انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 70 از 125:  « پیشین  1  ...  69  70  71  ...  124  125  پسین »

داستان های پیوسته و قسمت دار سکسی


زن

 
بــــــــــازم تــــــــــعریف کنــــــــــم خــــــــــاله جــــــــــون ؟ ۲

زدم از خونه بیرون . نخستین جایی که به فکرم رسید کجا برم خونه خاله ام بود . سوار پرایدم شده و به سمت اون جا به راه افتادم . پس اون ندیده که من و عمه تا را به هم متصل باشیم . ولی هر آدم عاقلی که صحنه رو ببینه حتما می پرسه که چی شده .. خاله پوران دو سالی رو از مامان بزرگ تر بود و این مامان هم هر چی می شد رو واسش تعریف می کرد . خدا کنه موضوع من و عمه رو واسش نگفته باشه . .. اون با من خیلی صمیمی بود . دو تا پسر داشت که یکیش رفته بود خارج و یکیش هم بود توی همین تهرون زن داشت و جدا زندگی می کرد . با من رابطه اش خیلی خوب بود وقبلا در مورد دخترا خیلی حرفا با هم زدیم و این که زن قحط نیست و عجله نکنم و از این جور حرفا . اونم مثل عمه با هام راحت بود . این که چه جوری بپوشه و چه جوری آزاد باشه . ولی اون وقتا که شوهر خاله ام زنده بود خب پیش شوهرش رعایت می کرد . اما گاه می شد که بیام خونه شون و اون با شورت و سوتین باشه و به دیدن من لباس تنش نکنه . راستش منم اصلا افکار ناجوری رو در سرم نداشتم . اما این قضیه تارا فرق می کرد .. نمی دونستم چیکار کنم .اگه می رفتم پیش خاله پوران شاید اونم در جا زنگ می زد برای مامان .. اونوقت مامان پوری همه چی رو براش تعریف می کرد . شاید حالا هم تعریف کرده باشه . نمی دونم . اگه بخواد تعریف کنه من آبروم میره . دیگه نمی دونم با چه رویی تو روی خاله نگاه کنم . نه . لعنت بر من باد . کاش در اتاقو از داخل قفل می کردیم . آخه اونا قرار نبود تا فرداش بر گردن . خیر سر مون می خواستن ما رو سور پرایزمون کنن . خودشون سور پرایز شدن . وقتی وارد خونه شدم این بار دیگه خاله با شورت و سوتین نبود . تعجب کرد ..
-ببینم تورج اتفاقی افتاده ؟
-نه خاله جون . اومدم امشبو پیشت بمونم که تنها نباشی .
-چه عجب ! مادرت دل داشت که ولت کنه ؟ یا این که تو دلت واسه من سوخت ؟ اصلا میگی خاله ات زنده هست مرده هست . نمی دونم چرا تو رو بیشتر از تینا دوست دارم . یه وقتی بهش نگی ها ناراحت میشه . ببینم خیلی ناراحتی .چی شده ؟ شام خوردی ؟
-نه خاله جون ...
-پس من میرم یه چیزی برات ردیف کنم .
ولی سمت آشپز خونه نرفت و رفت به سمت اتاق .. رفتم پشت در .. واسه مامان زنگ زد ..
-پوری تو تورجو فرستادی این جا ؟ چی شده .. راستشو بگو .. اول که اومد هول کردم نکنه واسه تو یا تینا اتفاقی افتاده باشه .. مگه عمه تارا مشکلی ایجاد کرده ؟ ..
دوست داشتم برم و گوشی رو از دست خاله بگیرم ولی روم نشد .
-نه امکان نداره .. باورم نمیشه . خدای من .. اون که خیلی مودب و آقا بود .. باور نمی کنم . نه خواهر جان اگه این جوریه که تو میگی دیگه کار از کار تموم شده .. چی ؟ چی ؟ تورج چی میگه ؟ میگه می خواستیم راحت باشیم راحت بخوابیم ؟ حتما یه کارای راحت دیگه ای هم کردن دیگه .. وای این چیزایی که داری میگی من یکی می ترسم اون امشب این جا بمونه . اصلا خیلی کار می کنی خواهر با این جور بچه ها . اون عفریته رو نمی بایستی تو ی خونه خودت راه می دادی .
حالا دیگه راستی راستی گریه ام گرفته بود هر چند کاری بود که انجام داده بودم و باید پای لرزش هم می نشستم . خاله با چهره ای درهم اومد پیش من ..
-اگه اجازه میدی من برم خاله جون ..
-کجا ؟
-یه کاری پیش اومده ..
-چیه می خوای بری پیش معشوقه ات ؟ همون عفریته ؟ همون هرزه ای که بابات اونو ردش کرد بره و حالا پس از مرگش دوباره بر گشت تا رابطه گرم خونوادگی ما رو به هم بزنه ؟
-تو هم باور می کنی ؟ دارم دیوونه میشم .
سعی کردم به استرچ لی مانند خاله جون که تا زانوشو پوشش داده و کونشو به اندازه یه سینی بزرگ نشون می داد نگاهی نندازم . همچنین به اون بلوز رکابی و بدون آستینش که سینه هاشو می شد از بغل دید..
-چه مظلوم و سر به زیر شدی؟!
- پوران جون من اون جوراهم که میگی نیستم . جریان این نبوده .. اون گفته که زنا در خارج از کشور خیلی راحت و آزاد و ریلکس می خوابن . این جوری احساس آرامش می کنن . منم کلی گریه کردم واسم بابام . اونم گفت اگه می خوای اعصابت آروم شه تو هم لخت شو ..
دستامو گذاشتم جلو صورتم .. چون با همه ناراحتی و ترس و خجالتم از این کس شر گویی خودم نزدیک بود خنده ام بگیره . بعد که تونستم بر خودم مسلط شم قصد رفتن کردم .
-تو هیچ جا نمیری . مادرت از نگرانی داره می میره . جواب خواهرمو چی بدم ؟
-تا حرفمو باور نکنی من این جا نمی مونم .
-چه اهمیتی داره که من باور کنم یا نکنم . برای من هضمش مشکله .. تو با محرم خودت ؟ با عمه ات ؟ با خواهر پدرت ؟ وااااااییییییی اصلا نمیشه تصورشو کرد . شنیده بودم که اخر الزمون خیلی اتفاقا میفته ولی فکر نمی کردم تا این حد باشه که آدم با عمه خودش بخوابه .
-بس کن خاله .. .. ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
     
  
زن

 
بــــــــــازم تــــــــــعریف کنــــــــــم خــــــــــاله جــــــــــون ؟ ۳

بازم این تلفن زنگ خورد -همین جا وای می ایستی تا من بر گردم . راستش ته دلمم نمی خواست برم . می خواستم بمونم و از دل خاله در بیارم و بهش بگم که اصلا هیچی بین ما اتفاق نیفتاده . ولی اون ظاهرا بعد از خداحافظی تلفنی که صداشوشنیدم یه دو سه دقیقه ای طولش داد و بر گشت .. .وااااااووووو یه روژ ملایم قرمز به گونه و براق به لباش زد و از یه عطر ملایم بسیار هوس انگیز و گرون قیمتی هم استفاده کرد که خاله یکی دو ساعت قبل از سکس با شوهر خاله از این عطرا به خودش می زد . اینو از صحبتای اون و مامان فهمیدم . ولی نه .. اون که اخلاق عمه جونو نداره . بی خود بد بین نشم . کج خیالی دیگه بسه ..
-خاله خیلی خوشبو شدی . انگار این جا باغ بهشته . می خوای جایی بری ؟
-مگه ما خودمون آدم نیستیم و دل نداریم ؟
مونده بودم چی بهش بگم . وای چشاشو هم یه چیزی کشیده بود . چون یه زیبایی و درشتی خاصی پیدا کرده بود . یه جوری هم نگام می کرد . بر شیطون لعنت .. هنوز گوشت عمه از گلوم پایین نرفته . هنوز هضمش نکردم .. نه این دیگه اون جوری نیست . خاله که خارج نرفته . اون که اینترنت ندیده .. داستانهای سکس با محارمو نخونده .. اون دعای کمیل و توسلش قطع نمیشه . همین حالا از زیارت بر گشته . اصلا من چرا باید این قدر کج خیال باشم و همش فکر کنم به این که پاشنه در دنیا به روی سکس می گرده . از بس که کج خیالم . خودم دنبال این چیزام فکر می کنم که بقیه هم که تر گل ور گل می کنن به خاطر این چیزاست . اصلا نباید در مورد زنا کج خیال بود . اونا دوست دارن خوشگل و نمونه باشن . دوست دارن خودشونو به بهترین شکلی ردیف کنن و این حالت خاله ام دلیل نمیشه که اون هدفی داشته .. ولی در این لحظات سر کوفت زدن به من چه لزومی داشت که بره این سه چشمه کارو روی صورتش انجام بده .. بهم شام داد و حسابی سیر شدم .
-می دونی مادرت چی ازم خواسته ؟
-نه چی خواسته ؟
-اون می دونه که رابطه من با تو خوبه . چیزایی رو که به اون نمیگی به من میگی . می خواد که ازت حرف بکشم -خاله جون من بچه نیستم که لـله بخوام .
-آفرین ! حالا ما شدیم لـله ات ؟ به خاله دلسوزت تو هین می کنی ؟
-منظورم مامانم بود . نمی خوام یکی بالا سرم باشه .
پوران جون یه جوری نگام کرد که دلم هری ریخت پایین .
-تو به من دروغ نمیگی . می دونم دوستم داری . به من احترام می ذاری . مادرت اینو می دونه .
-واسه همینه که باید بهش بگی که بین ما یعنی من و عمه هیچی نبوده .
طوری تو چشام نگاه می کرد که من از خجالت سرمو انداختم پایین . دستشو گذاشت زیر چونه ام سرمو آورد بالا . -توی چشام نگاه کن . راستشو به من بگو .. تو هیچوقت به من دروغ نگفتی . به مامانت دروغ می گفتی به من نمی گفتی .
راست می گفت . ولی حالا با چشاش داشت جادوم می کرد . چه عطری زده بود . شوهر خاله ام که مرده بود . چه سینه ای ! لعنت بر تو تورج که توبه کار نمیشی . تو به خاطر گند کاری اومدی امشبو این جا بخوابی . باید مزه دهن خاله رو بفهمم . ما این جا مرد غریبه ای نداریم که اونو بکنه . اوه خدای من . نگاش چرا این جوری شده ؟ از اون نگاههای بیا منو بکن .. چشاش خمار شده . الان داره پس میفته . نه تورج تورج تو داری اشتباه می کنی . خاله پوران حسابش جداست .. دیشب عمه رو گاییدی و البته هفت شب گاییدیش امشب نوبت خاله جونه ؟ دستشو وقتی کشید رو صورتم گفت راستشو بگو ..دیگه رفتم توی حس . اون می خواست بدونه که من چیکار کردم . آیا راستی راستی آمادگیشو دارم که یک محرم رو بکنم یا نه ؟ شاید از اون جایی که من عمه امو کرده بودم کردن خاله هم می تونست یه تابو شکنی ساده باشه .. وسوسه شده بودم . من باید گام به گام جلو می رفتم . می دونستم که حتی اگه منظوری هم نداشته باشه حرفمو باور نمی کنه که من با تارا کاری نکرده باشم . بنابراین بهتر بود اعتراف می کردم و اونواون بالا بالا ها هم می بردم که به خودش بباله . حالا اگه خواست تسلیم شه چه بهتر اگه نه که در هر دو صورت به قولی که ازش می گیرم و پاک کردن ذهن مامان از هر بد خیالی در مورد منه عمل کنه . ازش قول گرفتم .. خیلی مظلوم شدم . فیلممو شروع کردم ..
-تورج جان این جوری سرپا کمرت درد می گیره منم خسته میشم . بریم رو تخت بشینیم . این کاناپه و مبلها رو فعلا یه شستشوی سطحی شده روش نشینیم بهتره ..
این یک قدم مثبت بود .. مجبور شدم فیلمو از اول شروع کنم .
-خاله جون من نمی خواستم . نمی خواستم ..
-چی رو نمی خواستی خودت رو خالی کن . فدات شم . راه برای توبه بازه ..
توی دلم گفتم خیلی زود رفتی جلو . هنوز کو تا توبه ؟ تو هم موندی هنوز ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
     
  
زن

 
بــــــــــازم تــــــــــعریــــــــــف کنــــــــــم خــــــــــاله جــــــــــون ؟ ۴

-خاله فدات شم تو قول دادی .
-بگو این قدر لوس نکن.
-اون شب تارا جون ...
-بگو تا را پیش من به اون بد کاره نگو جون ..
-باشه اون شب تارا خیلی سکسی پوشیده بود . یه شلوار استرچ پاش کرده بود بیش از حد تنگ و چسبون بود .مث همینی که شما الان پاتون کردین ..
-حالا حتما باید جز ئیاتشو بگم ؟
-خب توذهنت بیماره برای این که بتونم خوب روانتو بشکافم باید بدونم از لحظه به لحظه واقعه با خبر باشم .
-خیلی دلم گرفته بود . مثل حالا .. آخه من باباموخیلی دوست داشتم اونم منو خیلی دوست داشت . سرمو گذاشته بودم رو سینه تارا جون ببخشید تارا ..عمه تارا که می تونم بگم .. اون نوازشم کرد گفت هر جور دوست داری گریه کن .. خلاصه منم اون شب گریه کردم ..
-کدوم شب .. همون شب هفتم یا شب اول ....
فهمیدم حواسش خیلی جفته .. می خواد بفهمه من چند شب اونو گاییدم . اگه بفهمه از اول اونو کردم خیلی بد تر میشه . تشویقی که نمی خواد بده ..
-خاله جون مگه آدم چند بار اشتباه می کنه ؟ !همون شب آخر بود . اصلا این چیزا نبود . شبای دیگه هم با هم گریه می کردیم ولی اینی که دارم میگم مال شب آخر بود .......
خاله پوران موهاشو افشون کرد و ریخت رو شونه هاش چقدر ترکیب موها رو شونه ها بهش میومد .
-خاله جون من و اون در یه همچین حالتی که من و تو هستیم قرار داشتیم . فقط روی تخت دراز کشیده بودیم . اون داشت فکر می کرد و به که غمگین بودم گفت برم پیشش . وقت خواب بود نیمه شب بود .
-پس بیا رو تخت دراز بکشیم می خوام خوب واسم تشریح کنی .. ببینم عیب کار از کجاست . ؟ چی شد که این طور شد ؟
دو تایی مون دراز کشیدیم .
-خوب خاله جون .. من سرمو گذاشتم رو سینه اش .. منتها اون فقط یه سوتین داشت . شما الان یه نیمچه بلوز دارین .. دیدم درجا اون تیکه بلوزو در آورد و گفت
- ایناهاش اینو در آوردم . من باید بدونم . بفهمم چه عاملی باعث شد تو گل پسر به این سر به زیری رو این جوری منحرف کنه .
توی دلم گفتم پوران جون یه جوری نشونت بدم که در این سی سال دوران کیر خوری همچین کیری نخورده باشی . فکر کردی خیلی زرنگی ؟ یه زرنگی بهت نشون بدم که زرنگی ازیادت ببره .. هر چند اونم همین کیری رو می خواست که من می خواستم فرو کنم توی کس و کونش . ولی با این حال بازم باید دست به عصا می رفتم . چون کوچک ترین اشتباهی برابر با مرگ بود . سرمو گذاشتم رو سینه خاله ..
-آخخخخخ خاله جون عمه چه عطری داشت هوس انگیز بود ولی این عطری که تو حالا زدی بیشتر آدمو تحریک می کنه ..
-که این طور . پس باید حواسم باشه .
-من اشتباهم این بود که داستانهای سکس با محارم رو در اینترنت خونده بودم . مثل سکس با عمه ..عمو ..دایی ..مادر ...
اسم خاله رو نبردم .
-سکس با خاله هم داشت ؟
-متاسفانه بله ..
پوران چند بار پشت دستشو زد ولی من سرمو همچنان رو سینه اش داشتم .
-ادامه بده ..
-اگه بخوای این جور محکومم کنی نمیشه .
-گفتم کاریت ندارم ..
-آخه خاله جون من اگه ادامه بدم که .. تا یه حدی میشه ادامه داد .
-بگو چیکار کردی .
-راستش وقتی بغلش زدم دستام رفت دور سوتینش .. یعنی اون پشتشو که دست زدم دستم خورد به گیره اش .. شیطونه گولم زد بازش کردم .
در همین حال سوتین خاله رو هم در آوردم .. هم سوتین شل شده بود هم پوران جون .. در عوض کیر من خیلی سفت و شق شده بود . و خودمو بیشتر بهش چسبوندم تا کیرم قسمتی از رون پاشو حس کنه .. فکر کنم پوران کلفتی اونو حس کرده باشه . با این که داغی اونو حس می کردم ولی با دلهره سوتین پورانو در آوردم ..
-پوران جون بقیه شو حدس بزن دیگه .. من شرمنده ام .
-باشه هر وقت من بهت گفتم دیگه تعریف نکن ..تعریف نکن .. ادامه بده ..
-تئوری یا تئوری عملی ؟
-تئوری عملی .
لبامو گذاشتم رو سینه پوران .. نوک تیزشو میک زدم .. اون طرفشو هم همین طور .. اون خیلی آروم بود و آه می کشید و من همچنان سینه شو می خوردم ..
-چیکار داری می کنی ؟
.-عالی بود . عالی بود خاله جون .
-چی رو عالی بود ؟
-این همون چیزی بود که تارا هم می گفت .خب خاله جون ! بعد دستام اومد پایین تر . رفت رو شلواراسترچ نرم و کیپ تارا . اونو پایینش دادم ..
-تو چیکار کردی ؟
.دستم رو استرچ خاله پوران بود و اونو خیلی آروم تا نصفه ها کشیدم پایین . با دو تا کف دستم قاچای کونشو در چنگ خودم گرفته باهاش بازی می کردم .
-از این کارا هم باهاش کردی ؟
-آره ..
-نزد زیر گوشت ؟
-نه ولی یه کار دیگه ای کرد .
-بگو چیکار کرد .
-لباشو گذاشت رو لبام . ولی تو که حالا می خوای حس منو بفهمی نه حس اونو . ..البته قبلش من یه کار دیگه کرده بودم ..
-چیکار کردی تورج ؟ شروع کردم به زیر گلوی پورانو بوسیدن و زبون زدنش .. و خاله هم لباشو گذاشت رو لبام .. دستم همچنان روی کونش بود و استرچشو تا نیمه پایین کشیده بودم .. دو سه دقیقه ای ای لباش به لبام چسبیده بود . کیر داخل شلوارمم با لاپاش در تماس بود . ... ادامه دارد .... نویسنده .... ایرانی
     
  
↓ Advertisement ↓
زن

 
بــــــــــازم تــــــــــعریف کنــــــــــم خــــــــــاله جــــــــــون ؟ ۵

سینه هاشو به بدنم می فشردم . هر دوی ما ساکت مونده بودیم .
-فقط خاله به مامان نگی من با عمه چیکار کردم .
-خود من پدرت رو در میارم اگه بخوای یک بار دیگه از این کارا کنی اووووووفففففف بگو .. بگو دیگه چیکار کردی ..
-خیلی خیلی کار بد .. من شلوارشو تا نیمه کونش یعنی باسنش پایین کشیده بودم . اون بهم گفت تا ته بکشمش پایین چون شبا کاملا لخت می خوابه .. اوووووههههههه .. خاله پوران : حالا من که عادت ندارم چیکار کنم .
-عادت نمی خواد . مگه تا حالا این کارایی رو که کردی عادت می خواست ؟ خودت رو زده بودی جای عمه تارا .
-یعنی میگی چیکار کنم ؟
-مثل اون لخت میشی . البته عمه از من خواست که شلوارشو که ز یر اون شورتی نبود درش بیارم . واااااااییییییی خاله جون تو هم که شورت نداری .
-حدس می زدم که تارا شورت پاش نکرده منم همین جوری عمل کردم .
وقتی شلوار خاله پورانو تا آخر از پاش در آوردم اون دیگه کاملا بر هنه شده بود . اونم شورت پاش نداشت . فقط نگام می کرد و نفس نفس می زد . از حال رفته بود .
-بازم تعریف کنم ؟ خاله جون بازم تعریف کنم ؟ ..
اصلا دیگه جواب نمی داد .
-پس من اون کارایی رو که انجام می دادم انجام میدم تو عملی اونا رو دریافت کن . کف دستمو گذاشتم روی کس خاله .. از اون جایی که غافلگیر و سور پرایز شده بود وقت نکرده بود خوب براقش کنه .. کف دستمو گذاشتم روی چاک وسط کسش . خوب خیس و چرب و لغزنده شده بود . لباشو سینه هاشو می بوسیدم . با موهای سرش بازی می کردم . شونه هاشو می مالوندم . و کمرشو .. آروم آروم از پشتش رسیدم به کون و کپلش که یک بار دیگه به اون جا چنگ انداختم . دستمو با سوراخ کون بر جسته اش بازی دادم .. لبامو گذاشتم روی کسش .. این بار دیگه موهای سرمو می کشید و هی می گفت بعدش ..
-بعدش عمه لختم کرد و گفت این جوری ریلکسی . اعصابت آرومه راحت می گیری می خوابی . چه راحت هم خوابیدم !
-میگی منم این کارو بکنم ؟ اووووووففففففف مگه خودت نمی بینی ؟ مگه حس نمی کنی ؟ مگه نمی بینی که من این جوری چقدر اعصابم آرومه ؟ حتما تو هم هستی دیگه . راحت باش ..
پوران طوری با عجله و حرص وحشر آلود لباسامودر آورد که چند جا که لباسم گیر کرد به زمین و زمان فحش می داد و نزدیک بود به گریه بیفته . منو که کاملا لختم کرد کیرمو مالوندم به دهنش .
-بازش کن . عمه کیرمو خورد . باز کن . تو که از اون کمتر نیستی . حق تو هم هست . من نمی خوام بین شما دو تا تبعیض قائل شم . تازه اون وقتی که داشت کیرمو ساک می زد چون قبلش جق زده بودم آب کم داشتم توی دهنش آب کمترریختم ولی حالا پر منی هستم . همه این ویتامین ها حق توست .
کیرمو تا سر حلق خاله جون فرو کردم که به خش خش و سر فه افتاد ولی یه خورده که قلقشو گرفت و ساک زدنو شروع کرد همین جور مثل آب روون منی خودمو توی دهن خاله خالی کردم . جاااااااان خیلی حال کردم . کیرمو کشیدم بیرون .. فکر کردم اون بدش بیاد یا چندشش بشه از این که منی منو بخوره ولی با لذت داشت گوشه های لبشو پاک می کرد و اونو می فرستاد داخل دهن .
-بغلم بزن . بغلم بزن ..
-بازم تعریف کنم ؟
-نهههه نههههههه فقط با عمل نشون بده . همون برام کافیه.
-به مامانم که نمیگی؟
-کدومو ..
-همون موضوع با عمه رو ..
-مال امشبو چی ؟
دو تایی مون خندیدیم . خوب مطلبو گرفته بود و گرفته بودم . از پهلو دست دور گردن هم گذاشتیم و در یه حالت بغل توی بغل قرار گرفتیم . دستا دور گردن هم لبا روی لب .. اون یه حرکتی به بدنش داد و گفت حالا بقیه رو من تعریف کنم . ؟
-بگو خاله جون .. بگو پوران خوشگل من .. بگو که چند ساله شوهرت مرده و تشنه کیری ..
-آخخخخخخ نگو نگو .. منم می خواستم حالا حرف اونو پیش بکشم . از هر چه بگذریم سخن دوست خوش تر است .
کیر منو گرفت و اونو به دو لبه های کسش مالوند و گفت
-آخخخخخخخ چقدر کلفت و چقدر درازه . پا داش نجابت و این که بعد از مرگ شوهرم خودمو در اختیار نا محرم نذاشتم این بوده که همچین کیری نصیبم بشه .
-نوش جونت پوران جون .گوارای وجودت .
-نوش جون من و دهنم که شد . حالا نوبت کسمه که خوش به حالش بشه
این جا رو طاقت نیاورد .
-من خودم می کشمت اگه یه بار دیگه با اون زن بد کاره باشی . اون با هزار نفر تو ایرون و خارج بوده اون وقت میاد پیش تو می خوابه ؟ می خوای منو مریض کنی ؟ می دونستم داره کس شر میگه . کسشو محکم به طرف کیرم حرکت داد طوری که کیر تا انتها رفت توی کس ..
-آخخخخخخخخخ بالاخره رفت .. جووووووون کسسسسسسم ...رومن دراز کشید ... ادامه دارد .... نویسنده .... ایرانی
     
  
زن

 
بـــــازم تـــــعریف کنـــــم خـــــاله جـــــون ؟ ۶ (قسمت آخر)

خاله اومد رو کیرم نشست و خودشو به من چسبوند . طوری تمام کیرم رفت توی کس پوران که اصلا دیگه چیزی رو نمی شد دید .
-اووووووووففففففف خاله پوران چی می شد اگه این کیر تا ته می رفت توی کونت و مخفی می شد . اون وقت اگه یکی میومد ما رو می گرفت چیزی رو نمی تونستند کشف کنن .
-یخ نکنی با مزه . ببینم عمه جونت این جوری بهت حال می داد ؟ ها ؟
-نه خاله جون تو چیز دیگه ای هستی ..
نزدیک بود از زبونم بپره و بگم من چه می دونستم تو این جوری هستی ولی خودمونیم هر گلی یه بویی داره .
-ببین تورج حساب منو از اون جدا می کنی .
می خواستم مخشو کار بگیرم .
-ولی پوران جون هر دو تا تون شوهر ندارین . فرق بین تو و اون چیه پس . هر دو تا تون دچار کمبود هستین .
-ببین من شوهرم مرده ولی اون شوهرش ازش جدا شده . خیلی فرق می کنه . یه زنو که همین جوری طلاقش نمیدن .
-چی شد ؟ به این جا که رسید چون عمه من بود و خودت ذی نفع هستی حق رو به مردان میدی ؟
-کاری نکن که تو رو محرومت کنم .
-خیلی کلک و حقه بازی خاله جون ..
-دیگه چیکار میشه کرد تورج . وقتی دنیای امروز بخور بخوره پس ما چرا نخوریم . -فدای خاله چیز فهم خودم بشم . پنجه ها مو باز می کردم و به کونش چنگ مینداختم .
-جااااااان تورج . تورج . من اون کیرت رو درسته می خورمش ..
-صبر کن اول بکنم توی کونت بعدا بخورش . چه مزه ای میده . چه حالی میده . پوران دیگه خیلی حالی به حالی شده بود . همچین لباشو به لبام چسبوند که نفسم بند اومد وای خیلی خوشبو و با طراوت بود . آخیش خیلی کیف می داد .. اون دیگه حالی به حالی شد و شل شده بود . دیگه نایی نداشت ..
-تورج کمک کن .. کمکم کن . نذار این جا بمونم تا بپوسم ..
-فدات شم خاله جوون شده من . باشه الان به کیرم میگم که بجنبه . حرکت کنه .
خاله جونو بر گردوندم . دستامو دور کیرم لول کرده و اونو با فشار می کشیدم بیرون و دوباره فرو می کردم توی کسش . یه نگاه به کلفتی کیرم به من حال می داد , به کیر سرخ شده ام . جووووووووون خیلی لذت می بردم . حالا باید خاله رو ارگاسمش می کردم . طوری که مثل عمه جون بهم حال بده . ولی غصه ام شده بود . بعدا چه جوری با این دو رقیب هوسی خودم کنار بیام . ولی حال رو حال کن . الان رو عشق است .. کیرمو می کوبوندم به ته کس پوران و مردمک چشماش طوری می رفت عقب که هر لحظه فکر می کردم می خواد از حدقه در آد . خاله رو باید این جوری گایید تا دسته . همچین باید فرو کرد توی کسش که تا دیگه هست جرات دخالت در کاراتو نداشته باشه .. باید گربه رو همون دم حجله کشت . حتی اگه جلو چشاش چند تا دختر بکنم نباید روشو زیاد کنم . چه اعتماد به نفسی پیدا کرده بودم . دیدم با یه دستش مدام داره به من اشاره می زنه و با دست دیگه اش جلوی دهنشو گرفته تا از هوس زیاد جیغ نکشه . ولی واسه چی این قدر اشاره می زد . به یاد عمه افتاده بودم . نکنه اینم آب کسش در حال خالی شدنه . این خاله جون هم خیلی آبرو خواه بود جیغ می کشید ولی حالا ظاهرا هوسش به اوج رسیده از در و همسایه می ترسید . کیرمو کشیدم بیرون .. آخ که آب کسی داشت این خاله .. کیف می کردم از این که اون ارضا شده و آبش داره می ریزه . دهنمو گذاشتم جلو کسش و با لب و زبونم لیسش زدم ..
-اووووووفففففف دوباره داره خوشم میاد جوووووون جوووووون چقدر داغ بودم .. چقدر خوشم اومده .. تا حالا اصلا از این لحظه ها نداشتم . دوست دارم همین جور آبم بیاد بازم بیاد . آروم شدم سبک شدم بازم کیرت رو بکن توی کسم .
-خاله جون صحبت بی وفایی دیگه نکن . حالا دیگه نوبت کونته .
-اووووووفففففف زوده . زوده ..
مثل دختر بچه ها ناز می کرد .
-وااااااییییییی چه قالب کونی داری !
انگشت که می ذاشتم توی کونش جیغ می زد .
-کاش دو تا کیر داشتم و یکی رو می کردم توی دهنت که این قدر حرف نزنی جیغ نکشی . اگه کونتونکنم که دیکه حالم کامل نمیشه . مزه نمیده . رفتم دور و بر خودموگشتم و یه کرمی آوردم و کون خاله رو با اون چربش کردم و دور سوراخ کون و سر کیرمو کمی هم از داخل سوراخ خاله جونو چرب و چیلی کردم و کیره رو فرو کردم توش . چقدر دلم خوش بود که حداقل نصف کیر بره توی کون خاله .
-آخخخخخخخ مردم .. بکش بیرون .. بکش بیرون ..
-اتفاقا عمه تارا هم این جوری ناله می کرد .
-نه اسم اونو نیار .. پس اون بهت سخت گرفته ؟ من مثل اون نیستم .. جوووووون . حقه ام گرفته بود . این بار دستاشو گذاشته بود جلو دهنش که کیر منو تحمل کنه . یه فشار دیگه بهش آوردم و نصف کیر رفت توی کونش .. رقص کون به راه انداخته بود . همون جوری که کون عمه رو می لرزوندم کون خاله جونمو هم می لرزوندم . آخخخخخخخ چه لرزشی ! کون و کپل و تمام پر و پاچه خاله جونو غرق بوسه اش کرده بودم . حلقه کون خاله و اون چین های با حالش .. داشتم فکر می کردم که چین حلقوی دور سوراخ کون عمه تارا قهوه ای تره یا خاله پوران . که حس کردم آبم داره توی کونش خالی میشه ..
-آخ اومد اومد .. جوووووون .. چشامو بسته بودم و اونم از عقب کون گنده شو بیشتر به من می مالوند .
-تورج توی کسم چی ؟ اونم آب می خواد ..
من دیگه هلاک شده بودم . اگه می خواستم کسشو بکنم بازم باید ارضاش می کردم که همین کارو هم کردم . خدا پدر عمه جونو بیامرزه که حداقل توی بغلش می خوابیدم و فرصت استراحت به من می داد . ولی خب اون هفت شب پشت هم زیر کیر من بود . من و خاله تا صبح بیدار بودیم . بازم می گفت با هم حال کنیم . وقتی مامان زنگ زد که تا ساعت 9 خودشو می رسونه اون جا ساعت 7 صبح بود . خاله که دست بر دار نبود تا ساعت 8 اونو گاییدم و بعد خودمونو مرتب کردیم . پوران جون حسابی وارد بود کارشو ...
-فقط وقتی مامان پوری اومد این جا خودت رو سنگین و قهر آلود نشون بده من اونو می برم به اتاقم و تو پشت در وایسا گوش کن چه جوری ازت دفاع می کنم .
مامان اومد و یه سلام سرد کردم و اونم به سردی جواب منو داد و اون و خاله رفتن به اتاق خواب ..
-ببین پوری من مار خوردم و افعی شدم . اون اهل هیچی نیست . پاک تر از شبنم دم صبحه . مثل غنچه ای که تازه باز میشه . حالا خواسته راحت باشه . چقدر پیش من گریه کرد .. زمین و آسمونو فریاد زد . چند بار اونو آزمایش کردم . اون چش پاکه .
-تو حرفاشو باور می کنی؟
-چرا که نه . چه نفعی برای من داره پوری جون . بیخود خلقتو تنگ نکن . بچه هست حالیش نبود . اون زن عمه شه .. اصلا به دلت بد راه نده . این حرفا چیه .دختر که براش قطع نیست . انواع و اقسام دختر بچه و شوهر دار و بیوه .. اون وقت بیاد با عمه اش حال کنه ؟
مامان کلی اونو سوال پیچ کرد و خاله تا می تونست کس شر می گفت و طوری مخ مامانو خورده بود که داشت منو هم به شک مینداخت که نکنه عمه تا را رو نگاییده باشم .. خلاصه پوران جون در حالی که از پشت سر مامان بهم چشمک می زد من و مادرمو دست به دست داد و روونه خونه مون کرد . مامان یواش یواش گرم تر شد ولی نمی دونم چرا بازم حس می کردم هنوز مشکوکه .. با این حال به خیر گذشت . توی دلم گفتم مامان جون دستت درد نکنه که در واقع تو باعث شدی بعد از عمه , خاله جون ما هم زیر کیر ما بخوایه . هم خودمون صفا کنیم هم اون .. چه مزه ای داره آدم یه کس و کونی رو بکنه و از جنس محارم باشه و دیگه کسی هم نیاد در بزنه بگه به نام مامور دولت درو باز کنید .. پایان ...نویسنده ....ایرانی
     
  
زن

 
زن چهــــــــــــــــــــل ســــــــــــــــــــالـــــه ۱

دلم می خواست تورش کنم . خیلی زیبا بود . می دونستم شوهر داره و یه هفت هشت سالی رو ازم بزرگتره . واسه من دختر کم نبود و هر وقت اراده می کردم یکی رو می آوردم آپار تمانم . خوبی کار من این بود که می تونستم تقریبا بیشتر وقتا اونو در خونه آماده کنم . طراحی یه سری از نقشه های ساختمونی و یه سری کارایی که در رابطه با شرکت انجام می دادم و در چند تا پروژه ساختمونی هم فعالیت داشتم که گاهی واسه نظارت به محل اجرای طرح سری می زدم . هنوز سی سالم نشده بود ولی مجرد بودم . از بس دوستامودیده بودم که زن گرفته خودشونو اسیر کرده بودن دیگه من یکی پشیمون شده بودم . نمی دونستم اسمش چیه .. ولی می دونستم که اون خیلی خوش بدنه . قد متوسط همراه با بدنی که اندامش واقعا هار مونی داشت و باسنی که انگار با یک شیب منظم و مناسب خیلی عقب تر از پاهاش نشون می داد . همین اونو خواستنی تر کرده بود . وقتی که از محوطه آپار تمان رد می شد مرد ها حتی زنا بی اختیار برای چند ثانیه ای به اون باسن گرد و قلنبه اش که در حال تر کوندن جینش بود نگاه می کردند .می دونستم از من بزرگتره ولی نمی دونستم چند سالشه . در همون طبقه ای زندگی می کرد که منم یه آپارتمان دربست داشتم . یه بار اونو یا یه دختر و پسر نوجوون دیدم که دختره بزرگتر نشون می داد و یک بار هم با شوهرش دیدمش . شوهره زیاد به تیپ اون نمیومد ولی شاید هفت هشت سالی رو بزرگتر از زنش نشون می داد . اون خیلی تپل نشون می داد . بینی قلمی و صورتی گرد و ابروهایی کوتاه متناسب با صورتش .. و یه پیشونی کوتاه ..چقدر دلم می خواست یه بهونه ای پیدا کنم که باهاش حرف بزنم . نمی دونم چرا یه حسی بهم می گفت که اون دوست داره خیلی جلب توجه کنه .. کونش منو اسیر خودم کرده بود . خیلی از بچه های همین مجتمع تونخش بودن . با این که از این موارد خیلی زیاد داریم و این مجتمع خیلی بزرگ بودولی یه چند نفری تو نخش بودن اما همه شون همین بچه های تازه به دوران رسیده لوس و بیکاری بودن که فکر می کردن که واسه خودشون کسی هستند و هر وقت اراده کردن می تونن یکی رو تور کنن . شاید ده سال پیشش منم که به سن اونا بودم همین احساسوداشتم . یه روز دیدم یه کارتی افتاده جلو در خونه شون .. کارت ملی همونی بود که گلوم پیشش گیر کرده بود و تا شکارش نمی کردم دوست نداشتم دختر دیگه ای رو تور بزنم . من حداقل هفته ای یکی رو می آوردم خونه و باهاش سکس می کردم . می شد اونو به حساب نیمچه دوست دختر نیمچه خیابونی گذاشت . خیلی از دخترای درست و حسابی رو که با هاشون دوست می شدم دلشون می خواست که با هاشون از دواج کنم ولی یه سری که معتدل بودن و خیلی هم اهل حال با یه شام وگردش رام می شدن و خودشونم دوست داشتن حال کنن . اونایی رو هم که واسه خودشون کلاس می ذاشتن و نرخشونو می بردن بالا به حال خودشون ول می کردم . آخه وقتی که اراده کنی و کلی دختر دور و برت روت بریزن دیگه واسه چی بخوای به دختری باج بدی که اون واسه خودش کلاس بذاره.تازه همینایی رو که که می گفتن ما به شرط از دواج بهت حال میدیم می تونستم مخشونوکار بگیرم و با هاشون حال کنم ولشون کنم ولی دلم نمیومد . این یه تیکه رو وجدانی بر خورد می کردم . نمی خواستم و دوست نداشتم که کسی رو از خودم بر نجونم و امیدشو تبدیل به نا امیدی کنم .یه لحظه که به تاریخ تولدزن همسایه نگاه کردم دیدم که چهل سالشه . اسمش بود فرناز.. زنگ در واحدشو نو واسه تحویل کارت وقتی به صدا در آوردم که شوهر و بچه هاش رفته بودن بیرون . می دونستم که خانه داره . دل تو دلم نبود . وقتی قبلا اونو با شوهرش دیدم حس کردم زیاد باهاش احساس نزدیکی نمی کنه . آخه چند بار اونا رو با هم دیده بودم .. شوهره هرچه حرف می زد اون در عالم خودش بود .. .. خلاصه اون روز وقتی کارتو دادم به دستش ازم تشکر کرد .. نمی دونستم چه جوری ادامه صحبت بدم . دلم نمیومد ازش دل بکنم .. گفتم که منم در همین طبقه و چند متر اون طرف تر زندگی می کنم . مهندس عمران هستم و فوری یه رزومه ای از کارموتحویلش دادم . لبخندی زد و گفت اگه خواستیم ساختمون بسازیم حتما مزاحم میشیم .. حس کردم دستموخونده . یخ که چه عرض کنم سنگ روی یخ شده بودم . درسته یه ده دوازده سالی رو ازش کوچیک تر بودم ولی تیپ خیلی مردونه ای داشتم و هر چه بود می تونستم خیلی بیشتر از شوهره بهش حال بدم . نمی دونم چه طور می تونست با اون خودشو ارضا کنه .. شایدم من خیلی پر ادعا بودم و خودمم خبر نداشتم .. داشتم می رفتم که یه لحظه صدام کرد
-ببخشید شما در مورد کامپیوتر و تعویض ویندوز و نصب یه سری بر نامه چیزی می دونین .. یه سیستم این جا هست که قاطی کرده .. بچه ها الان میان و بازم بلای جونم میشن .. اگرم بخوای ببریش به تعمیر گاه و برش گردونی کلی وقت آدم گرفته میشه .. واسش گفته بودم که من کارامو در خونه انجام میدم ..
-اتفاقا این کارا خوراک منه
-می دونم وقت شما رو می گیرم ولی از خجالت شما در میام . اگه راحتین می تونم براتون بیارم به واحد شما همونجا ردیفش کنین ..
-نه اتفاقا این جا بهتره ... همین جا راحت تر تستش می کنم . خلاصه کار یک ساعته رو دو ساعتی لفتش دادم و اونم کلی ازم پذیرایی کرد و آخر کار می خواست یه پولی بهم بده که قبول نکردم ..
-آقای مهندش شرمنده می فر مایید .
-می تونین صدام کنین فرسام .
-چه جالب !
-چرا ؟
-خیلی هم ردیف با اسم منه .. فرناز.
-ولی اسم شما مثل خودتون زیباست . برازنده شماست ..البته جسارته می تونم یه سوالی بکنم ؟
-بفر مایید اگه نتونم جواب بدم شرمنده ام .
- شما در چهارده پونزده سالگی ازدواج کردین ؟
-چطور ؟
-خب ترکیب و استیل و سن شما نشون میده که نباید بیشتر ازسی باشین ..
-یعنی بهم نمیاد یه زن سی و شش ساله باشم ؟
-اصلا ..
سکوت کرده چیزی نمی گفت و منم دیگه واسه این که بیشتر گندشو در نیارم باهاش خداحافظی کردم . بازم خدا پدرشو بیامرزه بیشتر از چهار سال سنشو کم نکرده بود . ولی همین یه جوابش برام کافی بود که با این که خیلی سخته ولی می تونم امید وار باشم که به اصطلاح بر و بچه های خودمونی مخشو تیلیت کنم .. رفتم یه دوری بزنم و هوایی بخورم ... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
     
  
زن

 
زن چهــــــــــــــــــــل ســــــــــــــــــــالـــــه ۲

چند تا از این خیابونی های خوشگل که بهشون میومد تازه کار باشن به پستم خورده بود .. ولی حال و حوصله هیشکدومشونو نداشتم . فر ناز تمام فکرمو به خودش مشغول کرده بود . این که بتونم روی جسم و روح یک زن متاهل نفوذ داشته اونو بکشونم به سمت خودم دیوونه ام کرده بود . دوست داشتم این حس اعتماد به نفسودر خودم حفظ کنم . به سرعت و بدون وسواس سریع کارامو انجام دادم تا بتونم فکرامو بذارم رو هم .. غروبی دیدم زنگ در خونه ام به صدا در اومد .. فرناز بود . با یه آرایشی غلیظ تر از صبح.. اولین چیزی که توجه منو به خودش جلب گرد روژگونه هاش بود که خیلی زیبا تر و جوونترش کرده بود . رفته بودم به عالم خودم . فکر کنم دو باری صدام کرده بود تا منو از گیجی در آورد . ظاهرا بچه هاش یه جایی توی بر نامه ها گیر کرده بودن .. خودمو رسوندم اون جا و کلی هم واسشون توضیح دادم و اشکالاتشونو رفع کردم .. دیگه از اون روز به بعد یواش یواش هر روز یا یه روز در میون به یه بهونه ای با فر ناز یه بر خوردی داشتم . یه روز واسم آش نذری می آورد .. یه روزم مثلا به بهونه این که جار و برقی ام خراب شده در خونه شونو زدم تا دیدار ها تازه شه .. یه چند بار هم نگاهمون به نگاه هم تلاقی کرده چند ثانیه تو چشای هم خیره شده بودیم . ..یکی از این روزا مادر و بچه هاشودیدم که در پارکینگ دارن با ماشین ور میرن و هر کاری می کنن روشن نمیشه . دخترش فریده حرص می خورد که دیر میشه و پسرش فر هاد هم دست کمی از اون نداشت . به نظر میومد اشکال از باطری ماشین باشه ..
-فرناز خانوم چیزی شده؟
-این بچه ها منو دیوونه ام کردن . میگن بریم سینما .. نمی دونم این چه فیلمیه که آوردن ملت شلوغش کردن .. میگم چند روز دیگه فیلمش همه جا پخش میشه .میگن نه در یک فضای باز و عمومی که دسته جمعی می بینن بیشتر حال میده ..
-حق با اوناست .در همین لحظه فرهاد پسرش اسم فیلم و مکان و آدرس سینما رو گفت -اتفاقا منم داشتم می رفتم همون جا . اگه بدونین دسته جمعی دیدن و خندیدن چه حالی میده !
فرناز یه جور خاصی نگام می کرد . آخه من قبلا واسش گفته بودم که اصلا حال و حوصله بیرون رفتن رو ندارم و معمولا دوست دارم در خلوت خودم باشم و یه بار هم از سینمای ایران بد گفته بودم .
-اگه اجازه می فرمایید در خد مت شما باشم ..
اونا رو سوار پژوی خودم کردم . مادره اول می خواست بره پشت بشینه ولی نمی دونم چی شد که اومد کنار من . فرناز نذاشت پول بلیطارو من حساب کنم ..در عوض کلی هله هوله خریدم .. چقدر هم شلوغ بود .. لعنتی خودمو بستم به فحش که این چه جای تریپ زدن و کلاس گذاشتن و رعایت ادب و مبادی آداب بود . می تونستم پیش فرناز بشینم ولی فرهاد رو نشوندم سمت راست خودم و حرص خوردن من شروع شد . ..وای عجب شانسی ! پشت سرفرهاد که یه دختر بود گفت آقا سرتو بیار پایین .. چون فرهاد کمی دراز بود .. پسره رو از جاش بلند کردو اون رفت جای فریده .. منم قبل از این که اتفاق دیگه ای بیفته مثلا فریده بخواد بیاد جای داداشه بشینه درجا رفتم جای قبلی فرهاد کنار مامانش .. و فریده هم که اومد دیگه از جام تکون نخوردم و اون اومد سمت چپ من . من وسط مادر و دختر گیر کرده بودم . کاری به کار دختره نداشتم پونزده سالش بود . اون وقتا که دبیرستانی بودم پونزده ساله ها رو خیلی بزرگ می دیدم ولی حالا فریده واسم بچه نشون می داد . اما بوی عطر وسوسه انگیز فرناز دیوونه ام کرده بود . اصلا به فیلم توجهی نداشتم . یه چند دقیقه ای رو چرت زدم . یکی دوبار هم صدای خنده ها و قهقهه های مردم و بغلدستی ها از خواب بیدارم کرده بود . زمان به سرعت می گذشت و من هنوز کاری انجام نداده بودم .می خواستم دستمو بذارم رو دست یا پای فرناز . یه ریسک عجیبی بود . اون که نمیومد پیش بچه هاش بی آبرو بازی در بیاره . شدت ضربان قلبم زیاد شده بود . خوشبختانه از یه فضای بازبین صندلی و در اون تاریکی که همه حواسشون به فیلم بود می شد یه کاری کرد . بالاخره تابو رو شکستم . دستموآروم بردم سمتش . تونستم پاشواونم قسمت بالاشو لمس کنم . به دنبال دستش بودم .. که انگشتای قشنگشو بگیرم توی دستام . دستم رسیده بود وسط دستش . دیگه نمی شد حرکتی آزاد داشت و خطر ناک هم بود . چقدر دلم می خواست اونم به نرمی جواب منو می داد . حس کردم که اونم راضیه . داشتم به فردای خودم و اون فکر می کردم . کیرم شق شده بود . ناگهان سوزش عجیبی رو پشت دستم حس کردم .. اون ناخنای دست مخالفشو به شدت فروکرده بود به پشت دست راست من که در حال لمس بدنش بود . درد و سوزش شدیدی در تمام وجودم حس می کردم .چند بار پی در پی این کارو انجام داد .. بالاخره فرصت داد دستمو بردارم .. ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
     
  
زن

 
زن چهــــــــــــــــــــل ســــــــــــــــــــالـــــه ۳

نمی دونم چرا با من این کارو کرد . اون این اواخر به نگاهم پاسخ مثبت می داد .. بار ها و بار ها پیش اومده بود که چش تو چش من بدوزه و حالا یکی دوبار مکثش بیشتر بود . فکر نمی کردم اشتباه کرده باشم ..
فرناز : بچه ها اگه از فیلم خوشتون نمیاد بریم خونه .. آقا فرسام می تونه بعدا تشریف بیاره ..
فریده : مامان تو که بی حوصله نبودی فیلمش قشنگه ..
خلاصه تا آخرش نشستیم و اونم خیلی معمولی و سرد و خونسرد واسه حفظ سیاست برگشتنی کنارم نشست و دیگه من موندم و شبی فکر کردن به این که چرا اون با من این رفتارو کرد . چرا .. چرا .. اون گاهی بچه هاشو می رسوند مدرسه و برمی گشت . بهترین موقع همین بود که من اونو هنگام ورود به آپارتمان گیرش بندازم . باهاش حرف بزنم . می تونستم در بزنم ولی نمی خواستم خیطم کنه . غرورمو شکسته بود . بد جوری رو پشت دستم اثر گذاشته بود . روز بعد یه جایی خودمو پنهون کردم . درست در همون دقایقی که فکر می کردم ببینمش دیدمش .. چرا من این جوری شده بودم . می شد یک زن یا دختر خوش کون دیگه گیر آورد و باهاش حال کرد ولی اون که این جوری طاقچه بالا می ذاشت بیشتر دلمو برده بود .. دیگه اونو به اسم و خیلی ساده صداش کردم ..
-برو آقا من با شما کاری ندارم .
-فرناز صبر کن ببین چی میگم .
-می خوای زنگ بزنم پلیس بیاد ؟
-من که کاریت ندارم ..
-خیلی پررویی . شما مردا رو اگه رو بدن خدا رو بنده نیستین .
داشت می رفت داخل و منم یه فشاری بهش آوردم و قبل از این که جیغ بکشه درو از داخل بسته دستمو گذاشتم رو دهنش ..
-ساکت میشی دست از رو دهنت وردارم یا نه ؟ می خوام چند کلام حرف باهات بزنم .. اگه بازم بخوای جیغ بکشی همون آش هست وهمون کاسه .
دستمو برداشتم ..
-حرفتو بزن و برو بیرون ..
نگاش کردم ..
-سرت رو بالا بگیر تا نگاهتو ببینم ..
ولی اون سرشو انداخته بود پایین .. دستمو گذاشتم دور کمرش تا بخواد بفهمه چی شده یه دست گذاشتم رو چونه اش و سرش اومد بالاتر و لبامو گذاشتم رو لباش . هرچند به زور و با فشار داشتم لباشو می بوسیدم ولی خیلی بهم می چسبید . اون مرتب مقاومت می کرد .. منم ولش نمی کردم .دلم می خواست اونو برسونم به جایی که حس کنم حرکت لباش آروم شده . اونم داره با من همراهی می کنه . داره لذت می بره .دستمو گذاشته بودم رو کون بر جسته اش . دلم می خواست شلوارشو جر بدم . می تونستم حالت کونشو تصور کنم . کون به این سبکو چند بار گاییده بودم ولی به این تپلی و بر جستگی نبود . حس کردم کمی آروم شده . دیگه مقاومت نمی کرد . شایدم خسته شده بود . واسه این که دلمو زیاد خوش نکرده باشم ولش کردم ..
-برو بیرون .. این آخرین باریه که می بینمت .. من زندگیمو دوست دارم ..
-می دونم منو هم دوست داری ..
-من خودمو هم دوست ندارم . من بچه هامو دوست دارم . نمی خوام بین من و اونا فاصله ای بیفته ..
-توخودت رو هم دوست داری . نگاه کن اصلا نشون نمیده سی و شش سال سنت باشه . ده سال جوون تر نشون میدی .
-بس کن .. برو .. اذیتم نکن . تو فقط فکر اینی که یه جوری خودت رو تامین کنی ..
-تو به چی فکر می کنی .. تو در این فکر نیستی ؟ ..
اون وقتی که می گفت به بچه هاش فکر می کنه از شوهرش چیزی نگفت .
-من ازت خوشم اومده . می خوام باهات دوست باشم . بهت بگم ما می تونیم لحظات خوبی رو در کنار هم داشته باشیم .
-چرا اذیتم می کنی . چرا داری باهام بازی می کنی .
-فکر کردی واسه من دخترکمه ؟ زن کمه ؟ من یکی رو می خوام که علاوه بر طراوت و زیبایی , فهم و فرهنگش هم بالا باشه .
-من توی زندگیم همیشه از آدمای پررو بدم میومده . حتی اگه اون مادرم بوده باشه . خواهش می کنم برو ..
-ولی خیلی خوشگلی ..
-برو ..
-می دونم دوستم داری .
-بروهوسباز!
-می دونم هرچی که من می خوام تو هم می خوای ..
کیرم دیگه تحمل نداشت .. رسوام کرده بود . می دونم که اونم داشت لاپامو نگاه می کرد . گیج شده بودم . شاید رادار های من اشتباه کرده بودند و اون در آسمان هوس من پرواز نمی کرد . تا حالا رادار کیر من اشتباه نکرده بود .. دیگه بهتر بود تا گند کار در نیومده حرف فرنازو گوش می کردم و می رفتم . دست از پا دراز تر برگشتم . از خودم خجالت می کشیدم . ولی اون با اون نگاهش .. با اون چشای آتشینش وگاه نگاه مظلومانه اش ..انگاری یه چیزی ازم می خواست . می دونستم دوست داره جوونی کنه . پس چرا نخواست بگه که چهل سالشه . اومدم بیرون .خیلی به هم ریخته بودم . شاید عجله کرده بودم . نباید این کارو می کردم . باید با یکی حال می کردم و اینو هم آروم در کنار خودم می داشتم ...روز بعد رفتم یه دوری بزنم ..یه دختر اون جوری خورد به تورم . تازگی ها همه شون کلاس گذاشته و خودشونو جنده نمی دونستن . می گفتن می خوایم حال کنیم و حرفه ای نیستیم . حال و حوصله شو نداشتم که زنگ بزنم واسه چند تا از اون کلاس بالا تراش که اختصاصی خودم بودن .. رسیده بودم نزدیک خونه از دور فرنازو دیدم که داره از ماشین پیاده میشه .. این چرا ماشینو نیاورد داخل ؟
-ببین فدات شم جیگر .. این پولوداشته باش یه شامی بخور و با آژانس برو خونت ..
-من می خوام باهات حال کنم ..
-کس خل نشو .. الان خواهرم منو دیده من نمی خوام اون بفهمه که من اهل حالم .. برو یه جای دیگه حال کن .. یه دقیقه دیگه اگه شنیدی پرت و پلا میگم با من همراهی کن ..
-نمی فهمم چی داری میگی ..
یه ده تومن دیگه هم دادم به دستش و گفتم بیا حالا می فهمی ..
فرناز که رسید نزدیکم یه اشاره ای به اون دختر که اسمشم نمی دونستم کرده و ازم فاصله گرفت ..
-مهرنوش جان تو هم طرحتو آماده کن من فردا میام دفتر یه نگاهی بهش میندازم .. فرناز از کنارم رد شده بود و منم به اون دختر اشاره زدم که بره .. خودمو رسوندم به نزدیکی فرناز طوری که منو ببینه ولی کنار در آسانسور وایسادم و باهاش نرفتم .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
     
  
زن

 
زن چهــــــــــــــــــــل ســــــــــــــــــــالـــــه ۴

ولی به سرعت از طرف راه پله سه طبقه رو طی کردم . یه بدی آسانسور ما که در اون لحظه از خوبیش بود این بود که وقتی نگه می داشت یه ده ثانیه رو مکث می کرد و درش باز می شد . همینشم واسم غنیمت بود .. با هم همزمان وارد راهرو شدیم. به زور جلوی نفس زدنهای خودمو گرفته بودم.. رفتم وارد آپارتمانم شم حس کردم یکی پشت سرمه ..
-آقا پسر ! اومدم بهت بگم که ما اون قدرا که فکر کردی خنگ نیستیم که فریب این بازیهاتو بخوریم .
-از چی داری حرف می زنی ..
-از هوسبازیهای کسی که می خواد با فکر یکی دیگه بازی کنه . از نقطه ضعفش سوء استفاده کنه ...
متوجه این حرف آخرش نشدم .. یعنی جز این که اونم ازم خوشش اومده بود چه معنایی می تونست داشته باشه ؟
-نمی فهمم چی داری میگی .
-هنوز پشت دستت زخمیه . از اون بفهم ..
-من دلم زخمی تره فرناز
-برو این دام بر مرغ دگر نه . همون جوری که چند دقیقه پیش گذاشته بودی . ببینم به دختره گفتی بعدا بیاد ؟
-کدوم دختر ؟ نکنه همکارمو میگی ..
از اون جایی که خطشو خونده بودم این جا رو دیگه سیاست رفتم ..
-اون همکارم بوده .. تازه ربطی به تو نداره .
رفتم سمتش ..
-نه دستمو ول کن.
-بیا تو کارت دارم وگرنه این جا اگه یکی بیاد و ما رو با هم ببینه برای تو بد میشه . اگه الان فرهاد و فریده درو باز کنن و بگن صدای مامان میاد چی ؟ ..
اونو آوردم داخل .. حس کردم که وقتی منو با یه دختر دیگه دیده آتیش گرفته و هرچند گفته بودم که کارمند شرکته ولی اگرم باور کرده باشه از این که یکی هست که بهش توجه داشته باشم حرصش گرفته بود .. این بار که لبامو گذاشتم رو لباش دیگه حرفی نزد . ولی حرکتی هم نکرد . دستامو درجا بردم روی باسنش .. حس کردم که داغ شده .. خیلی زود .. صورتش گل انداخته بود .. آروم آروم اونو بردم سمت تخت .. با بوسه های نرم خودم سعی در رام کردن هر چه بیشترش داشتم .. سرشو بر گردوند و یه نگاهی به تختم انداخت .. حس کردم از این که من یه تخت دو نفره دارم تعجب کرده بود .
-نههههههه فرسام نههههههه خواهش می کنم ..
-دوستت دارم فرناز .. دوستت دارم . می خوامت . چرا با خودت داری بازی می کنی . بگو توهم می خوای ..
-نه ..نهههههه فرسام من زندگی خودمودوست دارم . دوست دارم .
-منم تو رو دوست دارم . منم زندگیتو دوست دارم . نمی خوام خرابش کنم . نمی خوام خرابت کنم ..
-ولی داری می کنی .. بسه . تا همین جا بسه بیشتر نه ..
دستمو رسونده بودم به جین کشی اون . من باید کون خوش مدل و خوش فرم و هوس انگیز اونومی دیدم .باید از اون کام دل می گرفتم . دستمو گذاشتم رو سینه اش . با یه دست دیگه ام سایر قسمتای تنشو دست مالی می کردم . اون بی حس شده بود . حالا با لباش منو همراهی می کرد . بالاخره فهمیده بود که فرسام می تونه اون حس جوونی رو بهش بر گردونه . تامینش کنه .
-ولم کن . ولم کن .
-نهههههه نهههههه . من تا این جا اومدم . تا آخرشم میرم .
-همین جا ولش کن . تمومش کنم . من نمی خوام بیشتر بریم .من می ترسم . من می میرم . من نابود میشم ..
-من نابود شدم . من در عشق تو سوختم فرناز .
شلوارمو کشیدم پایین . کیرم تا به حال این قدر احساس نیاز نکرده بود . بالاخره شلوارشو کشیدم پایین . اوووووففففففف این دیگه چی بود . خیلی بر جسته تر و تو دل برو تر و وسوسه انگیز تر از اونی بود که فکرشو می کردم . می دونستم که اگه شلوارشو تا آخر پایین بکشم کونشو خیلی شکیل تر و خوشدست تر نشون میده . کف دوتا دستامو گذاشته بودم رو کونش و چنگش می گرفتم.
-نه ..نه... ولم کن . انگشتامو به جفت سوراخاش رسوندم ..
-چقدر خیس از هوسی .. ولی خیلی هم عرق کردی .
-فدات شم . من نمی خوام .. اگه نابودی منو می خوای هر کاری دوست داری انجام بده .. ولم کن . ولم کن . ولی من دیوونه شده بودم . نردیک بود به زور وبا پاره کردن لباساش به خواسته هام برسم .
-بذار کست روبخورم . بذار بخورمش ..
-نهههههه من نمی خوام ..
-پس اینا چیه . داری کی رو گول می زنی ؟ واسه چی بازی در آوردی .. چرا منو تا این جا می کشونی و بعد حالمو می گیری ..
-نمی تونم بگم.. نمی خوام بگم . نمی خوام بچه هام با هام بد شن .. ولم کن . منو بذار به حال خودم .
غرق هوس بود .. غرق نیاز .. ولی نمی دونم چرا می ترسید ..
-می ترسی کبودت کنم ؟
خودشو مرتب کرد .
-برو فرناز .. حالا این منم که دیگه نمی خوام ببینمت .
-ناراحتت کردم ؟ باور کن این طور نمی خواستم و نمی خوام. می تونیم با هم دوست باشیم البته شایدم اون جوری که تو می خوای نشه .
-تو که بیشتر از من می خوای .
-برو فرناز برو که دیگه نمی خوام ببینمت . دیگه نمی خوام بهت بگم چقدر خوشگلی .. چقدر نازی ..دیگه نمی خوام بهت بگم چقدر دوستت دارم .
-و چه کون خوش مدلی دارم؟
-یعنی من نباید از این زیبایی لذت ببرم و بر زبونش بیارم فرناز ؟
-چرا حقته .. اگه یه وقتی از دواج کردی و یکی بخواد با زن تو از این کارا بکنه چیکار می کنی ؟ .... ادامه دارد .... نویسنده ... ایرانی
     
  
زن

 
زن چهــــــــــــــــــــل ســــــــــــــــــــالـــــه ۵

-برو فرناز دیگه نمی خوام ببینمت
-همین ؟
-آره همین .
-این بود اون دوستی و عشق و علاقه ای که از اون دم می زدی ؟ تو منو به خاطر هوس می خواستی ؟ به خاطر جسمم ؟ به خاطر این که خودت رو خالی کنی ؟ من دارم سقوط می کنم .
-فرناز اگه باهات سکس می کردم اون وقت بهت نشون می دادم که چقدر بیشتر از من هوس داری .. برو دیگه نمی خوام ببینمت ..
-بیرونم می کنی ؟
-من اهل تلافی نیستم . ولی اینو از تو یاد گرفتم . یادم میاد وقتی از خونه ات بیرونم کردی بهم نگفتی دوستم داری . من شاید دیگه نخوام ببینمت ولی تو رو از خونه دلم بیرون نمی کنم .
اشکشو در آورده بودم. می دونستم بین ما نمی تونه عشقی وجود داشته باشه . من که عاشقش نبودم. کس و کون و تنشو می خواستم . اونم با چند بار حال کردن روحیه می گرفت و احساس تازه جوونی می کرد . فرناز رفت ولی این بار احساس آرامش می کردم. چون متوجه نیاز اون شده بودم . حالا از چی می ترسید و حساب چی رو می کرد دیگه کاری به اون نداشتم . یه حسی بهم می گفت که تا سه چهار روز دیگه وقتی که بفهمه من دیگه سمتش نمیرم خودش میاد و رامم میشه .. ولی اشتباه می کردم .. اشتباه محض .. آخه اون یک روز بعد اومد سراغم . ظهر پنجشنبه بود . منو خواست که برم خونه شون ..
-بچه ها کوشن ..
-از راه مدرسه میرن خونه مادر بزرگشون .. شوهرمم شب از همون راه میره خونه پدرش .. منم عروسی دختر یکی از دوستام دعوتم و نیمه شب بعد ازشرکت درمهمونی عروسی خودمو می رسونم اون جا ..
-خب که چی ..
-هیچی ..
-پشیمون شدی ..
-بابت چی فرسام ؟-
-فراموش کن. چیکارم داشتی ..
رفتم سمتش .. آخه نگاه و صدا و حرکاتش همه از این می گفت که تشنه اینه که خودشولخت بندازه توی بغلم ومن با هاش سکس کنم . تمام تنشو غرق بوسه هام کنم . چرا اون نمی خواد رامم شه .
-فقط یه لحظه .. بیشتر نه .. نههههه ..
-تونمی خوای خودت رو در اختیارم بذاری ؟ بگو چته . از بچه هات حساب می بری .؟احساس عذاب وجدان می کنی ؟
-نه .. عذابی در کار نیست ..
-واسه شوهرت و از این که داری بهش خیانت می کنی احساس شرم داری ؟
-نه .
-پس چیه .. از این که می خوای بدنتو لمس کنم .. و دیگه بین جسم من و تو فاصله ای نباشه سختته ؟
-نههههه .. این قدر اذیتم نکن ..
-اومدی اینو بهم بگی ؟
-فرسام یه خواهشی ازت دارم . می دونم خیلی اذیتت کردم . ولی می خوام برم سر خاک مادرم . حس رانندگی ندارم . منو با ماشین خودم برسون آرامگاه . باهاش حرف دارم . می خوام یه فاتحه ای براش بخونم .
-بهم میگی چی شده ؟
-بعدا همه چی رو واست میگم .
من خودمم خسته شدم . بازم از اون نگاههای آتشینشو بهم انداخت . اون هر روز زیبا تر از روز قبل نشون می داد . می خواست دل منو ببره . دوست نداشت که به دختر دیگه ای توجه کنم . مجبور بودم با کس خلی هاش بسازم با هر سازش برقصم . اونو رسوندم سر خاک مادرش .. یه شمعی روشن کرد و یه آبی روی قبر ریخت .. دیدم اوضاعش خرابه ..
-فرناز چیزی می خوای ؟
-نه .. من برم ؟
-نه بمون .. شاید یه خورده درکم کنی .. بغضش ترکید..
-مادر منو ببخش .. منو ببخش .. دلت رو شکستم . مادر غلط کردم .. نمی دونستم ..من نفهمیدم . من اشتباه کردم. مادر بگومنو بخشیدی .. درکت نکردم . نخواستم تو رو بفهمم . خیلی عذابت دادم . مادر من تنها دخترت بودم . تنها بچه ات .. قلبتو شکستم . بگو منو بخشیدی . منم می خوام زندگی کنم .آخ مادر گفتی .. گفتی .. میگن نفرین مادر اثر نداره ..عشق مادری .. یه نیرویی داره که حتی نفرین خودشو از بین می بره . مگه یه مادر می تونه خودشو نفرین کنه .؟من پاره تنت بودم . نتونستم حست کنم ..........
قاطی کرده بودم . نمی دونستم که فرناز چی داره میگه ..
-فرناز چت شده .؟
ولی اون توجهی به من نداشت . غرق اشک بود .
-مادر کمکم کن . بگو منو بخشیدی . نمی دونستم .. نمی دونستم .. مادر قسمت میدم . منم یک مادرم . نمی خوام بچه هام ازم متنفر شن . به طرفم تف بندازن . خواهش می کنم .. بگو منو بخشیدی .. بهم آرامش بده . می دونم دوست نداری فرنازت عذاب بکشه . دخترت درد بکشه . کمکم کن مادر . بگو منو بخشیدی .. بگو مادر . من می خوام زندگی کنم . چقدر من بد بودم .. ...
این زن پاک قاطی کرده بود ... .. ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
     
  
صفحه  صفحه 70 از 125:  « پیشین  1  ...  69  70  71  ...  124  125  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

داستان های پیوسته و قسمت دار سکسی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA