینه هاش گفت خوب حالا بریم سر اصل مطلب گفتم چه اصلی ؟ گفت یعنی تو نمی دونی؟ گفتم نه به کیرم اشاره کردو گفتش باید اون صاحاب مرده رو بکنی این تو گفتم صاحابش زندست که گفت کل کل نکن اعصاب ندارم همین الآن می رم به بابات می گما گفتم باشه بابا من مردم من زندم اصلا من وجود ندارم فقط این موضوع رو بی خیال شو حلاصه کیرمو کردم تو کسشو نگر داشتم گفت خوب پس چرا تلنبه نمی زنی گفتم تلنبه چی دیگه مگه لاستیک می خوایم باد بزنیم(این همون قسمتی که گفتم خودمو زدم به اسکلی)واسم همشو توضیح داد گفتم باشه بعد از نیم ساعت تلنبه زدن داشت ارضاع می شد کهبهش گفتم از کون بهم می دی گفت نه درد داره گفتم تا حالا از کون دادی؟


گفت نه گفتم پس از کجا می دونی درد داره گفت ار توصیه های مادرمه گفتم تا چیزی رو تجربه نکنب نمی شه باورش کنی گفت نه گفتم من کاری می کنم دردت نگیره ولی بازم گفت نه من کلی اصرار کردم و به سختی قبول کرد بعد به انگت کوچیکم تف زدم کردم تو کونش با انگشتم تلنبه می زدم بعد دو انگشتی کردم بعد سه انگشتی دیگه داشت جیغ میزد گفتم می خوای تمومش کنیم گفت نه ادامه بده بعد به کیرم تف زدم وانگشتما در آوردمو کردم تو کونش همزمان کسشم می مالیدم که بعد از 5 دقیقه آبش ریخت بیرون اما من هنوز می کردمش تاقشنگ هر دومون ارضاع بشیم تقریبا هر دومون با هم قشنگ ارضاع شدیم همون جا افتادیم رو هم بعد از 1 ساعت استراحت با شیر آب گرم دستشویی خودمونو شستیم لباسامونو پوشیدیم وقتی تومدیم بیرون دیدیم نزدیکای صبحه رفتیم خوابیدیم و قرار شد هر دومون موضوع رو فرموش کنیم ولی من هیچ وقت اولین سکسمو فراموش نمی کنم



امیدوارم از داستان خوشتون اومده باشه اگه غلط املایی داشتم منو ببخشید اگه نوشتنم بده بازم ببخشید چون داستان اولمه فعلا .


مهدی
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
بالاخره بهش رسیدم

موضوع از یه مهمونی که تو ماه رمضون بود شروع شد یه مهمونی خانوادگی بود که دوستای دانشگاهی بابا و مامانم بودو منم مجبور بودم برم خلاصه رفتیم...
زمانی که وارد شدیم النازو دیدم وتمام توجهم به اون جلب شد خیلی زیبا بود با هیکلی که واقعا میتونم بگم تاحالا به این روفرمی ندیده بودم با پوستی سفید که چشمای درشت و مشکیش خیلی زیباش کرده بود اون موهای لخت و خراییشم که دیگه داشت دیوونم میکرد فکرشم نمیکردم الناز اینقدر زیبا شده باشه اخه من سه سال پیش دیده بودمش ولی الان خیلی زیبا تر بود توی مهمونی همش دیدش میزدم و دزدکی نیگاش میکردم اونم بعضی وقتا یه نگاهی بهم میکرد که شل میشدم نگاهاش زیبا و فریبنده بود خیلی باخودم کلنجار رفتم که شمارمو بهش بدم ولی روم نمیشد با خودم میگفتم بابا تو۱۹سالته چرا اینقدر بی عرضه ای خلاصه اینقدر خودمو خوردم که دیگه نتونستم جلو خودمو بگیرمو رگ شجاعتم گل کرد رفتم دنبالشو یه جایی تنها گیرش اوردم هرکاری کردم نشد بهش بگمو اونم خندیدو رفت که برای مهمونا چایی بیاره خیلی به خودم لعنت فرستادم و همش خودمو سرزنش کردمو میگفتم خاک تو سرت احمدرضا تو چرا اینقد دست و پا چلفتی هستی خیلی زیبا بود نمیتونستم همینجوری ولش کنمو برم رفتم تو اشپز خونه که یه لیوان اب بخورم که دیدم اومد تو اشپز خونه



با خودم گفتم الان وقتشه بهش بگی چند لحظه ای خودشو الکی اونجا معطل کرده بود ومنم عین فقط به ابسرد کن نگاه میکردم که یه دفعه برگشتمو گفتم میشه...گفت بفرمایید گفتم میشه یه چیز بگم گفت بفرمایید گفتم راستش از همون اول مهمونی که شمارو دیدم این فکر ولم نمیکنه راستش میخوام باشما بیشتر اشنا بشم اونم گفت خوب برای چی گفتم فقط اشنایی همین
گفت من اینجور ادمی نیستم گفتم توروخدا فکر بد نکنین فقط یه اشنایی سادست (ولی تودلم می گفتم میتونی مخشو بزنی)یه مکث کرد و گفت شمارتون رو بدین اگه صلاح دونستم بهتون پیام میدم منم از خدا خواسته بهش دادمو با یه عالمه تشکر از اشپز خونه خارج شدم وقتی مهمونی تموم شد و رفتیم خونه بعد دوروز ازش خبری نشد دیگه داشتم ناامید میشدم که یهو بعد از ظهر یه پیام برای اومد نوشته بود برای چی میخواین با من اشناشین منم فهمیدم همونه نوشتم چون حس کردم اگه نتونم شمارو بدست بیارم تا اخر عمرم باید حسرت بخورم نوشت برا چی منم جواب دادم :برای اینکه تا حالا کسیو به زیبایی شما ندیدم گفت خوب؟گفتم خوب اگه میشه یکم باهم اشناشیم گفتم اسم من احمدرضاس
اونم گفت منم النازم گفتم میتونیم همدیگه رو جایی ببینیم من حرفای زیادی واسه گفتن دارم


خلاصه قرار شد سه روز بعد همدیگه رو تو یه کافی شاپ نزدیک کلاسش ببینیم یه تیث توپ زدمو رفتم سر قرار حسابیم عطر رو خودم خالی کردم وقتی رفتم سر قرار کسی نبود نشستم که بیاد منتظر موندم تابیاد که یه دفعه دیدم در کافی شاپ باز شدو یه عروسک اومد تو الناز ۱۸سالش بودو اون روز یه ارایش ملایم کرده بود اومد تو منم بلندشدم گفتم بفرمایید بشینید خلاصه اینقدر اونروز باهاش حرف زدم که قرارشد باهم دوست باشیم بعد از دو سه ماهی رابطمون خیلی صمیمی شده بود اونقد که از لب گرفته بودم خلاصه یه شب بحث سکسو کشیدم وسط و گفتم دلم میخواد تو بغلم باشیومنم سینه های قشتگتو ببوسمو همه جاتو بخورم دیدم چیز خاصی نگفت و منم ادامه دادمو بهش گفتم نظرت راجب سکس چیه گفت ازش میترسم گفتم چرا گفت اخه خیلی خطرناکه گفتم دوس داری یه روزی باهم سکس داشته باشیم گفت احمدرضا این چه حرفیه گفتم بابا تو اولینو اخرین دختر توزندگیمی بهم اطمینان نداری؟گفت چرا دارم اما...گفتم اما چی گفت اخه میترسم گفتم از چی گفت از عواقبش از اینکه یکی بفهمه گفتم تو از کجا میدونی کسی میفهمه؟دیدم جواب نداد بهش اس دادم یهسوال بپرسم گفت جانم بپرس گفتم تو بهم اعتماد داری گفت معلومه تو تنها پسری هستی که بهش اعتماد دارمو اینقد دوسش دارم گفتم پس حاضری یه شب باهم باشیم گفت نمیشه گفتم درستش میکنم فقط اجازه عشقمو میخوام گفت چی بگم؟گفتم اره یا نه؟گفت اخه!...گفتم پس باشه دیگه؟ دیدم چیزی نفرساد گفتم سکوت علانت راضایت است و شب بخیر گفتمو خداحافظی کرم
چند روز بعد که بابا مامانم داشتن میرفتن کرج واسه خریدن یه خونه و راست وریس کردن اونجا واسه برادم منم از فرصت استفاده کردمو به الناز زنگ زدم برداشت و اروم گفت بله؟گفتم سلام گفت سلام احمدرضا تویی به گوشیم نیگاه نکردم بفهمم تویی ببخشید گفتم طوری نیست خانومی گفت جانم؟گفتم مامان بابام واسه امیر رفتن کرج خونه بگیرن تا فردا خونه کسی نیس میتونی بیای گفت کلاس دارم بعدشم باید برم تولد دوستم گفتم میشه هردو رو جیم بزنی خواهش میکنم گفت ببینم چیمیشه ساعتای ۷بود که دیدم زنگ میزنن دیدم النازه فوری درو باز کردمو رفتم پایین خیلی خوشگل کرده بود خودشو وقتی دیدم دهنم واموند و چند لحظه تو هنگ موندم یه پالتو قرمز که خیلی شیکش کرده بود بهم گفت احمدرضا کجایی؟گفتم فرشته شدی امشب خندید اومد تو گفتم وایسا برات چایی بیارم


رفتمو یه چایی داغ واسش ریختمو اوردم و هردو خوردیم بعد نشتم رو مبل و بهش گفتم بیا ببینم گفت بذار پالتومو دربیارم الان میام رفت پالتوشو در اورد وایییییی چه بدنی داشت چه سینه هایی چه کمر باریکی النازقدش۱۶۵ وزن۵۰و هیکل روفرم بود منم قدم۱۷۵وزنمم۶۸ یکم چاق ولی بدنم ورزیده هستش چون بسکتبال کارمیکنم بعدش اومد روپام نشست و بهش گفتم فرشته من امروز خیلی خوشگل شده خندیدو گفت توام خیلی تیپ زدیا خندیدمو گونشو بوسیم بهش گفتم خیلی دوست دارم اونم گفت ترک نکن احمدرضا من بهت احتیاج دارم بعد باهم لب گرفتیم من از یه ترف لبای خوشگلشو میمکیدم اونم از یه طرف لبامو ول نمیکرد همونجوری بغلش کردمو بردمش تو اتقموارو گذاشتمش رو تخت و باز شروع کردم به لب گرفت ایندفه رفتم پایین و گردنشو با گوششو مخوردم اون موهامو چنگ میزد و نفساش تند شده بود گفت احمدرضا گفتم جان احمدرضا با یه اه گفت دوست دارم منم
بعدش رفتم پایین تر دیدم لباسش بهم اجازه نمیده لباسشو کندم دیدم زیرش یه سوتین سفید پشید اروم از پشت بازش کردم یه دفعه سوتینش افتادو سینه های سفیدش با نوک صورتیشون مثل دوتا هلوزدن بیرون محوسینه هاش شده بودم شروع کردم به خوردنشون اه میکشید و نفساش بلند بلند بودن تا رسیدم به پستونش به مکیدنم شدت دادم اونم داشت بیشتر حال میکرد



چشاشو بسته بودو فقط اه و اوه میکرد همینطور اروم رفتم پایین که رسیدم به شلوارش شلوارشم در اوردم و خواستم شرتشم دربیارم نذاشت گفت دیگه این نه یه نیگاه مظلومانه بهش کردم گفتم بهم اعتماد کن اونم دستشو از رو شرتش برداشت من شرتشو کشیدم پایین وای که چه کس تمیزو سفیدی داشت شرد کردم به خوردن کسش همین که اولین زبونو زدم یکم لرزید و یه اه بلند گشید این اهشم منو حشری تر کرد شروع کردم به خوردن چوچوله و کسش و با شدت هرچه تمام تر زبونمو میزدم به سوراخ کسش اونم دیگه اه اهش دست خودش نبود که دیدم یکدفعه لرزید و قرمز شد گفتم برو خودتو بشورو لباستم بپوش گفت پس تو چی گفتم امشبو میخوام عشقم دوست داشته باشه دستمو گرفتو دکمه شلوارمو باز کرد یه لب ازم گرفتو اروم شروع کرد به خوردن خیلی خوب میخورد بالاخره بعد از۵-۶دقیقه ابم اومدو ریختم رو سینه هاش او هردو روتخت اوفتادیمو یه لب دیگه از هم گرفتیم اون شب بهترین شب عمرم بود


فروردین
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
↓ Advertisement ↓
TakPorn
مرد

 
بهش دادم

چندوقتی بود که خواهرم با یکی از همکلاسی هاش دوست شده بود
یه روز که باهم قرار داشتین منم با خواهرم رفتم از همون لحظه ی اولی که دیدمش چشمام روش ثابت موند
واقعا خیلی جذاب بود و اولین چیزی که نظر آدمو جلب میکرد چشمای عسلیش بود
هیکل خیلی خوبی هم داشت.
اونروز سعی کردم عادی باشم و تو دلم به خودم فوش میدادم که اینطوری نگاهش نکن ..
این دوست پسره خواهرته!!!


چند وقت بعد اومد خواستگاری خواهرم و باهم ازدواج کردن و زندگی خیلی خوب و سکسی ای داشتن و دارن ...
خواهرم گاهی در مورد سکس هاشون پیش من یه حرفایی میزد که باعث میشد من شوهرش رو لخت تصور کنم اما
سریع فکر و ذهنم رو منحرف میکردم به یه چیز دیگه ..
خودم هیچ دوست پسری نداشتم و کلا آدم ساکتی هستم ..
تا قبل از دیدنه علی هم هیچ حس خاصی نسبت به جنس مخالفم نداشتم ..
خلاصه اینکه همه چیز به طور عادی میگذشت تا زمانی که خواهرم دل درد های شدید پیدا کرد و دکتر بهش گفت رحمش کیست تولید کرده و باید عمل کنه و سریعا بعد عمل باید حامله بشه چون اگه دیر بشه احتمال نازا شدنش هست ..
خواهر منم عمل کرد و باردار شد اما بازم دلدرد هاش ادامه داشتن .. دکتر هم بهش گفت بخاطره عملش هست و مجبوره تا 9 ماهگی استراحت مطلق داشته باشه و به هیچ عنوان نمیتونه تا آخر مدت بارداریش سکس کنه چون بچه تو خطر هست
اونم اومد خونه ی ما و 24 خوابیده بود ..
دیگه زیاد جزئیات رو توضیح نمیدم ...
4ماه از اومدنه خواهرم از خونش و موندنش تو خونه ی ما میگذشت که یه روز دیدم داره گریه میکنه
بهش گفتم چی شده ؟
گفت علی سرما خورده
- خوب خورده باشه ..گریه ی تو برای چیه؟؟
- خسته شدم به خدا .. 4ماهه همش روی این تختم .. علی هرشب خونه تنهاست .. الانم زنگ زدم بهش صداش در نمیاد از گلو درد ..


- خوب بهش بگو شب بیاد اینجا براش سوپ درست میکنم ..
- نه نمیاد ..حالش خوب نیست .. میشه یه خواهشی کنم؟؟ تو میری خونه ی ما و اونجا براش سوپ درست کنی؟؟دارو هم براش ببر..لجبازه دکتر نمیره ..
منم گفتم باشه اما ...
اما راستش از همون موقع که به طرف خونه ی خواهرم راه افتادم از خودم مطمئن نبودم !
وقتی اومد دمه در بازم با دیدنه چشماش همون حال بهم دست داد ..
رفتم تو و سعی کردم با حرف زدن و خندیدن هم حواس خودمو پرت کنم و هم اونو از ناراحتی در بیارم
آخه قیافش خیلی کسل بود و البته حقم داشت .. 4ماه بود که زنش رفته بود خونه ی باباش اونم درست 8ماه بعد عروسیشون..
خونشون خیلی بهم ریخته بود .. دارو هایی که گرفته بودم رو دادم به علی و بهش گفتم یکم دراز بکشه تا سوپش رو آماده کنم ..
اونم رفت تو اتاق و خوابید ...
خونه رو مرتب کردم و سوپ رو پختم و براش بردم تو اتاق که دیدم تی شرتش رو در اورده و روی تخت خوابیده ..
فقط خدا میدونه تو اون موقع چه حالی داشتم ..
رفتم جلو و نشستم لب تخت و دستم رو گذاشتم رو پیشونیش ...خیلی داغ بود .. داشت تو تب میسوخت ..
چشماش رو باز کرد و ...


واییییییی دوباره اون چشما!!!
یه نفس عمیق کشیدم و گفتم :تب داری .. باید بری دکتر
هیچی نگفت ..
دوباره گفتم :اول سوپتو بخور بعد آماده شو باهم میریم دکتر ..
بازم همینطوری نگام میکرد ..
بعد چشم هاشو به سقف دوخت و گفت:یه سوالی بپرسم راستشو میگی؟؟؟
سرم رو تکون دادم که گفت :چرا اینطوری نگام میکنی همیشه؟
با تعجب گفتم:چطوری؟
- یه طوری که انگار من قبلا بی افت بودم و ولت کردم و رفتم ..حالا بعد سال ها اومدم و خواهرتو گرفتم ..
سعی کردم آرامش خودمو حفظ کنم . بلند خندیدم و گفتم: تب داری .. عادیه که هزیون بگی ..برای همین میگم باید بریم دکتر دیگه ..
-همش ازم فرار میکنی ..یه کلمه حرف که باهام میزنی همش زمین و هوا رو نگاه میکنی ..چرا آخه؟؟ اصن تو چرا انقد غمگین و تنهایی؟ یعنی کسی تو زندگیت نیست؟؟
منم دیدم ای وای این دستم رو خونده و کارام انقدر تابلو بودن که همه رو فهمیده ..با عجله از رو تخت بلند شدم و گفتم :
من باید برم ..
مچ دستم و گرفت زل زد تو چشمام ..
خواستم سرم رو برگردونم که با اون یکی دستش چونم رو گرفت ..
تا حالا انقدر نزدیک بهش نشسته بودم ..نفس هاش انقدر داغ بودن که احساس سوختن میکردم ..
یه سوختنه خیلی خوب !!!
حالم خیلی خراب بود ...
یه دفعه یه کاری کردم که ازم واقعا بعید بود ولی اون لحظه عقلم منو کنترل نمیکرد ..
شاید بهتر باشه اسم عشق رو هم کثیف نکنم چون در هر صورت کار من خیانت به خواهرم بود ..
بهتره بگم توی اون لحظه شهوت منو کنترل میکرد ..
لحظه ای که لبامو روی لبای علی گذاشتم ..


برای چند لحظه کاملا بی حرکت بودیم تا اینکه علی شروع به بوسیدنم کرد ..
مطمئنم هروقت دیگه ای بود علی هم عکس العملش این نبود ..
به هرحال شروع به لب گرفتن کردیم ... دستام رو دور گردنش حلقه کردم و خودمو بهش نزدیک تر کردم .. اونم دستاشو توی موهام کردو کش موهامو باز کرد و ریختشون دورم ..
هر لحظه لب گرفتمون شدید تر میشد .. هیچوقت فکر نمیکردم بوسیدنه لبای یه مرد انقدر لذت بخش باشه ..
دستاش از توی موهام کم کم به طرف کمرم رفت و محکم بغلم کرد و همینطوری که لباش روی لبام بود خوابید رو تخت ..
بعد چرخید و حالا رو من خوابیده بود ..
تو یه لحظه لبامو ول کرد و با لبخند گفت :خیلی خوشمزه ای
توی اون لحظه به این فکر نمیکردم که این حرفش فقط از روی شهوته ...
فقط اونقدری برام لذت بخش بود و بهم چسبید که شورتم خیس ِخیس شد ...
چندتا بوسه داغ از لبام گرفت و بعدش رفت سراغه گردنم ..
میبوسید و لیس میزد ...
دیگه دیوونه ی دیووونه شده بودم ... یه حس جدید بود برام ..
همینطوری که دستاش روی سینه هام بود و لباش روی گردنم حرارت و آبی که از کسم خارج میشد رو میفهمیدم!
واقعا نفهمیدم که کی لباسم رو در اورد و کی به کسم رسید ..
مثل یه آدم مست شده بودم ..
فقط یادمه وقتی کسم رو میخورد انقدر جیغ زدم تا ارضا شدم و تو دستاش آروم گرفتم ..بغلم کرد و تو بغلش خوابیدم ..
یکم که گذشت با خودم گفتم باید هر طوری هست ارضاش کنم ..
از بغلش بلند شدم و به شورت بالا اومدش نگاه کردم .. سعی کردم تمام اون چیزایی که تو فیلم سوپر ها دیده بودمو به کار بگیرم ..
از روی شرت به کیرش دست زدم و یواش شورتشو کشیدم پایین ..
این اولین باری بود که یه کیر رو از نزدیک میدیدم ..
همینطوری که نگاش میکردم علی گفت:چیه؟ترسیدی ؟؟
بدونه اینکه جوابشو بدم سر کیرش رو بوسیدم و یواش کردمش تو دهنم ..
میدونستم که قسمته سرش خیلی حساس هست ..


سرشو مک میزدم و با دست رو روی کیرش بالا و پایین میرفتم ..
صدای آه ش بلند شده بود
خیلی قشنگ آه میکشید و همین باعث میشد که من بیشتر بخورم کیرشو ..
یکم که گذشت بهم گفت دیگه بسه ..
بعدش هم دستمو گرفت به پشت خوابوندم و چندتا تف محکم انداخت رو سوراخه کونم ..
اولش هیچ مخالفتی نکردم اما وقتی سر کیرش رو گذاشت دم کونم دادم رفت هوا ..
بازم سعی کرد اما واقعا درد بدی داشت ..
گریم گرفته بود
از یه طرف دلم میخواست ارضا بشه و از یه طرف کون دادن کار من یکی نبود ..
بهش گفتم بایسته و منم جلوش زانو زدم و کیرشو دوباره کردم تو دهنم ..
ایندفعه اونم یواش تلمبه میزد تو دهنم ..
دهنم درد گرفته بود اما مهم ارضا شدنه اون بود برام ..
بالاخره هم ارضا شد و آبش ریخت تو دهنم ...
بعد از اونروز دوباره سعی کردم مثل قبل باشم ..
اما نمیشد ..راستی اینم بگم که از مریضیش واگیر کردم یه هفته مریض بودم ..
یه بار دیگه ام بهش دادم اما بعد از اون یه ماجرایی پیش اومد که پرونده ی سکس منو علی برای همیشه بسته شد
اگه مایل بودید سکس بعدیمونم مینویسم ..


شبنم
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
اولین سکس با برادر شوهرم

سلام. من مهتاب هستم 35 سالمه و متاهل
خاطره ای که میخوام براتون تعریف کنم مربوط میشه به سال 92 من شوهرم کارمند وزارت نفت شغلشم ماموریتیه هروقت میره ماموریت کمتر از یک هفته طول نمی کشه ما تو یه اپارتمان خانوادگی زندگی میکنیم که طبقه پایین مادر شوهرمه و من حتی با دوستانم به سختی رفت و آمد دارم چون مدام تحت نظرم.


قضیه از اونجا شرو شد که شوهرم یک هفته بود ماموریت بود و به برادرش سپرده بود که مواضب ما باشه و از اونجایی که من خیلی دوسش دارم چون پسر با شخسیت و خود ساخته ایه ما با هم رابطه خیلی خوبی داریم.
یه شب مادر شوهرم رفته بود خونه دخترش و ما تنها بودیم از اونجا که کامران ورزش حرفه ای میکنه (کشتی گیره) و هرشب باشگاه شب که امد بهش گفتم شام بیا بالا اومد و بعد از شام من بچه هارو خوابوندم خودم هم رفتم حمام بعد از نظافت کلی امدم بیرون همونجوری با حوله رو تخت دراز کشیدم رو تختی خنک بود و حس خوبی داشت همونجوری بدونی که بفهمم خوابم برد خواب میدیدم که یکی داره باهام بازی میکنه و باهام ور میره خیلی حس خوبی داشتم اصلا یه جورایی خیلی حس واقعی بود هی مرتب حسی که داشتم عمیق تر و واقعی تر میشد تا اینکه لایه چشامو وا کردم و دیدم یه نفره که رونامو گذاشته رویه شونه هاش و سرش وسط پاهایه منه و به شدت داره کسم رو میخوره از یه طرف داشت ازم اب میرفت و غرق لذت بودم از طرفی ترسیده بودم . بله اقا کامران من که خواب بودم ازجلو در رد میشه و میبینه من خوابم و حوله روم نیست و حسابی من و دید زده و به گفته یه خودش دل و زده به دریا و .... بقیشم که گفتم.


من امدم خودمو جم و جور کنم که دیدم نمیشه گفتم خدایا چیکار کنم بدونه اینکه چشامو باز کنم اروم گفتم کامران بسه دیگه تمومش کن خواهش میکنم دیگه داری زیاده روی میکنی. که دیدم بدونه اینکه توجهی به من بکنه گفت ااااا بیدار شدی ببخشید تازه جاهای خوبش مونده قوربونت برم پاشد پاهامو گذاشت رو شونه های عضلانیش دیدم کیرش دستشه و داره میماله عجب چیزی بود اااوووه ه ه تودسته خودش به زورجا میشد
از طرفی خیلی حشری بودم واز طرفی میترسیدم نمی دونم از چی و لی میترسیدم دسمو گذاشتم رو کسم گفتم نه ترو خدا نه به خاطر فرشاد نه به خاطر بچه ها نه که گفت ببین مسخره نکن خودتو من که میکنمت پس بزار هم خودت حال کنی هم من قول میدم بت خوش بگذره تو همین حرفا بودیم که دسامو گرفت برد بالا سرم شونه هاشم به سمت سرم متمایل کرد کیرش افتاد رو کسم یه خرده فشار داد دیگه شل شدم ابروم رفت توهم بی اختیار گفتم ااااه ه ه که گل از گلش شکفت دستامو ول کرد سر کیرشو کشید لایه کسم حسابی خیس بود ولی تاحالا کیر به اون گندگی ندیده بودم سرش جدا" بزورگ وارد کسم شد که به گفته یه خودش تا داشت میرفت توش چشام گرد شد یه جیغ کوچیک زدم لبامو گاز گرفتم و دستم بی اختیار گذاشتم رو شیکمش گفت خیلخوب خیلخوب هول نکن قوربون کس تنگت برم ...



یواش یواش تا یخورده یه آخرش مونده جا کرد و شرو کرد من چشامو بسته بودم اون میکرد با تمام وجودم کیرشو تو کسم حس میکردم یواش یواش شدت رفت بالاتر و من بی اختیار جیغ میزدم که یهو سرمو فشار داد تو متکا گفت بچه ها بیدار میشن حالتو عوض کردیم رو شیکم خوابیدم یه متکه گذاشت زیره شیکمم پاهامو واکردم ون نشست لایه پاهام و کیره شو تا ته جاکرد تو کسم وای الان که دارم تعریف میکنم خیس میشم چه کرد تو او حالت باهام بعد که جا کرد همشو گفت پاتو ببند بعد زانوهاشو انداخت دو طرفه پاهای بهم چسبیدم و بعد طوفان شروع شد به طرز فجیعی میکرد کسمو



هر ضربه ای که می زد میخرد به لوپای کونم و اونم میزد روشونو چنگ میزد جاش قرمز شده بود و من سرم زیره متکا جیغ میزدم دوباره روم دراز کشید سینه هامو چنگ میزدو ارومو عمیق بالا پایین میکرد دیدم ضربه ها محکم تر شده گفتم داره ابت میاد بریز توش چون من ( آ یو دی ) گذاشتم و اونم تمامشو خالی کرد توش افتاد روم رو تخت من خوابید . صبح ساعت 5/6 هم دو باره با خوردن کسم بیدارم کرد و دوباره هات تر از دیشب سکس کردیم از اون موقع تا امروزم هر وقت شوهرم نیست میاد جای خالیشو پر میکنه امید وارم خوشتون امده باشه


مهتاب
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
لذت اولین بار

سلام,این داستان کاملا واقعیه پس لطفا بی احترامی نکنید...
اسم من مهساست الان 27 سالمه... ولی وقتی این داستان پیش اومد من فقط 20 سال داشتم..اوج سن سکسم بود.
یک دوست پسر معمولی داشتم.که با این که منو چند بار به خونشون دعوت کرده بود.ولی من هیچ وقت خونشون نرفتم.فقط چند بار تو کوچه ها لب گرفته بودیم ...داستان از اون جایی شروع شد که قرار شد با خوانواده داییم بریم بیرون از شهر.پیک نیک
داییم یه خوانواده 3 نفره ان . ماهان پسر داییمه 3 سال از من بزرگتره
باخره ما رفتیم کوه...اونم کجا؟ هریجان , صبح زود راه افتادیم.
اونایی که رفتن هریجان میدونن باید نصف مسیر رو از تو اب رفت.
بالاخره رسیدیم به محل اوتراغ,
تا نزدیکای غروب نشسته بودیم.پسر داییم سیگاری بود ولی هیچ کس نمیدونست اینو جز من. گفت من میرم رو کوه و زود میام.
منم چون الکی سیگار میکشیدم و حال میکردم. گفتم منم میام. با هم رفتیم. من جولو میرفتم که اگه افتادم کمکم کنه... رسیدیم به یک سنگ گفت بریم رو این بشینیم. من نمیتونستم واسه همین ماهان اومد کمکم کنه. با دوتا دست زیر باسنمو گرفته بودو هلم میداد بالا.
بالاخره تونست و رفتیم بالا. جامون کم بود پس بهم چسبیده بودیم و واسه اینکه من نیوفتم با یک دستش دوره کمرمو گرفته بود.
ولی من اصلا تو فکره سکسو این چیزا نبودم تا اینکه دیدم داره دستشو به سینهام میرسونه . هیچی نمیتونستم بگم.فقط دوعا میکردم کاری نکنه. با یکم مالوندنه سینهام مسله اینکه کرمش خابیده بود.
رفتیم پیش خوانواده و راهی شدیم سمت ماشین. پسر داییم اومد کناره من که صحبت کنیمو بریم واسه همین یکم عقب افتادیم از بقیه.
داشت راجبه جی افش میگفت که تموم کردنو من باید یکیرو از تو دوستام بیارم واسش.وسط حرفش به شوخی گفت نیاری مجبوری خودت بشی جی افم .هوا دیگه کاملا تاریک شده بود که رسیدیم به ماشین.
قرار شد بریم خونه دایی اینا واسه همین قرار شد من با ماشین اونا بیام.
منو ماهان نشستیم عقب.دایی و زن داییهم جولو... وسطای راه من خابم میومد و سرمو گزاشتم رو شونه ماهانو خابیدم... یهو با یه حالته نفس تنگی از خواب پریدمو با دوتا چشه کامل باز شده ماهان روبرو شدم.که کاملا ترسیده بود.
زود خودشو کشید عقبو نشست کناره شیشه و فقط بیرونو نگا کرد تا رسیدیم. وقتیم که رسیدیم سری رفت تو اطاقش.
خونه داییم دو طبقه بود بابامو دایی واسه فوتبال رفتن بالا.
مامان و زن داییم دراز کشیده بودن و با هم حرف میزدن... منم رفتم سمت اطاق ماهان.طبق معمول در نزده رفتم تو...دیدم رو تخته و لپتاپ جولوش بازه و داره جغغغ میزنه... وایییییی امروز ماهان سه بار جولو من گتد زد. سری لپتاپ بستو با لهن تند گفت :به تو یاد ندادن در بزنی؟
منم که پروو گفتم نه.
اومدم برم بیرون از اطاق تا داشتم درو میبستم که صدام کرد.... با یکم مکث رفتم تو اطاق و درو پشتم بستم...
ماهان ازم خواهش کرد کنارش بشینم تا بهم یچیزاییرو توضیح بده.
منم نشستم. فکر کنم ماهان پیش خودش احساس میکرد دیگه اب از سرش گذشته چونکه بد از یکم حرف زدن ازمن خواهش کرد تا واسش جغ بزنم.. گفت که اگه این کارو نکنم کمرش خیلی درد میگیره ....واقعیتش چون دیدم قرار نیست سکس کنیم و فقط یه جغ قبول کردم...خوشهالیرو میتونستم تو صورت ماهان ببینم... بد دستمو گرفتو کرد تو شلوارش... دستم داغ شد واییی کیرش سفته سفت بود
منم چون دستم تاحالا به کیر نخورده بود حالم یجوری شده بود.شروع کردم کیرشو مالیدن و پیش خودم داشتم فکر میکردم که چه خوبه که خوردنو با کیره ماهان تجربه کنم.
.. که بهو ماهان گفت مهسا اینجوری ابم نمیاد میشه کیرمو بمالم لایه پاهاتو کونت...
من واقاا انتخاب دسته خودم نبودو سری قبول کردم..ماهان رفت دره اطاقو قفل کرد و اومد... بهم گفت بخواب رو تخت.بعد یکم شلوارمو کشید پایینو کیره خیس شدشو گذاشت لایه پام یهو یه حس عجیب با تپش قلب منو گرفت...ماهان هیی کیرشو میمالیدوو منم بیشتر لذت میبردم..بعد چند دقیقه باز ماهان پاشد و گفت ابم نمیاد...میشه کونتو بمالم و جغ بزنم...!
گفتم باشه ولی ماهان باید سریعتر باشی شک میکنن بهمون.همینتوری که کوتمو میمالید انگشتشو رو سوراخ کونم احساس کردم..
دیگه بدنم شروغ به لرزیدن کرد که یهو انگشتشو فشار داد .
تا اومدم بگم چیکار میکنی انگشتش تا ته تو کونم بود...دیگه از خودم بیخود شده بودم. دیگه ماهانم انگشتشو تند تند تو کونم تکون میداد...
بعد چند لحظه دوباره خوابید روم و سره کیرشو گزاشت رو سوراخم . من دیگه تاقتم تموم شده بود که کیرشو اروم اروم فشار داد تو یهو احساس کردم دوتا رونه پام داره از هم جدا میشه. و یک درد زیادو عجیب وجودمو گرفت .اومدم جیغ بکشم ولی ماهان سورتمو فشار داد رو بالشت..کیرش تا ته تو کونم بود یه حسه عجیبی داشتم و کیره ماهانو تو کونم کامل احسساس میکردم.هالا دردمم کم شده بودو ماهان تند تر میکرد تو کونم.. صدا نفساشو تو گوشم میشنیدم... اروم میگفت ماله منی.بگو بگو کونت همیشه ماله منه.. منم جواب میدادم اره فقط واسه توام. یهو یه چیزی از اعماق وجودم احساس کردم. وایی ابم اومده بود بدنم شل شد رو تخت و نمیتونستم به ماهان بگم.بعد ماهان شرو کرد تند تر کردن... انقدر تند میکرد که داشتم پاره میشدم بعد ماهان کیرشو تا ته فشار داد تو کونم یهووو احساس کردم کونم داغ شده . ابش اومده بود و پاشیدنشو تو کونم احساس میکردم...شل شدو افتاد روم ککیرش هنوز تو کونم بود.بعد صدام کردو مهکم لبامو خورد وایی غیر قابل توصیف بود.
از روم پاشدو یه دستمال هوله ای بهم داد.کونمو تمیز کردمو نشستم.شلوارمو کشیدم بالاو نشستم.. به ماهان گفتم اونورو نگاه کنه...
دستمو کردم تو شرتم تا کسسمم تمیز کنم انقدر کسم خیس بود که دستماله از خیسیش تو موشتم م.چاله شده بود... دستمو دراوردم تا به ماهان گفتم راحت باش اومد طرفم و دو دستی سرمو گرفتو لبامو بوسید..کلی ازم تشکر کردو ازم خواست که همیشه واسه اون باشم ... پاشدمو از اطاق رفتم بیرون... بعد از این قضیه من کلی سکس دیگه کردم.. ولی نه با ماهان... الان ماهان چند ساله که ازدواج کرده و یک پسر بچه ام داره ولی هنوز وقتی چش تو چش میشم باهاش کلی خجالت میکشه ازم... الانم فقط مونتظرم زودتر ازدواج کنم تا یه سکسه گروهیم با ماهانو زنش بکنیم

داستان کاملا واقعی فقط اسم شخصیت هارو عوض کردم.
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
زن دایی خوشکلم

اوایل که بچه بودم خیلی کار به کار زن داییم نداشتم ولی اون منو خیلی دوست داشت،باهام بازی می کرد و..(حتی با هم بحث سیاسی هم می کردیم،حساب کن یه بچه 10 ساله با یه دختر که نه،زن 20 ساله بحث سیاسی کنند) بعد از اینکه گوشی اومد دستمون،دیدیم زن داییمون عجب مالی بوده و ما خبر نداشتیم.

سینه سایز 75،باسن 30اینچی،کمر باریک و.. از اون موقع به بعد رفتم تو نخ زن داییم.

به هر بهوونه ای می رفتم خونه شون،بعضی موقع ها که خودش نبود می رفتم سر کمد لباسش و شرت و کرستش رو نگاه می کردم و بعضی وقتا می بوسیدمش و می بوییدمش!

یه روز مادربزرگم یه مقدار سبزی داد که ببرم به زن داییم بدم،منم از خدا خواسته رفتم در خونشون و زنگ زدم،چند لحظه گذشت،دیدم زن داییم با حوله حمام اومد و در رو باز کرد.

-سلام.

-سلام،سبزی آوردی؟

-آره،مادرجون داد براتون بیارم.

-بیاتو،من حموم بودم،زیادی وایسم اینجا سرما می خورم.

-نه،مزاحم نمیشم

-بهت میگم بیا،کارت دارم.

-با اجازه.

رفتم تو،زن داییم بدون شرت و سوتین داشت جلوم راه می رفت که یک دفعه برگشت و گفت:«تو همینجا بشین تا من برم خودم رو کامل بشورم و بیام»منم چشمی گفتم و نشستم.

رفت تو حموم و دوش رو باز کرد،چند دقیقه نشد که گفت:«میشه برام از تو کمد شرت و کرستم رو بیاری؟»شرت و کرست رو براش بردم و دم در وایسادم،داشتم تمام حالات ممکن رو از نظر می گذروندم که چگونه شروع کنم.یه دفعه زن داییم از حموم اومد بیرون.

-چته؟چرا اینجوری شدی؟

-چیزی نیست......چیزه...میشه یه سوال بپرسم.

-بپرس

-آخه شاید زشت باشه،اشکال نداره؟

-نه،بپرس

-چیزه،ببخشید،این سایز سوتین که میگن چه جوریه؟

یه دفعه زن داییم برگشت و یه نگاه عاقل اندر سفیه به من کرد و منم از ترس سرم رو انداختم زیر

-هیچی،هر سینه ای یه اندازه ای داره مثل شلوار که اندازه داره.

-خوب اینو که میدونستم،می خواستم دستم بیاد که اندازه مثلا 55 یعنی چی،مثلا اندازه سینه شما چنده؟

یه نفس عمیق کشیدم،سوال سختی بود!

-داری پر رو می شی!اندازه سینه من هفتاد و پنجه

-ببخشیدا فقط می خواستم بدونم چقدره،الان که حوله دارید من از کجا بفهمم هفتاد و پنج چقدره؟

زن دایی ام لبخندی زد و گفت:«بیا جلو»

ترسیدم گفتم الان کتکی چیزی به ما میزنه،رفتم جلو گفت:«بیا از رو حوله دست بزن سایزش دستت بیاد»

من که ترسم خالی شده بود،شروع به دستمالی از روی حوله کردم

-پس اینطوریه،چقدر گرد و بامزه اس،میشه ببینم؟

از دهنم در رفته بود،اما چیزی بود که شده!کاریش نمی شد کرد.

یه نگاه خشمگینانه از طرف زن دایی

-دیگه چی؟نمی خوای کسم رو بلیسی؟

-کس؟کس دیگه چیه؟

-هیچی ولش کن!

-نه،زن دایی بگو چیه،قول میدم به هیچ کس نگم.

-به محل ادرار دخترا میگن کس

-چه جوریه؟

-یعنی چی چه جوریه؟

-شکلش،مثل ما مردا درازه؟تازه مگه می لیسنش!؟

-نه دراز نیست،بعضی موقع ها آره می لیسنش!

-میشه ببینم!

-خیلی پررویی پسر

-تو رو خدا

-به کسی نمی گی؟

-نه،قول میدم

-بیا جلو

رفتم جلوی پاهاش نشستم رو زمین حوله رو کنار زد و کل بدن بلوریش معلوم شد،شرتش رو کشید پایین و گفت:«ایناهاش،به این میگن کس»

-چه با حاله!میششه بلیسم؟

-نه،بسته دیگه

-نه تو رو خدا،بذار بیشتر نگاه کنم!

سرم رو بردم جلو و یه زبون بهش زدم

-نکن

توجهی نکردم،دوباره زبون زدم و می لیسیدمش،بعد از چند لحظه روی زمین طاقباز خوابید و من هنوز داشتم براش می لیسیدم،بعد از مدتی بلند شدم و رفتم سراغ لب هاش و ازش لب می گرفتم،دست راستم روی کسش بود کلیتوریسش رو می مالوندم و دست چپم روی پشت گردنش.بعد از چند لحظه،همونطور که داشتم گونه هاش و گردنش رو می بوسیدم دست راستم رو از روی کسش رها کردم و به پشتش بردم و بند سوتینش رو باز کردم و اون رو از بدنش بیرون کشیدم.و دوباره مشغول شم.،لب هام و دست چپم رو سینه اش بود و دست راستم کلیتوریسش رو فشار می داد،آه زن داییم بلند شده بود،یادم افتاد که زن دایی عزیزم دختر نیست،انگشت وسطیم رو داخل کسش فرو بردم و انگشت شستم رو روی کلیتوریسش تکون می دادم،به چند لحظه نکشید که آبش با فشار از کسش بیرون زد و دستم رو خیس خیس کرد.

بی حال روی زمین افتاده بود و توانایی انجام هیچ کاری رو نداشت،روی شونه خوابوندمش و با دست راستم که کاملا خیس شده بود، باسنش رو مالش می دادم،عجب باسن باحالی بود،هنوز زن داییم داشت به طور خفیف آه و ناله میکرد و هزیون می گفت،انگشت وسطی دست راستم رو به نرمی به سمت سوراخ کونش بردمو یکم ماساژ دادم،نوک ناخن انگشتم که داخل سوراخ کونش رفت،از جا پرید و گفت:«از پشت نه،از پشت نه»چشمی گفت و کمکش کردم تا بلند بشه و به سمت اتاق خواب رفتبم.به اونجا که رسیدیم،یکم سرحال اومده بود،به من گفت روی تخت،طاقباز بخواب،منم این کار رو کردم اونم خوابید روی من،طوری که کیرم که از روی شلوار لی تنگ،قلمبگی اش معلوم بود قشنگ وسط پاش قرار بگیره،بعد شروع کرد از من لب گرفتن،چند تا لب کوچولو گرفت و بعد رفت سراغ تی شرتم با کمک خودم اونو در اورد و شروع کرد به لیس زدن سینه و شکمم،و زبون زدن به نافم،بعد از چند لحظه که دید من حال نمی کنم،رفت سمت شلوار،شلوار لی دگمه ای رو اگه دقت کرده باشین،وقتی نو باشه دگمه هاش بد باز میشن،خواست دگمه هاش رو باز کنه نتونست،خودم رفتم کمکش،خیلی سخت بود،یکیش رو به زور باز کردم،کل حال سکس خوابیده بود،زن داییم که اینو فهمید،به من گفت وایسم و دگمه ها رو باز کنم و خودش زیر پام نشست و از روی شلوار زیر پام و بعد کیرم رو گاز می گرفت و یا با دهن می مالوند،بالاخره سه تا دگمه به سختی باز شد،نیازی به دگمه چهارم نبود داشتم شلوارم رو می کشیدم پایین که زنداییم پرتم کرد رو تخت و خودش کل شلوارم رو از پام کشید بیرون و پرت کرد یه طرف! دیگه به مرادش رسیده بود،شورت به قول بچه ها یقه هفتو یه کیر ورقلمبیده زیرش،شروع کرد دور پام رو لیس زد و یکدفعه با دندون شورتم رو کشید پایین،به کیرم یه نگاهی کرد و گفت:از مال داییت خوشگل تر و بهتره و سریع گذاشت تو دهنش،خیلی ضایع ساک می زد،بهش گفتم 69 کنه و منم کمی با زبونم توی کسش فرو می کردم و یا اونو می خوردم و تمام مدت دستم روی باسنش بود و می مالوندم و گاهی هم بین پاهاش،بین کون و کس رو می لیسیدم و گاهی هم سوراخ کون رو که با نگاه های بد زن دایی مواجه می شدم.

چند دقیقه ای گذشت و احساس کردم آبم داره میاد،از روی کیرم بلندش کردم و گفتم:«اسپری دارید؟» که با پاسخ نه مواجه شدم،گفتم طاقباز بخوابه و کیرم رو به آرامی به سمت کسش نزدیک کردم،و با یک فشار سریع،تا ته داخل کردم که جیغش بلند شد،پاهای سنگینش رو روی شونه هام گذاشتم و شروع به تلمبه زدن کردن،یکم که گذشت خسته شدم و سگی خوابوندمش و کیرم رو به سمت کسش هدایت کردم،سوراخش تنگ تر شده بود و بیشتر حال می داد،چند لحظه بعد آبم داشت میومد،گفتم:

-چیکارش کنم،داره میاد؟

-بریز رو سینه هام

و من کیرم رو بیرون کشیدم و آبم رو با فشار روی سینه هاش خالی کردم و کنار زن داییم که حالا عزیز شده بود ولو شدم. و ازش لب گرفتم و سینه هاش رو که حالا لزج شده بود می مالوندم.

بیست دقیقه ای تو بغل هم بودیم که پیشنهاد کرد بریم حموم و خودمون رو بشوریم.

رفتیم حموم و با آب نسبتا داغ و شامپو بدن شروع کردم به شستن بدن زن داییم،تا رسیدم به باسنش

-زن دایی جون؟

-بله عزیزم؟

-میشه یکم با پشتت ور برم؟

-ور برو اما نکن،من به داییت هم از کون نمیدم،چه برسه به تو

پکر شده بودم اما دستام رو شستم و اومدم نشستم پشت زنداییم که روی شکمش تو حموم خوابیدخ بود و شروع کردم به لیسیدن کونش و از طرفی با دستم هم کسش رو می مالیدم.یکم که آه و اوهش بلند شد،بلند شدم و کیرم رو گذاشتم بین دو کفلش و می مالوندم،اولش یکی حساس شد که نکنه بخوام بکنم ولی بعدش دیگه براش عادی شد.یکم که گذشت،کرمی رو که از قبل نگه به حموم آورده بودمش برا اینجور موقعی و کنار دستم بود و ورداشتم و کمی به سوراخ کونش مالیدم.

-چی بود؟چیکار داری می کنی؟

-هیچی،دارم می مالونم

-آخه یهو خنکتر شد

-کف بود،چیزی نبود

با کرم کمی دور سوراخ کونش رو مالش دادم و انگشت سبابه ام رو کمی داخل کردم، که دوبار اعتراض کرد ولی بهش گفتم که یکم انگشت که اشکالی نداره و بی خیال شد،یکم که کونش جاباز کرد،گفتم

-زن دایی جون،قنبل می کنی؟

-برا چی؟

-هچی یه مدل کردنه،الان یادم افتاد،تو قنبل کن من خوابیده می کنم تو کست

(خودمم نفهمیدم چی شد!)

قبول کرد و قنبل کرد،با دست چپ محکم گرفتمش و با دست راست کلیتوریسش رو فشار دادم که دوباره آهش بلند شد.یواش یواش کیرم رو گذاشتم در سوراخ کونش و با کمک دست راستن یکم کردم تو و محکم گرفتمش:

-نامرد،ولم کن

-اه،یه کم رفت تو،اصلا درد نداره که،

-گفتم در بیار

-از این بیشتر نمی کنم تو

و دوباره با دست راست کسش رو مالیدم.یکم که آرومتر شد این بار دو دستی گرفتمش و با یه فشار نصف کیرم رو کردم تو،که یه جیغ بنفش کشید

-عوضی درش بیار جر خوردم

-نترس،چیزی نیست، الان عادی میشه

تقلا می کرد که خودش رو از دست من آزاد کنه

-تقلا نکن،دردش بیشتر میشه

-ولم کن

بعدش که دید زورش به من نمیرسه بی خیال شد،یکم تو همون حالت عقب جلو کردم تا یکم جا باز کنه و دوباره یه فشار محکم و این بار تا خایه هام رفت تو.

-آآآآآآآآآآآآی

-یواش،همه فهمیدن

-جر خوردم آشغال،درش بیار

-عادی میشه،صبر کن

پنج دقیقه ای تو اون حالت بودیم که بالاخره آروم شد و من شروع کردم به تلمبه زدن یکم که تلنبه زدم،ناله هاش تبدیل به آه و اوه شد و معلوم بود که داره لذت می بره،دیگه آبم داشت میومد،

-داره میاد؟

-می خوام بخورمش

کیرم رو کشیدم بیرون و گرفتم جلوی دهنش،و آبم رو پاشیدم به صورتش،یک قطره اش رو نخورد،آبم که تموم شد سر کیرم رو کرد توی دهنش و با دندون های آسیاش یه گاز محکم ازشون گرفت

-آآآآآآآآآآی دیونه چرا اینجوری می کنی؟

در حالی که می خندید گفت

-تا تو باشی دیگه منو مجبور نکنی،ولی ممنون خیلی حال داد.

از حموم که بیرون اومدیم،لباس هام رو پوشیدم و چند تا لب ازش گرفتم که دوباره هوس سکس زد به سرم،اما دیگه کمرم جون نداشت برا همین خوابوندمش زمین و لباسش رو در آوردم و سوتینش رو انداختم پایین و شروع کردم به خوردن سینه هاش،سینه هایی که به شیرینی عسل بود.

حدود 10 دقیقه سینه هاش رو خوردم که موبایلم زنگ زد،مادرم بود که می پرسید،چرا نمیای،دیر کردی؟ دیر وقت هم شده بود و هر آن امکان داشت داییم بیاد،سریع جمع و جور کردیم و روی لباش یه بوسه زدم و ازش خداحافظی کردم.داشتم میومدم سمت در که گفت:«اگه بازم سوالی داشتی در خدمتم
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
کلاس خصوصی کامپیوتر

می خوام یه داستان سکسی از خودم رو که تابستان همین امسال(85) برام رخ داد رو براتون تعریف کنم. امیدوارم خوشتون بیاد.
تابستون بود و هوا داغ و من مثل همیشه حشری و تو کف. یکی از دخترهای آشناهامون چند وقتی بود که به خاطر مسائل کلاس کامپیوتر به پر و پای من پیچیده بود. البته ناگفته نمونه که من هم مثله خیلی ها خیلی وقت بود که تو کفش بودم. حتی چند دفعه تا نزدیکی های گا بردمش ولی آخرش نگرفت. واسه توصیفش همین رو بگم که یک بار که یک چیزی رو که مادرم داده بود تا من بهشون بدم رو بردم از قضا اون تنها بود وقتی داشتم چایی می خوردم صدام کرد ومن رفتم پیشش و دیدم که با دامن کوتاه و سوتین جلو روم وایستاده نفهمیدم که چی شد ولی یک لحظه حس کردم تو شلوارم یک چیزی سنگینی می کنه نگو که حاج عبدالله بیدار شده و می خواد بیاد بیرون( آخه مهشید هیکلش خیلی توپ بود بر خلاف آنچه فکر می کردم اصلا لاغر نبود واسه خودش یک پا جنیفر بود سینه هاشم که خیلی توپ بود پوستش هم برنزه و بدون هیچ مویی موهای سرش هم که مثل آبشار می موند مشکی و لخت بود و آدم حال می کرد باهاشون بازی کنه) به من گفت این تیپی واسه عروسی سمیه خوبم یا نه!
من دیدم موقعیت جوره خواستم بکشونمش طرف سکس بهش گفتم تو هر طوری باشی خوبی که یک دفعه مامانش رسید من داشتم سرخ می شدم که خودم رو کنترل کردم و خیلی مودبانه بهش سلام کردم و قضیه اومدنم رو گفتم.
اونهم جواب سلامم رو داد و هیچ چیزی نگفت آخه من تو فامیل به یه بچه خفن مثبت معروفم ( فقط دوست دارم هنگامی که تو جمع فامیل ها از من تعریف می کنند قیافه دخترهایی که از زیر من رد شدند رو ببینید شرط می بندم اگه اون موقع چاقو داشته باشن در جا منو میکشن آخه من عادت دارم بعد از اینکه از یکی سیر شدم دیگه ولش می کنم البته فکر نکنید من نامردم ها نه من از اول به همشون می گم فقط واسه ارضا شدن اول خودم و بعد تو این کار رو می کنم. یک بار از یکی ازاین دخترها پرسیدم چرا با اینکه من خوشگل نیستم با من دوست می شید گفت به خاطر اینکه تو یک جذابیت خاصی داری.) خوب زیاده گویی نمی کنم. خلاصه اونروز گذشت تا اینکه اواخر تابستون یک بار به من گفت می خوام بیام تا با من کامپیوتر کار کنی . من هم چون اونروز حوصله نداشتم جواب درست و سرمون بهش ندادم. تا اینکه یک هفته بعد وقتی کسی خونمون نبود زنگ زد که من می خوام بیام تا با من کامپیوتر کار کنی. من هم تو کونم عروسی بود گفت کی خونتون؟
گفتم پدرم سر کار و مادرم هم رفته بیرون گفته شاید یک سر بیاد خونه شما. اونهم خداحافظی کرد و گفت که میاد. ولی ای کاش من لال می شدم و اون حرف رو نمی زدم. یک 3 چهار ساعتی گذشت نیومد زنگ زدم گفتم چیه؟ چرا من رو علاف کردی؟ گفت مادرم گفته وایستا وقتی مادر مهدی اومد با اون برو خونشون ولی مادر من هم وقت نکرده بود که بره اونجا. من واسه این که لو نره با لحن تندی گفتم خداحافظ و گوشی رو گذاشتم. بعدش هزار بار به خودم لعنت گفتم به خاطر حرف نا بجایی که زدم. اون شب حسابی رفتم تو کف می خواستم خودم رو خالی کنم که به زور جلو خودم رو نگه داشتم. و عوضش به امید اینکه دوباره بیاد کلی برنامه ریختم.
هنوز یک هفته از اون روز نگذشته بود که دومرتبه زنگ زد و گفت که می خواد بیاد بهش گفتم این دفعه که علافم نمی کنی و دیگه هیچ حرف اضافی نزدم. اونهم گفت نه حتما میام و خداحافظی کرد.
خیلی خوشحال شدم چون مادر و پدرم رفته بودن شمال و تا پس فرداش نمیومدن.
من هم وقت رو غنیمت شمردم و خواستم تمام برنامه هایی که قبلا واسه خودم ساخته بودم رو اجرا کنم. سریع رفتم و اسپری رو آماده کردم و بعد از معذرت خواهی از حاج عبدالله رو سرش خالیش کردم. بعد هم کامپیوتر رو روشن کردم و یه عکس حشری کننده توپ از آنجلینا جولی انداختم رو دسکتاپ بعد تو جت ائودیو یک فیلم سوپر ایرانی توپ باز کردم گذاشتم رو دقیقه حساس و بستمش چو می دونستم وقتی بازش کنم از همون دقیقه شروع می شه. بعد تو مدیا پلیر هم یک آهنگ رپ به نام سکس پارتی رو گذاشتم تا همه چیز جور بشه. کرم رو هم اوردم گذاشتم رو کمدم تا دمه دست باشه. بعد هم رفتم نشستم تو هال تا که بیاد با اینکه اون همه اسپری زده بودم ولی حاج عبدالله دست بردار نبود و داشت بیدار می شد می ترسیدم ضایع بشه واسه همین بازم اسپری بهش زدم( آخه حاج عبدالله خیلی وقت بود که تو کف بود) دیدم که یک صدایی میاد از پنجره بیرون رو نگاه کردم دیدم که داداشش باهاش اومده(یعنی با ماشین داداشش اومد) کیرم که داشت دوباره راست می شد یک دفعه به یک خواب سنگین فرو رفت. خلاصه امدن تو خونه و من واسشون شربت آوردم و اونها خوردن داشتم تو دلم به مانی فحش می دادم که یک دفعه گفت راستی شما کارتون کی تموم میشه تا من بیام دنبال مهشید. من که داشتم از خوشحالی می ترکیدم نمیدونستم چی بگم. گفتم که بستگی به خود مهشید داره و مانی هم چیزی نگفت من هم بهش گفتم که خودم میارمش و بعد مانی رفت. بعد من هم به مهشید گفتم خوب بریم و شروع کنیم و بعد رفتیم و مهشد مانتوش رو در آورد و با یک تاپ یقه گرد باز و یک شلوار لی تنگ سفید نشست روبروم.
مانیتور رو که خاموش بود روشن کردم تا عکس رو دید یه طوری شد معلوم بود که می خواد این حالتش رو نفهمم. دستش رو گذاشت رو دسکتاپ(درس رو همون قسمت سینه هاش که بیشتر معلوم بود) گفت چه عکس قشنگیه. ای همون بازیگره است؟ خیلی باحاله؟ عکسش رو از کجا گرفتی؟ گفتم از اینترنت و اگر بخوای بازم دارم بعدا بهت نشون می دم.
مثلا شروع کردم به توضیح دادن بهش که یاد آهنگ افتادم گفتم بزار یک آهنگ هم گوش کنیم. سریع آهنگ رو پخش کردم رسید به این قسمتش " دختر یه دیقه برگرد / وای......... / شدم سر درد / می بینیش دوباره این شق کرد / بدو بیا بخورش که دیگه یخ کرد " تا اینو شنید خندش گرفت گفت که چه آهنگ با حالی این چیه بهش گفتم که آهنگ رپ. گفت چندتا از این ها داری که من بهش گفتم خیلی و اگه بخوای می تونم بهت بدم. گفت بزار چندتاشو تا گوش کنیم من هم چند تا آهنگ تو این مایه ها واسش گذاشتم. و شروع کردم به بقیه توضیحات وقتی که حرف میزد صورتش رو می آورد نزدیک صورت من و نفسش می خورد به صورتم و من حشری می شدم همین باعث شد که دستم رو بزارم رو شونش و سعی کنم دستم رو به طرف سینه هاش هل بدم. یک کم که گذشت دیدم ریتم نفسش عوض شده. خیلی خوشحال شدم با این کار می خواست دستم راحتتر به طرف سینه هاش سر بخوره من هم فرصت رو مناسب دیدم و گفتم چطوره که یکم استراحت کنیم اونهم قبول کرد. همش منتظر بودم از عکس ها بگه سریع دسکتاپ رو آوردم اونهم تا عکس رو دید گفت که راستی عکسهات رو بیار تا ببینیم من هم معطل نکردم و اونها رو اوردم در تمام این مدت دستم رو شونش بود. من قبلا که عکس ها رو ریخته بودم همشون رو قاطی با عکس های سکسیم کرده بودم. تازه بین اونها عکس های سکسی رو هم که از آویزون گرفته بودم نیز وجود داشت. چند تا عکس اول درست بود از آنجلینا و جنیفر وقتی که چندتا جلوتر رفتم به یک عکس رسیدیم که یک مرد داشت تو کون یه دختر می کردم. من گفتم که ببخشید و خواستم پنجره رو ببندم که اون گفت نه بزار لطفا نگاه کنم.
(دفعه اولم نبود ولی نمیدونم چرا از مهشید خجالت می کشیدم و نمیتونستم خودم رو کنترل کنم) بهش گفتم پس خودت بزن بعدی. بعد دستم رو از روی صفحه کلید برداشتم و اون شروع کرد به جلو بردن عکس ها میشد خیلی راحت شهوت رو تو چشاش دید. من هم بیکار نشستم ودستم رو به سریع به سمت گلو و بالای سینه هاش بردم . در یک آن جا خورد ولی بعدش شروع به دیدن بقیه عکس ها کرد. گرمای گلوش من رو حسابی حشری کرده بود. دستم رو بردم زیر بلیزش و از روی کرستش داشتم سینه هاش رو می مالیدم و اصلان حواسم به کامپیوتر نبود که یک دفعه گفت اه اینها که تموم شد. بهش گفتم که جت آئودیو رو باز کنه و پلی کنه و اونهم همین کارو کرد دیگه نمی تونست خودش رو کنترل کنه شهوت از سر و روش می بارید یک ده دقیقه ای گذشت ومن هنوز داشتم سینه هاش رو می مالیدم. که یک دفعه اون یکی دست من رو گرفت و کشید سمت کسش. بعد هم دست خودش رو برد تو شلوارک من و کیرم رو محکم گرفت. من هم دیگه تحمل نداشتم بغلش کردم و گذاشتمش رو مبل. و شروع کردم به در آوردن لباس هاش اون هم تا دید من این کار رو می کنم شروع کرد به در آوردن لباسهای من. یک شرت و کرست ست سفید و توری داشت وای که داشتم می مردم. مهلت ندادم و کرستش رو باز کردم تا سینه هاش رو دیدم پریدم روش و یک گاز کوچولو از نوک سینه های لیموییش گرفتم. بعد شروع کردم به خوردن اون شیرین عسل ها وای.. که چه مزه ای داشت. بعد رفتم بالا و شروع کردم به لب گرفتن ازش رفتم سراغ لاله های گوشش و جند تا لیس کوچک زدم وای موهاش ریخته بود تو صورتم و من هم شروع کردم به خوردن گوش و گردنش که صدای ناله هاش رفت بالا فهمیدم که خیلی تو کف. بعد از اینکه یک بار دیگه مزه سینه هاش رو چشیدم رفتم سراغ کسش و با یک حرکت شرتش رو در آوردم. خیلی سفید بود من دهنم باز بود و ازش آب میومد پریدم جلو و شروع کردم به خوردن و گاز زدن کسش که خیلی هم خوشمزه بود(الان که مینویسم مزش یادم میاد و دهنم آب می افته) هنوز خیلی نخورده بودم که یک جیغ زد و کلی آب ازش اومد بیرون چقدر خوشمزه بود.(دلم میخواست بزنم تو سرم که چرا تا حالا روی مهشید کار نکرده بودم.) خلاصه اون ارضا شد و من میخواستم مخش رو بزنم تا واسم ساک بزنه. ولی من تا کیرم رو بردم جلو دهنش خودش یک نگاه کرد و شروع کرد به ساک زدن خیلی ماهر نبود ولی بازم خیلی بهم فاز می داد دستم رو انداخته بودم تو موهاش و داشتم با اون ها بازی می کردم یکدفعه احساس کردم که داره آبم میاد چیزی بهش نگفتم و آبم رو تو دهنش خالی کردم. گفتم الان که کونم رو پاره می کنه ولی اون تمام آب رو قورت داد. من افتادم کنارش و شروع کردم به خوردن کسش بعد هم رفتم بالا و شروع کردم به خوردن سینه هاش. اون کیرم رو گرفت تو دستش و بعد هم شروع کرد به ساک زدن تا اینکه دوباره حاج عبدالله بیدار شد من هم کیرم رو از تو دهنش درآوردم و دستش رو گرفتم و برش گردوندم و رو تخت خوابوندمش. یک بالش هم گذاشتم زیر شکمش گفت میخوای چکار کنی؟ گفتم می خوام برم سراغ اصل کار گفت پس چرا اینوری گفتم حالا اونوری هم میشیم. سریع کرم رو آوردم و زدم دم کونش و کیرم رو هم چرب کردم. سر حاج عبدالله رو گذاشتم دم کونش که یکدفعه گفت مهدی تو رو خدا مواظب باش گفتم چشم عزیزم. من عادت ندارم زیاد منت بکشم و یا طرف رو پوف پوف کنم واسه همین یکدفعه یک هل محکم دادم و نصف کیرم رفت تو کونش که یک دفعه دادش رفت هوا ولی خوشبختانه ما خونمون آپارتمانی نیست و خیالم از بابت همسایه ها راحت بود. من هم سریع افتادم روش تا دیگه هیچ عکس العملی نشون نده و یکم آروم بشه یکم که گذاشت شروع کرد به قربون صدقه رفتن واسه من " مهدی جون هر کاری می کنی فقط آروم فدات شم آرومتر همش ماله تو عزیزم..." من هم فهمیدم شرایط مساعده کم کم کیرم رو هل دادم تا کلش رفت تو و بعد یواش یواش شروع به تلمبه زدن کردم کونش خیلی تنگ بود و حاج عبدالله در عذاب می خواست بیاد بیرون و یک نفس بگیره ولی من نذاشتم و کمر مهشید رو گرفتم و بلندش کردم و آروم به تلمبه زدنم ادامه دادم حالا یکم جا باز شده بود ولی هنوزم تنگ بود من که یک بار آبم اومده بود دیگه به این زودی ها آبم نمیومد ولی مهشید یک بار دیگه ارضا شد دهنم وا مونده بود که این دختر انقدر آب داشت معلوم بود خیلی وقت که تو کف. کیرم رو درآوردم و مهشید رو به پشت بر گردوندم. یک لیس از کسش زدم و بقیه آب کسش رو مالیدم به دم سوراخ کونش. بعد پاهاش رو انداختم رو دوشم و کیرم رو کردم تو کونش دوباره یک جیغ خیلی بلند زد که من ترسیدم نگاه کردم دیدم که نه اتفاق خاصی نیفتاده و ادامه دادم یک 5 دقیقه از این حالت گذشته بود که فهمیدم براش عادی شده من هم سریع رفتم زیر و از اون خواستم که بشین پاشو کنه اون اول سختش بود و با کمک من شروع کرد بعد از چند بار که این حالتی رفت تو واسش عادی شد و خیلی به سرعت این کار رو میکرد که من احساس کردم آبم داره میاد سریع کشیدمش زیر و افتادم روش و آب با فشار زیادی رفت تو کونش اونهم یک داد زد و گفت:" سوختم. با اینکه تو کونم کردی ولی من تو کسم هم احساسش می کنم." چند لحظه نگذشت که اون باز هم ارضا شد. و ما کنار هم دیگه خوابمون برد.
بعد از حدود نیم ساعت بیدار شدیم و بهش گفتم بهتره بریم یک دوش بگیریم تا سر حال بیایم وقتی پاشد دیدم کلی سوراخ کونش باز شده و ازش آب بیرون میاد انگار نه انگار که این همون کون تنگ و دست نخورده یک ساعت پیش. بعد با هم رفتیم حموم ولی مهشید اصلا حال نداشت واسه همین آب سرد رو باز کردم و شروع کردم به لاس زدن با مهشید تا اینکه حالش جا اومد ما اومدیم بیرون.
بعد از اینکه یک چیزی به بدن زدیم خواستم مهشد رو ببرم خونشون. در تمام این مدت دستم لا پاهای مهشید بود نمیتونستم خودم رو کنترل کنم حتی تو خیابون نزدیک بود چند بار انگشتش کنم.
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
اولین سکسم با زن عمو جونم

سلام اسم من م.... هست (بهتره که نگم اسممو).



من 19 سالمه واین داستان برمیگرده به دو ماه پیش ویکمم از زن عموم بگم زن عموم 4سال از من بزرگتره وپوستی سفیدی داره و لاغره ولی کون گنده ای داره.عموم وزن عموم دو سالی میشه که با هم از دواج کردن. یکروز که من خونه داشتم بازی میکردم (با کامپیوتر)زن عمو جونم اومد پیشمو وگفت بریم به من کمک کن که دکور خونمونو عوض کنم (ما تو یه ساختمون زندگی میکنیم)من قبول کردم و رفتیم خونه اونا اون یه شلوار چسبان پوشیده بود و یه تاپ تنش بودویه چادر سفید رو سرش وقتی داشتیم از پله ها بالا میرفتیم هی کونشو میدیدم و دیونه میشدم خلاصه رسیدیم خونشون که طبقه 3 بود.گفت بیا اول ازاتاق خواب ما (یعنی اتاق عموم وزن عموم)شروع کنیم گفتم باشه رفتیم شروع کردیم بعد چند دقیقه که کار کرده بودیم رسیدیم به تخت خواب من رفتم پا تختی رو برداشتم(میذونستم که توش کاندوم و اسپری تا خیری هست)ورش داشتم واز قصد اونا روریختم زمین یهو که اینا رو دید رنگش پرید



زود با دسپاچگی اومد که کاندوم ها رو جمع کنه گفتم زن عمو اینا چین گفت هنوز مونده به سنت که اینارو بدونی چیه منم که خر نبودم روش عکس کیر واینچیزا بود گفتم میخوام بدونم یکشونو باز کردم دیدم دیگه عین خیالش نیست وهیچ مخالفتی نمیکنه منم باز کردم گفت میخوای بدونی اینا چیه گفتم آره گفت بخواب روی تخت تا بهت بگم من این کارو کردم بعد شلوارمو در آورد و یکم کیرمو با دستش بازی داد وکاندوم کرد تئی کیرم منم بلند شدم و یه لب آب دار ازش گرفتم وتابشو درآوردم وتا میتونستم سینه هاشو خوردم هم زمان شلوارشو درآوردم وکسشو خوردم داشت نفس نفس میزد خوابید روی تخت من زود رفتم پیشش خوابیدم و کیرمو تا آخر کردم تو کسش آخم نگفت من شرع کردم به تلمبه زدن هی تلمبه هارو محکم میزدم کم کم آه آهش بلند شد دیدم با کاندوم حال نمیده خواستم درش بیارم ولی نزاشت



اسرار نکردم یکم تلمبه زدمو دیدم آبم داره میاد چون کاندوم داشتم تلمبرو ادامه دادم تا وقتی که آبم اومد وبی حال شدم خوابیدم پیشش و دو سه دیقه با لباشو سینش بازی کردم وپاشدیم لباسامونو پوشیدیم واز زن عموم تشکر کردم و اونم گفت که دیگه نمیخواد کمک کنی منم امدم خونه ورفتم حموم.ورفتم با دوستم کافه و قلیونی دود کردیم جاتون خالی این بود اولین سکسم با زن عمو جونم. مرسی از همتون که خوندین مرسی
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
سکس منو خواهر زنم

سلام داستانی که میخوام واستون بویسم بر میگرده به 2ماه پیش درباره سکس من با خواهرزنم من مغازه دارم و واسه جور کردن جنس زیاد این شهر اون شهر میرم که تو این سفره اخری خواهرزنم باهام همسفر شد.یه دختر 24ساله با چشمای رنگی موی بلوند کمر باریک کون پرو خوش استیل اصلا معرکست این دختر . منم که خیلی تو کفش بودمو منتظر فرصت که یه حالی بکنم باش بگزریم سوار ماشین شدیمو راه افتادیم تو راه همش تو این فکر بودم که چطوری راضیش کنم که نفهمیدم چطوری 7ساعت رانندگی کردم. ساعت 5 صبح رسیدیم. گفتم بریم یجا بگیریم یکم استراحت کنیمو بعد بریم سراغ کار.



یه خانومی بود که هر وقت میومیم ازش سوییت اجاره میکردم بهش ز زدمو رفتیم اونجاو رفتیم تو خونه باورم دمیشد منو سحر تنها با هم تو خونه اقا سوییت 1 تخت 2نفره بیشتر نداشت که من گفتم من زمین میخوابم تو برو روتخت قبول نکردو دوتایی رو تخت خوابیدیم داشتم دیونه میشدم البته مشخص بود اونم از من خوشش میاد.گفتم شبه اول هول بازی در نیارمو بزارم استراحت کنه.البته کرم میریختو با پاهاش میزد به پاهام منم که خسته بودم خوابم برد صبح پاشدم دیدم اومده تو بقل من خوابیده.اروم صداش کردمو وقتی خودشو تو اون حالت دید خنده مرموزی کرد.رفتیم بیرون ظهر بود دیگه نهار خوردیمو رفتیم من کارامو کردمو یکم خرتو پرت خریدیم واسه خودمونو .1قلیونم کشیدیمو اومدیم خونه .فردا ساعت 4 باره من حاضر بودو باس برمیگشتیم.شبه اخر بود .گفت برام یه لباس راحتی میگیری.منم زدم بیرون رفتم هم شام گرفتم هم یه ساپورت رنگ روشن که کونه خوشگلشو قشنگتر نشون بده با یه تاپ.اومدم خونه دیدم تو حمومه .گفتم لباساتو چیکار کنم که گفت بزار پشته در.10 مین دیگه اومد بیرون وای چی میدیدم با اون لباسا انگار هیچی تنش نبود.



امشب هرطوری بود باید میکردمش.شامو خوردیمو 1فیلم دیدیمو رفتیم واسه خواب.رو تخت به این فکر میکردم از کجا شروع کنم که پشتشو کرد بهم پتورو زد کنار نتونستم خودمو کنترول کنم دستم رفت سمته کونش وای چه کونه ژله ای داشت گفت تورو خدا نکن گفتم چرا که گفت منم خیلی تورو دوست دارم ولی خواهرم چی که گفتم قرار نیست اون بفهمه منم خواهرتو دوست دارم بزار امشب به جفتمون خوش بگزره.اینو گفتمو لبو چسبوندم. اونم شروع کرد لبا منو خوردن رو اسمونا بودم. کم کم لباساشو در اوردم شروع کریم به خوردنه سینهاش همینطوری اومدم پایین رسیدم به کوسش وای چه بو و مزه ای داشت شروع کردم به خوردن که صداش بلند شد میگفت دوست دارم بعد از کوسش افتادم به جون کونش دبخور انگشتمو کردم تو سوراخش خیلی تنگ بود اگه بازش نمیکردم زیره کیرم میمرد صداش خونه رو برداشته بود منم حسابی رو کونش کار کردمو حالا نوبت اون بود من دراز کشیدمو افتاد روم شروع کرد خوردن از بالا خورد تا رسید به کیرم گرفت تو دهنش داشت کیرمو قورت میداد من سکس خیلی داشتم ولی هیچکس به این خوبی کیرمو نخورده بود تازه داشت حال میداد با دستم سرشو کشیدم سمته خودم یکم لب گرفتمو گفتم برگرد. وای چه کونی رفتم کرم اوردم مالیدم دمه سوراخش با اون همه خوردنو انگشت کردن هنوز تنگ بود یکم با سوراخش ور رفتم کیرمو کرم زدمو گذاشتم دمه سوراخ یه فشار کوچولو دادم دیدم داره تختوچنگ میرنه که شروع کردم نوازش کردشو اروم اروم کیرمو هل میدادم تواون زیر التماس میکرد گفتم بکشم بیرون


گفت نه میخوام حال کنی عشقم اینو گفت شروع کردم تلمبه زدن یکم که گذشت دیدم داره حال میکنه داد میزد پارم کن من ماله توام که دیدم بله سحر ارضا شد اه کشیدو چند لحظه بی حرکت موند بعد بلند شدو حالت سگی منم از بالا سوارش شدمو شروع کردم تلمبه زدن اونم همش ابرازه علاقه میکرد که منم تحریک میشدم ابم داشت میومد تلمبه زدنو تندتر کردمو با یه فشار محکم ابمو تا ته تو کونش خالی کردم.بعد اینکه کیرمو در اوردم یه ساک چند مینی واسم زد که داشتم بیهوش میشدم .تا ظهر خوابیدیمو یه دوش گرفتیمو باره منو تحویل گرفتیمو برگشتیم توراه برگشتم یه ساک توپ واسم زد.ساکاش عالی بود.اینم خاطره سکس منو خواهر زنم.
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
صفحه  صفحه 61 از 94:  « پیشین  1  ...  60  61  62  ...  93  94  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

داستان های سکسی مربوط به سکس آشناها

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA