انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 66 از 96:  « پیشین  1  ...  65  66  67  ...  95  96  پسین »

داستان های سکسی مربوط به سکس آشناها


مرد

 
سکس من با زندایی و دختر دایی

من یک زن دایی 32 دارم که خیلی خوش استیل و شهوت انگیزه، خونه شون روبروی خونه ماست، چند سال پیش که داییم سکته کرد و رفت اون دنیا نازی خیلی تنها شد، من زیاد خونشون می رفتم و اگه کاری داشتن به زن داییم و بچه هاش کمک می کردم، یک دختر دایی خوشگل و 18 ساله به نام بیتا هم دارم که خیلی نازه. بعد از گذشت حدود یک سال یه شب توی خونشون بودم با خانواده داییم داشتیم شو ایرانی نگاه می کردیم، اون شب زن داییم آرایش کرده بود و موهاشو رنگ شرابی کرده بود و یه دامن کوتاه و یک تاپ سفید هم پوشیده بود، لباشو هم قرمز ملایم کرده بود. اون شب خیلی هوامو داشت کلی ازم پذیرایی کرد، رفتارش با دفعه های قبل خیلی فرق میکرد، همش از تنهایی و دلتنگی حرف می زد و این که من هنوز جوونم و کلی آرزو دارم و... آخر شب بود که می خواستم برگردم خونه، زن دایی گفت که امشب و همین جا بخواب ما تنهاییم، چون پسر بزرگ داییم رفته بود خونه عمه اش که خاله منه. بعد من به منزل تلفن کردم و گفتم که امشب نمیام. زن داییم گفت که امشبو توی اتاق من بخواب. اتاق زن دایی نازی یک تخت دونفره داشت که با داییم روی اون می خوابیدن. ساعت حدود 12 بود که زن دایی به بیتا گفت که بره بخوابه دیروقته، ولی بیتا خوابش نمی برد معلوم بود که به رفتار مادرش شک کرده و زن داییم به بهانه اینکه صبح زود باید به مدرسه بره اونو به اتاقش فرستاد تا بخوابه. دختر دایی هم یه نگاه ظنازانه به من کرد و شب به خیر گفت و به اتاقش رفت. من و زن دایی بیدار موندیم، زن دایی نازی ازم پرسید که اهل مشروب هستم یا نه؟ من اصلا فکر نمی کردم که او ازین چیزا بخوره گفتم که موافقم. یک بطری ودکا آورد و با هم خوردیم. همین طور که میخورد به چشمای من خیره بود به طوری که یه شهوت عجیبی در وجودم ایجاد شد. بغل من نشسته بود و پاهاشو روی هم چسبونده بود پاهای سفیدش خیره کننده بود، دامن زن داییم بالا رفته بود به طوری که شورت مشکیش معلوم بود، من زیر نگاهی به زیر دامنش کردم و زن دایی که نگاهمو تعقیب می کرد یه چشمک به من زد بعد به من گفت که من می رم حمام و یه دوش می گیرم و زود میام بیرون و گفت که تو هم یه سری به بیتا بزن وببین که خوابه یا نه؟ من سری به اتاق بیتا زدم هنوز چراغش روشن بود.با یک شرت صورتی و یک تاپ قرمز روی تختش خوابیده بود تا حالا اونو اینطوری ندیده بودم مثل یک آهوی ناز خوابیده بود ولی من شک کردم که او خواب باشد چون بیتا یک دختر باهوش و حساسیه و فهمیده بود که مادرش امشب یک نقشه ای داره و ممکن بود کنجکاوی کنه. پاهای سفید بیتا منو از خود بیخود کرد، نزدیکش رفتم و کنارش نشستم با دست آهسته روی پاهاش کشیدم ولی هیچ تکونی نخورد بعد صورتم رو بردم نزدیکش یه بوس از لپ سرخش کردم، یک حرکت کوچیک کرد و به پشت خوابید و لای پاشو باز کرد شرتش کمی گشاد بود و کمی از کسش معلوم بود، با مشروبی که خورده بودم خیلی مست شده بودم برای همین سرم رو روی سینه هاش گذاشتم یک دفعه بیتا از خواب بیدار شد مثل اینکه بیدار بود و داشت حال می کرد یه نگاه به من کرد و چشماشو بست وبا لبخند به من گفت پسر عمه تو هم خوابت نمیاد گفتم نه، گفت مادرم کجاست گفتم رفته حمام دوش بگیره. گفت این موقع شب خیلی عجیبه و من گفتم شاید لازم داشته، بعد به بیتا گفتم که دختر دایی اجازه می دی ببوسمت؟ او هم موافقت کرد بعد لبم رو لبش گذاشتم و شروع به لب گرفتن کردیم، بیتا شاید اولین بار بود که با یک پسر اینطوری حال می کرد برای همین داشت دیوونه می شد به طوری که منو روی خودش کشید و دست منو به سمت کسش برد و منهم با اشتیاق کسش رو می مالوندم. بیتا یه دختر خیلی شهوتیه و از چشماش می شد اینو حدس زد. شورتشو پایین کشیدم، بیتا اول مقاومت کرد ولی بعد رام شد و کس خوشگل و کوچیکش رو بیرون انداخت من با سر لای پاهاش رفتم و شروع به لیس زدن چوچوله بیتا کردم. بیتا دیگه داشت حشری تر می شد و به من گفت که حال عجیبی دارم واین اولین دفعه است که اینطوری میشم، کیرم رو از زیر شرت بیرون آوردم و لای پاهاش گذاشتم وشروع به مالیدن در کسش کردم بیتا گفت بکن توی کسم و من گفتم که نه تو هنوز دختری و پرده داری خوب نیست، خیلی حشری شده بود و التماس می کرد که بکنم توی کسش ولی من اینکارو نکردم. بعد بلند شد وبه من گفت که می خوام کیرت رو بخورم من هم خیلی خوشحال شدم و دراز کشیدم و بیتا روی من طوری قرار گرفت که کس و کونش روی طرف سرم بود و سر او هم طرف کیرم، بعد کیرم رو با دستش نگه داشت و با زبون لیس می زد ولی توی دهانش نمی کرد و می گفت بدم می آید ولی من با زبونم کسش رو شروع به خوردن کردم و با انگشتم هم سوراخ کونش که خیلی تنگ بود مالش می دادم بعد از کمی خوردن کس بیتا، خیلی شهوتی شد و کیرم رو تا نزدیک خایه هام توی دهانش کرد و حسابی لذت می برد نزدیک بود آبم بیاد و به بیتا گفتم که مواظب باش آبم توی دهنش نریزه چون اولین باره و شاید دوست نداشته باشه ولی اون گفت اشکالی نداره و همین طور که کسش رو می خوردم ناله و آه می کشید دیگه ارضا شده بود چون کسش خیلی خیس شده بود ، بیتا با سرعت زیاد کیرم رو ساک می زد و در یک آن آبم اومد و با یک فشار همشو توی دهان بیتا ریختم و بیتا همشو یه دفعه قورت داد. بعد بلند شدم و شروع به لب گرفتن کردیم همینطور که باهاش حال میکردم یک دفعه زن داییم منو صدا کرد یک ضد حال خیلی بدی بود که من و بیتا خوردیم و به بیتا قول دادم یه شب دیگه هم با هم سکس داشته باشیم، منهم با سرعت شلوارم و بالا کشیدم و به بیتا شب به خیر گفتم چراغ رو خاموش کردم و درب اتاق بیتا رو بستم ورفتم جلوی حمام، زن دایی دوش گرفته بود واز من خواست که حوله و شورت ویک کرست قرمز و دامن کوتاهشو و یک تاپ رو از داخل کشوی کمد لباساش بیارم. دوباره کم کم داشتم حشری می شدم، داخل کمد پر بود از شورت و کرست و لباسای زیر زیبا ، لباسها رو برداشتم و جلوی در حمام به زن دایی دادم او هم همین طور که یک دستشو روی کسش گذاشته بود لباسهارو از من گرفت و یک چشمک هم برام اومد. اصلا فکر نمی کردم که زن داییم بدن به این سفیدی داشته باشه و سینه های بزرگ و سفت اون داشت منو دیوونه می کرد. عجب شبی بود اون شب،من به اتاق خواب برگشتم، زن دایی هم از حمام اومد بیرون، داخل اتاق شد و کنار میز آرایش یک عطر زنانه حشری کننده داشت که به همه جای بدنش از جمله توی شرت وکرستش زد بعد اومد کنارم نشست و از من پرسید آیا تا حالا یک بدن لخت زن از نزدیک دیده بودی؟ گفتم نه (البته دروغ گفتم)، گفت می خواهی بیشتر ببینی؟ گفتم که می میرم برای بدن یک زن لخت، بعد دامنشو کم کم از بدنش در آورد و رونای ماهیچه ای سفیدشو بیرون انداخت دیگه داشتم از خود بی خود می شدم. بعد نوبت من بود با دستم روی پاهاش کشیدم یه داغی عجیبی در بدن زن داییم احساس می کردم، بعد با دستام قسمتهای بالایی روناشو مالوندم بعد تاپشو در آوردم و او هم همزمان شلوار و پیراهن بعد شورت منو درآورد. بدنش هنوز بوی خوب صابون عروس که توی حمام زده بود و عطرشهوت انگیز رو می داد. کیرم رو که دید گفت عجب کیر کلفتی داری باید امشب به من خیلی حال بده. زن دایی رفت و یک سی دی موزیک کلاسیک از بتهون گذاشت که واقعا یه شب بیاد موندنی رو داشت ایجاد می کرد. بعد همزمان با آهنگ، کرست قرمزشو از تنش درآوردم سینه های بزرگشو که دیدم با سر به سمتشون رفتم و شروع به خوردن کردم. سینه هاش مثل لیموی بزرگی بودن که تازه رسیده بود. با زبونم سر پستوناشو لیس زدم زن دایی خیلی حشری شد بعد کیرم رو گرفت و شروع به مالیدن کرد و بعد به سمت کیرم رفت و اونو توی دهانش گذاشت و با ولع تمام شروع به خوردن کرد. همین طور که به پشت خوابیده بودم و این کارو می کرد منهم شورتش رو در آوردم، یه کس تپلی و سفید داشت که توی حمام کاملا موهاشو تراشیده بود با سرم لای کسش رفتم خیلی گرم و جذب کننده بود و یک بوی مست کننده داشت با دستام لای پاشو باز کردم وسط کسش کاملا پدیدار شد بعد با دهانم شروع به خوردن کردم، خیلی خوشمزه بود تا حالا چنین کسی را نخورده بودم ، رونای زن دایی نازی ماهیچه ای بود که یه احساس بسیار شهوت انگیزی به من می داد. بدنش بوی یه عطر زنانه و مست کننده می داد. کیرمو تا می تونست توی دهانش می کرد حتی تخمامو هم با زبونش لیس می زد، من که روز قبلش موهای اطراف کیرم رو تراشیده بودم خیلی تمیز و جذاب شده بود، همین طور که به خوردن کس زن دایی ادامه می دادم با انگشتم دور کونشو ماساژ دادم و بعد یواش یواش توی کونش کردم، یک ناله ضعیفی کرد و کیرمو محکم توی گلوش کرد بعد انگشتمو تا آخر توی کونش کردم، کم کم کونش آماده می شد برای کردن بعد از جایم بلند شدم و زن دایی نازی روی چهار دست و پا نشست و لای کونشو باز کرد به طوری که سوراخ کونش پدیدار شد معلوم بود خیلی تنگه، من کیرمو با ملایمت داخل کونش کردم و در همین حین زن دایی به چشام نگاه می کرد و لبخند ملیحی می زد و گفت این کونم مال تو هر کار دوست داری باهاش بکن و تا دسته کیرتو بکن توی کونم چون من از کون دادن خیلی لذت می برم. باید بگم کونی به این تنگی تا حالا نکرده بودم ، زن دایی با آه و لذت از من خواست تا جایی که می تونم کیرمو تو کونش بکنم، بعد کمرش رو پایین نگه داشت و سرش رو بالا و کونش رو هم بالا داد بعد منهم با قدرت تمام فشار می دادم و او آه آه می کرد بعد از چندین بار تلمبه زدن از من خواست تا روی تخت بیشینم و بعد روی کیرم نشست و کیرم رو تا آخر وارد کونش کردم، سینه های مرمری اونو با دستام گرفته بودم و تند تند تلمبه می زدم، زن داییم خیلی زن ورزیده و فرزی بود و خیلی خوب خودشو روی کیرم کنترل می کرد و به راحتی خودشو روی کیرم بالا پایین می کرد. بعد از من خواست تا ازش لب بگیرم و من کیرمو از کونش درآوردم و بعد روی تختخواب نشستیم و شروع به لب گرفتن کردیم. یک آن چشمم به درب اتاق افتاد دیدم دو تا چشم از لای در داره توی اتاق رو نگاه می کنه، شک نداشتم که بیتا اونجاست، بعد بیتا در رو بیشتر باز کرد ولی زن دایی هنوز اونو ندیده بود بیتا در رو بیشتر باز کرد تا بهتر توی اتاق رو ببینه، وقتی دید من اونو نگاه می کنم یه لبخند و یک چشمک به من زد.در همین حین زن دایی داشت کیرمو می مالوند وبعد روی تخت دراز کشید ، لای پاهاشو باز کرد و کسشو بیرون انداخت بعد کیرمو گرفت و به سمت سوراخ کسش هدایت کرد و اونو توی کسش کردم کمر مرا گرفت و به سمت خودش کشید، کیرم تا آخر توی کسش بود. بعد یواش سرم رو کنار گوش زن دایی بردم و به او گفتم که بیتا بیدار شده و داره ما رو دید می زنه، تعجب کرد و بعد به من گفت که بی خیال کارت رو بکن و شروع به تلمبه زدن کردم در همین حین هم به سمت لباش رفتم و لباشو می مکیدم بعد روناشو بالا دادم و روی کولم انداختم در این حالت کیرم تا جایی که می تونست توی کسش رفت و زن دایی نازی همش آه آه.. می کرد و می گفت عزیزم بکن تو کسم بکن تو کسم تا آخر بکن عزیزم، مهلت نده مکث نکن، و من هم تا جاییکه کیرم اجازه می داد توی کسش می کردم به طوری که درد و لذت سراسر وجود زن دایی رو فراگرفته بود داشتم عرق می ریختم و احساس خیلی داغی داشتم، که یک دفعه دیدم یکی دستشو دور گردنم انداخته، آره بیتا بود و بدون مقدمه شروع به بوسیدن من کرد، زن دایی گفت دخترم تویی چرا خواب نرفتی. بیتا گفت: آخه با این سرو صدا مگه کسی هم خواب می ره. بعد بیتا شورت و کرستشو در آورد و لخت شد بعد جلوی من اومد و ایستاد من هم همینطور که کیرم توی کس زن دایی بود سرم رو نزدیک کس بیتا بردم و شروع به لیسیدن کردم بعد از کلی تلمبه زدن بلند شدم و بیتا روی تخت خوابید و من کیرم رو توی دهان اون گذاشتم و زن دایی هم که از شهوت داشت دیوونه می شد روی چهار دست و پا قرار گرفت و کونش رو به سمت من آورد و من همین طور که کیرم رو توی دهان بیتا کرده بودم و او داشت می مکید با زبونم لای پای زن دایی رو می لیسیدم ، لای کس زن دایی حسابی خیس شده بود معلوم بود که ارضا شده بود، دیگه آبم داشت می اومد. بعد از چندین مرتبه جلو عقب کردن کیرم توی دهان بیتا، زن دایی گفت عجب کمری داری چرا آبت نمی یاد داری منو می کشی ولی نمی دونست که من همین یه ساعت پیش با بیتا سکس داشتم و بک بار آبم اومده بود، بعد با ولع تمام با چند بار ساک زدن آبم داشت می اومد بعد بیتا گفت که آبمو توی دهنش بریزم بعد آبم با فشار وارد دهانش کردم و او با تمام وجود آبمو خورد بعد اونو تو بغلم گرفتم و شروع به بوسیدن کردم دیگه بی حال شده بود، به مادرش گفت مامان عجب استادی هستی من خیلی مونده به پای تو برسم و زن دایی گفت که با چنین پسر عمه ای که تو داری خیلی زود تو هم استاد سکس می شی دخترم.بیتا رو بلند کردم و به اتاقش بردم و توی رختخوابش خوابوندم بعد به اتاق زن دایی برگشتم و تا صبح کنارش خوابیدم و صبح زود لباسامو پوشیدم و به منزل رفتم. از اونروز به بعد زن دایی هر موقع هوس سکس می کنه منو خبر می کنه و به من می گه که من اصلا شوهر نمی کنم تا تو زن بگیری و من هم تا بیتا و زن دایی رو دارم نیازی به زن گرفتن ندارم.پایان
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
تـــــــــــــــــــــــــــکتم جون

سلام من اسمم علیه و20 سالمه کلا ادم رکیم وخیلی شوخ و از اون دسته ادمای الکی خوشم قدم 173ووزنم 65 کیلو چش مشکی خوشتیپ و تو دل برو البته دوستام میگن


سر تونو درد نیارم داستانی رو که می خوام واستون بگم مربوط به تابستانه پارساله که واسه کار رفته بودم دماوند پیش عموم و اونجا با یکی از دوستای عموم که گچ کار بودرفتم سر کار عموم کارمند بانکه و حدودا 40 سالشه وشاه کس قصه ی ما که زن عمومه اسمش تکتمه حدود 34یا 35سالشه یه خانوم خوشکل و ماه والبته عینکی که وقتی عینک می زاره دیگه نمیشه توصیفش کرد از نظر استیل و هیکلم یه باربی کامله سینه های بزرگ فک کنم سایز 85باشه نمی دونم از این چیزا زیاد سر در نمی ارم و کون بزرگ و تودل برو که وقتی راه میره از زیر چادرم معلومه که می گه بیا منو بکن
خلاصه روزا یکی پشته سر هم رد می شد و با موندن من تو خونهی عموم من بیشتر تو کف زن عموم می رفتم و بیشتر دلم می خواست که بکنمش یه روز سر کار بودیم که یهو تلفن اقا محمد زنگ زد0اقا محمد یه بچه ی باحال و حدود 30 سالش بو ونمی دونم عموم چه طوری همچین رفیق با حالی تو این شهر پیدا کرده بود اخه عموم یکمی خشک برخورده بعداز حدود پنج دقیقه صحبت کردن گوشیو قطع کرد وبه من گفت که غروب یخورده زود تر برم خونه حدود ساعت 5اینا بود که اقا محمدگفت و بعدازجمع کردن وسایل کار بروخونه بعد جمع کردن وسایل و شستن دست و صوتم راهی خونه شدم فاصله ی محل کار تا خونه ی عموم یخورده طولانی بود منم که کلا از هیچی خبر نداشتم تر جیح دادم تو خیابون یه چرخی بزنم و بعد برم خونه ...





حدود ساعتای 9 بود که رسیدم در خونهی عموم زنگو زدم و رفتم توپیش خودم می گفتم که باز دوباره وارد باغ هلو شدم با این تفاوت که صاحب باغ خونس و نمی شه هلو خورد بعد از ورد به خونه زن عموم ازم پرسید که چرا دیر اومدم خونه مگه اقا محمد زود تر تعطیل نکرد تازه فهمیده بودم که اونیکه به اقامحمد زنگ زده بود زن عموم بود و دلیل اینکارشم رفتن عموم به ماموریت وترس زن عموم از تاریکی و تنهایی بود(واقعا چرا خانوما اینقدر از تاریکی می ترسن؟) اینجا بود که بخودم گفتم علی تا عمو از ماموریت نیومده باید این دوتا هلوی زن عمو رو بخوریا خلاصه بعد از صرف شام نشستیم پای ماهواره او کنالای ماهواررو عوض می کردم زن عمو که ازین کار من اعصابش خورد شده بود پا شدو رفت تو اتاقش منم تلویزیون و و خاموش کردم خوابیدم 2ونیم اینابود که از خواب پریدم و بی خوابی زد به سرم که نگو ه و زدم تو فکرو خیال یه خورده اینورو اونور کردم تا اینکه یه نقشه واسه کردن زن عمو پیدا کردم که به عقل ابلیسم نمی رسه اصن شیطون باید بیاد جای من و چند تا واحد پاس کنه
(الان که دارم اینو می نویسم خودم شق کردم که نگو)




فردا بعد از تعطیل کردن کار رفتم دارو خانه و چند تا قرص تاخیری گرفتم اخه من زود ارضام و اونم به خاطر استمناست که اونهم بعد از این ماجرا گذاشتم کنار کلا این ماجرا تو زندگی برکتای زیاد داشت
از ماجرا دور نشیم زنگ رو زدم و رفتم داخلو خودم رو زدم به کمر درد به زن عمو گفت برو حموم یه دوش بگیر رفتم حموم تو تا اینجای نقشم دز=رست پیش رفته بودتو حموم خیلی به خودم رسیدم بعد تصمیم گرفتم نقشم رو اجرا کنم موقع خروج از حموم یدونه قرص تا خیری خوردم و از حموم خارج شدم و خودم رو زدم به کمر درد به زنمو گفتم که پماد موضعی واسه کمر درد گرفتم و چون الان شبه و کسی رو هم اینجا نمی شناسم واسم بماله رو کمرم زن عمو هم قبول کرد من رفتم روی زمین دراز کشیدم و لباسم رو دادم بالا زن عمو جوووووووووونم نشست کنارم و یخورده از پماد رو مالوند رو کمرم و شروع کرد به مالیدن پماد رو کمرم منم شروع کردم به تعریف ازش که چه خانوم خوبیه و من چقدر دوستش دارم و ازین جور حرفا حدود یه ربعی بود که داشت واسم پماد رو می زد و کمی ماساژم می داد و منم تو این یه ربع از ب بسم الله تا ن پایانش همش داشتم ازش تعریف می کردم وقتی پاشدم و به تکتم جون نگاه کردم دیدم چشاش قرمز شده و لوپاش گل انداخته و پاشد و بسمت اشپز خونه رفت با دیدن این صحنه به خودم گفتم الان دیگه وقتشه مرگ یه بار شیونم یه بار خلاصه رفتم تو اشپز خونه خودم رو زدم به پررویی و اونو از پشت بغلش کردم و از گونه ش یه بوس کردم برگشت که یه چیزی بهم بگه منم بدون معطلی لبم رو گزاشتم رو لبش وایییییییییییییییییی چقد داغ و خوش مزه بود اول خواست خودش رو بکشه کنار ولی نذاشتم با شدت تمام داشتم لبشو می خوردم گاهی زبونم رو می بردم تو دهنش و گاهی باشدت تمام لبشو میک می زدم زن عموهم کمکم همراهیم کرد بعد چند دقیقه لبمو از رو لبش ورداشتم و شروع کردم به خوردن گردنش





حدود 2 دقیقه اون کار رو کردم و بعد دوباره لبمو گذاشتم رو لبش. تککککککککککککتم جون خیلی داغ تر شده بود شده بود یه گوله ی اتیش شهوتش بالا زده بود دستم رو گذاشتم رو سینشو شروع کردم به بازی کردن باهاشون وایییی چقدر نرم بود همزمان که سینش رو می مالیدم دوباره شروع کردم به خوردن گردنش سرمو بردم بالا و جای گوشش گفتم تکتم جون اجازه هست ممه هاتو بخورم با تکون دادن سرش بهم اجازه داد تی شرتش رو دراوردم و از روی سوتینش سینه هاشو گاز گرفت بعد اروم سوتینش رو باز کردم واااااااااایییییییییییییییییییییییییی چی میدیم ااااااااااااااااااااااااخخخخخخخ چقدر سفیدو بزرگه با حرص و ولع شروع کردم به خوردن اونم چه خوردنی مث کسایی که یه ماهه غذا نخوردن داشتم می خوردم بعد 5دقیقه بلند شدم دستشو گرفتم و بردمش تو اتاق خواب روی تخت دارازش کردم و با زبوبم دور نافش رو یه لیسی زدم بعد زبونم رو بسمت با لا کشیدم و باز شروع کردم به خوردن سینه ها زن عموم داشت حال می کرد دندونش رو گذاشته بود رو لبش وسرشو به سمت چپو راست تکون می داد معلوم بود غرق شهوته یکی از دستامو از روی سینه ش بر داشتم وگذاشتم رو کسش و می مالوندم دست دیگم رو هم برداشتم و شلوارش رو کشیدم پایین یه شرت توری البالویی تنش بود که حسابی خیس خیس بود صورتم رو گزاشتم رو شرتش وای چه بویی می داد سرمو چپ و راست تکون می دادم گاهی هم دماغمو رو کسش بالا و پایین می کردم یخورده لیسیدمش بعد شرتش و از پاش دراموردم وایییی چی میدیدم یه کس هلویی لبه هاش صورتی بود و تمیز تمیز اخه صب به صب دوش می گرفت وااااایییی چقد ناز بود شروع کردم به خوردنش حالا نخور کی بخور اون ابی که روکسش بود چقدر خوش مزه بود زنونمو هی داخل می کردمو هی در می اوردم بعد یخورده از رانشو می خوردم دوباره می اوفتاده ردو کسش تکتم جون دیگه به اووووووووف اوووف کردن افتاده بود پاشدم و رفتم کنارش گفتم حالا دیگه نوبت شماست تکتم جون نمی خوای منو لخت کنی کلا دوست دارم تو سکس دختر لختم کنه اونم پاشد و به جون لباسام افتاد





اصن نفهمیدم کی درشون اورد نشست رو پاهم و کیرمو که حسابی بزرگ شده بودو گرفت تو دسش زبونش دو کیرم کشید بعد تودو تا ضربه با زبونش سر کیره زد ویهو همشو کرد داخل چقدر خوب ساک می زدن داشتم برخورد کیرم رو به ته گلوش حس می کردم وای چه حالی میداد بعد چند دقیقه که کیر رو از تو دهنش دراورد پاشدم و رفتم لای پاشو باز کردم و نشستم جلوی کسش شروع کرم به لیسیدن بعد کیرمو دستم گرفتم و باهاش چند تا ضربه رو کسش زدم بعد کیرمو رو کسش گذاشتم وهی بالا و پایی ن می بردم زن عمو التماس می کرد می گفت جووون علی جوووووووون بکن کسمو بکن تروخدا بکن بکنششششششششششش و منم باتمام شهوتی که داشتم خودم رو کنترل می کردم و به کارم ادامه می دادم وای چه التماسی می کرد چه لذتی داشت کم کم به گریه اوفتاده بود که کیرمو بر داشتم و یهو زدم داخلکس زن عمو زن عمو یه جیغ بلند کشید تو کسش چقدر داغ و لزج بود شروع کردم به تلمبه زدن صداش در اومده بود از روی شهوت ناله میکرد آخ جون تند تر بکن بکن که خوب می کنی و از این حرفا ما هم هی تلمبه بزن واییی نمیدونید چه حال داشتم تو اون لحظه داشتم میمردم ضربان قلبم از بس تند شده بود فکر میکردم الانه که بزنه بیرون ولی دست بردار نبودم همزمان سینه هاش رو میخوردم و تلمبه میزدمبعد از اینکه حسابی کسشو تو حالت دراز کش گائیدم گفتم که به حالت سگی وایسه و تو اون حالت کمی ساک زد بعدش کیرمو یه کوچولو به اون سوراخ خوشگلش مالیدم و بعد همشو یهو کردم تو کسش و فقط تلمبه میزدم و دستم رو از زیر حلقه کردم و چوچولشو بازی میدادم و اون بیشتر حال میکردتو همون لحظه یه اههههههههه گفتو لرزید که فهمیدم ارضا شده.





حالا من مونده بودم. کیرمو در آوردم گفتم میزاری پشتت رو بکنم قول میدم یواش بکنم نه نگفت خوشم اومد همه چیزو میدونست بدون هیچ حرفی به همون حالت وایساد بهش گفتم اگه دردت اومد بگو تا اذیت نشی مثل کسی که فحش شنیده باشه سرشو برگردون با اخم گفت کی گفته درد داره گذاشتم رو سوراخ کونش و آروم آروم فشار میدادم و کم کم میرفت تو دوباره از اول اینکار رو میکردم بعد چند بار که اینکار کردم یواش یواش سوراخش باز شد و کیرمو کمی از نصف بیشتر میکردم تو کونش و اونم فقط اههههههههه میگفت . حسابی سوراخش باز شده بود جوری تا آخر کیرم توش میرفت شروع کردم به تلمبه زدن و زن عو داد می زد::آییییییی. بكننننننننن ، بكنننننننننن..منوبكنننننننن ،آخ خ خخخ خدااااا ، توقف نكننننننننن.آخ خ خخخخخخخخخ چقدر دوستتتتتتت دارمممممم . بعد از کمی گائیدن کونش دوباره به حالت اول برگشتیم و به پشت دراز کشید و دوباره کردم تو کسش و جوری تلمبه میزدم که فنرهای تختم هی بالا و پائینمون میکرد حس کردم دیگه داره ابم میاد و بهش فهموندم اونم گفتم خوبه داشت آبم میومد خواستم بکشم بیرون که با دست کمرمو گرفت منم چند تا تلمبه دیگه زدم و آبمو ریختم تو کسش اونم همزمان که من آبم اومد اونهم دوباره ار ضا شد بعد فهمیدم که قرص زد بارداری مصرف میکنه و خیالم راحت شد


امیدوارم از خاطره ای که براتون نوشتم خوشتون آمده باشد و اگر اینطور بود، به من بگویی تا باز هم برایتان بنویسم. ضمنا این اولین باری است که من سعی کردم داستان وخاطره ای سکسی بنویسم، واقعا امیدوارم که خیلی بد نبوده باشد
اگه خواستید بگید تا داستانای دیگمو هم واستون بنویسم
نویسنده:تنهای تنها.
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
جریان سکس با دختر داییم

سلام دوستان
من سامان 28 ساله از شیرازم
میخوام جریان سکس با دختر داییم رو براتون تعریف کنم
دختر دایی من 22 سالشه با هیکلی شبیه جنیفر...من 2 سال تو کف این دختر داییم بودم تا بالاخره یه روز که تنها بود صدای زنگ خونه رو شنیدم وقتی ج دادم دیدم النازه از خوشحالی داشتم پرواز میکردم اومد داخل گفت کسی خونه نیست منم بهش گفتم که تنهام هوا خیلی گرم بود براش شربت خنک آوردم همین طور که شربتو بهش دادم کیرم راست شده بود خون به مغزم نمیرسید داشتم دیونه میشدم که الناز گفت هوا خیلی گرمه بهش گفتم برو دوش بگیر خندید رفت طرف اتاق من منم داشتم به کونش نگاه میکردم آب از دهنم داشت میزد بیرون رفتم تو اتاق نشست رو تختم منم دل و زدم به دریا...



رفتم کنارش نشستم احساس کردم خودش هم دوس داره دستشو گرفتم هیچی نگفت دو تایی دراز کشیدیم رو تخت گفت خستمه میخوام بخوابم منم شروع کردم ازش لب گرفتن بهش گفتم بریم حمام قبول کرد من فکر میکردم دارم خواب میبینم رفتیم داخل حمام لباساشو در آوردم رفتیم زیر دوش آب منم شروع کردم به خردن الناز از لب گرفته تا سینه و گردن خوابوندمش که کسش رو بخورم گفت حواست باشه من باکره هستم زبونم رو 15 دقیقه ای گذاشته بودم رو کس الناز که دیدم زیادی شهوتی شده گفت سکس کنیم هر جا دوس داری بکن منم کیرم رو گذاشتم رو کسش یه فشار دادم یه داد زد دیدم داره خون میاد خودش داشت حال میکرد که من شروع کردم به پمپ زدن پسشنهاد داد بریم تو اتاق اومدیم تو اتاقم دوباره شروع کردیم از پشت وجلو چه فازی میداد دنیا رو بهم داده بودن الان 1 ساله هفته ای 3 بار سکس میکنیم واقعا سکس با الناز رو دوس دارم الانم کنارم نشسته میخوایم دوباره سکس کنیم الناز جون آخر سکسه.
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
↓ Advertisement ↓
مرد

 
راز کوچولو بین من و زن داداشم

سلام
چند سالی بود که داداشم با یه دختر خوشگل و مامانی ازدواج کرده بود
منم همیشه به چشم یه زنداداش مهربون بهش نگاه میکردم
مثلا واسه ی تولدش واسش چیز میز میخریدمو اونم واسه من ..
یه بار رفتم در خونه داداشم تا کلیدای دفتر کارشو که خونه ی ما جا گذاشته بود رو بهش بدم
در رو که زدم دیدم در باز شد و منم رفتم داخل...
در آپارتمان هم باز شد و زنداداشم گفت بیا داخل سینا جان..
وقتی رفتم داخل دیدم تازه از حمام در اومده و گفتش که ترسیدم سرما بخورم بیام پایین
یه حوله بلند دور خودش پیچیده بود ولی گردن و پاهاش معلوم بود
اونجا که رنگ سفید بدنش رو دیدم فکرای بدی به ذهنم رسید





مثلا داشتم صحنه ی کردن زنداداشم رو تصور میکردم که اون خوابیده بود و منم روش داشتم میکردمش و سینه هاش داره بالا و پایین میره
هی گردنشو میخوردم
لباشو میخوردمو زبونمونو تو دهن هم میکردیم و میمکیدیم
وقتی پاهاشو روی شونه هام میدیدم گرمای بدنش رو زیرم احساس میکردم خیلی خوشم میومد
یا وقتی روی اوپن آشپزخونه میکردمش و صدای تق تق ضربه هام رو روی کونش میشنیدم
وقتی روی مبل نشسته بودم و اونم روی پاهام بالا و پایین میپریدو بریده بریده جیغ میزد
وای اصن تو حال خودم نبودم که دیدم یکی میگه هوی خره حواست کجاست
یهو که به خودم اومدم دیدم زن داداش با حوله جلوم وایساده و منو داره برو بر نگاه میکنه

به خودم که اومدم دیدم حسابی کیرم شق شده و زنداداشم هم داره بهش نگاه میکنه که من سریع رفتم روی مبل نشستم ت تابلو نشه ولی چه فایده که شده بود
زن داداشم گفت حالا که اومدی صبر کن من لباس بپوشم تا منم تا یه جایی برسونی
گفتم باشه نسیم خانوم
رفت توی اتاق که لباس عوض کنه که خیلی وقت تلف کرد
تو همین حین دوباره فکرای شیطانی به سرم زد و هی صحنه ای که الان برم توی اتاقشو همینطور که داره لباس عوض میکنه بهش بچسبمو هر طور شده بکنمش داشت دیوونم میکرد
هی بهم التماس میکردو منم به زور شورتش رو از پاهاش در میاوردم بعد به زور روی تخت میخوابوندمشو خودمم روش
هی سرشو میگردوندو نمیزاشت ازش لب بگیرم ولی مگه من ولکن بودم؟
به زور لباشو میخوردم و چند باری هم محکم زدم توی صورتش که بهم حال بده
که بالاخره کیرمو به زور کردم توی کسش اونم یه جیغ کشید منم هی بهش میگفتم خفه شو دیگه
کار از کار گذشته
تا کسی نیومده بزار کارمو بکنم وگرنه آبروی تو بیشتر از من میره
که اونم دیگه مخالفتی نمیکرد ولی یه سره ساکت بود و گریه میکرد تا من کامل کسش رو کردم و آبم رو هم کامل ریختم توش




یهو به صدای در اتاق به خودم اومدمو تا اومد از اتاق بیاد بیرون سریع موقعیت کیرمو درست کردم
وااااااااااااااااااااااااای چی میدیدم
یه شلوار لی تنگ پوشیده بود با یه مانتوی تنگ که کونشو بهتر از اونی که بود نشون میداد
یه آرایش لایت که منو دیوونه میکرد و یه بوی ادکلنی که همونجا میخواستم بغلش کنم و همه جاشو بخورم
خلاصه اومدیم پایین و سوار ماشین شدیم
هینطور که راه افتادیم بهش گفتم نسیم داری میری چی بخری که اینقدر خوش تیپ کردی
گفت واسه سالگرد ازدواج با داداشت هست میخوام وقتی میرسم خونه منو میبینه کیف کنه
منم گفتم مگه وقتایی دیگه میبیندت کیف نمیکنه
نسیم گفت بعد از چند سال زنو شوهر واسه هم عادی میشن دیگه به اون صورت به هم میلی ندارن
مگه چی بشه که دوباره مثل روزای اول همو بخوان
منم شیطنت کردمو پرسیدم مگه روزای اول چجوری همو میخواستین که الان نمیخواین
گفت زن میگیری میفهمی
منم گفتم ینی الان نمیشه بگی
گفت شاید بعدا بهت گفتم که رسیدیم به پاساژی که میخواست بره و پیاده شد و رفت
منم رفتم خونه و اون شب یه دست جغ زدم به یاد زنداداش گلم





آخر هفته بود که اومدن خونمون
زنداداشم یه لباس نیمه باز تنش کرده بود که بازوهاش و مقداری از چاک سینه هاش معلوم بود
وقتی دیدم کسی حواسش نیست یواشکی به زنداداش گفتم نسیم اون شب داداشم کیف کرد؟
یه دفعه خندیدو گفت و هییییییییییییس بچه پررو
گفتم یا میگی یا داد میزنم
یواش گفت آره خوب کیف کردیم دیوونه
گفتم حالا شد باریکلا دختر خوب
یهو دیدم یه خنده ای کرد و یه نگاه شهوتی بهم کرد که منم میخواستم همون جا لباشو بخورم
آخه لباش یه جوریه که همه تو نگاه اول عاشق لباش میشن
بعد نشستیم شامو خوردیمو موقع جمع کردن ظرفا وقتی منو زن داداش توی آشپزخونه تنها شدیم وقتی اومد ظرفارو ازم بگیره دستشو گزاشت روی دستم که یه جوری شدم
اون شب اونا رفتن و منم دوباره یه جغ حسابی به یادش زدم
فقط فکر و ذهنم شده بود بدن زنداداشم


بعد از چند روز داداشم بهم زنگ زد که تعمیر کار شوفاژ داره میره خونشون و چون اونم تا دیر وقت سر کار بود به من گفت که برم خونشون
منم چون کلید نداشتم رفتم از نسیم بگیرم که دیدم خودش هم لباس پوشیده و از خونه باباش میخواد بیاد خونه داداشم
گفت یکم کار دارم تا داداشت از سر کار بیاد انجامشون بدم
خلاصه با هم رفتیم خونه و تعمیر کار اومدو مشکل با یه هواگیری ساده حل شد و زود رفت
زنداداشم رفت لباساشو عوض کنه
همین که رفت توی اتاق گفتم نسییییییییییییییییم
گفت بله
گفتم راستی اون شب چیا خریدی؟
گفت یه تعدادی لباس خواب و خرت و پرت
گفتم بیار ببینم سلیقت چطوره؟
گفت حتما بعدش هم میخوای بپوشم ببینی بهم میاد یا نه بچه پررو
منم گفتم مگه اشکال داره
خیلی دلت بخواد من در مورد لباسات نظر بدم
گفت پس وایسا بپوشم ببینی سلیقمو


از اتاق اومد بیرون یه لباس نیمه باز مشکی پوشیده بود
جلوش چاک داشت تا بالا که رون سفیدش معلوم بود
بالاش هم روی سینش بود و بند نداشت
اومد جلوم و چرخید گفت چطوره؟
گفتم خیلی قشنگه فقط همینو خریدی؟
گفت نه
یکی دیگه هم خریدم که نمیشه جلوی تو بپوشم
من گفتم چرا به من شک داری مگه و خودمو زدم به اینکه بهم بر خورده
که دیدم گفت خوب وایسا برم بپوشم چرا ناراحت میشی
رفت توی اتاق وقتی اومد بیرون وااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای خدایاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا چی میدیدم
گفت یه نگاه بیشتر نمیتونی ببینی زود ببین خجالت میکشم
یه شورت و سوتین بندی که بند شورت رفته بود لای کونش
یه لباس توری هم روش پوشیده بود
گفت این لباس به نظرت چطوره ؟
گفتم پس بگو چرا داداشم کیف کرده
تا رفت بره توی اتاق دستشو گرفتم و گفتم این لباسا یه چیز دیگه شم مهمه و زنداداشو کشیدم طرف خودم
چسبید بهم و با صدای لرزون گفت چی؟
گفتم چجوری درآوردنش
دیدم داره نفس نفس میزنه و تنش داغ شده
گفت سیناااااا که انگشتمو کذاشتم روی لبش و اونم هیچی نگفت
همینطور که انگشتم روی لبش بود اونو کردم توی دهنش که دیدم داره انگشتمو میمکه
منم با دست دیگم شروع کردم به مالوندن سینه هاش
شروع کردیم لب گرفتن
وای خداااااااااااااااااااااااااااااا


یه جوری لبامو میخورد که تا حالا هیچ دختری این مدلی نخورده بود
منم با دوتا دستم کونشو میمالوندم و انگشتمو میمالیدم به سوراخ کونش
خودمو ازش جدا کردم که پیراهنمو در بیارم دیدم اونم نشستو داره شلوارمو در میاره
در عرض چند ثانیه لخت لخت بودمو کیرم تو دهن زنداداشم
برام میخوردو نگاهشو بالا توی چشمای من دوخته بود
منم سرشو با دست عقب جلو میکردم
دیگه طاقت نیاوردمو خوابندمش روی زمین شورت و سوتینشو دراوردم
هر دومون لخت تو بغل هم داشتیم همه جای همو میخوردیم
انگار چند ساله عاشق هم بودیمو الان به هم رسیدیم
پاهاشو دادم بالا و یواش لای کسش میمالیدم
هی جیغ میزدو
یهو وقتی داشت با دستاش سینه هاشو میمالی با صدایی داغون گفت
سیییییییییییییییییییناااااااااااااااااااااااااااااااا بکنم بکنم الان داداشت میاد بکنم
منم کیرو گذاشتم دمه سوراخه کسشو یواش هل دادم جلو که رفت توش
دیدینی ترین لحظه ی دنیا وقتی میبینی کیرت تو کس زن داداشته
اونایی که تجربه دارن فقط میفهمن که چی میگم
داری به داداشت خیانت میکنی و اون نمیفهمه


وااااااااااااااااااااااااااااااااااااای کسی که تا دیروز جلوی داداشت واست چس کلاس میزاشته الان کیرت تو کسشه و داره التماس میکنه تا ته بکن تو کسم
تو این فکرا بودم که تلمبه زدننو شروع کردم
صدای تق تق خونرو پر کرده بود
یکم که کردم بهش گفتم میخوام رو اوپن آشپزخونه بکنمت بلندش کردمو گذاشتمش روی اوپن و شروع کردم به کردن
من ایستاده بودمو میکردمش
همینطور که میکردمش از هم لب میگرفتیم و تو چشای هم خیره شده بودیم
با هر ضربه که کیرمو تا ته تو کس زنداداشم میکردم از خیانت به برادرم لذت میبردم
ولی واقعا عاشقش بودم
عجب بدنی و عجب کس تنگی داشت
دیدم داره آبم میاد و همونطور که بغلش کرده بودم آوردمش روی مبل و بهش گفتم نسیم جونم زنداداشه جنده ی من
یکم هم تو گناه بگن


نشستم روی مبل و اون شروع کرد به بالا و پایین پریدن
وایی سینه هاش چه قشنگ تکون میخورد
خودش هم چه آخ و اوخی میکرد
که یهو تکوناش تند شد و لرزید
وای چقدر قشنگ ارضائ شد
جیغ میزدو میخندید و هی ازم لب میگرفت
بلندش کردمو بردمش روی تخت اتاق خوابشون
یه تف انداختم در کونش و یه تف هم روی کیرم که گفت میخوای چیکار کنی؟
گفتم میخوام از تپه پشتی حمله کنم
گفت از کون نمیدم
به داداشت هم ندادم
کس کش خودش آبش اومده بود حالا زر زیادی میزد
به زور خوابوندمشو یه بالش گذاشتم زیرش که کونش بیاد بالا
دستاشو بالا نگه داشته بودم با یه دستم
با دست دیگم کیرمو گذاشتم دمه سوراخه کونشو یواش فشار میدادم ولی تو نمیرفت
خودشو سفت کرده بود
منم گفتم من تا کونتو نکنم ولت نمیکنم
الان هم داداشم میادو مارو میبینه و آبروی هردومون میره
پس بزار بکنم
خلاصه یواش یواش خودشو شل کردو سر کیرمو کردم تو کونش که جیغ زذ
میگفت خیلی درد داره
تورو خدا درش بیار
تورو خدا توروخدا
منم که گوشم بدهکار نبود
یکم بیشتر هل دادمو تا ته کردم توش


یواش یواش عقب جلو کردم که دیدم زنداداش داره گریه میکنه ولی من به کارم ادامه میدادم
دیگه چیزی نمیگفت و فکر کنم خوشش اومده بود
بلندش کردم حالت سگی و شروع کردم کونشو محکم میکردم
کیر سیاه من هی تا ته میرفت تو کون سفید زنداداشم
خودمو نگه داشتم که دیدم خود زنداداشم داره خودشو عقب جلو میکنه
وااااااااااااااااااااااااای چه حالی میکردم که یهو آبم اومد و ریختم توی کونش که گفت اوووووووووووووووووووف چقدر داغ بود
برگشتم و از هم لب میگرفتیم ولی چون تا نیم ساعت دیگه داداشم میومد خونه باید بلند میشدیم
سریع بلند شدمو گفتم لباست خیلی قشنگ بود
هر وقت لباس نو خریدی به من بگو بیام ببینم خوبه یا نه
گفت برو گمشو این دفعه هم اتفاقی شد دیگه از این چیزا بینمون پیش بیاد خودمو میکشم
حرفایی که همه دخترا میزنن
خلاصه سریع لباس پوشیدمو زدم بیرون
توی ماشین به کارام فکر میکردم که هر چی در مورد زنداداشم فکر میکردم اتفاق افتاد و واقعی شد

...

شما هم که خاطره منو خوندید اگه بهش فکر کنید حتما بدونید یه کس سیر از زنداداشتون میکنید یا اگه داداشتون بخونه چه کس و کونی از زنه خوشگلتون میکنه
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
هرکاری که کردم همش از سر عشق بود

سلام
اسم من سحر ونوزده سالمه،موضوع برمیگرده به زمانی که من سال اخر دبیرستان بودم ووقتی که همه ی همکلاسی هام مشغول درس خوندن بودن و به کنکور فک میکرد من درگیر عشق وعاشقی شده بودم و به هیچی جز اون(همونی که عاشقش شده بودم)فک نمیکردم.راستش خیلی ازش متنفر شدم قدهمون روزایی که دوسش داشتم و حاضربودم براش بمیرم الان ازش بدم میاد.اگ شماهم جای من بودید وضعتون بهترازاین نبود.


پسری که عاشقش شدم پسر داییم بود، اولین پسری بود که وقتی بهش میگفتم دوستش دارم بعدش پشیمون نمیشدم،چندوقتی بود که باهم رابطه داشتیم وهمه میدونستن که ما همودوس داریم حتی مامان وباباهامون ولی طبق معمول مادروپدرامون باهم مخالف بودن منم ازاونجایی که واقعا دوسش داشتم حاضربودم واس داشتن اون هرکاری بکنم امابعدها بعد ازجداییمون بود که فهمیدم اون از سادگی و دوست داشتن من سوء استفاده کرده.


شب نیمه شعبان بود، شبی بود که صبح روز بعدش من تازه هیفده سالم میشد همه اون شب توخونه مادربزرگم جمع بودیم راستش داییم یه جشن مختصر گرفته بود وشربت درست کرده بود بین مردم شربت پخش میکرد.مادربزرگمم شام درس کرده بودواس بچه هاشو نوه هاش.ما کلا رابطه ی خیلی نزدیکی باداییم اینا نداشتیم من فقط میتونستم پسرداییمو توی مهمونی های خانوادگی یا توی عروسی و مراسم ختم واینجورچیزاببینمش،چی میشد سالی یبارم واس عیددیدنی میرفتیم خونشون یا اونو میومدن خونه ی ما.اون شب قرار بود بعدازمدت ها هموببینیم باهم قرار گذاشته بودیم که اگ یه فرصت گیرمون اومد ویه جای خوب پیداکردیم بریم اونجابشینیمو بدون اینک کسی مارو ببینه باهم حرف بزنیم،راستش مامانم بعدازفهمیدن رابطه ی مااصلا دوس نداشت ما زیادبا هم بپریم.همه کم کم اومدنو جشن وشروع کردن ازاونجاییم که پسرای بیچاره ایرانی دنبال یه همچین فرصتا یی هستن که گیرشون بیادوبریزن توخیابونا اومد یه ضبط اوردن و یه اهنگ گذاشتن وشروع کردن به رقصیدن وسط کوچه،همه جمع شده بودن وبه اونا نگاه میکردن ولی من و پسرداییم گاهی اوقات زیرچشمی همودید مزدیم ویه لبخندکوچیک بهم میزدیم،داشتم با دخترداییم حرف میزدم که یهودیدم برام پیام اومد نگاش کردم دیدیم اونه،نوشته بود:بیا تواتاق دایی هیچکس نیست(یکی ازداییام پیش مامان بزرگم زندگی میکرد)راستش اولش خیلی ترسیدم وخواستم اس بدم وبگم نه اما زودپشیمون شدم و وقتی دیدیم کسی حواسش نیست فورا رفتم خونه داییم،توی مهمون خونه روی مبل نشسته بود وقتی منو دیدی خندید و گفت سلام.وقتی دیدیمش انگارکه دنیاروبهم دادن چون خیلی وقت بود که ندیده بودمش.



رفتم وروی مبل روبه روییش نشستم،فقط بهم نگاه میکردیم ومن که اصلا حرفم نمیومد فقط میخواستم نگاش کنم که ازم پرسید حالت خوبه که من بخودم اومدم و جوابشودادم،راستش نمیدونم چی شد که بهم گفت میذاری بوست کنم؟قبلنا بارها توی اس ام اسامون درمورد اینجورچیزاباهم حرف زده بودیم قرارگذاشته بودیم که اگ موقعیتش پیش اومد باهم...داشته باشیم اما اون شب،اونجاجاش نبود.وقتی این حرف و زد یکم جا خوردم وخجالت کشیدم اومد جلو وتو چشام بیشترخیره شده ودوباره گفت:سحححححر منم ازاونجایی که خیلی دوسش داشتم و نمیتونستم بهش نه بگم قبول کردم و گفتم نه فقط میذارم بغلم کنی اونم گفت باشه ازروی مبل بلندشدیم واروم منو گرفت بغلش راستش خیلی حس خوبی بود چون تا اون روز هیچ پسری منو اونجوری نگرفته بود توبغلش.دستشودورکمرم حلقه زد واروم پیشونیموبوس کرد بعد واس یه لحظه محکم فشارم داد منم که انگار لال شده بودم هیچی نمیگفتم وفقط داشتم لذت میبردم که نمیدونم چی شد وقتی چشاموبازکردم دیدم تکیه دادم به دیواراتاق و اون روبه رو م وایساده وداره نگام میکنه .



همینجوری که داشت نگام میکرد اروم صورتشو اورد نزدیک صورتمولباموکرد تودهنش،یه حسی بهم دست دادواحساس کردم تمام موهای بدنم سیخ شده سریع صورتموکشیدم عقبمو با یه صدای نسبتا بلند گفتم:اّاّاّاّییییی.راستشوبخایین یه لحظه پشتم لرزید هنوزم نمیدونم واس چی یه لحظه ازاین کاربدم اومد اما بااین احساسی که بهم دست داده بود بازم دلم میخواست لبموبکنه توی دهنش با عقب بردن سرم لباشوازرولبام برداشت وگفت بدت اومد من که اصلا نمیفهمیدم چی شده گفتم اره دوباره پرسید ازمنم بدت اومد که گفتم نننننه.خواست ازم جدا شه کشیدمش سمت خودم و ایندفعه خودم پاپیش گذاشتم ولباشو بوسیدم.کم کم لبا مون رفت توهم و داشتیم لبای همو میخوردیم یه دفعه زبونشوتودهنم چرخوندمنم ناخوداگاه زبونمو اوردم جلو کردم تودهنش همیجوری که مشغول بودیم اروم دستاشو پشت کمرم میکشید متوجه هیچی نبودیم اینقد محو خوردن لبا ی هم بودیم که یه لحظه به این فک نکردیم که اگ کسی بیاد ومارو اینجوری باهم ببینه چه اتفاقی میوفته که یدفعه یه صدای اشنا که معلوم میشد تعجب کرده صدام زد.اگ گفتین کی بود؟مامانم بود متوجه نبودمن شده بود واومده بود دنبالم نمیدونم وقتی مارو تواون حالت دیدی چه حالی شداما من که وقتی مامانمو دیدم به کل هنگ کردم و دیگ هیچی نفهمیدم



اصلا حرفم نمیومد اومدجلو وتوچشام نگاه کرد منم فقط سرمو انداخته بودم پایین دنیا دورسرم داشت میچرخید،که یهو پسر دایی اومد جلو و گفت عمه کاریش نداشته باش مامانم باعصبانیت بهش نگاه کرد و گفت برم گم شو که دوباره گفت عمه توروخدا که من نمیدونم چی شد تواون لحظه دستش(پسرداییمو)گرفتم و به مامانم گفتم خب...دوسش دارم.میدونیدمامانم چی گف؟گفت توغلط میکنی اصلا دیگ یادم نیست بعدش چی شد که پسرداییم رفت تواون لحظه من شبیه ادمایی بودم که بعد ازیه تصادف وحشتناک بهوش اومدن ومیبینن اطرافشون به کلی تغییر کرده.ازاون ماجراگذشت وسخت گیری های خانوادمم روی من بیشتر شدولی من اونقدر اونودوسش داشتم که حاضربودم همه ی اینارو حتی بدترازاینا بخاطرش تحمل کنم اون بهم گفته بود من واون مال همیم وازاونجایی که پسرداییم بود فکراینکه دروغ بگه وبخواد نامردی کنه به ذهنم نمیرسیدراستش من ادم نامردی نیستم اگ به یکی بگم اره تا اخرش پاش هستم حالا به هرقیمتی.بعداون ماجرا روزا یکی یکی میگذشتن ومن وارد پیش دانشگاهی شدم وازاونجایی که چهارشنبه مدرسه نمیرفتیم تو خونه ازصبح تا ظهر تنهابودم،بعداون اتفاق رابطه ی ما تموم نشد بلکه بیشترازقبلم شد تا جایی که قرار شد یه صبح چهارشنبه اون بیاد خونمون و اومد.من سریع درو براش باز کردم و اومد تو خونه وروی حیاط جلو در اتاق وایساد بهش گفتم بیا تودیگ گفت نه تا نیای بغلم نمیام تو منم نگاش کردم و خندیدم ورفتم بغلش بعداینک اومد تو فورا رفتیم تواتاقم ونشستیم روتخت.



دستام ازترس واسترس یخ کرده بودن اصلانمیتونستم حرف بزنم بهم گف ترسیدی منم گفتم اره ازترس دستشوییم گرفته خندیدو منو گرفت توبغلش و با خنده گفت عزیزم بعد همینجوری که منو تو بغلش گرفته بود نیگام کرد و اروم لباشو گذاشت رولبامو شروع کرد به خوردن همیجوری که لبامو میخورد منو خوابوندو خودشم خوابید روم،اون روز فقط در همین حد پیش رفتیم تااینک اون روز رسید ودوباره اومد پیشم اما برخلاف روز اول دیگ اونقدر استرس نداشتم،مثه قبل رفتیم تواتاقم اما این دفعه بدون هیچ معطلی دیدم لخت لخت بدون هیچ لباسی روبه روش نشستم اصلا نفهمیدم چی شد راستش عشق کورم کرده بود مثه احمقا حتی حاضربودم اون ازدختریم بندازتم تا اونو داشته باشم تااون مال من باشه راستش همه ی اون کاراییو که قراربود اون روز انجام بدیم وقبلش درموردشون باهم حرف زدیم،خب داشتم میگفتم اونم لباساشو دراورد وشروع کردیم به خوردن لبای هم همینجوری که لبامومیخورد منوخوابوند و خودشم خوابید روم بعد چنددقیقه ازخوردن لبای هم دست کشیدیمو بلندشد و پایین پام نشست و اروم پاهامو ازهم باز کرد من خیلی خجالت کشیدم وروی صورتموگرفتم واس همین اصلا ندیدم که قیافش با دیدن کس من چه شکلی شد.



همینجوری که روی صورتموبا دستام پوشونده بودم یهودیدم کوسم داره یه جوری میشه،باورم نمیشد ولی داشت کسمو میخورد،هنگ کرده بودم ماتم برده بود تودلم داشتم لذت میبردم و برخلاف زنا ودخترای دیگ صدای آهواوهم بلندنشده بود،همینجوری که مشغول خوردن بود بهم گفت که دستموازروی صورتم بردارم چون میخوادصورتموببینه منم بانهایت خجالت این کارو کردم برخلاف بقیه دیگ نذاشتم کسم و بخوره نمیدونم چرا اما احساس موذب بودن بهم دست میدادبعد اومدبالاو روم خوابید و بهم نگاه کردو خندید ودوباره لباموخورد بعداروم اروم رفت پایین وگردنمو خوردوقتی گردنمو میخورد بیشترازوقتی که داشت کسمومیخوردلذت میبردم وهر وقت که میومدتمومش کنه من دوباره بهش میگفتم نه بیشتربخوراونم گوش میکرد فک کنم اگ ادامه میداد همینجوری ارضاء میشدم اما اون که ادامه نداد همینجوری رفت پایین وپایین وپایین رو سینه هام شروع کرد اونارو بخوردن بد جوری سینه هامو میخورد خیلی دردم میومداما برام لذت بخش بود وحاضربودم دردبخاطرلذتی که داره تحمل کنم،اما نوبتیم که باشه نوبت منه،بهش گفتم دیگ بسه الان دیگ نوبت من اونم خندیدو گفت چشم خانم خانما،واس یه چندلحظه بدون حرکت خوابیدم روش،اتاق اینقدساکت شده بود که صدای بال زدن پشه رو میشد شنید اروم سرم وازروسینه اش برداشتم ورفتم سمت لباشو شروع کردم به خوردنشون،بنظرم اینجوری خوشمزه ترمیومد اما نمیدونم چرا؟بعدش اروم رفتم روگردنش اما وقتی گردنشومیخوردم قلقلکش میومد ومیگفت نکن و منم واس اینک اذیتش کنم اصلا بهش گوش نمیدادم و بیشترمیخوردم امادیگ طاقت نیاوردوهولم دادعقب وبهم گفت کیرم بخور منم گفتم باشه اما...


کیرشواروم کردم تودهنم اولش میخواستم بیارم بالا امابه روی خودم نیاوردم گفتم یهوناراحت میشه ولی یکم که خوردمش دیدم اونقدرام بد نیست اونم که کلا اصلا انگارتواین دنیا نبود سرمنم گرفته بود و بادستاش بالا وپایین میکرد واینقد بهش حال میداد که دلش میخواست بلند داد بزنه اما نمیتونست من همیجوری داشتم میخوردم تااینکه یهو تودهنم یه مزه یی شد احساس کردم یکی یه اب داغ شورریخته تودهنم سریع کیرشوازدهنم کشیدم بیرون وهمه ی ابارو تف کردم بیرون و گفتم این دیگ چی بود گف ببخشید اما فهمیدم که ناراحت شد اما من اصلا به روی خودم نیاوردم من نمیدونم تواین داستانه ها چه جوری اب طرف ومیخورن وبعدش میگن به به چقدخوشمزه بود،اصلانم خوشمزه نیست،بعداینکه کلی باهم لاس زدیم بهم گفت سحرازپشت بکنم تومن اولش من ومن کردم اما با یه ذره اصراراون قبول کردم وروی دوتازانوهام نشستم وکونمودادم بالا اونم بعدکلی کرم کاری و تف زدن بازی بازی کردن باپشت من تا اومد کیرشوبکنه توکونم هنوزسرکیرش نرفته زدم زیرگریه و گفتم نه نه خیلی درد داره من نمیتونم،بهم نگاه کرد وگفت درد نداره فقط اولش تو بخواب اما من ازاونجایی که خیلی ترسوام زیربارنرفتم اون گفت خب من الان چیکارکنم گفتم برات کیرتومیخورم هرچقدکه بخوای اما ازپشت نه،واسش ساک زدم اما ابش نیومد که نیومد بهم گفت بگیر بخواب و پاهاتوبازکن



منم خوابیدم وپاموبازکردم واون کیرشومیمالید روی کسم وااای که چه حالی میداد واقعا لذت بخش بود کسم خیس خیس بوداما اون بیچاره حالش بدترازاینا بود وچون میدونست که من واقعا میترستم دیگ زیاد اصرارنکرد فقط منو به پشت خوابوند وکیرشو بین کونم اونقد بالا پایین کرد تا ابش اومد بعد اینکه ابش اومد ولو شد رو تخت ومنم رفتم بغلش خوابیدم،چنددقیقه باهم لاس زدیم واون نگاه کرد روساعت وگفت باید برم دیگ خیلی دیر شده یهو مامان وبابات میان اما من اصلا دلم نمیخواست اون بره دلم میخواست همین جا بمونه وتوبغلش بخوابم،بعد ازاون روز یباردیگم اومد پیشم اما اون آخرین بارو اولین باری بود که دیگ میدیدمش واینقدبهم نزدیک بودیم،راستش از شانس گند من اخرین باری که اومدپیشم مامان وبابام فهمیدن و باهاش دعوا کردن بعدکلی بگیر ببند بابهونه های الکی گفت که نمیتونه کاری بکنه ومابایدازهم جداشیم،امامن میدونستم همش بهونه ست و اون دیگ منونمیخواد ایند فعه هم رابطمون درست روز تولدم وقتی که هیجده سالم میشد تموم شد،بعدچنان نامردی بهم کرد وابرومو پیش همه برد که قسم خوردم تا زندم وعمردارم هرگز نبخشمش،بارها وبارها پیش خودم گفتم که اگ یک درصد براش مهم بودم ودوستم داشت جانمیزدو پای کارایی که باهم کردیم وایمیستادولی اون منو گولم زد از سادگیم استفاده کرد وهرکارخواست باهام کرد،بیشتردلم ازاین میسوزه که اون پسرداییم بود چه جوری تونست بامن که دخترعمشمو همیشه وقتی باهم بودیم بهم میگفت توقبل ازاینک عشق من باشی دخترعممیو هیچوقت کاری نمیکنم که دلت بشکنه اونجوری نامردی کنه،بعدازتموم شدن رابطه مونم به دو ماه نرسیده رفت ونامزد کرد والانم نامزد داره...



بعد ازاین جدایی دیگ هیچوقت روی تختم نخوابیدم چون همین که روش میخوابم یاد اون روزا میوفتم وگریم میگیره و هزار بار به خودم لعنت میفرستم که چرا گذاشتم یه همچین اتفاقایی بیفته اما من هر کاری که کردم همش از روی عشق بود فک میکردم اینجوری اون باهام میمونه وبیشتردوسم داره همیشه ازاین میرستم که بعداین ماجرا دیگ نتونم عاشق شم وبه کسی اطمینان کنم چون یبار جواب اعتماد کردنمو به کسی که تمام زندگیم بودو براش میمردمو گرفتم.
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
سکس با زن برادر زنم

سلام
خاطره ای که میخوام براتون تعریف کنم مربوط میشه به حدودا 11 سال پیش . تازه ازدواج کرده بودم زنم یه برادری داشت که یک زن خوشگل و خوش هیکل داشت اوایل که من وارد این خانواده شده بودم
خیلی باهاشون صمیمی نشده بودم اما یه مدت که گذشت دیگه کم کم با اخلاقیات و روحیاتشون آشنا شدم . من با خونواده زنم خیلی راحت بودم اونا هم همینطور خیلی باهشون صمیمی بودم جوری که اکثر روزها خونه پدرخانومم بودیم و برادر زنمم همینطور من خیلی با خواهر خانومهام و زن برادر خانومم شوخی میکردم . بیشتر با زن برادر خانومم اسمش اشرفه من و اشرف اونقدر با هم صمیمی شده بودیم که رازهای زندگیمونو واسه هم تعریف میکردیم . کمکم شوخیهای ما بیشتر میشد .

برم سراصل مطلب...



ماجرا از اونجا شروع شد که یه بار اشرف یک مقدار پول رو گذاشت توجیب پیرهنش ( آخه اون اکثر موقعها پیرهن دکمه ای میپوشید ) من هم یه دفعه به شوخی دستمو کردم تو جیب پیرهنش که پولاشو بردارم اونم واسه اینکه نتونم پولارو از تو جیبش بیرون بیارم
دستشو گذاشت رو جیبش که دست من محکم چسبیده شد به سینه هاش عجب سینه هایی داشت دستمو ازجیبش در آوردم .... اونروز گذشت و من همیشه اون صحنه و حسی که تو اون لحظه بهم دست داد جلو چشمام بود کم کم بعضی وقتها متوجه میشدم وقتی اشرفو میبینم یه حس خاصی بهم دست میده حس لذت بردن از بدن اشرف دلم میخواست بغلش کنم بوسش کنم
چند وقتی با خودم کلنجار میرفتم میگفتم کسخل این زن برادر زنته چرا بهش نظر داری اما انگار نه انگار . تا اینکه متوجه شدم اشرف بیشتر بهم نزدیک شده . یه روز برای کاری رفتم خونشون قرار بود یه سری لباس که همسایشون از دوبی آورده بود بیارم خونه . وقتی رفتم خونشون انگار دل تو دلم نبود اونجا با خودم گفتم بهتره موضوع رو بهش بگم واسه اینکه سر صحبتو باهاش باز کنم گفتم ببین اشرف میخوام یه موضوع رو بهت بگم


اونم گفت چیه بگو . بهش گفتم حس میکنم خیلی با هم صمیمی شدیم حس میکنم روابطمون داره بیش از حد صمیمی میشه بهتره دیگه با هم شوخی دستی نکنیم که یه دفعه دیدم اونم گفت منم چند وقته میخوام همینو بگم ولی روم نمیشد من بهش گفتم حس میکنم دوستت دارم همش تو فکرمی بهتره چند وقت به هم دیگه محل نذاریم . اونم قبول کرد بعد از خونشون زدم بیرون رفتم سمت خونه خودمون . ناگفته نمونه اونشب قرار بود زنم همره پدر و مادرش و خواهراش برن شهرستان . عصر اون روز زنمو راهی کردم خونه پدرش و من تا یه مدت تنها بودم . همینکه تنها شدم دلم هوای اشرفو کرد زنگ زدم خونشون خودش گوشیو برداشت شروع کردم باهاش حرف زدن بهش گفتم نمیتونم طاقت بیارم که صداتو نشنوم اونم گفت منم از وقتی که رفتی کلافه شدم نمیتونم هیچ کاری کنم
اونشب گذشت فرداش زنگ زد محل کارم گفت شب تنها هستی بیا خونه علی گفت زنگ بزنم بهت بگم ( علی شوهرشه یعنی برادر خانمم ) گفتم ببینم چی میشه . غروب شد که رفتم خونشون هنوز شوهرش نیومده بود خونه نشستیم با هم حرف زدیم گفت بهت عادت کردم حس میکنم خیلی دوست دارم منم بهش گفتم که همین حسو دارم که دیدم دستمو گرفت دستای گرم و لطیفی داشت منم دستشو گرفتم و بوسیدم چه حس خوبی بود ... شب وقتی شام خوردیم یه کم با علی کس شعر گفتیمو خندیدیم . من شب همونجا موندم


صبح علی ساعت 6 میزدبیرون که بره سر کار خواب بودم که علی رفته بود وقتی بیدار شدم دیدم اشرف رو کانپه دراز کشیده و خوابیده یواشکی رفتم به سمتش دلم میخواست ببوسمش بعد برم بیرون همچین که بوسیدمش دیدم چشماشو باز کرد گفت بی شرف یواشکی بوسم میکنی اونم منوبوسید گفت اگه زیاد کار نداری بمون یه خورده دیرتر برو کارت دارم منم گفتم باشه . صبحونه آورد خوردیم بعداز صرف صبحونه اومد کنارم نشست گفت سامان این چه حسیه من دارم
نمیتونم دوری تو رو تحمل کنم دلم میخواد همیشه پیشم باشی احساس میکنم بهت نیاز دارم . سرشو گذاشت رو شونه هام و موهاشو شروع کردم به نوازش کردن همینجور که داشتم نوازشش میکردم بهش گفتم منم حس میکنم دوست دارم و نمیتونم دوری تورو تحمل کنم و همینطور آغوش گرمتو و یه بوس از پیشونیش کردم و محکم بغلش کردم .



اشرف یه سوال از من کرد که جا خوردم بهم گفت در برابر یه زن نا محرم وقتی باهم تنها تو یه خونه باشید چقدر میتونی خودتو نگه داری منم گیج و مبهوت از این سوالش گفتم اگه ببینم دار کار به جاهای باریک میکشه اون لحظه اونجا نمیمونم میزنم بیرون از خونه اون گفت فکر میکنی میبینیم حالا که رفت سمت اتاقش من مونده بودم چیکار میخواد کنه و اینچه سوالی بود که از من پرسید تو این فکرا بودم که دیدم از اتاق اومد بیرون ولی با یه تاپ و شلوارک . من که تا اون موقع اشرفو اینجور ندیده بودم مات موندم که اومد به سمتم و خودشو انداخت تو بغلم . انگار شده بودم یه مجسمه هیچ کاری نمیتونستم بکنم که لباشو گذاشت رو لبام اولش خجالت کشیدم ولی انگار منم دوست داشتم لباشو بخورم شروع کردم لب گرفتن ازش کم کم دستمو به بدنش مالیدم سینه هاشو مالوندم به خودم گفتم وقتی خودش میخواد چرا من نخوام
اون هیچی نمیگفت فقط لبخند میزد عجب سینه های داشت شروع کردم به مالوندن سینه هاش . لباسشو از تنش درآوردم و سینه هاشو شروع کردم به خوردن چه حالی داشتم دلم میخواست بکنمش .که گفت دوست داری یه سکس حسابی باهم داشته باشیم گفتم آره البته اگه خودت بخوای ؟ گفت کسخل مشنگ من خودم دارم بهت میگم پس میخوام تا اینو گفت شلوارکشو دارآورد و دستمو گذاشت رو کسش چه کسی داشت چه تن لطیفی داشت من از خود بیخود شدم وشروع کردم به مالوندن کسش بعد چند دقیقه گفتم میذاری کستو لیس بزنم گفت باشه و منم شروع کردم به لیسیدن کسش هر دفعه که زبونمو میمالوندم به کسش انگار داغتر میشد منم همینطور...





دیگه کاملا هر دو مون لخت شده بودیم اون یه کم با کیرم بازی کردو گفت نمیتونم زیاد طاقت بیارم دلم میخواد زود کیرت بره تو کسم منم گفتم باشه اگه میخوای زود تموم بشه حرفی ندارم ولی لذتش به اینه که زیاد لاس بزنیم اشرف گفت نگفتم زود تموم بشه چقدر طول میکشه آبت بیا گفتم حدودا 15 ال 20 دقیقه گفت همین خوبه دیگه زود باش بکن توش منم یه چشم گفتمو کیرمو یواش یواش بازی بازی کردم تو کسش
شروع کردم به تلمبه زدن همینکه کیرم میرفت تو کس نازنینشو در میومد بیرون یه آهی میکشید خیلی حشری بود میگفت دلم میخواد کیرت انقد کلفت باشه که کسم جر بخوره هر چقدر میتونی محکمتر بیا . راستی سایز کیرم 19 تا 20 سانته و قطرشم حدود 4 سانت . داشتم همینطور میکردمش که بهش گفتم میذاری از کون بکنمت گفت نه من خیلی دلم میخواد از کون بدم ببینم چه حالی میده ولی نمیتونم ازش نپرسیدم برای چی گفتم باشه هرجور راحتی ولی بذار از عقب بکنم تو کست گفت باشه برگردوندمش به پشت و از عقب کیرمو گذاشتم تو کسش که یه دفعه دیدم یه آخخخخخ بلندی گفت . گفتم چی شد گفت درد داره اومدم بیخیال بشم گفت نه همینطوری خوبه خلاصه از اینورو اونور کردمش اونم حال کرد تا اینکه من ارضا شدم اون گفت بازم میخوام من هنوز ارضا نشدم شرو کردم یه بار دیگه از کس کردن تا اینکه اونم ارضا شد .



بعدش هر دو مون با هم رفتیم حموم دوش گرفتیم بهم گفت تا حالا اینجوری حال نکرده بودم منم بهش گفتم به منم خیلی حال داد . لباسامونو پوشیدیم و من بعدش از خونه زدم بیرون . الان مدت 10 ساله هر وقت فرصت گیر میارم باهاش سکس میکنم . ببخشید اگه بد نوشتم آخه من تو نوشتن زیاد وارد نیستم...
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
سکس در شب عروسی خواهرم

سلام
اسم من معینه 27 سالمه و این ماجرا بر میگرده به 2 سال پیش شهریور که عروسی خواهرم بود، خواهرم یه دوست داشت به اسم آزیتا که رفت و آمد خانوادگی داشتیم، موقع عروسی خواهرم من سرباز بودم و 20 روز مونده بود خدمتم تموم بشه برای عروسی 10 روز مرخصی گرفتم و اومدم خونه که شبش عروسی بود، کچل بودم ولی بخاطر مرتب کردن خط ریشم رفتم آرایشگاه و برگشتم خونه و یه دوش گرفتم و آماده شدیم و رفتیم عروسی.
قبل از اینکه عروس داماد بیان من و داییم و شوهر خالم یه شیشه مشروب خوردیم ،دایی دامادمون خیلی با من جور بود 2 تا شیشه مشروب آورده بود که نشستم اونم با اون خوردم به اتدازه ای از خودم بیخود شده بودم که 70 درصد مراسم رو وسط بودم و میرقصیدم به لطف اینکه یه باغ بیرون از شهر بود زن و مرد قاطی بود.
دوست خواهرم بدون خانوادش اومده بود چون یکی از اقوامشون تازه فوت کرده بود.





در حین رقصیدن بودم که پشتم خورد به پشت آزیتا اول نمیدونستم اونه وقتی برگشتم دیدمش خیلی حال کردم خیلی خوشگل شده بود دیدم یه خنده ی موذیانه ای کرد (راستی آزیتا یه دختر خوشگله قد نسبتا کوتاه و هیکل پری داره) من اهمیت ندادم و دوباره شروع کردم به رقصیدن که دیدم دوباره خورد بهم اول فکر کردم دوباره تصادفی بوده ولی وقتی دوباره تکرار شد فهمیدم نه داره عمدا این کار رو میکنه نگاش کردم دیدم یه چشمک زد و اشاره داد که دنبالش برم دوزاریم افتاد منم یه طوری دنبالش رفتم که دیگران صک نکنن، ورودی باغ یه راهرو که با درخت درست شده بود داشت که دیدم اونجا ایستاده رفتم پیشش سلام کردم اونم سلام کرد و به همدیگه دست دادیم که گفت یه چیزی تو ماشین جا گذاشته میخواد بره بیاره منم باهاش ب م چون بیرون تاریکه میترسه تنها بره، منم گفتم باشه و رفتیم بیرون کنار ماشینش وایستادم دیدم ربت پشت دیوار باغ و صدام کرد که برم، به محض اینکه رفتم پرید بغلم و لبام رو بوسید منم از خدا خواسته بدتر لبش رو میخوردم که لبش رو آورد کنار گوشم و گفت معین میخوام من رو بکنی خیلی دوست دارم من رو بکنی منم چسپوندمش به دیوار و بیشتر شروع کردم به خوردن لبش و سینه هاش رو میمادیدم یه لباس شب خیلی قشنگ و باز پوشیده بود که منم سریع قسمت دامنش رو بالا زدم که دیدم شرت نپوشیده و کسش حسابی خیس شده منم حالا نخور کی بخور حسابی از خجالت کسش دراومدم اونم هی ریز داد میزد نمیتونست بلند داد یزنه چون ممکن بود کسی بفهمه و بیاد مارو ببینه راستی آزیتا 3 سال از من بزرگتره، بعد از خوردن کسش کیرم رو کردم تو دهنش اونم خیلی ماهرانه برام ساک میزد که دیدم نزدیکه آبم بیاد سریع بلندش کردم و دوباره دامنش رو دادم بالا و یه تف بزرگ انداختم توی سوراخ کونش و کیرم رو گذاشتم دم سوراخش و یه فشار کوچیک دادم که سر کیرم رفت تو





یه داد کوچیک زد (کیرم حدود 23 سانته و کلفته) دوباره یه فشار کوچیک دادم یه کم دیگه رفت تو که دیدم میخواد در بره محکم گرفتمش و گفتم دیگه راه فرار نداری، گفت غلط کردم خیلی درد میکنه نمیخوام دارم جر میخورم، دیدم داره اذیت میشه کیرم رو درآورم و گفتم وایسا الان درستش میکنم تا دردت نگیره کیرم رو حسابی تف مالی کردم و دوباره گذاشتم دم سوراخش و یه فشار آروم دادم و نصف کیرم رو کردم توی کونش دقدم دستش رو گذاشت روی دهنش و داد میزد منم یه چند لحظه همونجوری وایسادم تا جا بازکنه بعد دوباره با یه فشار دیگه تمام کیرم رفت تو و شروع کردم آروم آروم تلمبه زدن دیگه عادت کرده بود و خوشش اومده بود و حرفای حشری کننده میزد که معین قربون کیرت برم بکنم جرم بده ااااااه ه ه ه ه ه خیلی حال میده عزیزم منم تندتر میکردمش که بعد از 10 دیقه آبم اومد و با فشار تمامش رو خالی کردم توی کونش اونشب خیلی خوش گذشت.
ببخشید دوستان اگه خوب نبود.
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
من و زهرا دختر خالم

سلام دوستان اين خاطره سکسم بادخترخالم هست
من يه پسر هفده سالم


قضيه ازاون جايي شروع شدکه فهميدم باوجود مخالفت شديد بين خانواده من وخالم چقدردخترخالم روميخوام نه واسه سکس واون کارا واسه آينده ام ميخواستم ازاون بگذريم حدودشش ماه پيش بود که فهميدم با يکي ازبهترين دوستام که البته دخترباز کثيفي بود دوست شده رفتم پيش پسره گفتم داري چه غلطي ميکني قسم خورد دروغ منم چون قبولش داشتم ديگه بيخيال شدم پس ازمدتي ديدم نه بابا داره به جاهاي بدميکشه رفتم پيش دخترخالم گفتم تو با سعيد دوستي ؟گفت نه گفتم من چيزاي خوبي نشنيدم درموردت اونم انکارکرد منم باز بيخيال شدم بعدازدوماه يه روز که اومدم خونه ديدم مادرم بامادربزرگم دارن بحث ميکنن که چراهمچين خبرايي شده اخه زن همسايمون گفته به مادرم که دخترخواهرت رو باپسرفلاني ديدن (گفتم که اعتقادات قوي داريم) منم گفتم دروغه که مادربزرگ ومادرم حمله کردن که توچرا به مانگفتي اين وسط من شدم مجرم خالم هم همون روز يه شماره اورد گفت اينو ميشناسي چشمم که اون افتاد فهميدم بله دختر خالمون جنده ازاب دراومد ولي واسه اينکه شر بخوابه گفتم شماره اون نيس گذشت وديگه منم ازته دل از زهرا بدم اومد





بعديک ماه زهرا خانوم رو درسن دوازده سالگي به اولين خواستگارش دادن همه فاميل البته بچه هاش اومدن بهم تسليت گفتن ولي نميدونستند ديگه من هيچ فرقي واسم نميکنه بگذريم....
بعدازدوماه بلاخره اين دخترخاله خونه ما پيداش شد با مادرم کارداشت اومد درخونه گفت خاله هست منم که دنبال موقعيت بودم تاحالشو بابت دروغش بگيرم بااينکه مادرم نبود گفتم رفته حموم لباساروبشوره يه خورده بشين مياد اومدنشست حجابش بد نبود مانتوش تنگ بوداما چادرميپوشوند بدنش رو

چندکلامي درمورددرس باهم حرف زديم گفت خاله نيومدکه گفتم الان ميادرفتم مثلاصداش کردم که بياد بعدبهش گفتم چندتاسوال دارم فقط بايدگوش کني،وبين خودمون بکونه قبول کردواسه همين بحثوعوض کردم يه حالت ضربه اي وخشن گفتم سعيدازمن خوشتيپ تربود قشنگ تربود مگه من چطوربودم که رفتي بااون دوست شدي نزاشتم جواب بده گفتم کم جلوپسرايي که اذيتت ميکردن وايستادم چرافقط بگو اونم ناراحت شدخواست بره گفتم قرارشدبشيني جواب بدي .گفت واسه اينکه يه دفعه حتي نخواستي شمارموداشته باشي،واسه اين دوست تونشدم که يه دفعه که خواستم من شمارموبدم وشروع کننده دوستي باشم رفتم پيش دوستام که به خاطرخواهرت توخونتون رفت وامدداشتن درموردت پرسيدم گفتن که اگه من درخواست،کنم توقبول نميکني چون اصلا اهل دخترنيستي(جلودختراادم سنگيني ام)،


حرفاش که تموم شد فهميدم چه پسرمثبتي ازديدگاه دختراهستم به نداگفتم حالا اونوولش کن اون همه دل سوزي که برات کردم چي ميشه گفت هيچي گفتم هيچي که نميشه گفت بگوگفتم ميخوام چنددقيقه اي جاي شوهرت باشم اينوکه گفتم اتيش گرفت پاشد که ديگه من اينجانميمونم رفتم جلوشوگرفتم گفتم اگه قبول نکني جوري به شوهرت ميرسونم که ديگه خودت ميدوني اونم باکمي گريه و نازقبول کرد ازعقب بکنم چون جلوش مال فقط شوهرشه منم،ميدونستم طاقت،نمياره گفتم باشه يه چندثانيه اي بوس ولب ازهم گرفتيم همزمان من دکمه هاي مانتوشوبازميکردم مانتوشودراورد سينه هاي کوچولو ولي نازي داشت اروم سوتينشو دراوردم من سينه هاشوميمکيدم واونم که حالا به قول دوستان حشري شده بودگفت زودباش البته من ميدونم ميخواست زودتربه پايينش حمله کنم منم رفتم زيپ شلوارتنگي که پاش بودروباز کردم که ديگه شروع کنم داشتم چي ميديدم فاصله من تاکوس تميزش فقط يه شرت بود شلوارش ازبس تنگ بود باسختي زياددراورديم شرتشوکه دراوردم يه کون نسبتا جالب وکوس تميزي روديدم قراربودبه جلوش کارنداشته باشم لباساموسريع دراوردم هرچي التماس کردم ساک نزدخوابوندمش روتخت خواب يه خورده سوراخشو کرم مالي ويه خرده کيرم روچرب کردم گفتم بادستات عقبتوبازکن اونم همين کارروکرديه فکري کردم باخودم گفتم اگه دردش بيادميزاره ازجلوبکنم واسه همين سريع توکردم اونم بدبخت نفسش بالا نمي اومدگفت غلط کردم آي....دربيارش گفتم اگه دربيارم بايدازجلوبدي گفت باشه



منم دراوردم رفتم سراغ جلوش کلي ليسيدم اونم ديگه اه واوهش يکي شده بودگفت کارداره زودترتموم کنم منم يه تف به کيرم زدم وشروع کردم به کردن هيچوقت نديده بودم اينقدرطول بشه تافهميدم ميخوادابم بيادکشيدم کناروروي لباسام خالي کردم من که ازون ابي نديدم گفت وسط کردن ارضا شده (اينکه ميگم نديدم چون توفيلماميريزه بيرون) اين بود خاطره من اين خاطره مال دوماه پيش بود از اون به بعددوبارديگه درمکان ديگه باشرايط کاملا متفاوت کردمش که بعدامينويسم .
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
سکس با زن داداش بیوه

من اسمم آرش و الان یه پسر 30 ساله با قد 170 و وزن 74 و بدنم رو فرمه . برادرم حدودا 14 سال پیش فوت شدن. اون موقع برادرم سی سالش بیشتر نبود که فوت شدن.و یه پسر داشت که اون موقع 6 الی 7 سالش بیشتر نبود. خانومشم رویا خانوم (زن داداش من)23 الی 24 سالش بیشتر نبود . منم 16 سالم بود. خلاصه وقتی برادرم فوت شدن زن داداشم با دادگاه و دادگاه بازی پسر داداشمو از پدرم گرفت و برداشتو رفت پیش باباش زندگی کرد . از اونجا هم که پدرم بی سواد بود نتونست حق خودشو بگیره و بچه رو برد پیش خودش.منم بچه بودم اون موقع و کاری ازم نمی اومد. این قضیه 6 سال گذشت تا من 22 سالم شده بود و دانشگاه تو شهر زن داداشم که نزدیک شهر مون بود قبول شده بودم.یعنی ما 6 سال بچه برادرمونو ندیده بودیم. خلاصه یه روز که داشتم از دانشگاه بر میگشتم بچه داداشمو دیدم. اون تازه 10 الی 11 سالش بیشتر نبود برا همین ازم خجالت می کشید.کلی باهاش حرف زدم و بردمش خونه دانشجوی که داشتم .دیدم این بچه خیلی اذیت شده. خلاصه تصمیم گرفتم برم با مادرش صحببت کنم و رضا(پسر داداشم)رو بیارم خونه پدرو مادرم و خانواده ام ببیننش. وقتی رفتم دیدم رویا خانوم خونه مستقل گرفته و داره با رضا پسرش مستقل زندگی میکنه . میگفت نتونسته تو خونه پدرش زندگی کنه برا همین خونه اجاره کردن.



خلاصه از سختی هاش و این چیزا برام گفت دیدم اینا هم تو این مدت خوش نبودن و سختی داشتن.برا همین تصمیم گرفتم کمکش کنم . رویا خانوم واقعا زن داداش خوبی بودو ما جز خوبی چیزی ازش ندیده بودیم.و به پاکیش ایمان داشتیم و اگه دادگاه رفت بخاطر فشار پدرو ومادرش بود که مجبورش کرده بود. و الا زن داداش خوبی بود. تو صحبت هاش بهم گفت که وسائلی که با داداشت خریدیم همون جور مونده تو خونه داداشت ولی ما داریم سختیشو میکشیم.حقوق داداشمم فقط نصفیش میرسید به اون و بچه اش .بغییه اش به بابامو و مادرم میرسید که کلا برا رضا پس انداز میکردن. برا همین کفافشونو نمیداد.وقتی رفتم خونه امون از وضعیت اشون برا پدرو و مادرم گفتم و با کلی صحبت راضیشون کردم که هم حقوقی که که این 6 سال پس انداز شده بهشون بدن و هم امضا بدن کامل حقوقو بگیره و هم وسائلی که از داداشم مونده بود رو بهش بدیم خلاصه همه این کارا شد و در عوضم رضا میتونست بیاد چند روز پیش ما و چند روزم پیش اون. یعنی دیگه آزاد بود برا رفت و اومد . اما چون هنوز کوچیک بود من میرفتم سراغش و میبردمش خونه امون. این رفت و آمدن ها باعث شد زن داداشم رویا خانوم بهم اعتمادش جلب بشه و البته حسی نسبت به من پیدا کرده بود. اما من بخاطر رضا هیچ چوقت فکر رابطه با هاشو نداشتم خلاصه 4 سالی از این قضیه گذشت و من هر وقت میرفتم خونه اشون میدیم که چقدر منو تحویل میگیره و بهم محبت میکنه من شده بودم یه جون 26 ساله و زن داداشم یه زن جون 31 الی 32 ساله که هنوز خوشگل و مثل دخترهای 24 ساله میموند چون ریز نقش بود.یه روز که رفتم دنبال رضا وسط های تابستون بود دیدم رضا نیستش. زن داداشم گفت رضا گفته یه کاری دارم باید انجام بدم به عموم بگو من یه کار داشتم انجام میدمو و از اون ور میام خونه شما.من خواستم برگردم که دیدم زن داداشم گفت آرش میای قالی هایی که شستمو پشت بوم پهن کردمو کمکم بیاری پهن کنی؟یادم رفته به رضا بگم الانم تنهایی نمیتونم.منم قبول کردمو رفتم کمکش کنم





وقتی فرش ها رو از پشت بوم اوردم پایین دیدم زن داداشم تو خونه نیست اولی رو انداختم کف حال و رفتم بعدی رو بیارم دومی هم اوردم سومی که اوردم تو راه پله دیدم زن داداشم از دستشویی اومد بیرون. وقتی رفتم فرشو انداختم کف حال که با هم پهنشون کنم دیدم از پشت سرم که اومد تو یهو هول شد و باهام دست داد. منم تو عمل انجام شده قرار گرفته بودم و منم دست دادم. یه لحظه چشمام تو چشماش قفل شد و از تعجب به هم نگاه میکردیم. انگار هر دو دوست داشتیم چنین اتفاقی بی افته و بخاطر رضا هیچکدوممون به خودمون این اجازه رو نداده بودیم. خلاصه اون روز من خوب دست زن داداشمو فشردم . اون روز اتفاقی دیگه نافتاد و من بعد خوردن میوه و چای رفتم خونه خودمون. اما یه روز که باز رفته بودم سراغ رضا وقتی رفتم خونه اشون تا رضا حاضر شه رویا خانوم رضابرای خریدبرا شام فرستاد مغازه . من خواستم برم که رضا گفت تنها میرمو برمیگردم تو چاییتو بخور اومدم. رضا که رفت زن داداشم اومد نشست و سر صحبت رو باز کرد گفت آرش اون روز که باهات دست دادم به خدا یهویی بود راجبم فکر بد نکنی من بعد داداشت به هیچ کس حتی دست هم نزدم و کسی هم بهم دست نزده . واقعا راست میگفت. گفتم عیب نداره . به هر حال منم نباید دست میدادم. کار منم اشتباه بود.نمیدونم چجور شد کم کم شدیم محرم راز های هم و مشکلات و غم ها و غصه هایی که نمیتونستیم به کسی بگیم به هم میگفتیم . کم کم کاملا به هم قابل اعتماد شده بودیم تا جایی پیش رفت که ازش خواستم دختر خاله اشو باهام دوست کنه . دختر خاله اش خیلی با کلاس بود. وقتی اینو ازش خواستم دیدم خیلی باهام سرد شده فکر کردم بخاطر اینکه اسم دختر خاله اشو گفتم ازم ناراحته رفتم براش توضیح بدم که من قصد بدی نداشتم نمیدونستم بهش حساسی و ناراحت میشی. من قصد توهین نداشتم.فکر میکردم بخاطر فامیل بودن و دختر خاله بودنش ناراحت شده ولی وقتی واقعیتو گفت واقعا شوکه شدم. دیدم بخاطر خودش ناراحت شده و منو دوست داره و بهم احساس داره. بهش گفتم رویا خانوم احساس من و تو راهی به جایی نمیبره. تو هم ازم بزرگتری .هم زن داداشم بودی و هم خانواده من و احتمالا خانواده تو به این ازدواج راضی نمیشن. بهم گفت من کی گفتم ازدواج کنیم؟ گفتم پس چرا ناراحت شدی؟میخواست جواب بده که دیدم رضا زنگ درو زد و حرفمون نیمه تموم موند بهم گفت قبلی که بری درو باز کنی میتونم یه خواهش کنم گفتم بفرما گفت با تلفن بغییه حرفامو بزنم. گفتم عیب نداره فقط رضا نفهمه که بد میشه. گفت باشه خیالت راحت.





خلاصه اون روز با جرضا اومدیم خونه ما و اونم خواهرش اومده بود پیشش که تها نمونه. اخر شب دیدم ازش اسمس اومد که بیداری؟گفتم آره.گفت یتونی حرف بزنی؟گفتم الان نه . گفت پس اسمس بدم؟ گفتم باشه. .بهم گفت میتونم باهات راحت حرف بزنم؟گفتم مگه بهم اعتماد نداری؟گفت دارم ولی نمیخوام فکر بد کنی راجبم . گفتم نگران نباش حرفتو راحت بزن. میخواستم بدونم منظورش از دوست داشتن و علاقه اش به من چیه. تو اسمس هاش از 8 سال بیوه بودنش و سختی هاش گفت. از اینکه تو این مدت تنها بوده و هیچ کسی نبوده حرفاشو بشنوه. حرفایی که لازم بوده زده شه. بهش گفتم حرفاتو بزن خالی کن خودتو . من میشنوم. دیدم از زجری که بخاطر عدم نداشتن سکس کشیده برام گفت بهم گفت من 8 ساله که حتی یبارم سکس نداشتم. تصمصیم گرفته بودم رضاو بزرگ کنم و شوهر نکنم که نکردم ولی واقعا نیازمو سرکوب کردم.میگفت تا وقتی من اینقدر اعتمادشو جلب نکردم و اینقدر با هم راحت نشدیم حتی از نیاز سکسم به خواهرم نگفتم.همیشه گفتم من راحتم. در صورتی که نبودم. و داشتم زجر میکشیدم. منم چیزی نمیگفتم و تو اسمس ها فقط میگفتم حق داری اما ابروی داداشم و خانواده ها هم خیلی مهم بوده پس ارزش داشته.منم بخاطر اینکه اون احساس نکنه من راجبش فکر بد کردم از خودم و نیاز جنسیم گفتم. گفتم که منم داغم و چون موقعیت ازدواج ندارم برا همین خود ارضایی میکنم.بهش گفتم رویا اگه منو برا ازدواج نمیخوای پس برا دوستی میخوای؟گفت نه. من دوست دارم ولی نه به عنوا ن دوست به عنوان همون برادر شوهر اما ما میتونیم از راه درستش نیاز جنسیمونو هم بر طرف کنیم بدونه گناه و بدونه آبرو ریزی به شرطی که هر دو به هم قول بدیم مواظب باشیم. گفتم صیغه کنیم؟گفت آره. گفتم اگه کسی بفهمه خیلی بد میشه.گفت خب زیاد این کارو نمیکنیم ونمیذاریم کسی بفهمه. فقط برای رفع نیازمون.نمیدونم چجور شد که منم دلم خواستش و بهش اعتماد کردم. با هم قرار و مرار هامونو گذاشتیم و برنامه ریزی هم کردیم . وقتی رضا رفته بود مدرسه من رفتمو بردمش صیغه اش کردم.. وقتی بر میگشتیم واقعا داشتم میمیردم . هم از ترس و دلهره و هم از شوق رسیدن. از یه طرف میترسیدم از یه طرف دوست داشتم زود تر برسیم خونه اش.





تو راه از دارو خانه قرص تاخیری ترمادول و کاندوم و اسپره لیدوکاین هم گرفتیم.وقتی رسیدیم. بهش گفتم من هیچی تو سکس بلد نیستم.نه که بلد نباشم مطالعه زیاد دارم اما عملی هیچوقت انجام ندادم. بهم گفت جونم پس خودم دومادت میخوام کنم.گفت بریم شروع کنیم تا دیر نشده. رفتیم تو اتاق . من روم نمیشد لخت شم. اما اون کم کم خجالتمو ریخت. وقتی لخت شد دیدم عجب بدنی داره. باورتون نمیشه یک یک بود.همه چیزش عالی. سینه هاش . قوس کمرش.کوسش. سفیدیش و بی مویی بدنش همه به هنرپیشهای سکسی میخورد.رفتیم یه دوش گرفتیم تو حموم یبار آبم تو لمس کردن هم اومد. بعد تمیز که همو شستیم اومدیم خشک کردیم بعد از هم لب گرفتیمو برا هم همو خوردیم. من ناشی بودم اما سعمو میکردم.سینه هاشو عین بچه ها میخوردم. لباشو مثل آلوچه میخوردم. اونم همکاری میکرد. شکمشو مالش میدادمو و کوسشو میمالوندم.وقتی موقع کردن شد بهم گفت من 8 ساله کیر نرفته تو کسم زود بکن که دارم قش میرم. کیرمو اسپره زدمو و کاندوم گذاشتم بعد گذاشتم دم سوراخش. یه کوچولو که کردم تو دیدم باید بیتشر فشار بدم آخه تنگ بود . نصفه که رفت یهو با هل بعدی همه اش رفت تو، دیدم خیلی گرمو و نرم و خیسه. داشت همون اول آبم میومد که کشیدم بیرون وگفت چرا کشیدی بیرون؟گفتم آبم میاد. گفت عیب نداره بذار بیاد درست میشی کم کم. منم با خیال راحت دوباره کردم تو و با 3 الی 5 تلمبه ابم اومد با اینکه اسپره زده بودم. . کشیدم بیرون و کاندوم در اوردم.یه چند دقیقه دوباره با کیرم ور رفت تا دوباره راست شد و این بار یکم دیر تر آبم اومد.اون روز شاید 5 بار کردمش. و آبم میومد واقعا نمیتونستم خودمو کنترل کنم با اینکه قرص ترمادول 200خورده بودم و اسپره لیدوکاین زده بودم. اما بجاش اینقدر کسشو ور رفتمو و سینه هاشو خوردم که اونم ارضا شد.بعد اون سکس اولم که واقعا خیلی تو کنترل ضعیف بودم و زود انزال بودم. کم کم درست شدم و الان وقتی باهاش سکس میکنم تا اون ارضا نشه من ارضا نمیشم. تمام این مدت که با هم بودیم هیچوقت نذاشتیم برا هم دردسر درست شه . ما حدودا ماهی یکی دوبار سکس داریم. و بهم قول دادیم که تا زمانی که ازدواج نکردیم با هم باشیم. ...
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
من و خواهر زن دبیرستانی

من حسین هستم از یکی از شهرهای جنوب خراسان .اکنون که دارم این متن رو مینویسم 35 سالمه وموضوع مربوط میشه به سال 1386.ماجرا از اینجا شروع میشه که من سال 1380 بنا بر سنت شهرستانی ما در سن23 سالگی چون بلافاصله بعد از سربازی استخدام دولت شدم ازدواج کردم (اونم بخاطر شرارتهایی که بادخترا داشتم وهی به خاطر بی حیایی لو میرفتم پیش بابا).خانمم هم کارمند دولت و به قولی دوموتوره مث تراکتور کارمیکردیم وزندگی مرفهی داشتیم .(البته مرفه به سبک شهرستانی یعنی متوسط ).بگذریم درخانواده ای که ازدوا ج کردم به دلیل ازدواج مجدد مادرزن 2 دختر از شوهر جدید که جدا هم شده بودند داشت البته یکی دوم راهنمایی ودیگری 3دبیرستان اونموقع.به دلیل عدم کفایت مالی مادرزن دخترها میرفتند شبانه روزی دولتی ...یکی از روزهای تیرماه سال 86 که مدارس تعطیل بود خواهر بزرگه همسرم که در طول مدرسه هم زیاد میومد خونمون اومد خونه ما ومن هم به لحاظ شرایط شیفتی کار همسر تنها بودم .به دلیل قیافه تقریبا لاغر نادیا(خواهرزن مفعول داستان)خیلی دلخوری میکرد از بابت اینکه دوستاش وهمکلاسی هاش که ازدواج کردند دو سه ماه بعد ازدواج قیافه عوض میکنند وچاق میشوند وهی از من میپرسید که من باید چکار کنم .





این سوال وجواب ها چند بار طی دفعات متعدد قبلا هم تکرار شده بود .من هم به دلیل اینکه شرایط نادیا از لحاظ برخورد با خانواده اش ناجور بود وترسی از کسی نداشت علی رغم اینکه میدونستم هدفش چیه جرات نداشتم چیزی بروز بدم .حتی درمواقعی که میدیدم منتظره خانمم بره سرکار بعد به بهانه ای بیاد خونمون پیش خانم گلایشو کردم وچند بارهم هشدار دادم (نه اینکه خیلی آدم مثبتی باشم راستیتش میترسیدم از بعدش)حتی یادمه به خانمم گفتم "حواست باشه من امامزاده نیستم شاید خطاکنم گردن خودت"اما گوش خانم بدهکار نبود وبه دلایل عاطفی دلش نمیومد به نادیا چیزی بگه.از نادیا بگم ((درسته خودش میگفت لاغرم ولی اندام خوبی داشت یعنی همه چیز اندازه وقابل بهره برداری)).ازجملاتش یادمه که میگفت :بعضی از دوستام داخل خوابگاه دبیرستان باهم سکس میکنند و چند بارهم به من پیشنهاد دادند ولی من خوشم نیومده واز این حرفها...این گفته ها خیلی رو اعصابم بود حتی برخی مواقع از شق درد داشتم میمردم و جربزه کاری نداشتم .من که قبلا دست به هر کاری میزدم وتوی محیط شهرستان کوچک با خیلی دخترها بیرون میرفتم وواهمه ای نداشتم حال اینجور دست به عصا عجیب بود ولی به خودم حق میدادم چون شرایطو خودم میدیدم ومیفهمیدم .بالاخره یک روز اومد وگفت :دوستای متاهلم گفتن علت درشت شدن باسن ما اینه که شوهرامون گاها از صندوق عقب(عین گفته خودش)میزنن وداخل مقعد هم آبشونو خالی میکنند درسته؟منو میگی ؟دیگه ازچشماش خوندم که امروز تا از من سکس نگیره نمیره بیرون ،خودم هم به این نتیجه رسیدم که تا این دختره رو نکنم دست وردار نیست ...



بی خیال من که همه هشدارهارو دادم دیگه باکی نیست.ضمنا چون من اهل نشئه جات بودم خیلی پیش نادیا نشستیم وکشیده بودم.در ادامه از من پرسیدکه به نظر شما همه بدنم اندازه ای که باید باشه ،هست؟ واز من خواست که شکمش رو لمس کنم ومنم روشو زمین ننداختم ودستمو بردم زیر لباسش و دو یا سه بار شکمشو مالوندم وبا جمله "نه عالیه"لباسشو کشیدم پایین.اینبار دیگه شق درد نذاشت آروم بگیرم ودلو زدم به دریا ...تا از من خواست باسنش رو لمس کنم دیگه تاب نیاوردم ودستمو بردم جلوتر ودیدم کس کوچولوش خیس خیسه..دستام میلرزید وفشارمم افتاده بود جوری که احساس کردم الانه کیرم سر بشه وبره به اغماء ...بهش گفتم دستگاه جلو هم که خیلی خوب واندازه است .خیلی خوشش اومد ودستشو انداخت گردنم ومنو بوسید(لب نگرفت).برحسب تصمیمی که گرفته بودم که کارو به هر قیمت شده تموم کنم دستشو گرفتم وبردم اتاق خواب ،انداختمش روی تخت وچسبیدیم به هم جلسه اول با لاپایی و....تموم شد .از اون به بعد بیشتر میومد خونه ما وجالب بود صبح میومد که من سرکار بودم وظهر که من میومدم خانم میرفت سرکار وبه بهونه اینکه میخواد بامن نهار بخوره بعد بره میموند .چندین بار با کمک پماد های بیحسی همونجور که میخواست وبه سفارش دوستاش از عقب زدم وجرات دست زدن به جلو رو نداشتم تا اینکه یک روزی که با انگشتم با جلو ورمیرفتم واول با یک وکمکم دو وسه انگشتمو بردم داخل کسش جسور شدم وچشمامو بستم وکیرمو کردم توی کسش چنان تنگ بود که به عمرم همچین کستنگی نزده بودم.کمر هم ک سفت بود حالا بزن کی بزن..اینقدر حال میکرد که نه اون فهمید کی ارضاء شد نه من ...از این روز بود که دیگه اجازه از عقب زدنو نمیداد .ضمنا ساک خوبی میزد وتا ته آبو می خورد ،هرچند یه استرس بدی بهم داد بعد از موضوع پریودیش عقب افتاد وحالمو گرفت .خیلی ترسیده بودم ولی خیالمو از این راحت میکردم که قبلش هشدار لازمو داده بودم ولی زهی خیال باطل که کسی قبول میکرد ....این سکس ها تکرار شد تا اینکه ازدواج کرد ..بعد ازدوا ج هم اومد و چندبار باهم رفتیم بیرون اما خوشبختانه نه اون اجازه داد ونه من اصرار کردم وبه خیر گذشت ولی درکل با همه سکسهایی که بامن داشت هیچ وقت نشد اون قیافه که دوستاش تعریف کرده بودند درست کنه اما جالب بود که یکسال از ازدواجش نگذشته بود که کون وکسش باد کرد وقیافه زنونه ای ک دوس داشت گرفت و منم در حسرت قیافه الانش موندم ولی د مش گرم دیگه باج بهم نداد ورفت........منم در سکوت خودم موندم وبا یاد ایام سر میکنم .
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
صفحه  صفحه 66 از 96:  « پیشین  1  ...  65  66  67  ...  95  96  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

داستان های سکسی مربوط به سکس آشناها

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA