انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 641 از 718:  « پیشین  1  ...  640  641  642  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۵۰۴

زمین از اشک پرشورم به طوفان می زند پهلو
ز آب گوهره ساحل به عمان می زند پهلو

ندارد کوتهی در دلربایی زلف ازان عارض
که مصرع چون بلند افتد به دیوان می زند پهلو

ز فکر کاکل او خاطر آشفته ای دارم
که هر مویم به صد خواب پریشان می زند پهلو

ز خون کشتگان پروا ندارد تیغ بی باکش
که موج شوخ بر دریای عمان می زند پهلو

غزال وحشی من چشم خواب آلوده ای دارد
که از شوخی رگ خوابش به مژگان می زند پهلو

تو از بی جوهری بر نیم جان خویش می لرزی
وگرنه تیغ او بر آب حیوان می زند پهلو

دل سرگشته عشاق چه باشد پیش چوگانش
خم زلفی که بر خورشید تابان می زند پهلو

نمی گیرد به ظاهر گر چه دست من سر زلفش
ز دل پهلو ندزدیدن به احسان می زند پهلو

مده دامان عشق از کف سر شهرت اگر داری
که داغ عشق بر خورشید تابان می زند پهلو

ز چشم بد خدا خاک قناعت را نگه دارد!
که خون آنجا به نعمت های الوان می زند پهلو

ز اقبال قناعت مور من زیر نگین دارد
کف خاکی که بر ملک سلیمان می زند پهلو

چه خواهد بود صائب نوشخند آن لب شیرین
که حرف تلخ او بر شکرستان می زند پهلو
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۵۰۵

هر که چون شبنم گل پاک بود گوهر او
چمن آرا کند از دامن گل بستر او

چشم بد دور ز مژگان سبکدست تو باد!
که به خون دو جهان سرخ نشتر او

هر که را برق نگاه تو کند خاکستر
آتش طور توان یافت ز خاکستر او

لب تیغی که لب زخمی ازو تر نشود
ریشه سبزه زنگار شود جوهر او

عشق پرشور تو دریای گرامی گهری است
که سیه بختی عشاق بود عنبر او

سر خورشید ازان در خم نه چوگان است
که رساند رخ زردی به غبار در او

چرخ اگر عود مرا سوخت، به خود نقصان کرد
سرد شد گرمی هنگامه نه مجمر او

هر که در موسم گل باده گلگون نخورد
می شود چون زر گل، قسمت آتش زر او

عمر شیرازه گلهای چمن ده روزست
خرم آن گل که پریشان نشود دفتر او

نیست مخصوص دل آشفته دماغی صائب
غنچه ای نیست پریشان نشود دفتر او
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۵۰۶

برخوری زان لب میگون که ز اندیشه او
مست شد عالم و مهرست همان شیشه او

بیستون خانه زنبور شود از فرهاد
کند اگر از دل شیرین نشود تیشه او

از فلک چشم مدارید درستی زنهار
که فتاده است ز طاق دل ما شیشه او

هر که را فکر سر زلف تو بر هم پیچید
شد پریخانه چین خلوت اندیشه او

رخنه در بیضه فولاد کند چون جوهر
دانه ء خال تو کز دام بود ریشه او

دل هر کس هدف ناوک بیداد تو شد
برق بیرون نتواند رود از بیشه او

مرو از راه به دلجویی خالش صائب
که جگرخواری عشاق بود پیشه او
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۵۰۷

کشت بی خوشه خجالت کشد از روی درو
مفکن ای تیغ اجل بر من بیدل پرتو

گردش چرخ بدو نیک ز هم نشناسد
آسیا تفرقه از هم نکند گندم و جو

با لب خشک سکندر ز سیاهی برگشت
یک دم آب به قسمت نفزاید تک و دو

در شکستن حذر از شیشه فزون باید کرد
لشکری را که شکسته است به دنبال مرو

عشق از حال پریشان شدگان غافل نیست
همه جا دیده خورشید بود با پرتو

برق از تندی خود زود فنا می گردد
نیست ممکن که نبازد سر خود تیز جلو

سبحه از دست بینداز که بر دل بارست
میفروش آنچه ز مستان نستاند به گرو

چه بود دولت دنیا که به آن فخر کنند؟
گشت در غار ازین شرم نهان کیخسرو

تازه عاشق نتواند که نگرید صائب
بیشتر آب تراوش کند از کوزه نو
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۵۰۸

نه خط است این که دمید از لب جان پرور تو
که به دل بردن ما بست کمر شکر تو

دل دو نیم است ز لعل لب جان پرور تو
بازمانده است دهان صدف از گوهر تو

می چکد بس که می از لعل می آلود ترا
تهی از باده به خوردن نشود ساغر تو

پرده شرم ازان چهره نوخط بردار
چند باشد چو زره زیر قبا جوهر تو؟

عمر جاوید به نظارگیان می بخشد
هر که چون زلف شبی روز کند در بر تو

می پرد چشم جهان در طلبش چون مه عید
تا که را چشم فتد بر کمر لاغر تو

تا به دامان قیامت گل ازو می ریزد
دست هر کس که شبی ماند به زیر سر تو

گردن سنگ شود نرم ز پروانه عزل
سخت تر شد ز خط سبز دل کافر تو

راه چون خانه دربسته در او نتوان یافت
گر چه چون آینه بازست به عالم در تو

لب زخم من و اظهار شکایت، هیهات
که گشوده است بغل در هوس خنجر تو

این غزل آن غزل خواجه سنایی است که گفت
خنده گریند همی سوختگان در بر تو
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۵۰۹

چشم را خیره کند پرتو زیبایی تو
من و از دور تماشای تماشایی تو

در ریاضی که تو باشی، به نظر می آید
سرو چون سبزه خوابیده ز رعنایی تو

سایه نبود ز لطافت قد رعنای ترا
نیست یک سرو درین باغ به یکتایی تو

هرگز از شرم در آیینه ندیدی خود را
یوسفی نیست درین مصر به تنهایی تو

از نگاهی که به دنبال کند مشک شود
خون به هر دل که کند آهوی صحرایی تو

بر سر منصب پروانه چه خونها می شد
شمع می داشت اگر انجمن آرایی تو

سر بسر زهره جبینان جهان چون انجم
محو در قلزم نورند ز پیدایی تو

طوطیی را که به شیرین سخنی مشهورست
غوطه در زهر دهد غیرت گویایی تو

می کند خال لب چشمه کوثر رضوان
گر به فردوس رود عاشق سودایی تو

مو به مو چون مژه احوال مرا می دانی
نشود خواب گران پرده بینایی تو

صائب از شرم ندیدی رخ او را هرگز
یک نظر باز ندیدم به شکیبایی تو
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۵۱۰

چرب نرمی ز رقیبان ستمکار مجو
گل بی خار ز خار سر دیوار مجو

مغز تحقیق ز ارباب عمایم مطلب
آنچه در سر نتوان یافت ز دستار مجو

با علایق سخن از عالم تجرید مزن
پیشی از قافله با جان گرانبار مجو

سخنی کز لب خاموش تراود بکرست
گوهر سفته ز گنجینه اسرار مجو

در ترازوی قیامت نتوان یافت کجی
حیف و میل از دل و از دیده بیدار مجو

سرو را دست تهی خط امان شد ز خزان
عمر اگر می طلبی روزی بسیار مجو

دل آسوده مخواه از فلک زنگاری
خوشه از سبزه بی حاصل زنگار مجو

سایه بال هما خواب گران می آرد
در سراپرده دولت دل بیدار مجو

خون چو شد مشک، محال است دگر خون گردد
دل خود صائب ازان طره طرار مجو
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۵۱۱

کی دوبین می شود از سایه تماشایی سرو؟
هر سیه رو نشود پرده یکتایی سرو

نشود دیده حق بین دودل از کثرت خلق
چه خلل می رسد از برگ به یکتایی سرو؟

حسن گلهای چمن پا به رکاب است تمام
پای برجاست مخلد چمن آرایی سرو

از سرافرازی حسن است نه از کوتاهی
به زمین گر نکشد دامن رعنایی سرو

دو سه روزی است نظربازی بلبل با گل
در خزان سبز بود بخت تماشایی سرو

سفر عالم بالا به قدم نتوان کرد
مانع نشو و نما نیست گران پایی سرو

زان مبدل نکند جامه خود را هرگز
کز تن خویش بود جامه زیبایی سرو

دست آزاده و دریوزه حاجت، هیهات
برنیاید ز بغل پنجه گیرایی سرو

می شود دیده ور از فیض نظربازان حسن
قمری از طوق بود دیده بینایی سرو

دل آزاده نگردد ز گرفتاران باز
کم ز قمری نشود وحشت تنهایی سرو

راستی پیشه خود کن که بود سبز مدام
مجلس افروزی شمع و چمن آرایی سرو

نفس سرد خزان باد بهارست او را
نیست در باغ نهالی به شکیبایی سرو

گر زند با قد او لاف رعونت، از آه
می کنم فاخته ای جامه مینایی سرو

آسمان در نظر همت مردان پست است
نرسد سبزه خوابیده به رعنایی سرو

کاهلان سنگ ره گرمروان می گردند
که زمین گیر شود آب ز همپایی سرو

صائب از عالم بالا به تو فیضی نرسد
تا چو قمری نشوی واله و شیدایی سرو
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۵۱۲

از سر کوی قناعت به در شاه مرو
چون خسیسان ز پی مال و زر و جاه مرو

شب تارست جهان، سیم و زرست آتش آن
گر نه ای خام به هر آتشی از راه مرو

طعمه خاک شد از پستی همت قارون
زیر خاک سیه از همت کوتاه مرو

چاه این بادیه از نقش قدم بیشترست
بی چراغ دل آگاه به این راه مرو

گل پژمرده به نزهتگه فردوس مبر
روی ناشسته به دیوان سحرگاه مرو

دامن فرد روان گیر اگر حق طلبی
به صدای جرس قافله از راه مرو

در رکاب علم آه بود فتح و ظفر
به مصافی که روی بی علم آب مرو

صیقل آن نیست که بر آینه بیداد کند
زیر شمشیر اجل از سر اکراه مرو

صائب از دامن آزاده روان دست مدار
به نشان قدم قافله از راه مرو
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۵۱۳

ای دل غافل از اسباب جهان دست بشو
از ثبات قدم ریگ روان دست بشو

همچو اوراق خزان پا به رکاب است حواس
از وفاداری اوراق خزان دست بشو

تا به آن کان ملاحت نمکی تازه کنی
اول از مایده بی نمکان دست بشو

دست اگر از خودی خود نتوانی شستن
مشت آبی به کف آر از دگران دست بشو

تخم چون سوخت برومند نگردد هرگز
برو ای عقل ازین سوخته جان دست بشو

آنقدر باش درین بوته که دل آب شود
آب چون شد دلت از هر دو جهان دست بشو

پیشتر زان که بشویند به خون رخسارت
داغ بر دل نه، ازین لاله رخان دست بشو

تا به شیرین جهان چون شکر و شیر شوی
کوهکن وار ز شیرینی جان دست بشو

هست تا در جگر از اشک ندامت آبی
صائب از دامن ابنای زمان دست بشو
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 641 از 718:  « پیشین  1  ...  640  641  642  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA