انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 642 از 718:  « پیشین  1  ...  641  642  643  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۵۱۴

بیا که سوخت مرا هجر بی مروت تو
کباب کرد مرا درد و داغ فرقت تو

ازین زیاده توقف مکن که نزدیک است
که جان من سفری گردد از اقامت تو

هر آنچه میرود از دیده گر ز دل برود
چرا زیاده ز دوری شود محبت تو؟

زم صحبت تو من از عمر کامیاب شدم
کنم چگونه فراموش، حق صحبت تو؟

رسیده بود به لب جان هجردیده من
گرفت دامن جان را امید رجعت تو

چو گریه باده گره در گلوی شیشه شده است
ز بس که هست گلوگیر درد فرقت تو

ز حرف سرد ملامتگران نیندیشد
سری که گرم شد از باده محبت تو

درازتر ز شب هجر، نامه ای باید
که خامه شرح دهد شوق بی نهایت تو

من آن زمان چو قلم سر ز سجده بردارم
که طی چو نامه شود روزگار فرقت تو

چو گوی در خم چوگان حادثات افتد
سری که دور شود از رکاب دولت تو

ز حکم تیغ قضا سر نمی توان پیچید
وگرنه کیست جدایی کند ز حضرت تو

زبان ز عهده تقریر برنمی آید
اگر خموش بود صائب از شکایت تو
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۵۱۵

عنان به طول امل داده ای دریغ از تو
به کوچه غلط افتاده ای دریغ از تو

دلی که هر دو جهان رونمای او نشود
به هیچ و پوچ ز کف داده ای دریغ از تو

چو سرو با همه باری که بسته ای بر دل
دلت خوش است که آزاده ای دریغ از تو

برای خرده سهلی که می رود بر باد
غمین چو غنچه نگشاده ای دریغ از تو

فتاده است مکرر ز چشم ما دنیا
ازین فتاده تو افتاده ای دریغ از تو

به محفلی که ادب پا به احتیاط نهد
عنان گسسته تر از باده ای دریغ از تو

درین چمن که گل از شوق آب می گردد
چو آب آینه استاده ای دریغ از تو

در امید که هرگز نبسته ای بر خلق
به روی صائب نگشاده ای دریغ از تو
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۵۱۶

ز کعبه سنگ به دل می زند خلیل از تو
الف به سینه کشد بال جبرئیل از تو

چه آرزوی شهادت کنم، که سوخته است
به داغ یأس جگرگوشه خلیل از تو

کیم من و چه بود قدر صید لاغر من؟
که خون خضر و مسیحا بود سبیل از تو

مگر به خویش دلالت کنی مرا، ورنه
شده است خشک چو سنگ نشان دلیل از تو

به درگه تو بزرگی نمی رسد به کسی
که سنگسار ابابیل گشت فیل از تو

چرا کلیم تو از شور بحر اندیشد؟
که شاهراه نجات است رود نیل از تو

برات سینه گرم مرا به داغ نویس
بهشت و کوثر و تسنیم و سلسبیل از تو

چو برگهای خزان دیده می تپد بر خاک
زبان عقل و پر و بال جبرئیل از تو

ترحم است بر آن ساده دل که چون صائب
کند ز حال قناعت به قال و قیل از تو
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۵۱۷

رسید خانه زین عاقبت به کام از تو
هلال یکشبه اش شد مه تمام از تو

چه نسبت است به خورشید رنگ روی ترا؟
که ریگ بادیه گردید لعل فام از تو

ز نقش پای چه گلدسته ها به سر زده است
زمین ساده دل ای سرو خوش خرام از تو

ز من پیام خود ای شهسوار باز مگیر
که تازیانه شوق است هر پیام از تو

مرا ز تیغ تغافل بس است ایمایی
من آن نیم که توقع کنم سلام از تو








غزل شماره ۶۵۱۸

زمین نشسته به خاک سیاه از غم تو
کبودپوش بو آسمان ز ماتم تو

ز اشتیاق تو خورشید داغ می سوزد
چه محو لاله و گل گشته است شبنم تو؟

به حرف پوچ نفس خرج می کنی، غافل
که نیست گنج دو عالم بهای یک دم تو

به نور عقل ز ظلمات نفس بیرون آی
مگر به عید مبدل شود محرم تو

در نشاط و طرب می زنی، نمی دانی
که حلقه در مرگ است قامت خم تو

بس است در غم دنیا گریستن، تا چند
به شوره زار شود صرف آب زمزم تو؟

چه جای چشم، که هر نوک خار این وادی
سزد که گریه کند خون به ابر بی نم تو

ترحمی به سلیمان عقل کن، تا چند
به دست دیو خورد خون خویش خاتم تو؟

مدار خود به نصیحت نهاده ای صائب
ترا گرفته غم عالم و مرا غم تو
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۵۱۹

ز گل فزود مرا خارخار خنده تو
که نیست خنده گل در شمار خنده تو

مرا ز سیر گلستان نصیب خمیازه است
که نشکند قدح گل خمار خنده تو

شده است گل عبث از برگ سر به سر ناخن
گرهگشایی دلهاست کار خنده تو

تو چون دهن به شکرخنده واکنی چون صبح
کند فلک زر انجم نثار خنده تو

گشود لب به شکرخنده غنچه تصویر
نشد که گل کند از لب بهار خنده تو

درآی از درم ای صبح آرزومندان
که سوخت شمع من از انتظار خنده تو

ز آفتاب چرا مهر بر دهن دارد؟
اگر نه صبح بود شرمسار خنده تو

کند نسیم گریبان غنچه را صد چاک
دهن چگونه شود پرده دار خنده تو؟

طرف چگونه شود با رخ تو ماه، که صبح
ز آفتاب بود داغدار خنده تو

ز شور حشر نمکسود تا به کی گردد؟
دل دو نیم من از رهگذار خنده تو

دهان غنچه به لب مهر دارد از شبنم
ز بس خجل شده در روزگار خنده تو

بود ز قند مکرر حلاوتش افزون
گرفته ایم مکرر عیار خنده تو

چو شمع صبح همین آرزوست صائب را
که جان خویش نماید نثار خنده تو
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۵۲۰

چه دل گشایدم از باغ و بوستان بی تو؟
که شد ز تنگدلی غنچه گلستان بی تو

خبر به آینه می گیرم از نفس هر دم
به زندگی شده ام بس که بدگمان بی تو

ز جنبش نفسم چون جرس فغان خیزد
ز بس که در دهنم خشک شد زبان بی تو

چو تخم سوخته کز خاک برنمی آید
گره شده است مرا حرف در دهان بی تو

به پای بوس تو خواهد رسید همچو رکاب
چنین که رفته ز کف اشک را عنان بی تو

بیا و صلح ده این دل رمیده را با تن
که بر جناح سفر از لب است جان بی تو

یکی هزار کنم شور عندلیبان را
اگر روم به تماشای گلستان بی تو

زمین ز پاره دل لاله زار می گردد
اگر چو غنچه گل واکنم دهان بی تو

چنان که لاله گرفته است داغ را به میان
گرفته داغ مرا در میان چنان بی تو

به طوق فاخته و سرو اگر نظر فکنم
چو تیر می جهد از حلقه کمان بی تو

گریوه هاست ز گرد ملال در راهش
اگر به لب نرسد جان ناتوان بی تو

امان نمی دهدم همچو تیغ زهرآلود
اگر به سایه سروی کنم مکان بی تو

به کاروان سبکسیر اشک کوچه دهد
اگر گشاده شود چشم خونفشان بی تو

زند چه آب بر آتش شراب لعل مرا؟
کز آب خضر فتد آتشم به جان بی تو

ازان لب شکرین همچو نی مرا بنواز
که ناله است مرا مغز استخوان بی تو

بغل گشاده به شمشیر می دود چون زخم
رسیده صائب بیدل ز بس به جان بی تو
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۵۲۱

شکفتگی نشود سبز در چمن بی تو
به اشک شمع زند غوطه انجمن بی تو

عنان برق و نسیم خزان و سیل بهار
نرفته اند ز دست آنچنان که من بی تو

ز شبنم و چمن بود تازه رو چون گل
شده است برگ خزان دیده ای چمن بی تو

بگیر پرده ز رخسار لاله زار و ببین
که کاسه کاسه خون می خورد چمن بی تو

گل حضور وطن بوده است دیدن دوست
حضور دل به سفر رفت از وطن بی تو

ز ما توقع پیغام و نامه بی خبری است
گره فتاده به سررشته سخن بی تو

به چشم شبنم این بوستان گل افتاده است
ز بس گریسته در عرصه چمن بی تو

به می گریختم از هجر تلخ، ازین غافل
که داغ تازه کند باده کهن بی تو

جدا ز آینه طوطی سخن نمی گوید
چگونه صائب انشا کند سخن بی تو؟
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۵۲۲

زبان چو پسته شود سبز در دهن بی تو
گره چو نقطه شود رشته سخن بی تو

نفس گسسته چو تیری که از کمان بجهد
برون ز خانه دود شمع انجمن بی تو

صدف ز دوری گوهر، چمن ز رفتن گل
چنان به خاک برابر نشد که من بی تو

بیا و صلح ده این همدمان دیرین را
که همچو روغن و آبند جان و تن بی تو

تو تا برون شده ای از چمن، ز لاله و گل
هزار کاسه خون می خورد چمن بی تو

دگر چه طرف ز ایام می توان بستن؟
که صبح عید کند جلوه کفن بی تو

شود ز شیشه خالی خمار می افزون
غبار دیده فزاید ز پیرهن بی تو

کجا رسد به تو پیغام ناتوانی من؟
که تا رسیدن لب، خون شود سخن بی تو

تو رفته ای به غریبی و از پریشانی
شده است شام غریبان مرا وطن بی تو

تبسم تو بود باغ دلگشای چمن
چو غنچه سر به گریبان کشد چمن بی تو

به روی گرم تو ای نوبهار حسن قسم
که شد فسرده دل صائب از سخن بی تو
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۵۲۳

ز من شکیب به قدر دل فگار بجو
به من دلی بنما بعد ازان قرار بجو

مرا به مرگ ز کوی تو پای رفتن نیست
غبار من به سر راه انتظار بجو

شکستگی طلبم، از میان اگر بروم
مرا به سلسله زلف آن نگار بجو

گهرفشانی ابر سیاه مشهورست
مراد در دل شب ای سیاه کار بجو

چو دور من بسر آید ز گردش دوران
مرا به حلقه آن چشم پرخمار بجو

دلی که داشتی ای جان شده است هر جایی
دل دگر ز برای تن فگار بجو

نکرده گریه تمنای بخت سبز مکن
بریز دانه خود در زمین، بهار بجو

به امتحان بکش از ریگ روغن بادام
دگر مروت ازین اهل روزگار بجو

چه ذره بی سرو پا شو درین جهان صائب
دگر به حضرت خورشید عشق بار بجو
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۵۲۴

چو از تو دیده و دل کامیاب شد هر دو
مرا ازین چه که عالم خراب شد هر دو؟

دو مصرع است دو زلف که از بیاض عارض او
که بهر مشق جنون انتخاب شد هر دو

فغان که جوهر شمشیر یار و موی میان
یکی به کشتنم از پیچ و تاب شد هر دو

مدار دست ز دامان دل که کعبه و دیر
ز سیل عشق مکرر خراب شد هر دو

مرا ز دیده و دل بود چشم بیداری
به یک فسانه غفلت به خواب شد هر دو

دریغ و درد که عصیان ما و طاعت ما
یکی شمرده به روز حساب شد هر دو

مکن ملاحظه از مردمان که دیده من
تهی چو حلقه چشم رکاب شد هر دو

چه طرف بستم ازان روی آتشین صائب؟
جز این که چشم و دل من پر آب شد هر دو
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 642 از 718:  « پیشین  1  ...  641  642  643  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA