ارسالها: 9253
#711
Posted: 23 Jul 2014 22:11
شيما
اول از زندایی شیما بگم که زنی 32 ساله قد170 سینه 75 و بسکه تو این 13سالی که از ازدواجشون میگذره دایی ازکون کردش شده شاه کون وحاصل این ازدوتج 2 پسر از زندایی بگم که ایشون زنی کاملا متعهد به شوهر واصول زندگی زناشویی بطور مثال جلوی من همیشه روسری بسرداره واین باعث شده که من بیشترنسبت به دیدن اندامش حریص بشم ....داستان از 5 سال پیش شروع شدکه دایی شیفت کاریش تغییرمیکنه (2روزصبح 2روز شب و2روز استراحت) واین باعث شدکه دایی ازمن بخاد شبهایی که اون شیفت کاریش من برم پیش زن وبچش ومواظبشون باشم آخه دایی محسن خیلی مواظب زن و بچشه
یه مدتی از این موضوع گذشت ورابه من بازندایی شیمامثه قبل بود تا اینکه بعدازظهر یکی ازشبهایی که قراربود برم خونه دایی با یکی ازبچه ها بیرون بودم که ماجرای علی یکی از دوستانرو تعریف کرد که بازندایش رابطه سکس داره و ازاینکه هروقت دوست داره سکس میکنه احساس لذت میبرد ودوست من حسرت موقعیت علی میخورد بعداز اینکه ازهم جدا شدیم ومن باید میرفتم خونه دایی تاشبو اونجا باشم توی مسیرخونه دایی ذهنم بدجوری مشغول علی وسکس با زندایش شده بود پیش خودم فکرمیکردم آیا کارعلی درسته یا اشتباه آیا این مسئله خیانت به دایش محسوب میشه یانه ... تو این فکرا بودم که رسیدم خونه دایی در زدم تا زندایی گفت کیه نمی دونم چرا یهوی احساس لرزکردم تا به خودم اومدم زندایی بعد دو سه بارگفتن کیه درو باز کرد ومن همونجور خیره به زندایی دم در.. که یهو زندایی کفت آرمان چته چرا جواب نمیدی چرا نمیای تو که من به خودم اومدم وسلام کردم و رفتم تو...
رفتم تو ولی ولی با یه ترس خفیف شاید هم استرس نمی دونم زندایی جلوی من راه میرفت ومنم پشت سرش واین باعث شده بود که برای اولین بار اندام زندایی رو ازپشت برانداز کنم کمر پهن که هرچی به طرف پایین بیای باریکتر میشه تامیرسه وایییییییییییییی به کونش(بخدا دویو نشم) به عرض که قشنگ دوبرابرپشت شونه هاش رونای پر که بسکه ازکون به دایی داده بود روناش کلفت شده بودن همینطور که میخش بودم یهو برگشت ومن مثه اونایی که لو رفته باشن دست وپامو گم کردم که نمی دونم متوجه شدیانه بهم گفت بروتو تامن لباس رو ازروبند جمع کنم ومن سرمو انداختم پایین ورفتم تو....
بعد ازاینکه نشستم فکرم رفت پیش صحنه ای که ازدیدزدن زندایی واسه خودم ترسیم کرده بودم واین باعث آزارم شد که چرا همچین فکری رو در مورد زن داییم کردم ولی وقتی اومد تو بازم همون لحظات قبل تا اینکه زندایی با یک لیوان شربت وارد شد بعد ازاحوال پرسی گفت آرمان امروز تو خیلی تو فکری اتفاقی افتاده من یه لحظه جا خوردم پیش خودم گفتم این شاه کون متوجه شده ولی بعدش پرسید که نکنه عاشق شدی ومن با عوض کردن مسیر صحبت از سر خودم واش کردم اونشب من تاوقتی که می خواستم برم تو رختخواب اندام ناز شیما جونو برانداز میکردم و به خودم میگفتم عجب هیکل نازی حیفه که از دستش بدم تا وقت خواب شد اون وبچه هاش تو اتاقی می خوابیدن که ماهواره اونجا بود ومن تو اتاق پیشتی جوری رختخوابم تنظیم کردم که روبروی ماهواره باشه وصداشو کم کردم که مزاحم خوابشون نشه بهرحال اونا خوابیدن ومن بعد ازکلی گشت وگذار تو شبکه ها رسیدم به یه فیلم نیمه ووسطای فیلم بود که بد جور شهوتی شدم وخواستم یه نظری به زندای بزنم که ببینم درچه حالی وووووووووووصحنه ای رو دیدم که بد جور منو ثابت قدم کرد تا درراه کردن شیما اقدام کنم پتو از روش کنار رفته بود واون چون دامنش رو قبل از خواب در آورده بود وبا شلوار خواب بود کون گنده و رویاییش زده بود بیرون ودیدن این صحنه بدجور منو حشری کردکیرم چنان علم شد که نزدیک بود همون شب بپرم روش وزورکنش کنم ولی حقیقتش از بعدنش میترسیدم ماهواره رو خاموش کردم ورفتم تو رختخواب اصلا نمی تونستم صحنه ای رو که چند لحظه قبل دیده بودمو فراموش کنم هوس کردم یه باردیگه ببینم سرک کشیدم دیدم هنوز تو همون حالته فشارم زده بود بالا ترس تموم وجودمو گرفته بود تمام بدنم می لرزید دهنم خشک شده بود اومدم برم جلوتر که اگه شد دستی به اون کون رویایی بکشم که یهو جابجا شد ومن مثل برق برگشتم ولی کون شیما منو دیونه کرده بود ونمیذاشت که بخوابم دستم رفت سمت کیرم چنان سفت شده بود که باید ازخجالتش در می اومدم که با تصور کردن کون شیما یه حالی به کیرمو خودم دادم ولی تا نزدیکای صبح بیدار بودم ودنبال نقشه ای جهت دید بدن لخت شیما بودم که خوابم برد صبح که ازخواب پا شدم جوری دیگه به شیماجون نگا میکردم و دنبال فرصتی که بتونم قسمت کوچیکی از بدن سفید ونازش ببینم تو همین فکرا بودم که گفت رضا صبحانه آمادست ومن رفتم صبحانه بخورم که اونم اومد وقتی خواست چایی رو جلوم بذار یه لحظه خم شد ومن تونستم برای اولین بار خط سینه هاشو دید بزنم اما با ترس نفهمیدم چطور صبحانه رو خوردم ورفتم بیرون...ببخشید که بدونه هیجانه باورکنین اولین باره که دام داستان مینویسم سعی میکنم یواش یواش بهتر بشه ودوستان لذت ببرننظر بدین تا ادامه داستانو که شامل دیدزدن شیما تو حمام ودستمالیه اونه رو تعریف کنم
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#712
Posted: 23 Jul 2014 22:13
زن پسرعمه
.سلام من شایانم حتمآ داستان من و زن عمو نازنینمو خوندین و حتمآ یه آشنایی با" ندا" (زن پسر عمم) پیدا کردین ...بعد از اون شب رویایی حدود یه ماه بعد یه شب پسر عمم (علی) با زنش (ندا) اومدن خونه ما و خونمون حسابی شلوغ بود و غیر از اونا 2 تا از فامیلای دیگمونم بودن!تو اون شلوغی که هرکی با کسی مشغول صحبت بود ندا اومد کنار من نشست و شروع کردیم به حرف زدن و یه کم از دوست دخترام پرسید و ...حرف رو به جاهای باریک کشوند و گفت بزرگ ترین دوست دخترت چند سالش بوده منم چون فهمیده بودم این کونش میخاره شروع کردم به گفتن (که آره فلانی 35 سالش بود ولی خیلی خوشگل بود و فلانی 32 سالش بود و ...)که بعد از تعریف کردنای من ندا رو بهم کرد و گفت تو میرفتی خونشون ؟؟؟! منم خندیدم گفتم خوب آره دیگه! بعد دوباره گفت باهاشون سکسم کردی ؟! منم با پرویی تموم گفتم آره دیگه خوب !!!بعد یهو گفت شایان من تو رو عین برادرم میدونمو میخوام کمکم کنی!گفتم چی شده مگه؟ که گفت: من از سکس با علی(پسر عمم) لذت نمیبرم چون اونجاش خیلی کوچیکه! بعد گفت کلی رفتم تو اینترنت و درباره اندازه اونجای آقایون سرچ کردمو کلی چرخیدم که چه طوری میتونم مشکلمو رفع کنم اما به هیچ جا نرسیدم ! بعد ادامه داد و گفت ببخش منو داداشی اما میشه بهم بگی مال تو چقدره؟؟؟ منم گفتم حدود 20 – 21 سانتی میشه!(در اصل 18 سانته) که اونم با تعجب گفت بییییییییییییییییست "بیــــــــــــــــستو یـــــــک سااااااااااااااانت!!! و بعد گفت باورت نمیشه اما مال علی شاید اندازه یه انگشتم نباشه و گفت کاش قبل ازدواج باهاش این موضوع رو میفهمیدم و با پسر عمت ازدواج نمیکردم ! من که همین طور زل زده بودم بهش یهو گفت شایان بهم حق بده نمیدونی چقدر از این موضوع ناراحتم! که منم بهش گفتم اصلآ نگران نباش حل میشه ناراحتی که نداره و هزار تا قرص و کوفت و زهر مار اومده واسه همین کار! که اونم گفت شایان تورو خدا کمکم کن منم گفتم اون با من
فرداش براش یه قرص ویاگرا گیر اوردمو دادم بهش و گفتم امشب بده به علی بخوره و همه چی حله! اما فردا صبحش زنگ زد و گفت فرق چندانی نکرد و بعد من رفتم تو اینترنت و کلی سرچ کردم و اسم 2 تا قرص و یه ژل افزایش طول پیدا کردم و زنگ زدم بهش گفتم و 2 روز بعد باز زنگ زد و گریه میکرد و میگفت هیچ کدوم اثری نداره و هی علی رو فحش میداد منم فکرم رفت به لارجر باکس! بهش گفتم یه دستگاهی هست 180 تومنه 2 ماهه سه چهار سانت بزرگ میکنه اونم گفت باشه این راهم امتحان میکنیم ولی شایان به خدا اگه جواب نداد ازش طلاق میگیرمو از این کس شرا.... خلاصه شماره حساب داد مو پول و برام ریخت( باید بگم من هنوزم با نازنین "زن عموم" سکس دارم / و این موضوع رو باهاش در میون گذاشتم که نازی بهم گفت: گه خورده زنیکه جنده!اون 2سال قبل از ازدواجش با علی باهاش سکس داشت و الانم همه اینا فیلمشه و دیگه جوابشو حق نداری بدی و منم گفتم چـــــــــشم!) دیگه تو کونم عروسی بود که یه کس دیگه ام اومده دستم! خلاصه زنگ زدم شرکت لارجر باکس و اونا هم دستگاه رو آوردن در خونمون!!! منم زود زنگ زدم به ندا گفتم ندا رفتمو برات خریدم! کی بیارم برات؟گفت تا ظهر بیار که ناهارم با هم بخوریم ! تلو قطع کردمو رفتم حموم و سه تیغ کردمو سر راه کاندوم خریدمو رفتم خونشون!در و که باز کرد شهوت تو چشاش موج میزد باهاش دست دادمو منو کشوند جلو یه ماااااااچ گنده از گونم کرد وای که چه جیگری شده بود!کلی مالیده بود و بتونه کاری کرده بود خودشو کپ جنده ها کرده بود و یه دامن تنگ با یه پیرهن جیگری پوشیده بود اومدم تو و دستگاه رو دادم بهش و یه آب میوه واسم آوردو یه شلوار نخیه شل و ولم واسم آورد که کیر و خایم توش بازی میکرد! و گفت تا ناهار آماده بشه من میرم تو اتاق و تحقیقمو تایپ میکنم توام ماهواره نگاه کن منم بهش گفتم ماااااااااهواره! چی ببینم بابا! که اونم گفت بزن شبکه 120 یه کانال توپ سکسیه! یه پوز خند بهم زد و گفت راحت باش من تو اتاقم و گفت دستمال کاغذی ام اونجاست و منم که از این رفتارش شکه شده بودم گفتم باشه ایووول!
5 دقیقه از رفتنش گذشته بود و منم داشتم فیلم میدیدم و فیلمشم خیلی هات بود که یهو دیدم ندا اومد کنارم نشست و گفت خوش میگذره منم گفتم عالیه...خیلی شبکه توپیه " اونم گفت آره سرگرمیه منم شده همین شبکه!(کیرم داشت میترکید و کاملآ تابلو شده بود )ندا خودشو چسبونده بود به منو هی به کیرم نگاه نگاه میکرد منم واسه اینکه حشری ترش کنم همینطور که نگاش میکردم دستمو بردم رو کیرمو جاشو میزون کردم (وای که قیافش دیدن داشت) و شهوت ازش میبارید که یهو گفت شایان تو خیلی خالی بندی و عمرآ اگه 13 سانت بیشتر داشته باشی که منم خندیدمو گفتم دروغم چیه 20 سانتی میشه به جون تو! که اونم گفت اگه راست میگی الان که شق شده نشونش بده میخوام ببینم چقدر با مال علی فرق داره! منم که میخواستم خوب روانیش کنم گفتم ااااااا نه بابا دیگه چی؟!که یهو لحن حرف زدنش 180 درجه تغییر کرد و گفت فکر کردی من نمیدونم که با نازنین رابطه داری؟؟؟ منم گفتم من! با نازنیییین!؟ تو حالت خوب نیست! که اونم گفت اون شب کل ملافه از آب کیر جناب عالی خشک شده بود! منم گفتم باشــــه خودت خواستیو پریدم بهش و لباشو میجوویدم اون قدر مست هم شده بودیم که از رو کاناپه افتادیم رو زمین ولی همو ول نکردیم همینطور که همو میخوردیم به کمک دست پای هم "همدیگرو لخت کردیم!رفتم پایین که کسشو بخورم که گفت کونمو بخور! جا خوردم و گفتم از کون خوشم نمیاد کثیفه!که اونم گفت قبل اینکه تو بیای 2 ساعت حموم بودمو حسابی شستمش جیییییییییییگر! منم شروع کردم به خوردن سوراخ کونش و با نوک زبونم با سوراخش بازی میکردم باهال بود! قلقلکش میومد و با هم میخندیدیم یه تف مشتی انداختم در سوراخ خانومو و هم انگشتش میکردمو هم سوراخشو میخوردم! دیگه سوراخش لیز شده بود و جا وا کرده بود سریع کاندومو از تو جیب شلوارم در آوردمو کشیدم سر کیرم و سر کیرم گذاشتم رو سوراخش و کم کم فشار دادم یه اااااااااه طولانی و حشری کننده کشید که من دیوونه شدمو تا دسته کردم تو!جرررررررر خورد چنان جیغی کشید که دلم به حالش سوخت یه لحظه واستادم بعد با خودم گفتم کس خارش و شروع کردم به تلمبه زدن عین سگ میکردمش و اونم گریه هاش تموم شده بود و آه و اووووووه میکرد یه لحظه کیرمو کشیدم بیرون که یه نفسی بکشم که دیدم سر کاندومم یه کم خون لخته شده چسبیده ( کیرم خورده بود به مجاریش و یکم خونریزی کرده بود) با دیدین این صحنه معطل نکردم و نذاشتم خونو ببینه و سریع دوباره کردم تو و تپ تپ گاییدمش! آبم داشت میومد که سریع کشیدم بیرون و تا اومدم کاندومو بکشم دیدم آبم اومد و ریخت رو کمرش! کاندوم پاره شده بود(مادرش گاییده شده بود) تکون نمیخورد و همونطور دمر دراز شده بود رو زمینو منم افتادم کنارشو یه نخ سیگار روشن کردم و تو حال خودم بودم که یهو دیدم جیییغ میکشه که برنج سوخت!
امیدوارم از این خاطره خوشتون اومده باشه
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#713
Posted: 23 Jul 2014 22:14
سكس با دختر دايي هاي لزبينم
.مي خوام يك خاطره براتون صحبت كنم كه واقعيت هست.من دوتا دايي دارم كه هر كدومشون يك دختر دارند.اونها پيش دانشگاهي هستند.يكيشون اسمش مينا هست حدود160قدشه و وزنشم حدود 50 هست.صورتش خيلي خوشگله كونشم خيلي توپ هست من گاهي يواشكي بكونش دست ميزنم خصوصا وقتي شلوار لي ميپوشه يا مانتو تنگ ميپوشه خيلي كونش خوش فرم ميشه.اما سينه هاش كوچيك هست،البته اينم طبيعي هست چون هنوز تو سن رشد هست.يكي ديگشون اسمش هلن هست.قدش170وزنشم حدود63 مي باشد.سينه هاي سكسي صورت گرد اما به خوشگلي صورت مينا نيست.خوش كون و رونهاي نازي داره.من خيلي دوست داشتم يكبار هم كه شده اين دوتا شاه كس رو بكنم اما نميشد.البته گاهي هلن خودشو از پشت بهم ميچسبوند طوري كه سينه هاشو رو احساس ميكردم ولي من ميگذاشتم به حساب اينكه با من راحته و مينا هم خيلي باهم شوخي ميكرد منم سعي مي كردم سوء استفاده نكنم. البته گاهي شيطوني ميكردم به كونش دس ميزدم خيلي نرم بود.
تا اينكه يك روز من رفتم خونه ي دايم باباي مينا.هلن هم اونجا بود.وي يكباره يك انفاق بدي افتاد و دايم و زنداييم رفتن بيمارستان.من بودم و دختر دايي هام.من رفتم حمام وقتي داشتم ميومدم بيرون ديدم هلن داره مينا رو ميبوسه ابتدا توجه نكردم گفتم شايد دارن همديگه رو ميبوسن و باهم شوخي ميكنند ولي بعد ديدم هلن بدجوري لباي مينارو ميخوره .مينا هم بدون حركت رو مبل نشسته بود.منم شرع به سر و صدا در آوردن كردن كه من دارم ميام كه هلن مينا رو ول كنه.بعدش اومدم تو پذيرايي يكم به سرووضع لباساشون ودوربرشون نگاه كردم مشكوك شدم ولي باورم نميشد.بيخيال شدم يكم تلويزيون نگاه كردم باهم كمي رقصيديم منچ بازي كرديم چايي خورديم...و من خوابم گرفته بود رفتم تو اتاق بخوابم هلن و مينا خوابشون نميومد و نشستن پاي ماهواره.من هنوز دهنيتم نسبت به اين دوتا پاك نشده بود ولي خوابم هم ميومد.ولي من هميشه تا بياد خوابم ببره تو رختخواب كمي طول ميكشه.يكم كه گذشت احساس كردم يك سايه رو صورتم افتاده ولي چشمامو باز نكردم ولي شنيدم كه مينا به هلن ميگفت سرنا خوابيده. منم شصتم خبردارشد اينها چيكار ميخوان بكنند.بخاطر همين يواشكي از تو اتاق منتظر شدم ببينم چيكار ميخوان بكنند يكباره ديدم هلن خيلي با عجله طوري كه نميتونست جلوي خودش رو بگيره شروع كرد به لب گرفتن از مينا و ميبوسيدش اينقدر محكم كه صداش ميومد بعدش يكم دست كشيد تو موهاي مينا و گردن مينا رو ميخورد مينا ميخواست تعادلش بهم بخوره .بخاطر همين هلن بردش طرف مبل نشوندش رو مبل اينطوري ديد من هم بهتر شده بود من يواشكي نگاه ميكردم كه به فكرم افتاد باموبايل ازشون فيلم بگيرم تا بعدا بتونم ازش استفاده كنم چون اولين بارم بود ميخواستم از اين كارها بكنم و از نزديك داشتم همچين صحنه هايي رو ميديدم داشتم ديونه ميشدم و دستام ميلرزيد ولي يواشكي شروع به فيلم گرفتن با موبايل شدم.
هلن خيلي حشري بود و مينا رو داشت می برد به اوج. مينا خيلي منفعل بود و تسليم حركات هلن شده بود.هلن دستاشو برد زيره تاپ مينا و ازش لب ميگرفت و سينهاي مينا رو ميمالوند بعدش تاپشو كامل داد بالا سينه هاشو ميخورد و گوشهاشو با زبونش خيس ميكرد مينا وقتي گوشش خيس ميشد خيلي حال ميكرد.بعدش هلن دامن مينارو زد بالا سرشو كرد لاي پاي مينا همزمان سينهاشو چنگ ميزد لعني من نميتونستم اينجارو خوب ببينم.بعدش يكباره مينا موهاي هلنو كشيد عقب و نشست روبروي هلن تاپ هلنو در اورد و شروع كرد به بوسيدن تموم بدنش من كه فكر مي كردم مينا منفعل عمل كرده ديدم مينا وارد تر هست تازه به هلن ميگفت چطوري حالت بگير يكم كه سينه هاي ناز هلن رو خورد دستاشو برزيركمر هلن موهاي هلن رو كشيد عقب و شروع كرد از سينه هاي هلن گاز گرفتن خوردن واااااااااااااي من ديگه ان نداشتم داشت آبمميومد.يكم كه گذاشت مينا هلنو كامل لخت كرد و خدشم كامل لخت شد و كسشو گذاشت تو دهن هلن و خودشم شروع به خوردن كس هلن كرد هلن همينطور آخ و اوخ ميكرد و يكم كه گذشت هلن ،مينا رو كنار زد بهش گفت ديگه نميتونم ولي مينا خوابوندش رو زمين و دراز كشيد رو سينه هاش و كسشو رو كس هلن ميماليد.ولب ميگرفت هلن خيلي بي حال شده بود.من 35دقيقه فيلم گرفتم بعدش يواشكي جمعش كردم رفتم زير پتو ديدم لامپ خاموش شد صبح بيدار شدم ديدم اون دوتا تو بغل هم خوابيدن ولي لباساشون تنشون بود.صبحانه آماده كردم و رفتم و بيدارشون كردم باهم صبحانه خورديم.من ديگه رفتم بيرون.همش تو فكر ديشب بودم و اينكه چطوري ميشه فيلمشون رو نشونشون بدم و حالشون رو بگيرم و بعدش خودم باهاشون حال كنم.اما خوب شب قبل فرصت خوبي داشتم كه از دستش دادم.ميخواستم برم خونه كه ديدم زندايم زنگ زد گفت برم نون بخرم مينا نون نداره و گفت ما مجبور شديم بريم شهرستان برو خونه ي ما بچه ها تنهايي ميترسن.منم قند تو دلم آب شد.بعد از اينكه يك سفارش كرد.من رفتم نون خريدم و رفتم خونه ي دايم ديدم هلن حمام بود و مينا هم توي پذيرايي بود مثل اينكه اونم رفته بود حموم.من نون رو دادم به مينا .وقتي لومد نون بگيره يواشكي بهش گفتم ديشب چقدر سرو صدا ميكردين من همشو ميشنيدم تازه لامپ هم يادتن رفته بود خاموش كنين همش نورش ميزد تو چشمم نمي گذاشت بخوابم.مينا رنگش قرمز شد چيزي نگفت رفت نون رو گذاشت و اومد تو پذيرايي ولي خيلي رنگش پريده بود ميخواست يك جيزي بگه ولي روش نميشد.من بهش گفتم دختردايي یک كليپ خوشگل دارم ميخواي ببيني اونم كفت باشه اومد ببينه كه يكباره فيلم خودشونو ديد.خيلي ناراحت شد گفت سرنا به كسي چيزي نگو اين كليپتو هم پاك كن تو كه اينقدر نامرد نبودي هرچي بخواي بهت ميدم.منم دست كشيدم تو موهاش گفتم ناراحت نباش ميخوام نگه دارم براي خودم نترس گفت پاكش كن ميخواست گريش بگيره گفتم باشه ولي به شرط اينكه بهم حال بدي مثل حال ديشبي كه به هل دادي.گفت باشه ولي تو م كليپتو پاك كن گفتم البته شرط ديگشم اينه كه هلن هم باشه وگرنه پاكش نميكنم گفت هلن ؟گفتم اره گفت اگه قبول نكرد چي گفتم ميل خودته ميتوني راضيش كني وگرنه كليپتون رو گوشيم ميمونه تا بابات ببينتش. مينا دستپاچه شده بود رفت تو حمام به هلن گفت هلن باورش نميشدفكر ميكرد مينا شوخي ميكنه.تا اينكه اومد بيرون و من بهش گفتم مينا راست ميگه.وقتي فيلمو ديد شكه شده بود.اما بالاخره راضي شد.ناهارمون رو خورديم كمي استراحت كرديم تو اين مدت من هزار بار بوسشون كردم اونها هم خيلي حال دادن برام باور نكردني بود كساني كه تو رويا باهاشون سكس ميكردم حالا قرار بود بهم بدن دارن ميبوسنم.يواش يواش مينا شروع كرد هلن گفت مينا رو بايد داغش كني من زود حشري ميشم.منم شروع كردم لب گرفتم از ميناو هلن هم داشت سينهاشو ميماليد اينطوري مينا زود حشري ميشد.من و هلن حسابي ميمالونديمش جاي نداشت كه نمالونده باشيم ولي مينا نميگذاشت من باسنشو بمالم ولي هلن براش ميماليد من تو كف كونش بودم ديگه داشتم ديونه ميشدم به چندتا بوس از هلن كردم يواشكي تو كوشش گفتم يكار بكن كه من كونشو بمالم اونم يك چشمك به نشانه ي تاييد زد.يواش يواش شلوار مينارو كشيد پايين رفت سراغ لبش و منم رونهاشو خوردم ميخواست خودشو جمع كنه كه من يكباره سرمو كردم لاي پاهاش و شروع كردم به ليس زدن كسش و انگشت انگشت كردن كونش اينقدر تحريكش كرده بودم كه خودشم باسنشو به سمت صورت من فشار هلن هم ميبوسيدش و چوچولشو ميماليد مينا چند تنش لرزيد من خواستم كه حال براي ادامه داشته باشه رفتم سراغ هلن هلن داشت از خوشحالي بال در ميارد مينا بلافاصله هلن رو لخت كرد همينكه اومد ازش لب بگيره من سينه هاي هلن رو كردم تو دهنم مينا دستشو كرد تو شورت هلن و كسشو ميماليد هلن اخ و اوخ ميكرد من شلوار و شورتشو دركردم واااااي چه كسي داشت از تو مفاصل زانوش خوردم تا وسط رونهاش تا نزديكه كسش چندبار اينكارو كردم كه هلن التماس ميكرد كسمو بخوررررررررررر منم اول چوچولشو بازبونم تحريك كردم بعد كسشو ليسشدممممم.مينا يكم حسوديش شده بود سرمو گرفت بالا شروع كرد ازم لب گرفتن منم زبونشو ميمكيدم و با چوچولش بازي ميكردم بعد بهش گفتم هوس باسن كردمممم گفت درد داره گفتم نتر س اولش درد داره بعدش راه ميافتي.ديدم هلن گفت ببين اينطوري دستاتو بزن به مبلمان بايست بعدش پاهاتو باز كن خودتم شل كن .مينا گفت باريك بابا تجربه.اگه راست ميگه خودت اول حالت بگير.هلن هم اين كار كرد من رفتم سراغش به خاطره اينكه لج مينا رو در بيارم اول حسابي ليسيدمش بعد كرم زدم در كونش كيرمو يواش يواش كردم تو كونش ديدم اه كيرم راحت رفت تو فهميدم كه هلن قبلا كون رو داده منم بيخيال شدم حسابي كردمش چسبوندمش به سينهام و سينهاشو ميماليدممممممم حسابي حشري شده بود دوباره دستاشو زد به مبل زانوشو زد زمين كه ديدم مينا روش سوار شد كونشو قمبل كرد هلن خواست بلند شه گفت تكون نخور مثل اينكه ضعفشو ميدونست سريع پستوناشو گرفت تو دستش اونم رام شد منم شرع كردم به ماليدن كيون مينا يواشكي دست تو كون هلن هم ميكردم پدرسوخته كونشو كشف نكرده بودم عجب كوني داشت ولي تمركز رو كون مينا بود.يك كرم زدم بهش كتفاشو پوسيدم اونم رو سينه هاي هلن كار ميكرد.من اول كيرم رو باسنش كشيدم بعد كيرمو گذاشتم در كونش خواست بلند شه كه نگذاشتم ميگفت بيخيال شو.ولي من كيرمو يكم فشار دادم تو داد زد بعدش من يكم نگه داشتم يكم ديگه كردم تو و ميزدم رو باسنش كه يك وقت قفل نكنه.خيلي باش درد داشت ولي من يواش يواش صفرشو باز كردم اولش خيلي يواش تلمبه ميزدم ولي بعدش ميزدم رو باسنش و تلمبه ميزدم يكم سرعت رو بيشتر كردم كيرم يكباره در آومد يك استراحتي به مينا دادم مينا با ز سينه هاي هلو گرفت منم كيرمو كردم تو مونشششش تند تند تلمبه ميزدم.بعد دوبار كردم تو كون مينا كون مينا محشر بود چند بار بوسيدمش وسط كردن.بعدش من نشستم رو مبل مينا از روبرو اومد ت بغلم كيرمو كردم تو كونش لباشو گذاشت رو لبام منم باسنشو گرفتم همينطوري تلمبه ميزدم.بعد موهاشو كشيدم عقب سينه هاش قلمبه شد اوردمش بالا سينهاشو كردم تو دهنم گازشون ميگرفتمممممممممممممم يكبار ديگه اينكارو كردم.دوباره باسنشو گرفتم تو دستام و تلمبه زدم داغون شده بود بلند شد از تو بغلم شروع كرد برام ساك زدن ااااااااااااااه هلن اومد سراغم نشوندمش تو بغلم خودش بالا پايين ميكرد منم برش گردوندم تو بغلم و دستمو بردم رو چوچولش و از پايين تلمبه ميزدم تو كونش و چوچولشو ميماليدمم اينقدر اينكارو كردم ارگاسم شد و بيحال تو بغلم بود كه از تو بغلم بلندش كرد خوابوندمش رو زمين و بوسيدمش سينهاشو يكبار ديگه خوردم و رهاش كردم ديدم مينا منتظرمه رفتم سراغش اول چوچولشو زبون زبون زدم طوري كه ميخواست پاهاشو ببنده ولي من براي اينكه جلوشو بگيرم بادستام پستوناشو گرفتم و نوكشونو ميماليدم و با زبونم چوچولشو ميماليدم بعدش يكورش كردم كونشو و كسشو ماليدم بعد افتادم روش چنان كردمش كه هيچموقع يادم نميره تو كونش تلمبه ميزدم و سينهاشو ميخوردم گردنشو گوشو و زبون و ...... اينقدر عرق كرد ه بود كه داغون ده بود من ابمو باشدت ريختم تو كونش.كيرمو در آوردم گذاشتم لاپاش و رو سينهاش خوابم برد.براي اينكه خاطرات بعديم رو با دختر دايي هاي لزم بگم نظر بدين.
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#714
Posted: 23 Jul 2014 22:17
من و زنمو
نمیدونم چن درصد این داستانا واقعین اما داستان سکس من با زنموم کاملا واقعی و ادامه داره شاید از مرزه 50 بار بگذره ؛ خودش به شوخی میگه فک نکنم به عموت انقد داده باشم!
یادمه از بچگی ازش خوشم میومد. عاشق هیکل درشت و سفیده مثل برفش بودن. یادم رفت که بگم ما توی دو واحد تو یک حیاط زندگی میگردیم. اما الان شهر دیگه کوچ کردیم. آره ؛ آرزوم بود زنموم رو دید بزنم از وقتیکه چش و گوشم باز شده بود. اختلاف سنیه ما هم نه سال بیشتر نبود. از هر فرصتی برای در کنارش بودن استفاده میکردم اما در مخیله ام نمیگنجید که راه به شورتش پیدا کنم چه برسه محتویاتش!
ماجرا از وقتی جالب شد که عموم برای تولد زنموم یک سیمکارت و گوشی خرید. البته یکسالی گذشت تا اس ام اس هایی که میزدم رنگ و بوی عاشقانه پیدا کرد. اینم باید متذکر بشم که خونه ی هم رفت و امد زیاد داشتیم. دو سه ماهی بعداز اس ام س های عاشقانه بودکه بهش ابراز علاقه کردم ؛ البته وقتی گفتم دوستت دارم که لحن اس ام س های اونم عوض شده بود و نرم شده بود. یکی دوبار که خونه تنها بودیم و از بعضی رفتارای عموم و بچه ها شاکی بود و گریه میکرد به خودم جرات دادم رفتم جلو و به آغوش کشیدمش. اثر خوبی داشت و بهم عادت کرده بود. منم همینو میخواستم. باعث شد که بیشتر دعوت کنه اوقات تنهایی بیام پیشش. وقت تنهایی هم کم نبود چون بچه ها نصف روز مدرسه بودن و عموم سرکار.
بالاخره این ابراز علاقه ها به وابستگی از طرف من و دلبستگیه اون تبدیل شده بود. بازم رودررو روم نمیشد ازش تقاضا کنم اما به خودم جرات دادم تا اس ام س بزنم و ابراز نیاز داشتنشو بکنم و بگم میخامش؛ وقتی جوابه اکی گرفتم باورم نبود و رو پاهام بند نبودم وقتی گفت با خودت کاندوم بیار نفهمیدم چجوری رفتم داروخونه و به سمت خونه شون راه افتادم.
رسیدم بهش بغلش کردم و کشوندمش به سمت دیوار و لب و ازش گرفتم. دست و پام میلرزید از استرس. لبشو میخوردم تا کمی شل شد دستم رفت سمت سینه هاش و از رو پیرنش مالوندمشون. هر دو هاته هات بودیم. بعد دست بردم تو شلوارش و از رو شورت کسش رو مالیدم آه میکشید و منو فشار میداد. یه پتو پهن کردم خوابوندمش و لباساشو از تنش دراوردم. میترسید کسی سربرسه گفت سریع انجامش بده منم افتادم روش کیرمو کردم تو کسش و حالا نکن کی بکن. سرخ شده بود. گفت کاندوم بذار؛ یکیشو در آوردم و کشیدم رو کیرمو دوباره تلمبه زدم. در ضمنش نوک سینه هاشم میمکیدم. وقتی تند میزدم و میخوردمش جیغش بود که در میومد. بعده چن دقیقه آبم اومد. کنارش خوابیدم و وقتی دوباره راست کردم اینبار برش گردوندم و یه بار دیگه از کس گاییدمش. از کون نذاشت بکنمش. و اینبار آبمو ریختم رو کونش. خیلی حال داد و باور نکردنی بود. ضعف کرده بودم ؛ برام میوه و غذا آورد خوردم و رفتم. اما این رابطه کماکان ادامه داره. سری های بعد کیرمم برام خورد و گاهی که به پریودش نزدیک بود گذاشت آبمو توی کسش بریزم که واقعا لذت سکس صدبرابر میشه. زنموم محشره واقعا حتی ما رکورد سه بار سکس در یک روز رو هم داشتیم. پایان
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#715
Posted: 23 Jul 2014 22:19
افسانه
یه بعد از ظهر دلگیر جمعه بعد از مدتها تنهای تنهای توی خونه اتفاقات خوب و بدی که توی این چند ساله برام افتاد بود رو مرور میکردم . جالب بود ، فقط خانم بازی . نمی خوام بگم که به آخر راه رسیدم و حالا باید توبه کنم نه اصلا نقل این حرفا نیست . چرا من انقدر دنبال راه حلی برای ارضاء خودم بودم ؟ این مهمترین سئوالی بود که برام پیش آمده بود . واقعاً چرا ؟ از این اوهام و تخیلات خندم گرفته بود فکر کردم از مشروبی که دارم میخورم ، بعدش دیدم نه من دارم بجای مشروب آب می خورم و حالیم نبوده .... آدم بعضی از اوقات کسخول میشه دیگه .. بلند شدم و از پنچره به بیرون خیره شدم .. تو خیابون پرنده پر نمی زد. مثل اینکه هیچکس نبود یا اینکه همه توی لونه های خودشون خزیده بودن .. قبرستون . چی بگم داشتم دیونه میشدم . من عادت به تنهایی ندارم . تصمیم گرفتم یکم پیاده روی کنم تا شاید از این حالت در بیام . با خودم عهد کردم که اگه چیزی هم دیدم اصلان به روی خودم نیارم و یا به عبارت دیگه یکم بچه خوبی باشم ولی مگه میشه .. ساعت حدودای 8 شب یه شب سرد زمستونی بود . زد به سرم که برم پارک جمشیدیه . میدونستم که تو اون هوای سرد سگم اونطرفا پرسه نه میزنه چه برسه به آدم .. جلو پارک تا چشم کار میکرد فقط اسفالت بود . خالی خالی . فقط یه چند تا پیر مرد و پیر زن که قدم زنان داشتن از در پارک خارج میشدن و به یاد گذشته لکو لک کنان قدم میزدن . به خودم لعنت فرستادم . آخه دیونه آدم تنها توی این هوا میاد اینجا . نسیم سرد کوهستان کم کم داشت این فکرا رو تو سرم منجمد میکرد . سلانه سلانه برای خودم میرفتم هیچ هدفی بجز وقت کشی نداشتم .. رسیدم به استخر بالای پارک و برای خودم یه جا نشستم . تو افکار خودم غرق بودم و حواسم به اطراف نبود . کی میاد کی میره انگار اصلان نمیدیدم .. فقط عبور افراد رو از جلو خودم احساس میکردم . یه سیگار آتش زدم و .... توی نور کبریت یه سیاهی اون روبرو نظرم رو جلب کرد . اول نفهیدم چیه ... دقیقتر شدم .. آره یه دیونه دیگه هم اونطرف نشسته بود وفکر کنم همون حال منو داشت . گاه گاهی یه تکونی میخورد و یا سنگی تو آب می انداخت . توی اون هوای تاریک که کم کم مه هم داشت بهش اضافه میشد نمی تونستم تشخیص بدم که مرد یا زن . بیخیال شدم و دوباره تو مالیخولیای خودم غرق شدم . با یه صدای پا دوباره به خودم اومدم . یه خانم تقریبا 25تا 30 ساله با به پالتوی کوتاه شلوار جین تنگ و یه چکمه بلند .. وقتی از جلو من رد شد یه نگاه به من کرد یه صورت معمولی مثل بقیه . قرارم یادم اومد بنابر این زیاد بهش توجه نکردم . چند دقیقه بعد دوباره از جلوم رد شد . این بار دیگه نتونستم نگاه نکنم . بار سوم مستقیما به طرف صندلی من اومد و با کمی مکث گفت : ببخشید می تونم اینجا بشینم .. هوا تاریک و پارک خلوت ترس ورم داشته .. اجازه هست .. گفتم خواهش میکنم بفرمائید . 10 دقیقه ای به سکوت سپری شد .... شما هم دلتون گرفته ... گفتم بله ... عرض کردم شماهم دلتون گرفته .. حالا دیگه میتونستم صورتشو واضح ببینم .. قیافه بدی نداشت . یکم سبزه با موهای به رنگ روشن که از گوشه روسری کامواییش پیدا بود . به آدمای علاف نمی خورد . به نظر از یه خانواده متشخص و البته پولدار بود . فکر کنم پالتویی که تنش بود یه 500 ، 600 تومنی می ارزید با اون النگو و انگشتری که دستش بود ... نمی دونم شاید هم من اشتباه میکردم ولی نه .. بعدا مطمئن شدم ... خودش سر صحبتو باز کرد ... من اسمم افسانست ... یه نگاه مشکوکانه بهش کردم که یعنی خوب که چی ... خودش گرفت..... سوء تفاهم نشه .. نمی خواستم مزاحم بشم .. ولی دیدم بغیر ازمن و شما کسی اینجا نیست و شما هم که هی دارید خودتونو با سیگار خفه میکنید ... به خودم اومدم . راست میگفت نزدیک هفت هشتا فیلتر سیگار جلوی صندلی افتاده بود و یکی هم تودستم .. خاموشش کردم و یه آه کشیدم . منم دوست داشتم با یکی صحبت کنم .. خوب فکرو خیال دیگه .. دلم گرفته .. گفت چرا مشکلی داری .. راستی اسمتو نگفتی .. انگار چندین سال بود که همدیگرو میشناختیم ... علی هستم .... نه خدارو شکر مشکل خاصی نه .. یکم دلم گرفته .... یه نگاه خریدارانه به سر تا پای من کرد .. به نظر عیال وارم که نمیایی .. مجردی .. از این راحتیش تو حرف زدن خیلی خوشم اومده بود .. نه .. یعنی اره هنوز خودم رو بدبخت نکردم .. با خنده گفت از خودات باشه دختر به این خوبی و هردو زدیم زیر خنده .. شروع کردیم به قدم زدن . از اینکه داشتم با یکی دیگه درد و دل میکردم حالم سرجاش اومده بود .. گاهی یه تیکه مینداختم یا اون یه شوخی میکرد .. همه جور آشنایی رو تجربه کرده بودم ولی این مدلیشو .... خودشو کاملا معرفی کرد و تمام ایل و تبارشو جلوم قطار کرد . داشت اونارو به رخ من میکشید . یکم جا خوردم تو دلم گفتم این دیگه کیه .... پرافادم نه .... کم نه .. اینطوری فکر نکن نمی خواستم خودم رو به رخت بکشم ... اینا که گفتم تمام واقعیت زندگی من بود ولی ... ایستاد و به یه نقطه خیره شد .. روبه من کرد .. توی نور چراغ قطره اشکی رو گوشه چشمای عسلیش دیدم ... با بغض گفت : همینا باعث شده که من تنها باشم به خاطر همین خانواده .. راست میگفت با اون چیزایی که میگفت کسی جرات نزدیک شدن به اون رو پیدا نمی کرد ... بیش از اندازه پولدار ولی تنها .. به خودم امیدوارشدم ... بیاد ارث باد آورده که از عموم به من رسیده بود ... بگذریم .... به در پارک رسیدم ... با یه پوزخند مسخره گفت ... به شام دعوت نمیکنی .... قرار شد بریم یه رستوران خوب .... دوتا ماشین بیشتر نبود مال من و کمری اون ... اون موقع تازه تو ایران اومده بود .یه رستوران شیک و خلوت و البته گرون ... با خودم گفتم الان که یه 70 80 تومنی پیاده شم ولی حسابی پوزم خورد .. رستوران مال یکی از آشناهاش بود و خوب میدونین که کوفت باشه مفت باشه .. حسابی شام رو نوش جان کردم .. یه ساعتی اونجا بودیم دستور قهوه داد .. یه سیگار مالبرو قرمز از کیفش در اورد و به من تعارف کرد . ... از همه جا میگفت از همه چیز حتی .... آره از سکساش ... فکم آویزون شده بود .. اینکاره بود یا فقط داشت دروغ میگفت ..... بهش نمی خورد .. بالاخره اون حرف جادویی رو زد ... امشب چکاره ای
چطور مگه برنامه خاصی داری ... می خوام دعوتت کنم به خونم . واقعیتش ترس منو برداشت . اون موقع هنوز اعتماد چندانی به افسانه نداشتم . ولی خوب چه می شه کرد آقا بیلی ( کیر مبارک بنده ) قول و قرار حالیش نبود . اما از خونه افسانه ... بهتر بگم خونه که نه قصر . یه خونه دوبلکس تو یکی از محلهای نیاوران . بقول خودش حرص پدری ( ارث پدری نه ) شروع کرد به تعریف داستان زندگیش که چطوری از 16 سالگی خانوادشو از دست داده . از ازدواجش با یه شیخ عرب تو دبی، طلاقش و کلی چیزای دیگه . پس معلوم بود که این همه پولو ثروت از کجا آمده .. من میرم لباسم رو عوض کنم تو هم برای خودت یه نوشیدنی بریز .. تو چی ... از هرچی خوردی منم میخورم و یه گوشه از سالن رو نشون داد که یه بار خیلی کوچک خودنمایی میکرد . من زیاد اهل مشروب نیستم ولی از مشروب خوب هم نمی گذرم . بطری ویسکی رو برداشتم ... از تو یخچال کوچکی که اونجا بود یخ در اوردم و پس از خورد کردنشون دوتالیوان رو پرازیخ خرد کردم و یه مقدار کم ویسکی داخلشون ریختم و دوبار برگشتم به طرف مبل ... افسانه بعد از حدود نیم ساعت پیداش شد . رفته بود یه دوش بگیره و لباسشو عوض کنه . با اینکه هنوز چیزی نخورده بودم ولی از دیدنش بی اختیار کیرم بلند شد .. آرایش غلیظ و شهوت آور . موهای بلند که روی شونش ریخته بود یه لباس شب مشکی که توی نور آباژور تمام تنشو نمایان میکرد . از بالا که تا پایین سینه باز. فقط روی سینهاشرو پوشونده بود . از پایین تا پاین زانو که یه چاک تاکمرش داشت و یکی از پاهاشو کاملا نمایان کرده بود . هیکل بدون نقص که معلوم بود شوهر قبلیش حسابی خرجش کرده . سینه های گرد و عمل شده که مثل دوتا طالبی خودنمایی میکرد . جلو آمد و لیوانشو براداشت و همه رو سر کشید .. همین .. من فکر کردم که الان دوتا بطری میاری . بلند شدم و دوباره ریختم .. سرکشید . معلوم بود که مشروب خور قهاریه .. صورتش از مستی گل انداخته بود .. بوی تنش که با بوی عطری خوش بو مخلوط شده بود نفسم رو در آورده بود . می دونستنم که اگه بخوام پا به پاش بخورم کله پا میشم به همین خاطر سعی کردم از حدم بیشتر نخورم . روی مبل لم داده بود و پاش رو روی اون پاش انداخته بود که چشمام داشت از کاسه در میومد . نسبتا خوشگل بود . محو تماشای افسانه بودم دلم می خواست تو همون لحظه بروم طرفش و یه کام حسابی از اون هیکل نازش بگیرم . ولی نه باید صبور بود و اجازه داد که خودش شروع کنه . اوضاع به همین منوال می گذشت ..... ببینم چند تا دوست دختر داری ... ای یه چندتایی هستن ... راستی ..... خوبه پس حسابی دورو برت شلوغه ... گفتم اگه بود که روز جمعه تو پارک پلاس نبودم ... خندید ... ببینم تا به حال ..... تا به حال کاری هم با اونا کردی ... لبی .. دستی ... سینه ای ... خواستم حرفی بزنم که گفت تا حالا با اونا سکس کردی .. آره با یکی دوتاشون مگه اشکالی داره ... پس واردی .... گفتم ای بی تجربه هم نیستم .. بلند شد و لیوانشو برداشت و به طرف من آمد .. یکم لباسشو داد بالا و نشست روی پای من ... چه راحت . نچک زدیم نه چونه ... پاهاش رو گذاشت دوطرف پای من و صورت به صورت من نشست و لیوان رو از روی گردنش آرام آرام خالی کرد روی بدنش ... ببینم ویسکی میخوری ... سرم رو بردم جلو با زبونم آروم وسط سینشو رو تا زیر چانش لیسیدم . چه مزه خوبی داشت .. کس با طعم ویسکی ... بار دوم از کنار سینش تا پایین گوشش .. معلوم بود که به این نقطه خیلی حساسه چون دستشو دور گردنم انداختم و خودش رو از پایین روی کیرم جابجا کرد . شروع کردم به لیسیدن گردنش و همزمان فشار دادن و مالوندن سینه هاش . ناله میکرد و خودش رو بیشتر رو من فشار میداد . کیرم داشت منفجر میشد . می خواستم زود تر از جاش دربیارمش ... لبش رو گذاشت رو لب من ... زبونشو تو دهنم می گردوند ... زبون من رو مک میزد . منم آزادش گذاشته بود م که هر کاری که می خواد بکنه . دستم رو گذاشتم روی کمرش و شروع کردم به مالیدن کمرش .. دستم رو پایین تر بردم و باسنشو فشار دادم عجب کونی بود گرد ، سفت و کردنی ..... بندای لباسشو از روی شونش سرداد پایین و اون طالبیها ( پستونای گردش ) با نک ورم کرده بیرون افتاد ... اختیار خودم رو از دست دادم . دهنم رو بردم جلو و نکشو مکیدم . صدای آه بلندی از خودش در آورد و بازم خودشو فشار داد با هر بار مک زدن من فشار رو بیشتر میکرد .. دستشو برد طرف شلوار من و زیپ شلوار منو باز کرد و با یه حرکت کیرم رو از قفس بیرون کشید ... شروع کرد به ور رفتن با اون و منهم مشغول مالش و خوردن پستوناش . دوباره دست برد و اینبار لباسشو کاملا از تنش خارج کرد .. واقعا نقص نداشت . کمر باریک کون گردو قلمبه سینه های سایز 85 و سفت ...... کیرم رو گرفت دستش و آروم بلند شد و کسشو که از خیسی برق میزد رو به دست کیر من سپرد و همچون بچه ای در بقل مادر اونو به آغوش کشید .. داغ داغ بود و خیس .... شروع کرد به تکون خوردن و چرخوندن خودش بدون اینکه از جا بلند بشه .. خودشو جلو عقب میکرد . به شدت اینکارش اضافه کرد . فریاد میزد و ناله میکرد .. نمیدونم چی شد که یدفه سرم گیج رفت و با صدای بلند افسانه آبم با فشار تو کسش خالی شد .. همزمان هردو ارضا شده بودیم .... این پایان ماجرا نبود ... افسانه بدون گفتن هیچ چیزی از روی من بلند شد و با دستمال خودشو تمیز کردن . آب من از روی پاش به پایین می ریخت . شروع کرد به باز کردن کمربند شلوارم و در آوردن آن . رفت سراغ دکمه های پیراهنم و اونارو هم باز کرد . حالا هردو لخت لخت روبروی هم بودیم . دوباره شروع کرد به ساک زدن و آقا بیلی رو سرحال آورد . 10 دقیقه تمام با شدت و روشهای مختلف مشغول ساک زدن بود . احساس میکردم که هر لحظه ممکنه تخمام از جا کنده بشه . حسابی تحریک شده بودم . بلند شد و دمر نشست روی مبل و کس و کونشو داد بالا . اون منظره منو به یاد عکس هنرپیشه های پرنو مینداخت کسی که مثل یه همبرگر گوشت از توش نمایان باشه و کونی که اوف... هرموقع یاد این صحنه میوفتم کیرم به شدت سفت میشه . آروم سر کیرم رو کردم توی کسش . هنوز خیس بود و بشدت تنگ . یکم دردش آمد . ولی با یه صدای وسوسه کننده ای گفت ... بقیه نداره .. من همشو میخوام .. یالا پس چی شد .. از کیر عربام بدتر .. زود باش .. با این حرفاش بشدت کیرم رو تا ته کردم تو .. زوباش یالا تکون بخور منو بگا .. سرعت حرکاتم رو بیشتر کردم . از بس تنگ بود کیرم تکون نمی خورد کم کم احساس کردم که داره برای خودش جا باز میکنه .. افسانه برای بار دوم یا نمی دونم شایدم سوم ارضا شد و این به حرکات رفت و برگشت کیرم من تو کسش کمک میکرد . جاتون خالی چنان آه و ناله ای میکرد که فکر کردم داره می میره ولی اون سرتکون دادنشو منو به سرعت بیشتر تشویق میکرد . ....خوب از کس دیگه بسه یالا ... کیرتو بکون تو کونم .. زودباش ببینم چه کار می کنی .. سوراخ کونشو با آب دهن و آب کسش و انگشت بازکردم .. امد و پشت به من نشست . کیرم رو آروم گذاشت روسوراخ کونش و فشار داد .. تعجب کردم خیلی راحت رفت داخل معلوم بود که این خانم کونی تشریف دارن ... به راحتی بالا و پایین می پرید و آه و اوه میکرد . از پشت پستونای شقشو فشار میدادم و افسانه هم با سرعت بیشتری بکارش ادامه میداد .. با ور رفتن با کسش دوباره ارضا شد . نزدیک امدن آب من شد بلند شد و دوباره شروع کرد به ساک زدن و تمام آب منو بلعید حتی یک قطره از اونم باقی نذاشت .... حسابی خالیم کرده بود . به پیشنهاد افسانه رفتیم تو حمام که هم خودمونو بشوریم و هم یکم حال هردوتا مون جا بیاد . این خونه همه چیزش واقعا توپ بود یه وان بزرگ وسط همام مثل اونایی که تو فیلما نشون میدن . فکر کنم هفت هشت نفر توش جا میشد . آب رو ولرم کرد و در پوش راه آب وان رو گذاشت تا آب پر بشه . بعدشم نمی دونم چی ریخت تو آب که حسابی کف کرد . به محض اینکه آب به تنم خورد حالم جا آمد و دوباره هوس شیطونی به سرم زد . شروع کردم به مالیدن کفا به تن و بدن افسانه . کم کم داشت خمار می شد . نمی دونین که مالیدن صابون و حتی آب تو حموم به بدن چه کیفی داره . خودشم همینکاررو میکرد . البته با مالیدن کیر مبارک ما که دوباره سفت و محکم و استوار آماده نوازش بود . همیطور که سینه هاشو می مالیدم سرشو نزدیک گوشم برد و شروع کرد به نفس زدن . منم معطل نکردم شروع کردم با دست با کسش ور رفتن .. صدای نفساش بشدت تحریکم میکرد . خودشو تکون میداد و گاهی هم کیرمنو بشدت فشار میداد که صدام در بیاد . منم برای اینکه بیشتر تحریک بشه آه میکشیدم . انگشتم وسطم رو توی کسش کردم وشروع کردم به چرخوندن اون . بالافاصله لبشو گذاشت روی لب من و یه لب جنانه گرفت . خودشو به عقب خم کرد و با چشمای بسته و اون بدن خیسش که توی نور کیر هر تنابنده ای رو سیخ میکنه شروع به ناله کرد .. آوه .. اه اه و یه باره ولو شد تو بغل من . با آب کسشو شست و بلند شد و آوردش نزدیک دهن من .. احتیاج به پرسیدن نبود . شروع کردم از دم سوراخش تا نزدیک چچولش به لیسیدن . هار شده بودم . لبه های کسشو به شدت مک میزدم و افسانه با فریاد خودش منو حریصتر میکرد دوباره انگشتم رو داخل کسش کردم و همزمان با تحریک اون شروع کردم به لیسیدن چچولش و ضربه زدن با زبان .. دیوونم کردی ... آه ه ه ه ه ه ه ه ه . بی حال افتاد ... تمام جونم رو گرفتی ولی من کیر میخوام ... زود باش بکنش تو کسم .. بکن منو ... آقا بیلی دوباره به خانه دعوت شد .. وحشی شده بودم به شدت کیرم رو تو کسش میکردم . از شدت برخورد بدنم باسن و بالای رونش قرمز شده بود .. البته خودشم وحشی تر از من بود .. کیرم رو در میاوردم و دوبار میکردم توی کسش .. لامذهب نکن .. گاییدی منو .. بی وجدان حالم رو نگیر .. و من اینکاررو دوباره تکرار میکردم .. کردن تو حالت سگی یه چیز دیگست .. آدم احساس تسلط کامل بر زن رو داره ... خلاصه خیلی طول کشید و من احساس ضعف شدیدی میکردم .... پوزیشن عوض شد اومد و نشست روی من و کیرو رو کرد توی کسش .. خودشو به عقب خم کرد و با دستاش مچ پای منو گرفت و شروع کرد به بالا و پایین شدن و البته دیگه اینبار فریاد زدن از شدت شهوت .. اونایی که این حالت رو امتحان کرده باشن میدون که به علت تنگ شدن واژن در این حالت فشار وحشتناکی هم به مرد میاد و هم به زن . الحق که حرفه ای بود .. با نعرهای من و جیغ افسانه دوباره آبم توی کسش خالی شد .. بی رمغ و بی حال توی وان ولو شدم .. یادش بخیر صبح روز شنبه که تو شرکت همه بهم چپ چب نگاه میکردن .. حتی دو سه بار پدرم متلک بارونم کرد که اوی چیه مگه دادی .... شما اگه جای من بودید چه میکردید
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#716
Posted: 23 Jul 2014 22:21
زن داداش بیقرار
سلام خدمت دوستان عزیز سایت میخوام چندتایی از خاطرات سکسیمو واستون بنویسم البته در نوشتن به شما دوستان عزیز نمی رسم ولی سعی میکنم اتقاقاتی ک واسم افتاده بنویسم چون اصلا از خالی بندی خوشم نمیاد فدای شما دوستان عزیز.
اسم من سروش 25 سالمه ی داداش دارم بنام رضا ک دو سه سالی از من کوچیک تره ی دوست دختر داشت بنام رعنا(قد165 سینه70کمرباریک کون نسبتا بزرگ موهای خرمایی چشم عسلی) ک بعد دوسال از رفاقتشون باهم ازدواج کردن بابام دوماه بعدعروسیشون ی خونه واسه ی رضا خرید منم توی اسباب کشی خونه کمکشون کردم تا از اداره اومدم نهارخوردیم بعد شروع کردیم ب نقل مکان خونه رضا وسایل ریختیم توی کامیون رفتیم خونه جدید تا وسایل اوردیم خونه شب شد شام خوردیم حسابی خسته شده بودم خواستم برم خونه ک رضا گفت بمون شب فردا ک جمعه است فردا کمکمون میدی ماهم ک تنهاییم دهن سرویس مارو با کارگر افغانی اشتباه گرفته بود منم قبول کردم ک بمونم خلاصه شام خوردیم ی پتویی پهن کردیم قرارشد سه تایی رو پتو بخوابیم قبل خواب ی کم کس شعر گفتیمو خوابیدیم من خوابیدم رضا وسط خوابید رعنا اونطرف رضا خوابید.
من ی چیزی تو مایه های خواب و بیدار بودم ک حس کردم ی نفر دستش برد وسط پاهام کیرم گرفت اولش ترسیدم بعدش گفتم یعنی میشه رضا باشه (راستی این بگو ک خداییش اصلا تو نخ سکس با رعنا نبودم) شاید داره شوخی میکنه بعد ک دستم گذاشتم روی دستش فهمیدم ک رعنا اومده پایین پام داره با کیرم بازی میکنه حسابی شوکه شدم یواش بهش گفتم داری چکار میکنی من سروشم رضا نیستم گفت خودم میدونم خاک تو سر رضا دیدم فایده ای نداره بلندش کردم رفتیم تئی اتاق اخری گفت سروش رضا نسبت بمن خیلی سرده ب نیاز من توجهی نداره من ارضا نمیشم با رضا من میکنه ابس ک میاد بیخیال خواسته های من میشه داشتم میگفتم ک خودم باهاش صحبت میکنم ک دستش گذاشت رو دهنم گفت دوست داری ب غریبه ها بدم خوب تو منو ب اوج لذتم برسون بعد لباش رو لبام گذاشت شروع کرد ب خوردن لبام نمیدونستم چکارکنم اگه رضا بیدار میشد چی افکارم خیلی مشغول شده بود خلاصه دل ب دریا زدم همراهیش کردم زبونم کردم تو دهنش شروع کردم ب مکیدن لباش امان از این ماهیچه غیر ارادی م وقتی بلند میشه دیگه نمیخوابه بعد لبام رو بردم کنارگوشش شروع کردم ب مکیدن اونم با دستش با کیرم بازی میکرد پیرهنش دادم بالا مثل سینه ندیده ها سینه هاش مک زدم ی جورایی ناله اش دراومده بود مجبوربودم ی دستم بذارم رو دهتش ک صداش بیرون نره ی صندلی تو اتاق بود ک گفتم بشین روش بعد شلوارش دراوردم با سر رفتم تو کسش چقدر خیس شده بود واقعاخوشمزه بود با دستام کسش بازکردم شروع کردم ب مکیدن کسش بادستاش موهام چنگ میزد سرم فشار میداد ب کسش ی 5 دقیقه ای خوردم تا ارضا شد بعدش گفتم ک بیا کیرم بخور ک گفت خوشم نمیاد حالم بد میشه منم اصراری نکردم کیرم مالیدم ب کسش تا خیس بشه بعدش اروم سرش گذاشتم رو سوراخ کسش فشار دادم تو واااااااااااااییییییییی ک چ کس تنگ و داغی داره ی کم عقب جلو کردم تا کسش ب کیرم بعد تا ته کردم تو کیرم پاهاش دور کمرم حلقه کرده بود با دستاش کمرم گرفته بود کمرم چنگ میزد جوری ک کمرم زخم شده بود میگفت دوست دارم بکن منو تو من نکنی کی من بکنه دردت بجونم منم با حرفاش تحریک میشدم تندتر میزدم ده دقیقه ایی کیرم تو کسش بود ک گفتم ابم داره میاد گفت بریز تو گفتم نه من محکم گرفته بود منم ک تو حال خودم نبودم همه ابم خالی کردم تو کسش ی 5 دقیقه ای طول کشید تا خودمون پاک کردیم بهش گفتم برو بخواب منم همینجا میخوابم صبح ک رضا بیدار شد اومد گفت چرا اومدی اینجا خوابیدی گفتم شما زن وشوهرید درست نبود من اونجا بخوابم خلاصه بعد اون شب رعنا با من خیلی مهربون تر شده بود از اون شب به بعد من دو بار دیگه باهاش سکس کردم اگه مایل بودید بگید تا واستون بنویسم شرمنده اگه بد نوشتم
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#717
Posted: 23 Jul 2014 22:27
خورده شدن نون زير كباب من
اسم من اميره و 30 ساله .6 ساله پيش تغريبا به اصرار پدر و مادرم ازدواج كردم. از نظر مالي خانواده من خيلي وضع خوبي دارند .يعني هم ارثيه زياد هم پدر خودش خيلي زياد كار مي كنه و ميگه نبايد دل به ارثيه بست و خود ش همه چيزي رو كه مي خواسته بدست اورده.من هم با وجود اينكه نيازي نداشتم از كلاس دوم راهنمايي شروع بكار كردم.البته تابستونا و درسم هم خيلي خوب بود . هيچ وقت يادم نميره اولين حقوقم رو كه خودم كار كردم رفتم براي خودم الباس خريدم و هنوز اونا رو دارم و نگه داشتم براي يادگاري.
دوستاي خودم كه شما باشيد . 6 سال پيش ازدواج كردم . تمام هزينه هاي عروسي رو خودم دادم .حتي خودم براي مادر بزرگم سكه خريدم و دادم بهش كه بده به من تا اون نخواد هزينه كنه .
از خودم گفتم از خانواده زنم هم بگم:زن من خيلي با وقار و زيبا و خيلي در كل همه چيز تمومه. يه خواهر داره اون هم خيلي خوشگله ولي خيلي يكدنده و لجباز و در كل زن زندگي نيست پدرش جراحه و مادرش دكتر متخصص وضع مالي خوب و در يكي از شهرستانها خيلي معروفند.
خلاصه همه چيز روبراه بود بجز رابطه من با خواهر زنم يعني مينا (اسم مستعار). اون با من خيلي مخالف بود و من هم بهش اهميت نميدادم يعني به تخم چپ پسر م هم نمي گرفتمش (البته من بچه ندارم) تو ازدواج ما خيلي سنگ انداخت حتي بعد از ازدواج سعي كرد ما رو از هم جدا كنه .
بعد از ازدواج من بخاطره يه معامله خيلي ضرر كردم و وضع ماليم خيلي بهم ريخت دقيقا 10 ماه بعد از ازدواجم و من كه اصلا حاضر نبودم با پدرم كار كنم مجبور شدم كه برم پيش پدرم. من شدم مدير ارشد شركت پدرم تو تهران. البته خود پدرم تو اراك كارخانه داره و كارهاي دفتر مركزي شو من انجام مي دادم.
البته به پدر ومادرم نگفتم ضرر كردم و هيچ پولي ندارم.
القصه امدم تهرون و به اجبار رفتم خونه پدر خانمم كه فقط مينا بصورت مجردي از اون استفاده ميكرد.البته فقط تا وقتي كه بتونم خونه اجاره كنم .روز گار سختي بود خيلي. مني كه هيچ وقت نياز مالي نداشتم و دستم جلو كسي دراز نشده بود به اين وضع افتاده بودم .بزرگي تو شكر خدا كه مي خواستي زهره چشم بگيري از من.
از روز اول مينا با امدن ما انجا مخالف بود حتي من بهش گفتم 1 ماه به من وقت بده تا خونه پيدا كنم چون پول پيشم كم بود پيدا كردن خونه برام يكم سخت بود البته من هميشه از تهران امدن ترس داشتم چون خيلي جاهاشو بلد نبودم. و خودش رو داشت ميكشت . با وجود اينكه يه خونه بزرگ با 4 اتاق خواب بود حتي من بعضي از روزها اصلا اون تو خونه نميديدم چون سرم بكار خودم بود ولي اون شروع كرد به تهمت زدن به من .و همه خانوادشم رو تو عرض 2 هفته با من مخالف كرد. حتي زنم بهم شك كرده بود.
من كه خيلي مشكوك شده بودم كه چرا با من اين كارو مي كنه ولي ته دلم ميدونستم پاي يه پسره ديگه وسطه. يه بار كه زنم رفت شهرستان كه پدر و مادرشو ببينه گفتم تو شركت كار دارم و نرفتم و عصر امدم خونه و ديدم كسي خونه نيست رفتم تو اتاق مينا و رفتم يه گشت زدم تا يجاي براي پنهان شدن پيدا كنم
طبقه بالاي كمد ديواري خالي بود.رفتم همه چيزو براي يك شب اماده كردم پتو و مقداري خرما و اب و چند تا كيسه .مينا روزا از ساعت 9 صبح تا 6 عصر سر كار بود .
ساعت 6 رفتم تو كمد ديواري و در و بستم و خيلي اروم انجا خوابيدم . مينا كه فكر مي كرد چون زنم نيست من خونه نمي يام (خودم بهش گفتم)ساعت 6 امد خونه تا ديد خونه خالي چند بار منو صدا كرد ديد نيستم رفت بيرون .بعد از چند دقيقه ديدم اس ام اس داده كه نميياي خونه منم گفتم نه .در ضمن يادم رفته بود صداي موبايلم رو هم ببندم كه وقتي اس امس اس داد شناس اوردم بيرون بود وگرنه همه چيز لو مي رفت.
بعد از نيم ساعت صداي در امد و من فهميدم بله حدسم درست بود و مينا خانم با يه اقاي ديگه هست.
و امدن داخل صدا خيلي ضعيف به من مي رسيد ولي اون اقا معلوم بود خيلي وقته به اين خونه رفت و امد داره. چون امد تو كمد ديواري زير پاي من و لباس راحتي شو برداشت و عوض كرد و من از يه سوراخ تو در كمد ديد مي زدم ولي نديدم كي هست.
من تغريبا يه 4 ساعتي ازشون خبر نداشتم چون بيرون از اتاق بودن و صدا هم خيلي ضعيف مي يومد ولي تو خونه بودند.تا اينكه ساعت تقريبا 11 بود كه امدن تو اتاق و داشتن با هم ور مي رفتند .ومن كه منتظر همين لحظه بودم شروع به ضبط صدا كردم. و از كنار در ديد ميزدم.بله مينا لخت لخت و اون پسره هم فقط شرت پاش بود و مينا اصلا تو حال خودش نبود.و داشت برديه بريده قربون صدقه اون پسره مي رفت كه اسمش سهيل بود. وقتي اسم سهيل شنيدم يه كم شك كردم دقيق كه نگاه كردم بله دوست خودم بود تو دانشگاه يه پسر ساوه اي خيلي كير تيز كه از پشه ماده تو هوا هم نمي گذشت و مي كردش.
من كه وقعا تعجب كرده بودم دقيقتر نگاه مي كردم ديدم بله مينا خوابيده و سهيل بين پاهاش داره كسشو مي خوره . تازه من به مينا نگاه كردم واي چه خوشگل شده جنده خانم.سينه هاي بزرگش و بدن سفيدش
خيلي زيبا تر شده بود.من تا حالا به چشم خريدار بهش نگاه نكرده بودم واقعا خيلي ضرر كردم تو اين مدت كه اين مينا جنده رو كشف نكرده بودم.
مينا داشت بخودش مي پيچيد و اه اه اوه ميكردو سهيل كون لق و كس ليس حروم زاده داشت براش مي خورد. تا اينكه بلند شد و دست به كير ايستاد جلو مينا و مينا هم حال حسابي به كير سهيل دادو براس ساك زد.و دوباره خوابيد و سهيل هم روش خوابيد و شروع كرد به گائيدن مينا. درست مي ديدم مينا پرده نداشت چون تو اين وضعيت سهيل داشت از كس مي كردش. واي مينا يه جنده واقعي بود. تو اين فكرا بودم كه حرفاي سهيل توجه ام رو جلب كرد. سهيل همين جور كه مينا رو مي گائيد داشت حرفاي خيلي زشتي به مينا مي زد كه من واقعا مونده بودم كه اين مينا با اين همه غرور و تكبر اين جوري زير پا داره كس ميده و اين حرفا رو ميشنوه.سهيل مي گفت "هنوز كست مثل روز اول تنگ جنده خانم هر چي مي كنمت تنگ تر ميشه "مينا هم مي گفت مال خودت
سهيل:مامانت چي زاييده واي راستي مامانت هم كسش مثل تو مي خوام مامانت هم بكنم
مينا با اشوه خركي)سهههههيلللل نگووو ............ بكونننن
سهيل :ننت رو گائيدم...........اوه جنده كونتو هم مي كنم . كونو كست رو به هم وصل ميكنم پتياره
و محكم براي مينا تلمبه مي زد و هم ضربه به سينه و گوش مينا ميزد.كه من از تو گوشي هاي كه مينا مي خورد تعجب كرده بودم و داشتم شاخ در مي اوردم. و مينا مي گفت نزن درد مي گيره و سهيل بيشتر مي زد
خلاصه يواش يواش من داشت حالم بهم مي خورد چون تا حالا اين جورشو نديده بودم خيلي بد با مينا بر خورد ميكرد. و همين جو كتكش ميزد و مي كردش.
تا اينكه گفت برگرد و مينا هم برگشت و بافاصله داد مينا بالا رفت بله يه دفعه كرده بود تو كون مينا بدون اماده كردن و مينا هم داشت فحش مي داد كه اين هم براي من جالب بود . دختر اقاي دكتر معروف داشت فحش ميداد
مينا:حرومزاده پاره شده .................اخ كونم . كير تو كون ننت يواش..........بچه كوني مردم
سهيل: جوننننننننننن بچه كوني خودتي با اون بابات
(((واي مينا رو باباش حساس بودددددد!!!!!!!!!!!!! ولي هيچ كار ي نكرد من فكر مي كردم اگه كسي به باباش بي احترامي كنه مي كشه اونو!!!!!!!!!!!!!!!))))))))))))
سهيل : بگو جر خوردي يا نه .............جوري ميكنمت كه ديگه نتوني كس يا كون به كسي بدي
مينا:خواهر جنده .......... مثل خواهرت سهيل كه ازدواج نميكنه(((((واي اينا دارن با هم چكار ميكنن من متعجببببب))))))))))
سهيل هم همين جور وحشي تر ميشد.و محكم تر تلمبه مي زد. البته صداي كتك زدن مينا هم مي يومد.
من ديگه حالم بهم خورده بود ديگه نگاه نكرم.ولي ميشنيدم خيلي طول نكشيد كه مينا صداش داشت بلند تر ميشد كه سهيل گفت : ديگه بسه ديگه بايد التماس بكوني كوني
نگاه كردم ديدم سهيل كنا مينا ايستاده و ديگه نمي كنن.((((بازم تعجب))))
مينا هم به التماس افتاده بود كه بكون بهت نياز دارم داره مياد و با كسش ور مي رفت بعداز چند تا التماس با اشوه خركي دوباره سهيل شروع كرد البته قبلش داد تا مينا ساك بزنه و اين حرفا ادامه داشت تا مينا گفت بسه ولم كن و بعداز چند دقيقه هم سهيل ابش امد و تموم شد.چند دقيقه خوابيدن و بعدش سهيل رفت بيرون . وقتي برگشت گفت: مرسي عزيزم((((نه به اون حرفا نه عزيزم گفتنش)))
و مينا رو بوس كرد و خوابيد كنارش
مينا مثل مرده جنب هم نخورد .
من تازه فهميده بودم كه چرا مينا نمي خواد حتي يك روز هم ما انجا باشيم
اين داستان ادامه داره و من بر خلاف ميلم مينا رو كردم و خيلي چيزاي ديگه .... اونا رو هم مي نويسم اگه خوشتون بياد.
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#718
Posted: 23 Jul 2014 22:29
سكس دختر دائیم
سلام
دختر دایی الهامیه دختر دائی داشتم اسمش الهام بود. دختر باریک و نسبتاً قدبلند که اهل حال هم بنظر می رسید. خونشون تو شهرستان بود و ما بعضی وقتها مسافرت می رفتیم خونشون. با اینکه 3، 4 سال از من کوچکتر بود ولی چندان سعی نمی کرد پروپاش رو از من پنهون کنه. عمدتاً دامن می پوشید و ساق پاش کاملاً پیدا بود و وقتی می خواست بشینه یا بلند شه تا شورتش رو هم می شد دید. اتفاقی که میخوام براتون تعریف کنم به یه تابستون که ما چند روزی خونه اونها بودیم برمیگرده. حموم اونها طبقه پائین قرار داشت و یه پنجره کوچک برای تهویه هوا به سمت راهرو داشت بطوریکه اگه کسی یه صندلی زیرپاش میذاشت و پنجره هم نیمه باز بود براحتی میشد توی حموم رو دید زد. اونروز خانواده من برای دید و بازدید رفته بودند بیرون و من خونه مونده بودم. الهام هم تازه رفته بود حموم. تلفن زنگ زد و دائیم و زن دائیم به من گفتند که یکساعتی میرن بیرون و برمیگردند. تصورش رو بکنین که من حشری تو خونه تنها بودم و الهام هم رفته بود حموم. یواشکی رفتم پائین تا ببینم دریچه باز است یا نه. با دلخوری دیدم که دریچه کاملاً بستهس. برگشتم بالا و رفتم سراغ کمد لباس الهام. میخواستم یه دیدی به لباس زیراش بندازم. یه شورت توری سفید پیدا کردم و شروع کردم به لیس زدن و بوئیدن. کیرم هم حسابی شق کرده بود و آب اولیه اش هم جاری شده بود. شورت رو به کیرم چسبوندم و آبم رو با اون خشک کردم. دوباره شورت رو تا کردم و گذاشتم تو کمد. دوباره رفتم پائین تا ببینم دریچه باز است یا نه. با خوشحالی متوجه شدم که پنجره کوچک تا نیمه باز شده است. در حالیکه دست و پام می لرزید یه صندلی برداشتم و به آرامی و بدون اینکه صدائی تولید کنم رفتم گذاشتم زیر پنجره. به آرومی بالا رفتم و یه نیم نگاهی داخل حموم انداختم. الهام پشتش به من بود و هنوز شورت پاش بود ولی سوتین رو درآورده بود. داشت زیر دوش آب خودش رو ماساژ می داد. سینههای تازه-برجسته و نورسش لب و لوچه هر آدم تشنه لبی رو آویزون می کرد. چی می شد اگه من میتونستم سینه هاش رو تو دهنم میک بزنم. داشت با سینه هاش بازی می کرد. کیرم حسابی سفت شده بود و کاملاً ملتهب بود. شامپو رو برداشت و شروع کرد به شستن موهاش. از زیر شورت کیرم رو گرفتم و در حالیکه نگاش میکردم اونو نوازش میدادم. پاهام داشت می لرزید و کم مونده بود که از روی صندلی بیفتم. لرزش پاهام و صدای حاصل از صندلی باعث شد که در یک آن برگرده و به پنجره نگاه بیندازه. من هیچ فرصتی نداشتم تا خودم رو پنهون کنم. بدنم هم کاملاً سست شده بود و اختیار انجام هیچ کاری رو نداشتم. اتفاقی که نباید میافتاد افتاد. الهام من رو دید که دارم از پنجره حموم اونو دید میزنم. در یک لحظه انگار دنیا رو سرم خراب شد. چه آبروریزی میشد اگه بقیه میفهمیدند. اما عکسالعمل الهام برام جالب بود. بدون اینکه خودشو گم کنه شیر آب رو بست و رفت سمت درب حمام اونو نیمه باز کرد. حتماً منظورش این بود که من برم تو. به زحمت و با دلهره از صندلی اومدم پائین و در حالیکه کیرم راست شده بود رفتم سمت درب حمام. با دودلی داخل حموم رو سرک کشیدم. دیدم الهام تو چهارچوب بین رختکن و حمام واستاده و منتظر من. با انگشت و با یک حالت جندهوار به من اشاره کرد که برم تو. با تردید و با آهستگی رفتم تو. سریع اومد و درب رو پشت سرم بست. با اشتیاق یک نگاهی به برآمدگی جلوی شلوارم انداخت و با دست اشاره کرد که روی پیشخون رختکن بشنیم. دیگه ترسم ریخته بود و از اینکه با یه حرفهای طرف بودم احساس راحتی میکردم. با طنازی خاصی شورت خیسش رو درآورد و انداخت یه طرف. کسش پر مو بود و رغبتی رو در آدم برای خوردنش ایجاد نمی کرد. بیشتر سینه ها و کونش بود که آدم رو حشری میکرد. اومد روبروم و جلوی پام زانو زد و با دو دست از طرفین سعی کرد که شلوار و شورتمو باهم دربیاره. همین کارو کرد و کیر شق شده من جلوی صورتش تلوتلو میخورد. از آخرین باری که shave کرده بودم حدود یکماهی میگذشت و حسابی پرمو شده بودم. الهام هم همین موضوع رو فهمید و سریع بلند شد و با یه تیغ یکبار مصرف و ژل shaving برگشت. شلوار و شورتم رو به کل از پام درآورد و لای پام رو از هم باز کرد. ژل رو اطراف کیرم و لای پام زد. با دست اونو مالید تا حسابی کف کرد و با تیغ شروع کرد به تراشیدن. چنان حرفهای اینکارو میکرد که آدم فکر میکرد اینکارهس. با یه دست، گردن کیرم رو چسبیده بود و با دست دیگهش داشت کیرم رو میتراشید. حسابی اطراف و روی کیرم رو تراشید و ازم خواست تا به پشت برگردم و دولا شم تا لای کونم رو هم بتراشه. همین کارو کردم و از کف لای پام استفاده کرد تا اطراف کونم رو بتراشه. لذت زایدالوصفی داشتم و حیف که خیلی زود تموم شد. بهم گفت پیرهنت رو درآر تا حسابی بشورمت. پیرهنم رو درآوردم و با هم رفتیم تو حموم. سریع دوش رو برداشت و شروع کرد به شستن پروپای من. دو دفعه از شامپو بدن استفاده کرد و حسابی کیرم و سوراخ کونم رو شست و تمیز کرد. همه اینکارها حدود 10 دقیقه طول کشید. کیرم همچنان شق بود و گاهی به بدنش می خورد و ملتهب میشد. سریع منو دوباره به سمت رختکن هدایت کرد و با یه حوله کوچک لای پام رو خشک کرد. عجب کیری شده بود. تمیز و تراشیده و حسابی شقشده. جلوم زانو زد و شروع کرد با نوک زبون با سر کیرم بازی کردن. تا زبونش به سر کیرم خورد انگار یکهو یه پالسی از تمام بدنم جریان گرفت که بسیار لذتبخش بود. سر کیرم رو مثل آب نبات تو دهنش گرفته بود و داشت میک میزد. یواش یواش مقدار بیشتری از کیرم رو تو دهنش جا داد. حواسش به قسمت حساس زیر سر کیرم بود و می دونست که اگه با اونجا زیاد ور بره ممکنه آبم زود جاری شه. به سختی خودمو داشتم کنترل میکردم. کیرم تا نصفه تو دهنش بود و هر 7، 8 ثانیه یکبار کل کیرم رو تو دهنش جا می داد و خارج میکرد. دید که دارم لهله میزنم کیرم رو ول کرد و رفت سراغ تخمام. با یه دست سر کیرم رو گرفته بود و خیلی آروم نوازش میکرد و با دست دیگهش حدفاصل بین تخمام و سوراخ کونم رو نوازش میداد و با زبونش هم به تخمام حال میداد. آب اولیهم جاری شده بود و با دست اونو به کل کیرم میمالوند. دوباره اومد سراغ کیرم. کلش رو تو دهنش جا داد و شروع کرد به بالا و پائین رفتن. از فرط هیجان و شهوت هیچ کاری نمیتونستم بکنم. فقط از دستام تکیهگاهی برای خودم درست کرده بودم و لای پام رو هم تا جائی که می تونستم باز کرده بود. وقتی صدای آه و اوهم بلند میشد کیرم رو از دهنش خارج میکرد تا حساسیت من کاهش پیدا کنه. بعد از چند ثانیه دوباره شروع میکرد. از پائین و تخمام شروع میکرد به لیسزدن تا سر کیرم. چند بار پشت سر هم این کار رو کرد که خیلی هیجانی بود. دیگه قادر نبودم خودمو کنترل کنم. یه مقدار منی از سر کیرم زده بود بیرون. با نوک زبون یه ذره مزهمزه کرد و بعد سر کیرم رو مثل بستنی کیم میک زد. ناخودآگاه با سروصدای زیاد تمام آبم رو تو دهنش خالی کردم و اونم با اشتیاق نذاشت یه ذره از آبم هدر بره. احساس کردم تو عمرم اونقدر آب رو یه جا تخلیه نکرده بودم. خیلی شهوانی و هیجان انگیز بود. دستبردار کیرم نبود و همین جور باهاش ور میرفت که دیگه یواش یواش کیرم خوابید. بلند شد و در حالیکه زبونش رو دور و بر لبش میچرخوند گفت پاشو بورو که الانه که برگردن و آبروریزی بشه. با رخوت خاصی گفتم منم میخوام ... نذاشت حرفم رو ادامه بدم و سریع گفت: وقت زیاده؛ باشه برای بعد. با سستی و رخوت فراوان لباسام رو پوشیدم و رفتم بالا. حدود 15 دقیقه بعد دائیم و زندائیم باهم برگشتن و من خودم رو مشغول دیدن تلویزیون نشون دادم ولی کاملاً سستی بعد از سکس رو میشد تو چشمام دید. بعد از حدود 10 دقیقه الهام از حموم اومد بیرون و در حالیکه یه لباس سرهم تابستونی پوشیده بود اومد بالا. یه نگاهی به من که روی مبل لم داده بودم انداخت و یه نگاهی به تلویزیون و یه چشمک معنیدار به من زد. این تازه اول ماجراهای من و الهام بود
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#719
Posted: 23 Jul 2014 22:32
سکس با فامیل دور
سلام من ارسام 18ساله از ارومیه این خاطره بگم که 100واقعی هستش و با دخترفامیل به نام نگاراتفاق افتاد قضیه ازاونجا شروع شد که من تازه از امتحانات نهایی سال سوم تمام شده بودم و اواسط امتحانات خاله پدرم فوت کرد و من چون امتحان داشتم روزهای اول رو نتونستم برم اما در چهلمین روز در گذشت چون تعطیلات بود رفتم و من همراه خانواده رفتیم خونه پسرخاله پدرم چون مراسم اونجا بود و وقتی وارد شدم چندتا دختر همسن خودم دیدم هست اما یکیش که واسه طرف مردانه چای میاورد خیلی بانمک بود و از همون اول بهش نگاه کردم هنگام برداشتن چای دیدم میخنده فهمیدم اونم خوشش اومده ولی من مونده بودم بهش چطور پیشنهاد دوستی بدم که دختر خالم اومد گفت یک دختر هستش ازت خوشش اومده میخواد باهات دوس شه منم قضیه رو فهمیدم قبول کردم و شمارشو از دخترخالم گرفتم و بعد چند روز بهش زنگ زدم منم تازه با جف دعوا کرده بودم و میخواستم با دختری دیگه باشم وقتی زنگیدم برنداشت بیش اس دادم منم ارسام و... بعد چند ساعت اس داد سلام منم نگارم و اینطور اشنایی ما شروع شد و کار ما شده بود تا ساعت 4صبح حرفیدن و چون تابستان بود و درس هم نبود عادت کرده بودیم تا اینکه دیدم یک شب حشرم زده بالا و دیگه هم حرفی نمونده بزنیم من بحث سکس رو باز کردم تا اینکه دیدم بله خانوم از منم حشری هستش و از اون به بعد هم کار ما شده بود تا صبح درباره اندامهای جنسی هم و اگه پیش هم بودیم دوست داشتی چیکار کنیم و...
تا اینکه نگار احساس کردم بدجوری دوس داره با من سکس کنه اما جا نداشتیم و اون قسم میخورد بخاطر اینکه عاشقمه میخواد با من تجربه کنه و چند بار باهم رفتیم بیرون و یک کافی شاپ بود خلوط و اونجا فقط چندبار لب رفتیم منم راستش اولین بارم بود و کیرم بی جنبگی میکرد.تا اینکه یک شب نگار گفت پدر و مادرش همراه داداشش اینا قرار برن بانه(شهری هست که وسایل ارزان میفروشن)و گفت اون بخاطر کلاس زبان نمیره و گفت فردا برم خونشون تا اینکه ادرس کامل خونشون رو گرفتم و رفتم دیدم خونشون بالا شهر دانشکده هستش و یکی از کوچه ها که به زور پیدا کردم وقتی رفتم جلوی درشون چون مطمئن نبودم خونه خودشونه گفتم که اول بیا در رو باز کن مطمئن شم بعد بیام تو چون ترسیدم ماله اونا نباشه اشتباهی در زده باشم؛تا اینکه اومدم باز کرد رفتم داخل بعد سلام و احوال پرسی یکم که نگاش کردم دیدم با یک تاپ همراه شلوارک هستش و چون باهم راحت بودیم قبل از اینکه چیزی بگم خودش اومد پشت در لباشو گذاشت لبام و گفت عاشقمه و تقریبأ قدش 170 و وزنش 65میشد اما با نمک بود و رفتیم داخل و نشستیم رو مبل و من امان نداده مثل دیوونه ها بغلش کردم و شروع کردم به لیسیدن گردنش و خوردن لباش نگار دختری بود سفید نه چاق نه لاغر و با نمک همان طور که میلیسدمش احساس کردم چشاش خمار شد چون اولین بار بود ترسیدم فک کردم چیزیش شده اما بعدش فهمیدم از رویه حال کردن دخترا چشاشون اینطور میشه.نگار گفت ارسام بیا بریم اتاق رفتیم اتاق شروع کردیم دوباره سر پا خوردن و لیسیدن هم تا اینکه لباسهای همو در اوردیم اول من تاپشو در اوردم سوتین نداشت بعد شلوارکشو در اوردم اونم اول پیرهن استین کوتاهمو در اورد بعد شلوارمو و جز شرت چیزی تنمون نموند بعد من که کیرم متوسط بود داشت از زیر شرت میترکید رو دادم از رو شرت دست نگار بعد که یکم مالید گفتم دراز بکش رو تخت و من شروع کردم به لیسیدنش اول لبهاش بعد گوش و صورتش بعد گردنش که بوی عطرش دیوونم میکردم اومد پایین تر رسیدم به سینه هاش و نوکشون زیاد قهوه ای نبود اما خوش فرم بود هردوتاشون رو مثل دیوونه ها میخوردم دیگه جیغ نگار اروم در میومد بعد اومد نافشو لیسیدم تا رسیدم شورتش اما قبل در اوردن اون اومد پایین تر و پاهای تمیزشو لیسیدم و انگشتاشو کردم دهنم تا اینکه اومد بالا به شرتش و از روی شرت کس نازشو و ساق پاشو میلیسیدم و اونم جیغهای خفیف میرد تا اینکه شرتشو کشیدم پایین و دیدم یک کوس سفید بدون مو و تپل که ابش اومده بود داره نگام میکنه اما یکم که سرمو اوردم جلو بویی داشت که موندم بخوردم یا نه اما دل رو زدم به دریا و زبونمون گذاشتم و اروم کشیدم روش و میک میزدمش وقتی زبونمو گذاشتم نگار یک اه از دل کشید و من باعث شد بیشتر بخورم و بمکمش و همه کسش رو کردم دهنم با اینکه شور بود اما نتونسم از خوردنش دست بردارم و اونم فقط اه میکشید و میگفت عاشقمه و سرمو فشار میداد به کوسش یا هم مو هامو چنگ میزد تا اینکه انقدر خوردم ارضا شد بعد گفت حالا بیا نوبت توست اونم پا شد اینبار من دراز کشیدم و اون شروع کرد به لیسیدن بدنم و لب گرفتن بعد اومد سر کیرمو از رو شرت گرفت و بعد اروم مالش داد بعد شرتمو در اورد و کیرمو دید گفت چقد قشنگه و کلفت و بزرگ هستش اما به نظر خودم متوسط هست کیرم تا اینکه کرد اول سرشو دهنش و بعد اروم همش کرد دهنش و جوری میخورد که داشت ابم میومد از تخمام گرفته تا سر کیرم لیس میزد منم بهش گفتم و دروغ نگم ابم چون اولین بارم بود زود اومد و در اوردم ریختم سینه هاش تا اینکه دراز کشیدیم تا بعد چند دقیقه دوباره شروع کردیم اما اینبار اصلی کاری بود و چون پرده داشت مجبور بودم ازعقب بکنمش تا رفت یکم روغن اورد خودش مالید به کیرم و از یک طرفم داشتیم لب میگرفتیم و منم سینه و کس اون رو میمالیدم تا اینکه کیرم اماده کردن شد و یکم هم روغن به کون نگار مالیدم گفت مدل سگی بشه و من اروم اول انگشت وسطمو بعد دو انگشت و 3انگشت تا اینکه کونش باز شد و اونم اروم اه میکشید و من نوکشو اروم گذاشتم و وقتی با هزار بدبختی دادم سرشو داخل یکم صداش در اومد بعد اروم فشار میدادم تا اینکه با یک فشار محکم تا ته رفت تو و نگار سرشو گذاشت بالش و داد زد منم اروم بعد اینکه جا باز کرد تلمبه زدم و دیدم نگار دیگه جیغ هاش به ناله تبدیل شده و داره کسشو میماله و هی میگه عاشقتم تندتر جرم بده و چندبار لرزش خورد و ارضا شد و منم دیگه ابم اومد ریختم کونش و بعد در اومدم کیرم با دستمالی که اب اول روی سینشو پاک کرده بودم کنشو پاک کردم و اروم همو بغل کردیم و کنار هم دراز کشیدیم بعد یک نیم ساعت پا شدیم و باهم رفتیم حموم و اما چون خسته بودیم فقط لب گرفتیم اومدیم بیرون همدیگرو خشک کردیم لباس هامون رو پوشیدیم و جاهارو درست کردیم زنگ زدیم دوتا پیتزا از پیتزا فروشی 81اوردن خوردیم تا دوباره یکم لب گرفتیم و رفتیم بیرون رو گشتیم ساعتهای 7بود رسوندم خونشون که هنوز بابا ماماش نیومده بودند تا اینکه دیگه سکس نداشتیم و ماماش فهمید رابطمون رو و از هم جدا شدیم اما این یک داستان واقعی بود هر انچه که بعد نوشته باشم اولین و اخرین بارم بود ممنون که وقت گذاشتید خوندید.
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#720
Posted: 23 Jul 2014 22:36
عشق خواهرزن
سلام موضوع برمیگرده به5سال پیش که اوایل ازدواجم با ماندانا بود.لیلا سه سال کوجکتر از ماندانا و حدود15 ساله فوق العاده خوش اندام وجذاب باجشمانی درشت وسیاه ومن بعدازازدواجم عاشق خواهرزنم لیلا شده بودم.یک روزکه برای خریدرفته بودیم لیلا ومادرزنمم بامااومدند.جلوی یک پارجه فروشی نگه داشتم زنم ومامانش رفتند واسه خرید من ولیلا موندیم توماشین.من پشت رل بودم ولیلا پشت سرم.دلمو به دریا زدمو ازکنارصندلی رسوندم به ساق پاش اولش جاخوردوفکر کردغیرعمدی بوده ولی بعدش که اینه چشم توچشم شدیم فهمید.خلاسه دوباره دستموبردم رسوندم به ساق پاش وای که چه ساق خوش تراشی داشت همونطورکه میمالیدم خودشوکشید جلوترتادستم قدرت مانوربیشتری داشته باشه.دیگه دستم رو رونش بودواونم حسابی پاهاشو باز کرده بود.دستمو ازرو شلوارلیش گذاشتم روکسش ومیمالیدم حسابی حشری شده بودیم که دیدم مانداناشون دارن میان به بدبختی کیرمو که حسابی شق شده بود روتوشلوارم جابجاکردم تا دیده نشه اخه من خیلی خرکیرم.خلاصه این واسه شروع خوب بودومن منتظر فرصت که بتونم بالیلا سکس کنم.یک روزصبح فهمیدم مادرزنم داره میاد خونه ماولیلا شیفت بعدازظهری واستاده خونه درس خوندن.منم ازفرصت استفاده کردمو خودمورسوندم اونجا زنگ زدم لیلا درو واکردانتظاردیدنمونداشت رفتم تو سراغ مامانشو گرفتم و...تارفت اشپزخونه جای بیاره پشت سرش رفتم بدون هیچ مقدمه ای محکم بغلش کردم.اولش ترسیدو مقاومت میکردولی بعدش که سینه هاشو میمالوندم ارومتر شد.رفتیم تو اتاق خوابش انداختمش رو تختش وخوابیدم پیشش حال عجیبی داشت نصبتابیحال وشوکه منم که استادسکس شروع کردم...لخته لختش کردم کردمو شروع کردم به نوازش موهای لختوسیاهش که حسابی جذابترش میکردشروع کردم به لب گرفتن اولش که یطرفه بود ولی بعدش کهدستم سر سینه هاش اونم شروع کردعجب لبهایی داشت جفتهاجلیناجولی لب گرفتیم مشتی در حد تیم بارسلون!حالارسیده بودم به سینههاش که به جرات میگم هنوز دست کسی بهش نخورده بود سفت وسربالا باحاله ای صورتی باارامشی خاص واسش لیس میزدموسرسینشومیمکیدم واسش اه نالش بلند شده بود.نفساش به شماره افتاده بودشکمشولیس میزدموبه نزدیک کسش رسیدم کس تپل خوش تراشه خیس بازبونم جوجولشوپیداکردموحسابی سرحال اوردمش کسش مثل ضربان قلب میتپید!ازخوردن جوجولش ارضاشدوازحال رفت سرحال که اومد هرکارش کردم واسم ساک نزد فقط باهاش ورمیرفت جرخوندمشوبااب کسش سوراخ کونشووررفتم مقاومت میکردم منم که اخر شهوتم شده بوددیگه فرصت ندادمو سر کیرموجاکردم جیغ وحشتناکی کشید ولی اعتنایی نکردمو تلمبه زدم ازعقب کرده بودم تو کونشو ازجلو جوجولشومیمالیدم جند لحظه نگذشت احساس کردم داره ارضامیشه منم سرعتموزیاد کردمومحکم توبغلم فشار دادموابمو ریختم تو کونش تاده دقیقی فقط با چشای سیاه قشنگش بهم ذل زده بود بعدازاون جریان چند مرتبه دیگه از کون کردمش تا اینکه عروس شدو رفت .دیگه هم به روی هم هیچ وقت نیاوردیم ولی باور کنید عاشقش بودمو هستم
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم