ارسالها: 9253
#661
Posted: 8 Jun 2014 23:54
سکس با شوهر خاله
من سارا هستم بیست سالمه چند ماهی می شه عروسی کردم چاق و تپل کون و کوس دارم به چه بزرگی حتی خودم رو تو اینه نیگاه می کنم حشرم می زنه بالا و اینا. باعثش کیر کلفتیه که قبل عروسیم رفت تو کوسم و سایز کیری که باید داشته باشم شد.
اینجا هم وقتشه یه نصیحتی به دخترها بکنم و اونم اینه که اگه می خوان مزه سکس واقعی لا دندونشون بمونه قبل ازدواج با یه نفر تجربه دار سکس کنن چون جونای الان فقط می خوان تقه رو بپرون دیگه کاری ندارن که همسرش لذت می بره یا نه ولی مرد تجربه دار خیلی اروم یواش و راحت انجام می ده و ادمو می بره عرش و تازه شب عروسی هم ترس از ادم می ریزه و از دادن لذت می بره .
شوهرم هم پسر خوبیه و خیلی هم تلاش می کنه منو سیر کنه ولی سایز کیرش به اون نمی رسه. بریم دنبال اصل ماجرا که چرا این طور شدم من کلا دختر شیطونی بودم و زیاد با پسرا می پریدم ولی دو سال قبل عروسیم با یه پسری دوست بودم حتی می خواستیم با هم عروسی کنیم ولی نشد خونواده ام خیلی به هم سخت می گرفتند رابطه پسر و دختر قبل ازدواج معنی نداشت.یادم اون موقع خاله ام می خواست بچه بیاره و بیمارستان بستری بود رفته بودیم عیادتش جلو بیمارستان شوهر خالم به من گفت سارا شارژ موبایلم تموم شده گوشیت رو بده به من نکنه کاری داشته باشم گوشی منو ببر خونه و سارژش کن گوشی ها منو عوض کردیم البته سیم کارتمون رو در اوردیم منم دیگه به گوشیم دست نزدم ما رفتیم خونه اون موند بیمارستان نگو یه SMSبراش می اد و تا اونو می خونه مسیج های منم می بینه و از طرز نوشتن و جملاتش می فهمه مال دوست پسره از قضا اون روزم با همون دوست پسرم قرار داشتم با گوشی امیر پیام دادم که نمی تونم بیام و اونم جوابمو داد بعدش یادم رفت پیاما رو پاک کنم و موند تو گوشیش.
ظهر خالمو هم مرخص کرده بودن وبا بچش اومدن ولی بچش زردی داشت و دو سه بار می بایست ببرن زیر دستگاه جمع شلوغ بود امیر اومد به من گفت سارا گوشی مو زدی شارژ رفتم گوشیش رو اوردم و باهم عوض کردیم به شوخی گفت بیا مردنی با اون مسیج ات منم یه کم خجالت کشیدم و دونستم فهمیده دوست پسر دارم ولی هم جمع شلوغ بود وهم روم نشد بگم جایی درز نکنه. دلهره داشتم که نکنه پیش خالم بگه تازه یادم افتاد که پیام اخری رو هم تو گوشیش پاک نکردم و گند در گند شد و تازه شماره پسره رو هم رو پیاما داره خواستم گوشیش رو بگیرم که رفت بیرون بعد ناهار مامانم اجازه داد پیش خالم بمونم تا کمکش باشم و همه رفتند.
عصر دو باره بچه رو بردند و موقع شام زنگ زد خونه و گفت شام حاضر کنم تا برا خالم هم ببره و گفت که گفتن امشب باید بستری بشه و خالم هم دلش نمی اد بچشو تنها بزاره منم شام حاضر کردم اومد شام ببره منم باهاش رفتم تو راه هر چی خواستم یه طوری سر حرف رو راجع به مسیجا بکشونم نتونستم موقع اومدن خالم قبول نکرد پیشش بمونم گفت امیر سر می زنه تو خونه رو جمع و جور کن یه سری سفارش هم به امیر کرد به اونم گفت اگه کاری داشتم زنگ می زنم .
تو راه خودش باهام حرف زد گفت مردنی اون مسج ها چیه رد و بدل کردین منم دیدم با ناراحتی نیست با خنده گفتم اقا امیر شما چرا خوندین؟ گفت برام مسج اومد مال خودمو خوندم چشمم به اونا افتاد رسیدیم خونه حرفا مون قطع شد خواستم یه سری از کارا انجام بدم نذاشت دیر وقت بود گفت تو یخچال میوه هست بیار بخوریم من رفتم موز رو که بر می داشتم حالم یه طوری شد نا خود اگاه گفتم نکنه امشب کار مو بسازه که صدام کرد گفت پیدا نمی کنی گفتم چرا الان می ام رفتم تو هال میوه ها رو گذاشتم زمین . گفت بشین میوه بخور بعد بخواب گفتم نه البته تعارف کردم. موقع نشستن مواظب بودم که لای پام معلوم نشه چون زیر دامنم فقط شورت داشتم از ر و دامن استرجم خط شورتمم معلوم بود ولی اهمیت نمی دادم چون امیر نظری هم نداشت.
خلاصه مشغول تعریف شدیم که امیر گقت سارا پسره اشناس؟گفتم کدوم پسره ؟گفت همون دوستت دیگه. دونستم که همه چی رو فهمیده دیگه انکار فایده ای نداشت گفتم اقا امیر موضوع بین خودمو می مونه ؟گفت البته . گفتم اخه قول ازدواج دادیم گفت سارا جون اشتباه می کنی می دونی چرا اولا تو این دور و زمونه نمی شه به هیچ کس اونم یه ادم غریبه اعتماد کرد ممکن بازی بازی یه کاری بده دستت. بعدشم اون سواره و تو پیاده تا این جمله رو گفت بدنم مور مور شد دوست داشتم بازم ادامه بده برا همین سرم پایین بود اونم راحت حرفاشو می زد دوباره گفت نه اصلا پسر خیلی خوبی هست پس چرا به بابا مامان نگفتی ممکنه اونا راضی نباشن و دوستی شما ادامه داشته باشه و این برات بشه شکست. پس بهتره لا اقل به مامانت بگی البته سارا جان این حرفا به من ربطی نداره و ممکنه پیش خودت بگی شماها هم این کارا رو کردین گفتم نه اقا امیر شما درست مگین کارم اشتباس ولی یه چیزی هم هست گفت چی؟گفتم نیازه. از دهنم در رفت با خودم گفتم وای چی گفتم به دنبالش معذرت خواهی کردم با خجالت گفتم شرمنده از دهنم در رفت گفت نه عزیزم بهتر راحت باش توهم مثل مامانتی واسه من . من راهنمایت نکنم کی بکنه؟ از کلمه بکنه خیلی خوشم اومد یه کم جا به جا شدم گفتم اقا امیر من با شما راحتم این حرفا رو می زنم و گرنه اون قدرم رودار نیستم. گفت نه خواهش می کنم خوب گفتی نیاز این درست هر دختر پسری یه نیازی داره چه عاطفی چه غیر عاطفی اما آخه به چه قیمت. به قیمت یه عمر پشیمونی؟حرفاش از یه طرف منطقی بود از یه طرف شهوتم رو می برد بالا. گفت مثلا شما دوست شدین قول ازدواجم دادین یه روز باهم می رین خونه اونا تا با هم حرف بزنین کم کم از دوستت دارم شروع می کنین دست به هم می زینین کسی هم خونه نیست و بقیه ماجرا. دیگه طاقت نداشتم با پر رویی گفتم خوب ادما فرق می کنن یکی میلش کمه یکی زیاده یکی مثل من باید چی بکنه خودش رو چه چوری باید نگه داره تیر خلاصو زده بودم خندید گفت تو میلت زیاده منم نصف خجالت نصف ناز سرمو انداختم پایین. دستشو اورد از چونم گرفت و سرمو بلند کرد تا تو چشماش نگاه کنم دیدم دا ره لبمو میک می زنه چه کیفی داشت دست انداخت پشتم ومنو کشید طرف خودش اصلا حوصله مقاومت نداشتم خودم هم خوشم می اومد می گفتم یه بوس بازی و الان تموم می شه منو خوابوند رو زمین و سینه های گندمو گرفت و فشار داد یه اوییییی گفتم اونم با جووووون جوابمو داد دست کشید گفتم نکنه تموم کرد خدا خدا می کردم ادامه بده انگار از همه جای بدنم یه چیزی سرازیر شده طرف کوسم و مثل اب پشت سد اونجا جمع شده بود شلوار بیرون شو در اورد بدن هیکل و توپی هم داشت برجستگی جلوش حالمو عوض می کرد گفتم الانه که بزنه پرده ومرده مو پاره کنه پیرنشم در اورد اومد پیشم گفت سارا می خوای خوشت می اد ؟با سر جوابشو دادم اونم دو باره مشغول شد خواست دامنو از پام در بیاره مقامت کردم وبا دست نذاشتم. انگشتم انداخت دهنش دیگه چیزی نفهمیدم.
دیدم لختم و سینم دهنشه کاری نمی تونستم بکنم فقط نگاش می کردم واویییی اویییی همون طور که سینه هامو می خورد رفت طرف کوسم نمی دونستم می خواد چی بکنه که دیدم بالای کوسمو انداخته دهنش فقط جیغ می زدم اون قدر این کار و کرد که دیدم تو کوسم داغ شد و چیزی ازم بیرون اومد فکر کردم که پردمو زده ترسیرم بدنم هم سست سست بود گفتم چرا ای طوری شدم گفت ابت اومد یعنی ارگاسم شدی تازه فهمیدم که ارگاسم شدن یعنی چی؟ ولی حال خوبی داشتم. بلند شد نشست انگشتشو برد همون جا و برام مالید دوباره حالم عوض شد وباز دلم می خواست شورتشو دراورد چیزی دیدم که روحم پرید و رنگم مثل گچ شد. اینو امیر گفت خیلی ترسیدم گفت نترس عزیرم راحت باش از بعضی از دوستام شنیده بودم که کون دادند فکر کرد م می خواد کونم بزاره ترسیدم ولی کونم عقبم بود و اون منو به شکم نخوابونده بود برا همین خیالم راحت شد.
پا هام برد بالا وکوسمو بازد کرد و یه نگاهی کرد و این دفعه کیرشو مالید به کوسم احساس کردم نوک کیرش رفت گفتم اقا امیر مواظب باش یه زه دیگه فشار داد و زود دراورد فکر کردم تموم شد کوسمو باز کرد گفت جون پردت حلقویه. گفتم حلقوی یعنی چی؟ گفت یعنی اینکه پردت با یکی دو بار پاره نمی شه و تو راحت می تونی کوس بدی این دومین درسم بود خیلی خوشحا ل شدم. دوست داشتم ادامه بده و بکنه تو کوسم رفت و برگشت یه بویی می داد گفتم بوی چیه گفت بو اسپری زدم که دیر ابم بیاد و اینم سومین درسم بود. اومد میون پاهام نشست دوباره مشغول خوردن شد جیغ میزدم تورو خدا بسه دیگه اومد بالاتر و کیرشو چسبوند به کوسم باز مالید یه ذره نوکشو رد کرد تو و دوباره در اورد بازم تکرار کرد واین دفعه بیشتر همه بدنم داغ شده بود زیاد دردی نداشتم واونی که بود مال باز شدن کوسم بود و خیلی مزه می داد خودم نگا می کردم نصف کیرش تو کوسم بود که کشید بیرون انگار که که باد همه عالم رفت تو بدنم کیرشو تفی کرد و دوباره گذاشت این دفعه تا اون ته رفت جیگرم چه کیفی می داد تا اون لحظه ساکت بودم ولی صدام در اومده بود وایییییییییی اخخخخخخخخخخخ ماممممممانییییی جووووووون دیدم دوباره می خوام بریزم گفتم اقا امیر تند تر تندتر تورو خدا فشار بده اونم فشار داد سر کیرشو تو پشتم احساس می کردم امیر گفت عزیزم خوبی با خماری گفتم بهتر از این نمی شه گفت دوست داری بیای بالا منو کشید بالا و خودش خوابید زیر انگار فنر زیرم بود خود به خود بالا پایین می کردم امیر کشید بیرون ویه چیزی کشید رو کیرش گفتم اون چیه گفت کاندومه نمی زاره حامله شی درس سوم رو یاد گرفتم به شوخی گفتم عیب نداره می شم هووی خالم امیر. گفت بزاز اجازه شو بگیرم.
بعد تو این حرفا بودیم که گذاشت تو کوسم دیگه کوچیکتری دردی نداشتم امیر منو خوابوند و رفت لای پام و بالا پایین کرد وگفت ساساسارا ویه فشاری داد بهم و بی حال خوابید روم زورشو نداشتم بلندش کنم ترسیدم حالش خراب شده باشه صداش کردم سرش رو بلند کرد ویه لبی ازم گرفت و کیرشو کشید بیرون برای اولین با اب مرد رو می دیدم گفت مرسی از جیب شلوارش یه تراول در اورد گفتم اون چیه گفت اینم شیرینی زحماتت برا خالت یه باری بود از دوشش برداشتی قبول نمی کردم به زور گذاشت کف دستم گفتم شرط داره گفت بگو گفتم بازم بهم حال بدی یه بوسی ازم کرد گفت ای به چشم اون شبو بغل امیر خوابیدم صبح که بیدار شم دیدم تو اشپزخونه داره فرنی درست می کنه گفتم چی درست می کنی گفت فرنی برات خوبه درس بعدی رو هم گرفتم. بعدش رفت بیمارستان و منم رفتم دوش گرفتم از نظر روحی سرحال و قبراق اومدم بیرون ولی نمی تونستم کار کنم احساس می کردم هنوز کیرش تو کوسمه گرفتم خوابیدم.
نزدیک ظهر بود که گوشیم زنگ خورد دوست پسرم بود دیگه جوابش کردم اونم راحت قبول کرد و همه چیز تموم شد تا چهل روز خالم در بیاد حسابی به امیر حال دادم البته به خودم هم افتاده بود و حسابی کون و کپلم بزرگ شده بود یه بار هم عمه خودمو جور کردم و امیر گاییدش بعد دو سال رابطه ام با امیر شوهرم به خواستگاری اومد ومنم با مشورت امیر بهش جواب مثبت دادم و برای عروسی هم یه گواهی از دکتر زنان گرفتم که پردم حلقویه شب اول کیر شوهرم را که دیدم زیاد وحشتی نکردم چون در برابر کیر امیر چیزی نبود و شوهرم هم به هوای حلقوی بودن بی خیال گذاشت تو کوسم البته منم براش فیلم بازی کردم . همون شب درسهای امیر رو اجرا کردم و بدون درد و ناراحتی پاتختی سنگ تموم گذاشتم و زندگیم رو شروع کردم البته گه گاهی امیر حالمو می پرسه ولی دفعه اول یه چیز دیگه بود
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#662
Posted: 10 Jun 2014 23:42
کیرشو به دست اوردم
سلام من سارا هستم و17 سال دارم این تفاق مربوط زمانی می شود که من 15ساله بودم من از بچه گی عاشق پسر عمم بودم وحاضر بودم براش بمیرم ولی کسی این موضوع رو نمیدونست حتی مهرداد(پسرعمم)هروقت نگاش میکردم قلبم آتیش میگرفت و تند تند میزد دوست داشتم یه یاجایی گیرش بیارم حسابی باحاش حال کنم.بگذریم.....بریم سر اصل مطلب
یک روز که به خونه ی عمم رفتیم همه تصمیم گرفتن که برن بازار(اخه ما خونمون تهرانه وخونه ی عمم قم)من گفتم که نمیرم ودرس را بهونه کردم میدونستم که مهرداد هم نمیره این فقط یه بهونه بود که با اون تنها باشم.
اون تو سالن نشسته بود و درس می خوند منم توی اتاق بودم لحظه ی موعود فرا رسید من خودمو امده کردم.سوتین و شورت قرمز سکسی و پوشیدم که شورتم هم نخی بود وقسمت کسم باز بود ،پوشیدم و رفتم تو سالن وقتی مهرداد منو دید دهنش باز مونده بود یه 5دقیقه ای فقط داشت منو نگاه میکرد یهو بلند شد واومد طرفم و باصدای رزون بهم گفت :این چه وعضشه؟گمشو تو اتاق و لباستو بپوش .منم که فهمیده بودم اونم بدش نمیاد وایسادمو نگاهش کردم بعد چند دقیقه رفتم طرفش و ازش لب گرفتم اونم که بدش نیومده بود اومد طرفم و منو خوابوند رو زمین و10دقیقهای ازم لب میگرفت و منو میخورد.
منم که حشری شدم دکمه های لباسشو باز کردم وشروع کردم به لیس زدن بدنش اونم با دستش بند سوتینمو باز کرد وشروع کرد به خوردن سینه هام سایز سینه هام اون موقع70بود تو دستاش جا نمیشد ،وقتی خوردن سینه هام تموم شد خیلی حشری بود شورتمو جر داد و به طور وحشیانه پاهامو داد بالا شروع کرد به لیس زدن کسم وقتی به چوچولم میرسید دلم از حال می رفت.
منوبرگردوند و به حالت سگی خوابوند وکیرشو دراورد واومد روبه روم وایساد، چه کیرییی!!!
شروع کردم براش ساک زدن.وقتی ساک زدنم تموم شد روغن مالیش کردو محکم کرد تو کونم منم از شدت دردیه جیغ بلند کشیدم که صداش تو خونه پیچید محکم در دهنمو گرفت و در گوشم گفت:عشقم داد نزن الان همسایه ها میریزن بیرونااا.
بعد شروع کرد به تلمبه زدن اینقدر تند تلمبه میزد که صداش همه جا رو پر کرده بود خلاصه وقتی کون دادن تموم شود دوباره شروع کرد به لیس زدن کسم خیلی حال کردم دیگه بی حال شده بودم رو زمین افتاده بودم یه چند قیقه ای رو هم افتاده بودیم که من به خودم اومدمو شورت و سوتینمو برداشتم و رفتم تو اتاق و لباسامو پوشیدم.
اون روز خیلی بهم حال داد .
امیدوارم خوشتون اومده باشه.
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#663
Posted: 11 Jun 2014 19:31
کامی و مهناز و نسرین
ماجرا از اونجایی شروع شد که قبلا گفته بودم که ما حدود ۱ سالی میشه با یه خانواده دیگه که از دوستامون هستن به خارج از کشور اومدیم و مشغول کاریم . پس از حدود ۱ سال فیلمون یاد هندوستان کرد و بعد از امتحان بچه ها با دوستامون که خانمش از همکارهای خانمم توی یه شرکت معتبر امریکایی است رفتیم ایران و اونجا خوش بودیم به من و دوست خانمم فقط ۲۰ روز مرخصی داده بودند و باید برمیگشتیم پس از گذشت ۲۰ روز و okپروازبا خانم دوستم که مهناز نام داره برگشتیم ... شب رسیدیم فرودگاه و بعد از انجام مسایل گمرکی رفتم اول مهناز رو رسوندمش خونه اخه اپارتمان اونا با ما فاصله داره و اون آپارتمان رو یکی از دوستاشون که توی ان مجتمع زندگی میکنه قبلا براشون گرفته بود. فرداش ۵ شنبه بود و باید میرفتیم سر کار وقتی که خونه رسیدم جنازم رسیده بود خونه بعد از دوش بدون اینکه شام بخورم رفتم خوابیدم و فرداش رفتم سر کار . ساعت ۱۱ بود که مهناز زنگ زد و برای روز جمعه منو ناهار خونشون دعوت کرد .منم قبول کردم و فرداش ساعت ۱۲ بود که اول رفتم به اون دوست مشترکمون یه سلامی کردمو یه چیزایی که از ایران خوانوادش بوسیله من فرستاده بودن آخه من بارم کم بود و سبک اومده بودم بهشون دادم و خداحافظی کردم و رفتم خونه مهنازشون. در رو باز کرد و پس از احوالپرسی و اوردن چای بهم گفت هر موقع گشنتون هست بگین من ناهار رو بکشم از اونجایی که بوی قورمه سبزی همه خونه رو گرفته بود و منم شکمو گقتم اگه ممکنه ناهار بخوریم ضمنا من با دوست خانمم تعارفی هستم . ناهار رو زحمتشو کشید و در حین ناهار خوردن شوهرش از ایران تماس گرفت و خبر احوال و اونم گفت اقا کامی رو برای ناهار دعوت کرده خونه که اونم گفت گوشی رو بده بعد با هم صحبت کردیم و گفت من تا ۲۰ روز دیگه میام اگه میشه به خانمم بیشتر سر بزن و اگه خرید خونه داشت زحمتش رو بکش ضمنا خانمم یه مقداری ترسو است و شبها میترسه چون به من اطمینان داشت گفت شبا رو هم اونجا بخوابم منم تشکر کردمو به اون گفتم نمیگذارم بهش سخت بگذره . خداحافظی کردمو بقیه ناهار رو که خیلی هم خوشمزه بود خوردیم پس ار ناهار مهناز سفره رو جمع کرد و گفت چایی رو الا میخورین یا یه چرت میزنین بعد از خواب میل میکنین منم که حسابی خورده بودم و دم کرده بودم گفتم اگه میشه یکم استراحت کنم بعد اگه زحمتی نیست چای میخورم مهناز هم رفت و توی اتاق و اومد گفت جاتون رو انداختم توی اطاق میتونین بفرمایین منم رفتمو ملافه رو روم کشیدمو رفتم تو کار خواب. مهناز خانمم رفت اشپزخونه که ظرفها بشوره حدود یک ربعی گذشت من هنوز خوابم نبرده بود که شنیدم کار شستن ظرفها تموم شد و اشغال ها رو کرد توی پلاستیک و در اپارتمان رو باز کرد و انداخت توی شوتینگ اومد داخل با پاش دراپارتمان رو پیش کرد و رفت اشپزخونه دستاش رو شست و خشک کرد بعدش اومد آروم در اطاق رو باز کرد و دید بیدارم گفت چیزی لازم ندارین منم تشکر کردم و گفت منم یه استراحتی میکنم در رو بست و رفت حدود ۵ دقیقه بعد دیدم یه چیزی زیر ملافه وول میخوره برگشتم دیدم مهنازه گفت میشه منم پیش شما بخوابم. منکه خیلی شوکه شده بودم و هیچ چیزی برای گفتن نداشتم گفتم خونه خودتونه و خودمو جمع کردم که بخوابم مهناز گفت میشه یه سوال ازتون بکنم گفتم بفرمایید. گفت مریم میگه که کیر شما ۳۱ سانته میشه تو دستم بگیرم منکه حسابی گیج بودم نمیدونستم چی باید بگم از یه طرف دوست خانمم بود و از یه طرف شوهرش اونو به اطمینان من فرستاده بود حرفی نزدم اونم شرت منو آروم پایین کشید و گفت این که ۲۰ سانت هم نیست و شروع کرد به مالوندن دیگه حسابی بزرگ شده بود و به اندازه دلخواه رسیده بود که جیغی از روی خوشحالی کشید و گفت راست میگفت مریم . خوشبحالش . بعدش گفت میشه یه سوال دیگه بپرسم بدون اینکه منتظر جوابم بشه گفت تو چرا منو نمیکنی دیگه حسابی داغ کرده بودم که اونم معطل نکرد و کیرم رو گرفت گذاشت توی دهنش و شروع کرد به ساک زدن . اونم چه ساک زدنی دیگه قید همه چی رو زدم و منم اول لباسشو در اوردم و رفتم سراغ کرستش که وقتی بازشون کردم مست و دیوانه شدم مگه میشه توی دنیا سینه به این قشنگی سفید بلور سر بالا نوکش هم که سفت و بزرگ شده بودو از هاله قهوه ایش که نگم و گرنه هکتون دیوونه میشین . بعد دامنشو در اوردم ولی شرتش رو گذاشتم برای مرحله بعد حدود یه ربعی سینه هاش رو مک زدم که دیگه دادش رفته بود به اسمون کم کم رفتم سر مرحله بعد و آروم آروم شرتش رو در اوردم و در بهشت رو دیدم یه کس توپول خوشگل بلوری ناز .بصورت 69 روش خوابیدم و شروع کردم به کس لیسی دیگه اب کسش بود که توی دهنم سرازیر بود . بصورت طاق باز که دیگه لخت لخت بودم خوابیدم و بهش گفتم کستو بیار دم دهنم اونم اومد نشست رو دهنم و تمام کسش رو چپوند توی دهنم. منکه دیگه روی عرش بودم توی این حال بودم دیدم یکی داره کیرمو دستمالی میکنه و لیس میزنه و الانه که بذاره توی دهنش آروم با تعجب نگاه کردم دیدم مهناز که رو دهنه منه و صورتش طرف من پس چطوریه دیدم نسرین همون خانمی که توی اپارتمان مهنازشون زندگی میکنه لخت شده و داره ساک میزنه با اشاره به مهناز که دیگه تو حال طبیعی نبود گفتم این اینجا چکار میکنه اونم وقتی برگشت و نسرین رو دید از تعجب داشت شاخ در می اورد ولی شهوت امان هر 3 تامونو بریده بود بعدا گفت وقتیکه اسبابهایی رو که اورده بودم دیده یه لباس که تی شرت من بود با لباساشون قاطی شده بود اورده بود که پس بده از شانس ما برق قطع بوده و دیده که در بازه اخه مهناز یادش رفته بود وقتی که اشغال ها رو ریخته بود داخل شوتینگ برگرده در رو قفل کنه چون دستاش کثیف بوده با پاش فقط پیش کرده بود وقتی اومده داخل و مارو مدتی نگاه کرده بود و حسابی شهوتی شده بود و کسش خیس خیس منم که طاق باز خوابیده بودمو کیرمم حسابی بزرگ شده بوده اونوتحریک کرده بوده به جمع ما پیوسته بود از یه طرف مهناز ناراحت شد که نکنه موضوع رو به شوهرش بگه ولی وقتی که کیرمو توی دهن نسرین دیده دیگه خیالش راحت شده از اونجایی که نسرین یه خانم چاقه و حدود ۹۵ کیلو منم مرده خانم های چاق معطل نکردمو کس مهناز رو ول کردم و شروع کردم به کس چاق نسرین رو لیس زدن. هر دوشون که حسابی اب کسشون راه افتاد به مهناز گفتم بخوابه مهناز که سینه هاش توی دستای نسرین پف کرده بود بلند شد و رفت روی کیرمو نشست روش آنقدر از کسش اب اومده بود که راحت همش رفت تو کسش و کونش به شکمم چسبید بعد شروع کرد به بالا پایین شدن و پس از مدت کوتاهی جیغش در اومد و بیحال افتاد حالا نوبت نسرین بود منکه کشته مرده کون چاق هستم بعد از لیس زدن کون نسرین آروم آروم کیرمو گذاشتم توی کونش که برام قنبل کرده بود و میگفت کسمو بکن که گفتم اونم چشم بعد آروم آروم داخل کردم که جیغ دردش با جیغ شهوتش قاطی شده بود و دیگه نمیتونست هیچ تقلایی بکنه منم تا جایی که جا داشت کردم تو کونش دیگه صداش به اسمون میرفت و اگه لباشو مهناز با کسش پر نکرده بود همه مجتمع میومدن و یه فیلم سوپر مشت نگاه میکردن پس از مدتی که فقط صدای شلاپ شلاپ کیرمو میشنیدم دیدم تکون های بدی میخوره همزمون جیغ های مهناز اخ و اوخ مهناز هم در اومد و هردوشون با هم ارضا شدن منم پس از چند تلمبه دیگه گفتم داره ابم میاد که هردو دهناشون رو باز کردن و منم ریختم توی دهن هاشون. هر کدومشون همدیگه رو پس میزدن تا اب بیشتری رو بخورن وقتیکه دیگه هیچی نموند بیحال افتادم و اونا شروع کردن به بوسیدن و لیس زدن کیرم حدود 5 دقیقه بیحال افتادم و هیچ حرکتی نمیکردم بعدش گفتم خیلی خوش گذشت ولی خیلی سخته ادم نمیدونه باید کدومتون رو بکنه.نسرین گفت اخه کیر یکی بود گفتم منظورت چیه گفت کیر یکی ولی سوراخامون زیاده کس داریم 2 تا کون داریم 2 تا دهن داریم 2 تا ولی سینه داریم 4 تا معلومه تو با 1 دونه کیرت به کجامون میرسی گفتم یعنی چه گفت کسخول قربون کیر به اون بزرگیت بشم کیرت بره تو کس و کونم درم نیاد سکس گروهی نشنیدی؟ گفتم یعنی منظورت اینه که ... گفت اره . گفتم چند تا گفت هر چی بیشتر بهتر. مهناز هم داشت نگاه میکرد و هیچی نمیگفت . گفتم مهناز نظرت چیه گفت نمیدونم فقط توی فیلمهای سوپر دیدم ولی شاید یه دفعه امتحان کردنش بد نباشه .بعدش به نسرین نگاه کردو با همدیگه خندیدن . قرار شد برای دو روزه دیگه که تعطیل بود برنامه رو ردیف کنم .
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#664
Posted: 11 Jun 2014 19:36
دخترخاله سعیده و ...
اون دوسال از من بزرگتره وقتی که بچه بودیم زیاد با هم بودیم تا اینکه یه کم بزرگتر که شدم .اون جلوی من لباسای تنگ و چسبون میپوشید و یا اینکه جلوی من لباسش رو عوض میکرد و منم که تازه فهمیده بودم که دختر چه نعمت گرانبهایی هستش از فرصت استفاده میکردم و قشنگ تمام بدنش رو ورانداز میکردم واقعا وقتی او پستونهای قشنگش رو زیر کرستش میدیدم دلم میخواست تا جایی که میتونم بخورمشون .یا اینکه وقتی پر وپای سفیدش رو میدیدم یا کونش رو از خودم بیخود میشدم ولی انگار اون اصلا به این چیزا اهمیت نمیداد و منم ازاینکه سر صحبت رو از سکس باز کنم میترسیدم و لی همیشه تو ذهنم کس توپول و سفیدش رو لیس میزدم. یه دفعه که من داشتم توی اتاقم با اینترنت کار میکردم و چت میکردم بدون اینکه من بفهمم اومد توی اتاقم. وقتی که فهمیدم یه نفر تو اتاقه از ترس داشتم میمردم چونکه یه دستمم توی شورتم بود و داشتم سکس چت میکردم وبا یه دختره حرف میزدم (البته این رو بگم که توی رومهای ایرانی ها هیچ دختری رو نمیشه پیدا کرد که ویس و وبکم داشته باشه اگه زبانتون بدک نیست برین تو رو مهای خارجیا حالشو ببرین) آره همچین که ما مشغول بودیم برگشتم دیدم که سعیده پشت سرم واساده.دست و پام رو گم کرده بودم . ولی اون با خونسردی کامل چیزی رو که همیشه دوست داشتم بشنوم گفت. گفت که چرا این همه خودتو زجر میدی مگه دختر خالت مرده که با این خارجیا داری میچتی؟ من همین جور ماتم برده بود که دارم خواب میبینم یا اینکه منو سر کار گذاشته. ولی اومد جلو . منم که فهمیدم نه ایندفعه شانس بهم رو کرده مثل ادمای قحطی زده که غذا پیدا میکنن پریدم و شروع کردیم به لب گرفتن. واقعا که عجب لبای گرمی داشت. همین که داشتیم لب میگرفتیم و من گردنشو لیس میزدم پیرهنش رو از تنش در اوردم و با دستام شروع کردم به ور رفتن با اون پستون های بزرگ و سفیدش. کرستش رو سریع بدون اینکه بفهمم چطوری در اوردم و شروع کردم به خوردن پستونش . وای که حالی داد. واقعا همونی بود که فکشو میکردم. کیرم راست کرده بود اساسی بعد چند دقیقه که روی پستوناش افتاده بودم. اون یواش یواش اوماد پایین و شروع کردبه دراوردن شلوارم و شورتم. و شروع کرد به ساک زدن کیرم. وای داشتم میمردماز هیجان دیگه داشت ابم میومد بهش گفتم الان ابم میاد.اون بس کرد و رفت رو تخت دراز کشید منم پشت سزش رفتم و شلوار رو در اوردم و یه کم ار رو شورت با کسش ور رفتم و تو دستم گرفتم کسش رو. یه کس توپول خوشگل . شورتشو دراوردم و شروع کردم به خوردن و لیس زدن کسش. یه کس بدون موی صورتی. هرچی بیشتر میخوردم اه و اوه اون بیشتر میشد و داد و هوار راه انداخته بود تا اینکه دیگه طاقت نیاوردم و میخواستم مثل دیوونه ها بکنم تو کسش که با ترس گفت من هنوز دخترم . منم سریع مثل اینا که میخواد یه کاری رو تموم کنه کیرم رو کردم تو کونش.وای که چه حالی میداد.اوایل یه کم سخت میرفت تو و داد و هوار سعیده به هوا رفته بود ولی بعد یه مدت همه چی عادی شد . تا اینکه ابم داشت میاومد کیرم رو در آوردم و ریختم رو کمرش. بعد با هم رفتیم حموم و اومدیم و یه چند دقیقه ای دراز کشیدیم.) البته بگم که ابن فرصت استثنائی در نبود داییم توی دفتر کارش که میشه گفت یه جوراییی زیر خونه ماست رخ داد. من توی شرکت اون کار میکنم دختر خالم هم منشی اونجاست
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#665
Posted: 11 Jun 2014 19:47
مادر سعید
سلام اسم من بهنام الان 24 سالمه این ماجرا که تعریف می کنم مربوط میشه به سال اول دانشگاهم یعنی موقعی که 19 سالم بود.من توی شهرستان درس میخوندم اونجا توی دانشگاه با پسری به اسم سعید آشنا شدم که اونم مثل من بچه تهران بود ولی چون پدرش فوت کرده بود و تک فرزند بود با مادرش یه خونه تو شهر محل تحصیلمون اجاره کرده بودن و زندگی میکردند.من خیلی به خونشون رفت و آمد میکردم و توی این مدت متوجه شدم که مادرش زنی نسبتا مذهبی هستش بر خلاف پسرش که اصلا تو قید و بند هیچی نیست.مادر سعید یه زنه پنجاهو خورده ای ساله بود که اوایل پیش من با چادر میومد ولی وقتی رفت و آمدهام زیاد تر شد با لباس خونگی پیشم میومد.زنی بود که همینجوری کسی رو حشری نمیکرد چون سنی ازش گذشته بود و به خاطر فوت شوهرش خیلی شکسته و پیر شده بود.ولی از وقتی با لباس خونگی دیدمش آرزوی کردنش برام لحظه به لحظه بیشتر میشد.قد کوتاهی داشت با کونی که فکر کنم اندازه یه تلویزیون 21 اینچ بود.اون کونو که میدیدم آب از لب و لوچم آویزون میشد.همیشه با سعید شوخی که میکردم بهش میگفتم مادرتو گاییدم میگفت اگه تونستی بکنش،نمیدونم چطور راضی شد به بابام کس بده که من دنیا بیام.راست میگفت اصلا زنی نبود که به آسونی بشه باهاش شوخی کرد چه برسه به سکس.ولی من باید اونو میکردم چون هیچ وقت صحنه کونش از جلوی چشمام دور نمیشد.امیدی به این نداشتم که در اثر اتفاق بتونم کاری بکنم پس باید خودم نقشه ای میکشیدم.یه روز که سعید کلاس داشت من کلاس نداشتم میدونستم سعید تا غروب کلاس داره رفتم خونشون با خودم کاندوم هم بردم.مادرش که اسمش ناهید بود درو باز کرد بعد از کلی حال احوال رفتم داخل.چون زیاد میرفتم اونجا دیگه عادی شده بود برام بهم گفتم برم آشپزخونه یه چای بریزم.پرسیدم ناهید خانوم شما هم میخورید گفت آره عزیزم.سماورو زدم جوشید تا یه چای داغ داغ ریختم.اینجا دیگه باید نقشمو اجرا میکردم.شاید بگید عجب بیرحمی هستم ولی چاره ای نبود شما خودتون استادید میدونید وقتی کیر آدم خبر دار میشه به هر کاری دست میزنه تا خودشو خالی کنه.چایو ریختم از آشپزخونه اومدم بیرون داشتم میرفتم سمتش که چایی تعرف کنم از قصد کاری کردم که با سینی چایی افتادم روش و چایی های داغ از بالا پاشید رو کمر و پاهاش.چنان جیغی زد که نزدیک بود سقف بیاد پایین.هی معذرت خواهی میکردم و اونم ناله میکرد.میگفت سوختم سوختم.با دسپاچگی گفتم پماد سوختگی دارید گفت نه رفتم دستشویی خمیر دندونو برداشتم کاندومو کشیدم سر کیرم و اومدم بیرون. میدونستم که خمیر دوندون برای جای سوختگی خیلی خوبه.دادم بهش رفت تو اتاق عوضی تا به خودش بماله.همش ناله میکرد چند دقیقه بعد رفتم بدون اینکه در بزنم رفتم داخل اتاق دیدم تمام لباساشو در آورده رو پاهاشو داشت خمیر دندون میمالید تا منو دید با لکنت زبون گفتم بهترید اونم سریع پرید تو حموم .گفت چرا در نزدی گفتم هول شدم حالتون خوبه؟گفت تمام پشتم سوخته دستم نمیرسه خمیردندونو بمالم گفتم میخواید کمکتون کنم گفت برو بیرون خودم صدات میکنم.اومدم بیرون چند دقیق بعد صدام کرد.رفتم داخل اتاق دیدم شلوارشو پوشیده ولی پیراهن نپوشیده.به شکم دراز کشیده بود رو زمین گفت بیا اینو بمال به پشتم.کونشو که دیدم کیرم به مرز انفجار رسید ولی به نظر خودم هنوز نقشم به جایی نرسیده بود.از روی ناچاری پیرهن نپوشیده بود ولی یه چادر از جلو کشیده بود رو سینه هاش فقط کمرش معلوم بود.این کارشو دیدم فهمیدم راه سختی تا رسیدن به اون کس و کون در پیش دارم.رفتم خمیر دندونو گرفتم شروع کردن به جاهای سوختگی میمالیدم .خیلی بد جور سوخته بود داشت شروع به تاول زدن میکرد.گفتم شرمنده ناهید خانوم گفت عیب نداره پیش میاد.گفتم دیگه کجاتون سوخته ؟جواب نداد.گفت تموم نشد .گفتم نه.شروع کردم به مالیدن کمرش.چیزی نگفت من نا خود آگاه از روی سوختگیها یه بوس کردم گفت داری چیکار میکنی بسته پاشو برو بیرون میخوام لباسامو عوض کنم همشون خیسه.از رو پاهاش بلند شدم از اتاق اومدم بیرون 30 ثانیه صبر کردم دوباره یه دفعه درو باز کردم رفتم تو اتاق شلوارشو در آورده بود فقط یه شرت داشت سریع رفتم جلوی در حموم گفت گمشو بیرون کثافت در زدن بلد نیستی.گفتم چرا بلدم ولی تو اون وضعیت که دیدمت .. نذاشت حرفم تموم بشه اومد زد تو گوشم .سه چهار بار زد.دستشو گرفتم محکم هولش دادم رو تخت رفتم افتادم روش خیلی تقلا میکرد و فحش میداد.دست انداختم شرتشو در آوردم با صدای گریون گفت چیکار میکنی ببین من آدم پاکیم به این سن رسیدم دست از پا خطا نکردم اونوقت تو یه الف بچه به منی که جای مادربزرگتم نظر داری؟گفتم من کاری نداشتم بی دلیل به من سیلی زدی باید جوابشو بگیری.گفت زدمت تو هم منو بزن اصلا سیاهو کبودم کن این کارو نکن.دلم براش سوخت ولش کردم از اتاق اومدم بیرون یه چند دقیقه صبر کردم دیدم از اتاق نیومد بیرون رفتم در زدم با صدای گریون گفت صبر کن اومد درو باز کرد ولی پشت در قایم شده بود چون هنوز لباس نپوشیده بود.گفت چی میگی گفتم ناهید خانوم بیا میخوام حرف بزنم.گفت صبر کن لباسمو بپوشم.لباس پوشید اومد بیرون اومد نشست گفتم معذرت میخوام بهم بر خورد زدی تو گوشم نفهمیدم دارم چیکار میکنم.گفت تو از قصد در نزدی اومدی داخل آره یا نه ؟ گفتم راستش آره.گفت آره و زهرمار.گفتم عصبانی نشو من جوونم وقتی داشتم کمرتونو میمالیدم حس و حال عجیبی بهم دست داد.نتونستم خودمو کنترل کنم.با خودم فکر کردم شما که چند ساله شوهرتونو از دست دادید شاید شما هم همونجوری مثل من نیاز دارید.یه لحظه مکث کرد گفت من بعد از شوهرم چند تا خواستگارو رد کردم اونوقت اینجوری خودمو ارضا کنم تازه سنی از من گذشته دیگه طاقت ندارم تو هم بهتره به فکر این باشی که درستو تموم کنی مثل آدم بری زن بگیری.گفتم ولی خیلی مونده .راستی شما آدم مومنی هستی مگه نه.گفت آره.گفتم من یه کاری میکنم این ارتباط منو شما حلال باشه اونوقت چی؟گفت چجوری گفتم میرم پیش یه آخوندی چیزی ازش خواهش میکنم یه صیغه محرمیت بین منو شما بخونه.اینارو که گفتم مغزش هنگ کرد.گفت آخه پسر منو تو اصلا با هم جور نیستیم که.گفتم نمیخواهیم که ازدواج کنیم میخواهیم کارمون اشکال شرعی نداشته باشه دیگه نه نگو ناهید خوشگل من همینجوری هی از من اصرار از اون انکار تا بالاخره یه چند دقیقه فکر کرد گفت باشه ولی سعید چیزی نفهمه.رفتم سمتش یه بوسش کردم دست انداختم دور گردنش منو با دستاش پس زد گفت اول باید کاری که گفتی انجام بدی گفتم قول میدم فقط الان منو دریاب که دیگه طاقت ندارم.دوباره شروع کردم به لیسیدنش پیرهنشو در آوردم پستوناشو در آوردم یه گاز از نوکشون گرفتم میمکیدم با دست بازی میکردم خیلی خوشحال بودم انگار یه زن جوون گرفتم.ولی نه صورتش نه سینه هاش هیچ جذابیتس برام نداشت من فقط عاشق این بودم که برم سراغ کس و کونش.با بدنش ور میرفتم که اونم طلبه سکس بشه.پرسیدم چند ساله بابای سعید فوت کرده گفت 15 سال.گفتم اوف تو چه طاقتی داری زن.شلوارشو در آوردم شروع کردم کسشو لیسیدن دیدم چشماش یه جوری شد هی میگفت آخ حسین زود باش آخ جون زود.گفتم حسین دیگه کیه یهو یادم افتاد اسم بابای سعیده.گفتم بی معرفت الان با منی اسم حسینو میاری الان یه کاری میکنم سکس با اون برای همیشه از کلت بپره.لباسامو در آوردم کیرم گذاشتم لای کسش با سرعت هول دادم تو کسش.با شدت تمام تلمبه میزدم داد میزد یواش یواش مردم.بسته نمیخوام .اهمیت ندادم دیدم.من این همه کار کردم تا به کونش برسم کسو میخوام چیکار.کیرمو در آوردم چنان نفس راحتی کشید معلوم بود خیلی داره بهش فشار میاد.گفتم ناهید جون عادت میکنی صبر داشته باش.برش گردوندم یه تف انداختم دمه سوراخ کونش یه سختی کیرمو کردم تو.یه جیغی زد فکر کنم سعید تو دانشگاه فهمید که دارن مادرشو جر میدن.چند تا تلمبه مشتی زدم پرسیدم ارضا شدی گفت نه.کیرمو در آوردم رفتم سراغ کسش دوباره کردم تو ولی اینبار به خاطر اون خیلی ملایم و عاشقانه در حالی که نوازشش میکردم کیرمو عقب جلو میکردم احساس کردم آبم داره میاد توی کاندوم خالی کردم کشیدم از کسش بیرون گفتم ارضا شدی گفت دستت درد نکنه بهنام جون.الهی مادر به قربونت بره.گفتم مادر واسه قبلا بود الان دیگه منو تو به هم محرمیم من به تو میگم ناهید جون تو هم منو با اسم صدا میکنی.همین که گفتم.بغلم کرد بوسیدم گفت باشه ولی قولت یادت نره.گفتم ای بابا عجب گیری هستی باشه چشم.از خونه که زدم بیرون با هزار مکافات یه آخوند پیدا کردم بهش یه پول قلمبه دادم قرار شد بریم پیشش برای صیغه.زنگ زدم ناهید تا شنید خوشحال شد.بعد ها رفتیم صیغه کردیم ولی جایی ثبت نکردیم فقط یارو یه نامه داد دستمون.نامه رو دادم به ناهید گفتم اینم کلید کست ناهید خانوم.الان نزدیک 5 سال میشه که تا فرصت پیش میاد میرم میکنمش اونم از زندگیش راضیه.
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#666
Posted: 11 Jun 2014 19:47
دوست دخترخاله
می خوام اولین سکسم و براتون تعریف کنم. البته سکس که نه ولی واسه اولین بار خوبه. خوب از خودم بگم. 15 سالمه. قیافم خوبه. هیکلمم خوبه. کیرمم همیشه در خدمت گزاری حاضره. اینم بگم که خیلی کسخلم. البته هر چی باشه به پای شما نمی رسه.خوب بریم سر اصل مطلب. یه خاله دارم که یه 4 سالی هست شوهرش فوت کرده. خالم 2 تا بچه داره یه پسر که 13 سالشه که در کسخلی رقیب نداره (حتی شما دوست عزیز). و اما یه دختر داره اوووووف ف ف ف ف. یه پا کسه. یه هیکلی داره وایییییییییییی. سینه ها بزرگگگگگگ. کون گندههههه.( من و ملیکا دختر خالم با هم خیلی راحتیم حتی بعضی اوغات انگوشت شم میکردم ولی به علت باشی گری از دست رفت ) که یه بار خواب بود. منم اومده بودم تو فایر داستان خونده بودم. حالم وخیم بود. کسخل شدم رفتم دکمه شلوارشو واکردم. دستم و کردم تو شرتش. واییی یه حالی میداد نرم. بدونه یه تاره مو. ولی بعد که بیدار شد تا یه ماه به هم قهر کرد. اقا از اصل داستان دور نشیم. یه روز با خالمینا رفته بودیم ساندویچی. من و ملیکا رو یه میز و خاله و دانیال پسرش رو یه میز نشستن. یه دفه دیدم یه دختری اومد تو ساندویچی. گفتم ملیکا اینو نگاه چه تیکه ایه. یه دفه ملیکا گفت گه بخور دوستمه. ( راستی ملیکا 2 سال از من بزرگ تره ) تو کونم عروسی شد. دختره اومد یه سلامی کرد و یه علیکی گفتیم. نشست رو صندلی. خاله بهش گفت چیزی نمی خوری. من نذاشتم جواب بده گفتم نه مرسی خاله میگه خوردم. ملیکا و دوستش که اسمش منیر هست خندیدن. اقا من هم غذا رو کامل خوردم. قرار بود با ملیکا بریم بیرون ولی چون منیر اومده بود من باهاشون نرفتم. ماجرا گذشت تا یه روز رفتم خونه خاله سلام کردم. مثل همیشه یه راست رفتم تو اتاق ملیکا دیدم ملیکا و منیر تو اتاق ن. سلام کردم. نشستم رو تخت پیشه ملیکا یکم اذیتش کردم. بعد بهش گفتم یه چند تا sms با هال بده. یه چند تا داد.به منیر که پا کامپیوتر بود گفتم. تو یه چند تا بده. مال این که به درد نمی خوره. گفت شمارت چنده گفتم 0916... اقا s داد منم سریع شمارشو save کردم. من که یه قدم جولو رفته بودم داشتم حال می کردم. شب شد تا 6 صبح sms بازی می کردیم. یه 4. 5 روزی حرف زدیم ولی چون من 3 تا gf داشتم فرصت نمی کردم. بیخیالش شدم. یه روز که با او یکی پسر خالم که خونشون اصفهانه خونه خاله بودیم(اسمش علی ). من به خاله گفتم ملیکا کجاست. گفت با دوستش بیرونه. سریع زنگیدم بهش.ملیکا گفت به علی بگو پایه مشروب هستی. گفتم میگه اره. ساعت 10 دیدم ملیکا با منیر و مرجان دوستشون اومدن. ملیکا بهم زنگید گفت بیا پایین. منم سریع اومدم پایین مشروبا رو نشونم دادن کلی حال کردم. با هم رفتیم بالا. قرار شد با علی و دانیال و ملیکا و من و منیر و مرجان بریم بالا پشت بوم مشروب بخوریم. منم پریدم کلی مزه خریدم. رفتیم بالا پشت بوم. مرجان و ملیکا و دانیال. 2پیک خوردن افتادن. حالا من و منیر و علی موندیم با کلی مشروب. همشو خوردیم. دیگه کلمون داغ شده بود.رفتیم تو حیاط هوا خوردیم و بعدش رفتیم خونه (راستی مشروبا رو منیر گرفته بود). تا ساعت 2 پاسور بازی کردیم. منم همش سرم رو پای منیر بود. ساعت 2 رفتیم خوابیدیم.داستان گذشت تا تولد ملیکا. از پسرا فقط من و دانیال بودیم. من بدبخت بین 30 تا کس. کیرم داشت منفجر می شد. تو تولد شماره جدیدم و به منیر دادم. فرداش زنگ زد. کلی حرف زدیم.کلی مخ زدم و بهش گفتم من از تو خوشم اومده.خلاصه پیشنهاد دادم اونم قبول کرد. 10 روز از صبح تا شب با هم حرف میزدیم.یه روز بهش گفتم دلم برات تنگیده.می خوام ببینمت. اونم گفت باشه. قرار گذاشتیم و هم دیگرو دیدیم. گذشت تا 5 روز پیش که من رفتم خونه خالم و به منیر زنگ زدم گفتم بیا اینجا. به خاطره من ساعت 11 به اسم خونه خواهرش اومد خونه خاله من. من که تو کونم شمشیر بازی بود. داشتم فکر میکردم که چطور بکنمش. از منیر براتون بگم. نسبتا بدن گوشتی. کونی بزرگ. سینه هاییی گرد با نوک صورتی و لب های قلوه ای. اون شب ملیکا با bf اش دعوا کرده بود و به خاطره همین 3 تا قرص خواب خورد و خوابید. البته قبلش با هزار زور ملیکا رو راضی کردم که من از تو پذیرایی بیام تو اتاقش. ملیکا خوابید و ما به اسم فیلم ترسناک the eye چراغ و خاموش کردیم.فیلم و گذاشتم و رفتم نشستم جفتش. کس کش به اسم فیلم ترسناک هی خودشو می چسبوند بهم. دستم و گرفته بود و فشار میداد. کم کم سرشو گذاشت رو شونم. منم گوشه لبشو بوس کردم.همینجور لبامون نزدیک میشد. تا بالا خره. لباش و گذاشت رو لبام. منم میخوردم شون. اومدم پایین تر و زیر گردنشو بوسیدم. اومدم پایین تا رسیدم به بالای سینش. سفید سفید بود. مثل برف. بوس میکردم و مک میزدم. دست کردم تو کرستش و سینشو در و وردم. هی میخوردم اونم لاله ی گوشم و می خورد. دستم و او وردم پایین و دکمه شلوارشو باز کردم. شرت و شلوارشو با هم کشیدم پایین. دستم تو کسش بود و هی میمالوندم. سرم و اوردم پایین تا کسشو بخورم. نذاشت. گفت میترسم خاله بیدار بشه.منم هرچی فحش بلد بودم تو دلم بهش میدادم. تا ساعت 5 صبح باهاش ور رفتم آبم نمیومد. منم بیخیالش شدم و رفتم تو w.c یه جلق زدم و گرفتم خوابیدم
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#667
Posted: 11 Jun 2014 19:49
زن بابای دوستم
چند روز پيش رفتم بانك يه كاري داشتم انجام بدم تو صف بودم كه يه نفر وارد بانك شد خيلي برام آشنا بود ولي هر چه سعي كردم ذهنم ياريم نميكرد چنان تو فكر بودم كه همون شخص گفت جناب نوبت شماست با شنيدن صداش سريع شناختمش اون فريد بود دوست دوران بچگي ما باهم تو يه كوچه زندگي ميكرديم و با هم همبازي بوديم بهش گفتم ببخشيد شما آقا فريد نيستيد گفت شما خودم رو معرفي كردم اونم من رو شناخت با هم روبوسي كرديم و همديگه رو تو بغل گرفته بوديم كه با صداي تحويلدار بانك به خودمون اومديم كارمون رو انجام داديم از بانك اومديم بيرون بهش گفتم كجايي تو پسر زن و بچه داري يا نه از مادرت اينا چه خبر يه آهي كشيد گفت نه بابا زن و بچم كجا بود مادرمم كه خدا بيامرزتش خيلي ناراحت شدم مادرش زن خوب و مهربوني بود گفتم خدا رحمتش كنه چرا كي گفت سه ساله والا دق كرد بدبخت گفتم آخه چرا گفت داستانش مفصله گفتم خوب بيا بريم شركت ما اونجا نهار با هم هستيم تعريف كن ببينيم ديگه چه خبره بعد از يه كم تعارف همراهم شد به آبدارچي شركت پول دادم بره نهار بخره فريد رو بردم تو اتاق و به منشي گفتم فعلا كسي رو نفرست داخل نشستيم فريد يه كم به دور و برش نگاه كرد گفت يزيد دم و دستگاهي به هم زديم گفتم قابل نداره يه كم با هم حرف زديم و ياد قديمامون كرديم گفتم راستي مادرت چي شد اون كه سني نداشت گفت چي بگم همش گردن باباي نامردمه گفتم آخه چرا گفت آقا بعد از چندين سال زندگي رفت سر مادرم هوو آورد يه دختر كه از من سه سال كوچيكتره دهنم واموند باباي فريد نزديك 50 - 60سالش بود اونوقت رفته بود يه زن 28 ساله گرفته بود فريد دوباره شروع كرد كه كاشكي حالا آدم حسابي بود گفتم چرا مگه چش بود گفت بابام ترتيبش رو داده بود بعدم زوركي مجبور شده بود عقدش كنه آوردش تو همون خونه بعد از كلي بدبختي مادرم راضي شده بود ديگه ميگفت سرنوشتم اين بوده ولي بعد از شش ماه زنه شروع كرد بازي درآوردن جنده خانم حامله هم شده بود توله سگش الان دوسالشه بابام هم كه هرچي اون ميگفت قبول ميكرد جنده شده بود همه كاره خونه به مادرم دستور ميداد منم نتونستم تحمل كنم يه شب زدم به سيم آخر و با پدرم دعوام شد بعد از كتك كاري من و مادرم رو از خونه بيرون كرد منم دست مادرم رو گرفتم اومدم از اون خونه بيرون يه هفته مسافر خونه بوديم تا يه جا اجاره كردم و افتاديم دنبال سرنوشت خودمون مادرم از بس قصه خورد بعد از چند ماه دق كرد ولي من تا به باباي خرم ثابت نكنم كه به خاطر يه جنده اين بلا رو سر من و مادرم آورده بيكار نميشينم گفتم حالا واقعا زنه وضعش خرابه گفت آره بابا تا حالا چند دفعه با همون پسراي محلشون ديدمش ولي مدرك درست و حسابي نداشتم به بابا ثابت كنم يه سيگار بهش دادم گفتم زياد خودت رو درگير نكن بالاخره بابات يه روز ميفهمه اشتباه كرده گفت كي ديگه خواركسه پاش لبه گوره رفته وصيت محضري هم كرده من رو از ارث محروم كرده همش به خاطر اون جنده خانم گفتم اگر تو مطمئني منم كمكت ميكنم تا به بابات ثابت كني يه دفعه چشماش برق زد گفت راست ميگي گفتم آره بابا تو رفيق قديميمون هستيا با خنده بهش گفتم حالا اين زن بابات خوشگل هست يا نه خنديد گفت آره من خودم اگر ازش كينه نداشتم تا حالا صد بار كرده بودمش اون روز من و فريد با هم يه فكرايي كرديم قرار شد فردا بازم فريد بياد پيش من تا ببينيم چيكار ميتونيم بكنيم فريد اومد يه عكس نشونم داد دهنم خشك شد يه زنه سفيد و خوشگل با استخون بندي درشت هلويي بود گفت اينه بعد فريد برنامه روزانه زنه رو بهم گفت باباي كسخلش تو خونه ميشسته بچه داري زنه هم براي خريد ميرفته بيرون و دنبال عيش و نوش قرار شد من فردا برم نزديك خونشون كشيك بدم و اگر شد زن رو سوار كنم ببينم چيكاره است ساعت 9 صبح رسيدم دو تا كوچه بالاتر تو ماشين نشستم تا زنه كه اسمش فرنگيس بود از خونه بزنه بيرون يه دفعه ديدم يه زن قد بلند و هيكلي با چادر از تو كوچه اومد بيرون حدس زدم خودش باشه سريع راه افتادم جلوش كه رسيدم يه بوق زدم ترمز كردم يه نگاهي كرد يه لبخند زد گفت دربست ميريد ديدم خودشه همون عكسي بود كه ديده بودم گفتم بله كجا تشريف ميبرين گفت خيابون دماوند گفتم بفرمائيد بالا گفت چقدر ميگيرد گفتم از شما كمتر ميگيرم مشتري بشين يه خنده اي كرد گفت واي مرسي سوارشد يه چند دقيقه فقط از توي آئينه نگاهش ميكردم چقدر خوشگل بود اين خواركسه خر نميدونم چرا زنه اين پير مرد بد تركيب شده بود هرچند باباي فريد وضعش خيلي خوب بود اينم كه ضرر نميكرد كسش رو به ديگرون ميداد خرجش رو از اين پير خرفت ميگرفت بهش گفتم بهتون نميخوره بچه خيابون دماوند باشين گفت نه من خونم همونجاس كه سوار شدم اونجا ميرم كار دارم گفتم بعد كه كارتون انجام شد ميتونم در خدمتتون باشم گفت خواهش ميكنم ولي شرمنده من خيلي گرفتارم بعدشم من دنبال اين كارها نميرم تو دلم گفتم جنده خانم با پرشيا جلوت وايستادم سوارت كردم ميگي من اينكاره نيستم گفتم كدوم كار منم كار خاصي باهاتون ندارم فقط خواستم كه نهار با هم باشيم گفت مرسي ولي امروز نه حالا اگر قسمت شد بازم ديدمتون مزاحمتون ميشم گفتم قسمت چيه نقد رو ول كردي دنبال نسيه هستي گفت نه به خدا امروز كار دارم گفتم خوب شماره تلفنت رو بده باهاتون هماهنگ ميكنم براي فردا گفت نه من با پدرم زندگي مكنم نميتونم بهتون شماره بدم شما تلفنت رو بده من به شما زنگ بزنم منم يه كارت ماله شركت بود بهش دادم زيرشم شماره موبايلم بود گفتم به اين شماره زنگ بزن بعدم كلي براش زبون ريختم كه حتما زنگ بزنه حقيقت خودم ديگه دوست داشتم باهاش بخوابم و فريد رو فراموش كرده بودم عصري فريد اومد گفت چي شد منم براش تعريف كردم خيلي خوشحال بود قرار شد اونشب بياد خونه من ببينيم فرنگيس زنگ ميزنه يا نه براي شام رفتيم بيرون وسط غذا بود كه تلفنم زنگ زد شماره رو نشون فريد دادم گفت اين نيست جواب ندادم چند دقيقه بعد بازم زنگ زد معلوم بود از تلفن عمومي زنگ ميزنه چون پيش شماره يكي بود ولي باقيش فرق داشت جواب دادم يه صداي ناز گفت آقا پيمان گفتم بله خودم هستم شما گفت من رويا هستم امروز صبح مزاحمتون شدم اسم خودش رو نگفت ولي خودش بود به فريد با دست فهموندم اونه بعد از چند دقيقه صحبت گفت من كاراي فردا رو كنسل كردم اگر شما مشكل نداشته باشين من در خدمتتون هستم گفتم نه خواهش ميكنم پس فردا ساعت 11 ميام دنبالتون همونجا كه امروز سوارتون كردم گفت نه زحمت ميشه آدرس بدين من خودم ميام گفتم آدرس فريد بهم علامت داد آدرس ندم گفتم نه من ميام دنبالتون خوشحال ميشم بيشتر ببينمتون گفت قربون شما باشه پس من ساعت 11 ميام همونجا خداحافظي كرديم تازه يادم افتاد كه من بهش فقط پيشنهاد نهار داده بودم ولي اون آدرس ميخواست يه كم ترسيدم به فريد گفتم گفت يه وقت براي تو دردسر نشه گفتم نه هرچه باداباد شب فريد اومد خونه من خوابيد يه هندي كم داشتم اون رو آماده كرديم و قرار شد فريد توي آشپزخونه يواشكي از ما فيلم بگيره فريد گفت همچين بكن يادش بياد چه بلايي سر من و مادر بدبختم آورده گفتم نه بابا كردن چيه يه كم لاس ميزنم همون براي بابات بسه ديگه گفت نه ميخوام قشنگ ترتيبش رو بدي منم از خدا خواسته قرار شد حالا كه بحث كردنه بالاي كمد ديواري اتاق خواب رو خالي كنيم فريد بره اونجا بخوابه و از ما فيلم بگيره جون يه طبقه 75 سانتي تا سقف اتاق بالاي كمد ديواري داشتيم كه با پرده جلوش پوشيده بودو فريد معلوم نميشد تا نصفه شب همه چيز رو رديف كرديم فريد چند بار از اون بالا از زاويه هاي مختلف چك كرد بهش گفتم فقط حواست باشه از چهره من نگيري كار دستم بدي گفت خيالت راحت تازه بعدشم فيلم رو خودم درستش ميكنم و چهره تو رو شطرنجي ميكنم خودم بلدم چيكار كنم گفتم ايولا فرداش فريد تو خونه موند و من رفتم دنبال فرنگيس يا همون روياي خودش به شركت يه زنگ زدم به شريكم گفتم من امروز كار دارم نميام سر ساعت 11 اومد ازش خوشم اومد آدم خوش قولي بود رفتم جلوش ترمز كردم تا من رو ديد شناخت درجلو رو باز كرد نشست بهش سلام كردم و دستم رو بردم جلوش جوابم رو داد و دستم رو گرفت حركت كردم بهش گفتم خوب تا ساعت چند وقت داري و كجا بريم گفت تا غروب كاري ندارم فرقي نميكنه فقط اين نزديكا نباشه گاز ماشين رو گرفتم سمت خونه بهش گفتم اگر مايل باشي بريم خونه من گفت تنهائي گفتم آره نترس كسي مزاحم نيست يه لبخندي زد و گفت چرا خونه گفتم براي اينكه اونجا كسي برامون دردسر درست نميكنه و با هم راحتيم ولي اگر ناراحتي تو خيابون بچرخيم گفت نه خونه امن تره گفتم آفرين خوشم اومد آدم چيز فهمي هستي ماشين رو جلوي خونه پارك كردم و دو تائي رفتيم تو خونه براش يه لبوان شربت درست كردم بهش گفتم بلندشو مانتو روسريت رو دربيار راحت باش همونطوري كه روي مبل نشسته بود روسريش رو درآورد دكمه هاي مانتوشم باز كرد عجب لعبتي بود موهاي مش كرده اش خوشگليش رو چند برابر كرد پستوناي خوش فرمشم كه حسابي داشت چشم من رو كور ميكرد وقتي بلند شد سرپا و مانتو رو از تنش درآورد يه تاپ مشكي تنش بود با يه شلوار لي تنگ كه كونش مثل تاقچه بود ميشد روش گلدون گذاشت وقتي نشست يخه لباسش رو بالا كشيد كه مثلا خط سينه اش معلوم نباشه ولي نصف شكمش درست تا روي نافش بيرون افتاد رفتم كنارش نشستم دستم رو انداختم دور گردنش با نوك انگشتم گونه اش رو لمس كردم مثل پنبه نرم بود بهش گفتم خوب شازده خانم نهار چي ميل ميكنن گفت من تازه صبحونه خوردم فعلا سيرم با خنده گفتم پس موافقي يه كم ورزش كنيم تا شما اشتهات باز بشه خنديد گفت من ورزشكار نيستم گفتم اختيار دارين استيل شما ورزشكاريه گفت نه بابا بدون هيچ حرفي يه بوس كوچيك از گونه اش كردم كه فقط با لبخند جوابم رو داد بهش گفتم رويا جون ميخواي خونه من رو ببيني گفت دارم ميبينم خونه قشنگي داري معلومه وضعت خوبه گفتم نه بابا چشمات قشنگه حالا بيا بريم بقيه اتاقارو هم ببين بلند شدم دستش رو گرفتم بلندش كردم اول بهش آشپزخونه رو نشون دادم بعد حموم و توالت بعد بردمش قرارگاه ( اتاق خواب ) گفتم اينجا بهترين قسمت خونه است خنديد گفت چرا گفتم براي اينكه اينجا پر از خاطره هاي خوب براي من گفت اي بدجنس مگه تو زن داري گفتم نه بابا گفت پس چه خاطره اي گفتم خوب زن ندارم دوست و رفيق مهربون مثل شما دارم گفت چند تا گفتم چي چند تا گفت دوست گفتم فعلا تنها دوستم توئي البته اگر من رو بعنوان دوست قبول داشته باشي هيچي نگفت نشوندمش روي تخت و خودمم كنارش نشستم قشنگ بهش چسبيده بودم بدن گرمي داشت گفتم رويا من ميتونم ببوسمت گفت چي شده تازه يادت افتاده اجازه بگيري گفتم چون ميخوام الان لبت رو ببوسم جوابي نداد منم لبم رو چسبوندم به لبش طوري روي تخت بوديم كه پشت من به فريد بود اولش فقط لب داد ولي بعد از چند لحظه اونم از من لب گرفت و كم كم زبونامون رفت تو دهن هم همونطور خوابوندمش روي تخت و شروع كردم به ليسيدن گردن و لاله گوشش دستمم روي پستوناي قشنگ و نرمش بود باورم نميشد به اين راحتي بخوابه ديدم ناله اش بلند شد كه سريع تاپش رو از تنش بيرون كشيدم فقط يه كرست سفيد توري بين دستام با اون پستوناش بود دوباره لب تو لب شديم دستم رو بردم زير كمرش و با زحمت بند كرستش رو باز كردم ديگه شروع كردم به خوردن اون پستوناي باحال همه جاش رو خوردم تا جائي كه ميشد تو دهنم فشارش ميدادم كه صداش دراومد يواش كبود ميشه الان منم يه كم از خشونتم كم كردم بلند شدم لباسم رو درآوردم فقط يه شرت پام بود كه زيرش كيرم حسابي باد كرده بود دلم ميخواست با بدنم بدن قشنگ اين زن رو لمس كنم بازم افتادم روش شروع كردم به خوردن پستوناش كم كم اومدم پايين تر يه كم شكمش رو زبون ماليدم و با نافش بازي كردم بعد همونطور كه خوابيده بود شلوارش رو هم از پاش درآوردم شرتش با كرستش ست بود يه شرت توري سفيد كه بوي خوبي ميداد يه كم دستم رو از روي شرتش گذاشتم رو كسش بعد از روي شرت يه كم كسش رو ليس زدم فقط ناله ميكرد شرتش رو از پاش كشيدم پائين واي كه چي جلوي چشمم بود يه كس سفيد و خوشگل با لبه هاي به هم چسبيده فقط يه خط باريك مو بالاي كسش بود به صورت هشت فارسي از لاي كسش هيچي بيرون نبود مثل اينكه هنوز باكره باشه كسش رو يه بوس كردم كه ديدم شروع كرد آه كشيدن منم تشويق شدم و ديگه تموم لبه هاي كسش رو بوسيدم و بعد كردمش تو دهنم كسش كوچولو بود و همش تو دهنم جا ميشدوقتي كه با دستم لاي كسش رو باز كردم و چشمم به اون رنگ صورتي و چوچولش كه يه كم متورم شده بود خورد ديگه دلم ميخواست يه راست قورتش بدم زبونم رو كه گذاشتم لاي كسش شروع كرد حرف زدن واي بخور بخور آخخخخخ وووووااااااااااايييييييييييييي وووووااااااااااايييييييييييييي ااااااااااااااااوووووووووووومممممممم آآآآآآآآآآخخخخخخ منم با اشتها اون كس خوشمزه رو ميخوردم زبونم رو ميكردم توي كسش كه صداش بلند تر ميشد و يعني ديگه داشت جيغ ميزد بعد از پنج دقيقه ديگه فرياد ميزد بخور بخور كسم رو بخور كشتي من رو بخورش بكنش و بعد بدنش لرزيد و صداش قطع شد منم كسش رو رها كردم تا يه كم حالش بهتر بشه بعد چشماش رو باز كرد يه لبخندي زد و گفت مرسي گفتم قابل نداشت خنديد نيم خيز شد كيرم رو گرفت از روي شرت گفت واي عجب پسري داري خندم گرفت گفتم كوچيك شماست دست بوسه با خنده كيرم رو از تو شرتم درآورد با يه حركت سرش رو آورد سمت كيرم و روي شكمش خوابيد كيرم رو كرد تو دهنش كوفتش بشه باباي فريد اين زن چنان ساكي ميزد كه انگار جونم ميخواست از سر كيرم بزنه بيرون تموم كيرم رو ميكرد تو دهنش بعد مك ميزد و سرش رو عقب ميكشيد تخمام رو ميكرد تو دهنش با اينكه دردم ميگرفت ولي لذتش بيشتر بود زير تخمام رو زبون ميزد ديگه نميتونستم خودم رو نگه دارم بهش گفتم بسه كيرم رو از دهنش بيرون كشيد گفت خراب ميكني خودت رو گفتم آره گفت عيب نداره من بازم درست ميكنم نترس بعد بازم شروع كرد به ساك زدن يه دقيقه بعد تموم آبم تو دهنش خالي شد بدون حروم كردن قطره اي همش رو خورد بعد ولم كرد گفت چطور بود گفتم عالي خنديد و افتاد روي تخت منم باز شروع كردم به خوردن كسش يه بالشت گذاشتم زير كمرش كونش بالا اومد يه سوراخ كوچيك داشت نميدونم چرا اين با اين هيكل درشت كسش كوچيك بود با اين كون درست و حسابي سوراخش كوچيك بود حسابي بازم كس و كونش رو خوردم از ناله هاي فرنگيس بازم كيرم سر حال اومده بود بين پاهاش نشستم و كيرم رو ماليدم به سوراخ كسش و چوچولش با صداي بلند گفت بكن ديگه كشتي من رو منم كيرم رو با كسش ميزون كردم و آروم فشار دادم تو كسش حسابي تنگ بود ولي چون خوب ليسش زده بودم آبدار بود با فشار من صداي فرنگيس بلند تر ميشد آخ آخ واي واي واي آي آي آيييييييييييي يواااااااااااااااااااااشششششششششششششششش اوفففففففففففففففففف اوووووووووفففففففففففففففففففففففف يواش يواش يواششششششششششششششششش ديگه تموم كيرم رفت تو كسش يه كم صبر كردم و بعد شروع كردم تلنبه زدن حسابي كسش باز شده بود چند مدل كردمش سرپا - سگي - تو بغلم ولي تنها مدلي كه فرنگيس حال كرد من به كمر خوابيدم و اون نشست روي كيرم و مثل اسب سوارها بالا پائين ميپريد تخمام درد گرفته بود پستوناش تو هوا خيلي قشنگ بازي ميكرد منم حسابي حال ميكردم كه ديدم سرعتش زياد شد بعد با يه ضربه محكم نشست روي كيرم و احساس كردم قشنگ از كسش داره آب مياد روي پاهام بلند شد به حالت سجده خوابوندمش كيرم رو زدم به كونش گفت ميخواي اين رو بكني گفتم اگر اجازه بدي گفت واي درد داره گفتم نترس يواش ميكنم دردت نياد هيچي نگفت منم اول با انگشتام سوراخش رو آماده كردم و بعد كيرم رو با زور و زحمت كردم تو كونش جيغ ميزد بدبخت يواش يواش واي كونم جر خورد واي كونم پاره شد الهي بميري يواش آي آي آي آي مامان كونم داره ميسوزه منم فشارم رو بيشتر كردم تا تموم كيرم تو كونش رفت و شروع كردم تلنبه زدن تا موقعي كه تموم آبم رو تو كونش ريختم ديگه صداش در نميومد افتادم روش بعدم بلندش كردم رفت خودش رو شست و لباس پوشيد نهار از بيرون گرفتم و خورديم يه آژانس براش گرفتم رفت تا از در رفت بيرون فريد مثل تارزان از بالاي كمد اومد پائين گفت چطور بود تازه يادم افتاد كه فريد اون بالا بوده گفتم معركه بود عجب چيزي زير بابات ميخوابه يه خنده تلخي كرد و بعد فيش دوربين رو زديم به تلويزيون و تموم فيلم رو با هم ديديم دم فريد گرم اصلا از چهره من كوچيك ترين صحنه اي هم نگرفته بود ولي روي صورت فرنگيس زوم كرده بود حسابي بدن لختش رو كامل گرفته بود بعد يه دونه از روي فيلم كپي كرديم كه فريد بده به باباش و يه دونه هم من نگه داشتم براي سوژه جلق چيز خوبيه چون شايد ديگه نتونم فرنگيس رو بكنم...
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#668
Posted: 11 Jun 2014 20:01
دخترخاله خوش استیل
بنده 21 سالمه.یه دخترخاله دارم به نام سارا اونم هم سن من.سارا یه دختر فوق العاده زیبا و سکسیه .باسن خیلی خوش استیلی داره.رنگ پوستش سفیده و چشم و ابروشم مشگی .منو سارا از بچگی با هم بزرگ شدیم و خیلی با هم جوریم تا جایی که یه شب بحث سکسی بینمون پیش اومد و سارا ازم خواست تا یه فیلم سکسی براش بذارم.حدودا نصف شب بود و همه خواب بودن.فقط منو اون بیدار بودیم براش یه فیلم سکسی گذاشتمو یه 5 دقیقه ای گذشت که کیر من بلند شد و شهوت تمام وجودمو گرفت که دیگه طاقت نیاوردمو به سارا گفتم بیا و یه امشبرو به ما حال بده که اونم با خنده گفت نه رفتم جلو که سینه هاشو بگیرم که تهدیدم کرد که جیق میزنه.با خنده بهم گفت که هدفش از اینکه به من گفته فیلم سکسی بذارم این بوده که ببینه پسرا چجوری میشن وقتی شهوتی میشن.خلاصه اون شب تو کف موندیمو گذشت تا حدودا یک سال از اون جریان گذشت.یه شب سارا خانوم به خاطر اینکه پذر مادرش رفتن مسافرت اومدن خونه ما .من کاملا بیخیالش شده بودم.شب همه خوابیدنو سارا هم تو اتاق مهمونا خوابید.حدودا ساعت 3 بود که از خواب پریدم.نمی دونم چه مرگیم شده بود شهوت تمام وجودمو گرفته بود.کیرم شق کرده بود در حد لالیگا!دیوونه شده بودم بی اختیار رفتم سمت اتاق سارا.خیلی آروم در اتاقو باز کردم رفتم داخلو در رو بستم.رفتم کنار سارا بیچاره خواب خواب بود.نمبدونستم چیکار کنم عین دیوونه ها یه 5 دقیقه ای همونجا نشسته بودمو نیگاش میکردم.خلاصه دلو زدم به دریا و آروم آروم دستمو بردم زیر پتو یخورده که رفتم جلو دستمو بردم روی روناش وای خدای من باورم نمیشد سارا دامن پوشیده بود دستام میلرزید داشتم میمردم از ترس وشهوت.وفتی فهمیدم دامن پوشیده قید همه چی رو زدم کنارش دراز کشیدمو آروم رونشو گرفتم.یه کم به خودم جرات دادمو آروم رفتم بالا.بدنش مثل آینه صاف بود.کم کم رسیدم به کونشو قشنگ کونشو تو دستم گرفتم وای خدای من باورم نمیشد یعنی واقعا این کون سارا بود که تو دستم بود.دیگه طاقت نیاوردمو آروم رفتم سراغ کسش.اولش از روی شرتش کسشو گرفتم تو دستم بعد اروم شرتشو کنار زدمو یکم کسشو که مالیدم دیدم یه تکون شدیدی خورد فهمیدم که سارا خانوم بیدار شدن گفتم حالاست که به گا برم .الانه که بلند شه و داد بزنه و آبروی مارو جلو خونواده ببره که دیدم هیچی نگفتو پاشو بیشتر باز کرد دیگه ترسم ریختو رفتم تو کارش و کسشو میمالیدم داغ و خیس خیس بوذ دیگه کیرم داشت میترکید میدونستم بیداره رفتم زیره پتو و چسبیدم بهشو آروم رفتم زیر تابشو سینه هاشو می مالیدم دامنشو دادم بالا خودمم شلوارکمو دادم پایینو کیرمو چسبوندم در کونش که ترسید دیگه به روی خودش آورد گفت آرش چیکار میکنی بهش گفتم نترس فقط میخوام یه حال کوچیک با هم بکنیم.شورتشو دادم پایینو کیرمو گذاشتم لای پاشو تلمبه میزدم با یه دستمم کسشو میمالیدم که بعذ چند دقیقه ای آبم در اومد و ریختم رو کمرش با دستمال تمیز کردمشو از اتاق رفتم بیرون.خلاصه رفتم خوابیدمو صبح دیدم دخترخالم بالای سرمه و میخنده بهم گفت آقا آرش دیشب خوب خوابیدی منم بهش گفتم تووووپ بوذ!از اون موقع رومون به هم باز شدو هر وقت میرم خونشون یا اون میاد خونمون شبا میرم سراغش میکنمش!کلی حال میده!اینم از خاطره من و دخترخالم!
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#669
Posted: 11 Jun 2014 20:02
دخمل دایی
من در حدود 8 سال با دختر داييم فاصله دارم يعني كوچكترم ، راستش ما با خانواده داييم خيلي قاطي هستيم و چون خونمون نزديكه زياد رفت و آمد داريم.دختر داييم الان 27 سالشه و هنوز مجرده.
مثل هميشه يه روز رفتم خونه ي داييم تا با پسر داييم بازي كنم زنگ زدم كسي در رو باز نكرد پس از جند دقيقه وقتي خواستم برگردم برم ديدم دختر داييم در رو باز كرد.
رفتم تو كسي خونه نبود پرسيدم گفت كه رفتن بيرون بشين الان ميان بعد خودش رفت حموم و من شروع كردم با كامپيوتر كار كردن كامپيوتر تو اتاق دختر داييم بود
دختر داييم از حموم بيرون اومد و با حوله اومد تو اتاق و بدون اينكه توجه كنه من اونجا هستم حوله رو باز كرد و لخت وايستاده بود ازش پرسيدم موزيك ها كجاست اون گفت وايستا بيارمش و لخت رفت و اورد منم اصلا به روم نمي اوردم
اون قبلا هم با من زياد شوخي ميكرد مثلا وقتي خواب بودم ميومد و روم ميخوابيد يا وقتي ويشتم ميومد رو پاهام مي نشست
بعد گفت رضا گفتم چيه گفت بعد از ظهر بايد برم تولد دوستم ببين اين لباسها بهم مياد؟ بعد همونطور كه لخت وايستاده بود يكي يكي لباسها رو بهم نشون مي داد تا من گفتم ابن يكي خوبه و اون بدون توجه به من يه شورت و كرست سفيد پوشيد و شروع كرد به آرايش ، همونطوري كه آرايش ميكرد گفتم خوشگل شدي ها ! گفت بودم تازه فهميدي
بهش گفتم چرا خط لب نمي كشي قشنگه گفت نمي تونم دستم ميلرزه خراب ميشه گفتم ميخواي من بكشم اونم گفت متمئني ميتوني؟ گفتم آره منم رفتم جلو و مداد رو گرفتم و شرو كردم براش خط لب كشيدم
عجب لبي بود خيلي دوس داشتم ازش يه بوس بگيرم
وقتي تموم شد گفتم من خسته ام مبرم بخوابم تا داداشت بياد تازه داشت چشمم گرم ميشد كه مثل هميشه شوخيش شرو شد اومده بود و روم خوابيده بودش و ميكردم كيرمو لاه لپاي كونش .
آخه اون موقه راست كرده بودم . اونم به روش نمي اورد. آخه كلا بخياله اين حرفا بود حتي جلوي مهمونا و غريبه ها هم لباساي باز مي پوشيد.
تو همون حال گفتم اين بهترين موقست و كيرمو فشار دادم به طرف كونش اونم گفت چيه خوشت اومده؟
من گفتم مگه تو دوس نداري؟ اونم گفت چرا ، كي بدش مياد ولي الان نه بزار بعدا بهت ميگم بعد بلند شد و بدون توجه به من و كاري كه كرده بودم رفت تو اتاقش ، داييم اينا همه اومدن و اونم رفت به تولد
روز بعد ديدم مامانم ميگه رضا بيا بهناز باهات پايه تلفن كار داره ، رفتم گوشي رو برداشتم بدم سلام و احوال پرسي گفت همين الان بيا منتظرتم ونزاشت من حرفي بزنم خداحافظي كرد.
مامانم كفت چيكارت داشت گفتم كامپيوتر خراب شده ميرم درستش كنم و سريع رفتم در خونشون درو باز كرد رفتم تو
عجب لباسي پوشيده بود تا ديدمش داشت آبم ميومد چه برسه كه ....
يه لباس با تورهاي بزرگ كه پيرهن وشلوار با هم بود بدون شورت و كرست پوشيده بود . همه چيش پيدا بود تا رفتم تو گفت سلام و لباسم خوبه كيرتو راست كرده؟
دستمو گرفت برد رو تخت منم شرو كردم به لب گرفتن و همين جوري رفتم پايين خوردن سرسينه هاش
لباسش توري بود و هر مبعش 10×10 بود و راحت بدون اينكه نيازي باشه درش بياره ميشد همه كار كرد رفتم پايين تر رسيدم به كسش پاهاشو باز كرد.
عجب كسي داشت شرو كردم به خوردن كسش و با انگشت ميكردم نو كونش
كيرمو در اوردم و زدم به لباش گفت مودب باش و شروع كرد به ساك زدن حالي به حالي ميشدم تا ديدم آبم داره مياد از دهنش در اوردم و برش گردوندم
كارشو خوب بلد بود كوشو داد بالا و منم توري لباسشو زدم كنار و كردم تو كونش اونقدر انگشت كرده بودم كه گشاد شده بود و ديدم آبم داره مياد
بهش گفتم و اون گفت بريز رو كمرم نريزي تو ها
منم آبمو ريختم رو كمرش بعدش برگشت و با دستمال كيرمو تميز كرد و گفت سريع برو خونتون ، منم بايد برم حموم . سعي كن چيزي هم يادت نياد و منم رفتم
از دفعه ي بعد كه ميديدمش اصلا به روش نمي اوردم ولي جاهايي كه تنها بوديم راحت ميزاشت بمالونمش و يا انگشت كنم يا اونم كيرمو ميماليد اينكارو هنوزم ادامه ميدم
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#670
Posted: 11 Jun 2014 20:02
من و زن عمو
سلام اين داستان بر ميگرده به 3 سال پيش كه من 16 سالم بود . من زن عموم رو خيلي دوست داشتم و هميشه ميرفتم خونشون به بحانه ي بازي كردن با بچه هاش ، زن عموم خيلي جلوي من راحت بود و هميشه با تاپ شلوارك يا لباس خوابش راه ميرفت اخه فكر نمي كرد كه من بهش نظر داشته باشم . من هم هميشه ي خدا تا وقت پيدا ميكردم استفاده ميكردم به بدنش نگاه ميكردم خيلي بدن قشنگي داشت سينه هاي بزرگ كه اكثر اوقات تا وسطاش مشخص بود ولي حيف كه نميشد اون نوك سينه ي نازش رو ديد پاهاي كشيده و گوشتي و كون برجسته و نرم .زن عموم وقتي با لباس خوابش ميومد جلوم رونهاي تپل و گوشتيش معلوم ميشد و من رو حسابي حشري ميكرد !!! بالاخره من پسر بودم و اون موقع اوج نيازهاي جنسيم بود . خوب منم تا يه جايي ميتونستم خودم رو كنترل كنم ولي زن عموم نا خواسته وقتي با اون لباسا ميومد جلوم من رو ديونه ميكرد . يه بار وقتي با خانواده ي عمومينا رفته بوديم شمال سعادت به من رو اورد و صبح ساعت 6 از خواب پريدم ، خيلي گشنم بود واسه همين از اطاق اومدم بيرون و رفتم سر يخچال يه چيز خوردم و اومدم برم دستشويي فرنگي كه تو حموم بود كه ديدم خيسه و متوجه شدم كه يكي حموم بوده خواستم برم اون يكي دستشويي كه بغل اطاقه عموم بود كه ديدم لايه در بازه منم كه عاشق اين بودم كه زن عموم رو ديد بزنم واسه همين رفتم و از لايه در تو اطاق رو نگاه كردم . واااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااي من داشتم بدن لخت زن عموم رو ميديدم ، زن عموم داشت با هوله موهاش رو خشك مي كرد و بعد شروع كرد به خشك كردن بدنش اول رفت سراغ سينهاش وبعدم بقيه ي بدنش بعد رفت طرف چمدونش و يه شرت وسوتين قرمز و صورتيه راهراه برداشت و پوشيد ، واي كه من داشتم ميمردم وقتي ميديدم داره سينهاش رو ميزاره تو سوتينش . اون روز گذشت و من 4 روز بعد از اين كه از مسافرت برگشتيم صبح رفتم خونشون و قرار بود تا شب وايسم تا بابام بياد دنبالم . اون روز با لباس خوابش اومد جلوم يعني يه پيرهن يك سره تا وسطاي رونش ! صبح يه كم تو كاراي خونه بهش كمك كردم تا ظهر شد و زن عموم رفت رو تخت خوابيد و پسر عموم كه 2 سالش بود ( معين ) رو هم بغل خودش خوابوند به منم يه بالش داد و گفت بخواب . منم كه اصلا خوابم نميومد دراز كشيدم و داشتم فكر ميكردم كه چي ميشه كه يه سكس باهاش داشته باشم . كه يهو يه فكر به سرم زد كه وقتي خوابه برم سراغش ! صبر كردم تا خوابش ببره ، بعده يك ربع متوجه شدم كه خوابه واسه همين يواش يواش رفتم طرف اطاق خوابش . خيلي اروم خودم رو بهش نزديك كردم خيلي قلبم تند ميزد و ميترسيدم ولي شهوتم به ترسم قلبه كرد و جرات كردم دستم رو ببرم طرفش ! دستم رو گذاشتم رو پاش و نوازش كردم خيلي نرم بود اوردم بالا تر و به رونه تپلش رسيدم اروم نوازش ميكردم و ميبوسيدم . دستم رو از روي رونش برداشتم و از روي پپيرهن گذاشتم رو سينه هاش .سوتين نبسته بود و من خيلي راحت نوك سينش رو لمس ميكردم . از رو لباس كلي نوك سينش رو بوسيدم خيلي حشرم زده بود بالا ، پيرهنش رو زدم بالا و از رو شرت كسش رو مالوندم خيلي حال ميداد . منم كه داشتم ديوونه ميشدم تصميم گرفتم شرتش رو بكشم پايين و كس نازش رو ببينم . اروم شرتش رو كشيدم پايين كسش رو ديدم و ناخاسته رفتم طرفش تا بخرم . تا زبونم رو بردم لاي كسش يهو معين از خواب پريد و شروع كرد به گريه كردن . زن عموم با گريه ي معين بيدار شد و من و خودش رو در اون وضعيت ديد . دلم ميخواست زمين دهن باز كنه برم توش ! داد كشيد و محكم زد تو گوشم ، منم گريم گرفت و گفتم من واقعا دوستت داشتم و دارم ، به خاطر همين اين كار رو كردم زن عموم هم كه دلش واسه گريه هام سوخته بود بغلم كرد و گفت ازت توقع نداشتم لا اقل به خودم ميگفتي ، منم گفتم روم نميشد چي ميگفتم ؟؟؟؟؟!!! بهم گفت حالا ارضا شدي يا بازم ميخواي ؟ منم با كمال پر رويي گفتم مگه ميشه ازت دل كند . انقدر خوش سكسي كه 100 بار اب طرف بياد بازم دوست داره باهات حال كنه . خنديد و كفت پس فكر كردي عموت براي چي با من ازدواج كرد خندیدم و محکم به خودم چسبوندمش لبام رو رو لباش گذاشتم و...
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم