انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 645 از 718:  « پیشین  1  ...  644  645  646  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۵۴۴

در هیچ پرده نیست، نباشد نوای تو
عالم پرست از تو و خالی است جای تو

هر چند کاینات گدای در تواند
یک آفریده نیست که داند سرای تو

تاج و کمر چو موج و حباب است ریخته
در هر کناره ای ز محیط سخای تو

آیینه خانه ای است پر از آفتاب و ماه
دامان خاک تیره ز موج صفای تو

هر غنچه را ز حمد تو جزوی است در بغل
هر خار می کند به زبانی ثنای تو

یک قطره اشک سوخته، یک مهره گل است
دریا و کان نظر به محیط سخای تو

خاک سیه به کاسه نمرود می کند
هر پشه ای که بال زند در هوای تو

در مشت خاک من چه بود لایق نثار؟
هم از تو جان ستانم و سازم فدای تو

عام است التفات کهن خرقه عقول
تشریف عشق تا به که بخشد عطای تو

غیر از نیاز و عجز که در کشور تو نیست
این مشت خاک تیره چه دارد سزای تو؟

عمر ابد که خضر بود سایه پرورش
سروی است پست بر لب آب بقای تو

صائب چه ذره است و چه دارد فدا کند؟
ای صد هزار جان مقدس فدای تو
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۵۴۵

ای دل گشاد کار خود از آن و این مجو
این قفل را کلید ز هر آستین مجو

روی دل از خسیس نهادان طلب مکن
از خار و خس ملایمت یاسمین مجو

حال دل گرفته به هر بی بصر مگوی
از دوزخی کلید بهشت برین مجو

زنبور کافرند سراسر ستارگان
زنهار ازین سیاه دلان انگبین مجو

خواهی که بر تو آتش سوزان شود بهشت
امداد چون خلیل ز روح الامین مجو

بشناس استخوان و طباشیر را ز هم
از صبح اولین، نفس راستین مجو

در هر کس آنچه هست همان را ازو طلب
لنگر ز آسمان، حرکت از زمین مجو

آرامش دل تو برون است از آب و گل
در دامن آنچه گم شود از آستین مجو

شایستگی کلید بود قفل بسته را
از سنگ، آب بی جگر آتشین مجو

نتوان به بال عاریه بیرون شدن ز خویش
در وادی طلب مدد از آن و این مجو

گم کرده تو از تو برون نیست، زینهار
گاهی ز آسمان و گهی از زمین مجو

از دست رعشه دار پریشان شود رقم
از دل رمیدگان سخن دلنشین مجو

از دیده می دهند خبر پاک دیدگان
خار گمان ز نرگس عین الیقین مجو

هرگز ز قفل، قفل گشایش ندیده است
صائب گشایش از دل اندوهگین مجو
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۵۴۶

دام و کمند گردن دلهاست آرزو
دل مشت خار و موجه دریاست آرزو

از دامن گشاده صحرای سینه ها
چون موجه سراب سبکپاست آرزو

از چشم سوزن است دل خلق تنگتر
تا چون گره به رشته جانهاست آرزو

هر لحظه خار پیرهن یوسفی شود
گستاختر ز دست زلیخاست آرزو

گردی پدید نیست ازان آرزوی دل
در عالمی که بادیه پیماست آرزو

از آرزوست عالم ایجاد منتظم
عالم بپاست تا به سرپاست آرزو

چون خر به گل ز همت پست تو مانده است
ورنه براق عالم بالاست آرزو

باقی شود چو صرف کنی در امور خیر
هرچند بی ثبات چو دنیاست آرزو

تا در تو هست خار هوس همچو گردباد
بیهوده گرد دامن صحراست آرزو

عیسی به چرخ از دل بی آرزو رسید
دل ساده کن که سلسله پاست آرزو

مهر سکوت با دل بی آرزو خوش است
از خامشی چه سود چو گویاست آرزو

هر کوچه ای که هست چو خورشید می دود
یارب ز جستجوی که شیداست آرزو؟

با خاک شد برابر ازین طفل مشربان
ورنه ز نقص و عیب مبراست آرزو

زاهد اگر ز لذت دنیا گشته است
چون طفل روزه دار سراپاست آرزو

در روزگار پاکی دامان حسن تو
دست ز کار رفته دلهاست آرزو

کوتاه نیست دست تمنا ز هیچ کام
جام جهان نمای نظرهاست آرزو

از آرزو اثر نبود در دل درست
خونابه جراحت دلهاست آرزو

نتوان زدن به تیر هوایی نشانه را
مقصود دل کجا و کجاهاست آرزو

صائب چو مومیایی و چون سنگ روز و شب
در بستن و شکستن دلهاست آرزو

این آن غزل که مولوی روم گفته است
گر گوهری ببین که چه دریاست آرزو
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۵۴۷

یک صافدل در انجمن روزگار کو؟
عالم گرفت تیرگی آیینه دار کو؟

هر جا که هست صاف ضمیری شکسته است
آیینه درست درین زنگبار کو؟

چون ریگ، تشنه اند حریفان به خون هم
در قلزم فلک گهر آبدار کو؟

خونین دلی چو نافه درین دشت پرشکار
کاآفاق را کند به نفس مشکبار کو؟

تا تیغ کهکشان بدر آرد ز دست چرخ
یک مرد سرگذشته درین روزگار کو؟

بی خون دل ز چرخ فراغت طمع مدار
بر خوان سفله نعمت بی انتظار کو؟

پروانه تا به شمع رسید آرمیده شد
دریای بی قراری ما را کنار کو؟

ای آن که دم ز رهروی عشق می زنی
در پرده نظر، اثر زخم خار کو؟

چون شمع اگر ترا به جگر هست آتشی
رنگ شکسته و مژه اشکبار کو؟

تا صبر هست درد به درمان نمی رسد
دردی که از شکیب برآرد دمار کو؟

تب لرزه آفتاب جهان را گرفته است
هنگامه گرم ساز درین روزگار کو؟

در آتش است نعل سفر کوه طور را
در زیر بار عشق تن بردبار کو؟

چون شمع زیر دامن صحرای روزگار
مانند لاله یک جگر داغدار کو؟

ناصح عبث ز ریگ روان سبحه می زند
داغ درون سوختگان را شمار کو؟

دولت بود به پای تو مردن به اختیار
اما نیازمند ترا اختیار کو؟

این آن غزل که حضرت عطار گفته است
از آتش سماع دلی بی قرار کو؟
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۵۴۸

خط بر عذار ساده نباشد مباش گو
درد آشنای باده نباشد مباش گو

چون هست در نظر لب میگون و چشم مست
در دست جام باده نباشد مباش گو

گل را که خرده ای نبود غنچه خوشترست
دست تهی گشاده نباشد مباش گو

آمیزش حلال و حرام است آب و می
ساقی حلالزاده نباشد مباش گو

حق می برد به مرکز خود راه بی دلیل
در راه کعبه جاده نباشد مباش گو

چون برق، راه خویش کند پاک گرمرو
از خار، راه ساده نباشد مباش گو

مژگان یار از خط و خال است بی نیاز
در پیش صف پیاده نباشد مباش گو

چون نیست چشم شور به دنبال نقش کم
گر نقش ما زیاده نباشد مباش گو

دست گشاده عقده ز دل باز می کند
پیشانی گشاده نباشد مباش گو

دریا غریق را دهد از موج بال و پر
با خار و خس اراده نباشد مباش گو

صائب چو دور ساختی از نفس سرکشی
سر پیش پا فتاده نباشد مباش گو
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۵۴۹

از اهل حق اگر نظری یافتی بگو
بی خون دل اگر گهری یافتی بگو

از توتیای اهل نظر خاک مفلس است
زین توتیا اگر قدری یافتی بگو

از رشته وجود سری ما نیافتیم
ای موشکاف اگر تو سری یافتی بگو

ما در هوای صاف قمر را نیافتیم
تو زیر ابر اگر قمری یافتی بگو

جز نعل واژگونه درین دشت پرفریب
از راهبر اگر اثری یافتی بگو

در پرده حباب به جز آب هیچ نیست
تو شوخ چشم اگر دگری یافتی بگو

آنان که یافتند خبر بی خبر شدند
ای بی خبر اگر خبری یافتی بگو

ما از چمن به برگ خزان دیده ساختیم
چون غنچه گر تو مشت زری یافتی بگو

گم کرده ایم ما سر و پا در محیط عشق
زین بحر اگر تو پا و سری یافتی بگو

ای ذره در سراسر بازار کاینات
جز آفتاب دیده وری یافتی بگو

زین تیره خاکدان به خیابان باغ خلد
غیر از شکاف سینه دری یافتی بگو

در حلقه وجود که گرداب فتنه است
جز چشم یار فتنه گری یافتی بگو

مرگ است چاره زندگی ناگوار را
جز مرگ اگر تو چاره گری یافتی بگو

غیر از فکندن سپر اینجا سلاح نیست
تو غیر ازین اگر سپری یافتی بگو

جز حسرت و ندامت و افسوس بی شمار
از زندگی اگر ثمری یافتی بگو

غیر از دل گرامی دریاکشان عشق
در نه صدف اگر گهری یافتی بگو

سوگند می دهم به سر زلف خود ترا
کز من اگر شکسته تری یافتی بگو

این آن غزل که قاسم انوار گفته است
از سر کار اگر خبری یافتی بگو
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۵۵۰

شد رعشه پیری پر و بال طلب تو
یک جو نشد افسرده ز کافور تب تو

انگور شود غوره چو بسیار بماند
شد غوره درین باغ ز مهلت عنب تو

پیری که زدی آب بر آتش دگران را
شد هیزم خشکی پی نار غضب تو

عمرت شد و یک ساغر تبخال ندامت
بر سر نکشید از کف افسوس لب تو

در فکر سفر باش که هر موی سفیدی
از غیب رسولی است برای طلب تو

این یک دو نفس را ز سر درد برآور
در غفلت اگر صرف شد اوقات شب تو

غافل مشو ایام خزان از نفس سرد
در خنده سرآمد چو بهار طرب تو

شوخی مکن ای پیر که هر موی سفیدی
شمشیر زبانی است برای ادب تو

در هر چه شود صرف بجز آه حرام است
چون صبح ز عمر این نفس منتخب تو

گاهی به لگد، گاه به پهلو دهی آزار
در مرگ و حیات است زمین در تعب تو

پیری که ز اسباب وقارست بشر را
مپسند که بی وقر شود از سبب تو

هر لوح مزاری ز فرامشکده خاک
دستی است برون آمده بهر طلب تو

صائب به ادب باش که گردون ز حوادث
صد دست برآورده برای ادب تو
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۵۵۱

وحشی تر از آهوست نشان قدم تو
کهسار شود سینه صحرا ز رم تو

کوتاه نگردد به گره رشته عمرش
چون زلف نهد هر که سری در قدم تو

هر فتنه سرگشته که در روی زمین بود
شد جمع به زیر قد همچون علم تو

زین بیش دل خود نتوان خورد به امید
گر ماه تمامی که گرفتیم کم تو

هر چند به پای دگری ره نتوان رفت
گردید فلک سیر سرم در قدم تو

چون چشم که در خواب گران است حضورش
دل را سبک از درد کند کوه غم تو

بر سنبل فردوس کند ناز نگاهش
چشمی که فتد بر خط نازک رقم تو

صائب چه خیال است نیفتد به زبانها
هر شعر که آید به زبان قلم تو
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۵۵۲

چون شبنم روشن گهر با خار و گل یکرنگ شو
بگذار رعنایی ز سر بیزار از نیرنگ شو

یکرنگی ظاهر بود دارالامان عافیت
در حلقه دیوانگان زنهار بی فرهنگ شو

دل زود می گردد سیه زین طارم زنگارگون
بگذر ازین ماتم سرا آیینه بی زنگ شو

زنهار در دار فنا انگور خود ضایع مکن
گر باده نتوانی شدن منصوروار آونگ شو

جز دل نمی باشد مکان آن لامکان پرواز را
خواهی به بر تنگش کشی دلتنگ شو دلتنگ شو

خالی نمی ماند ز زر دستی که احسان می کند
تقصیر در ریزش مکن خورشید زرین چنگ شو

راه از زمین گیری بود در دامن منزل سرش
بشکن به دامن پای خود چون راه پیشاهنگ شو

خصم درونی از برون بارست بر دل بیشتر
با دشمنان کن آشتی با خویشتن در جنگ شو

چون آسمان از گوشمال آهنگ می سازد ترا
بی گوشمال آسمان آهنگ شو آهنگ شو

هر چند خون باشد ترا روزی ازین وحشت سرا
چون لعل از چشم بدان پنهان درون سنگ شو

از می پرستی گل بود پیوسته صائب سرخ رو
پیمانه را از کف مده گلرنگ شو گلرنگ شو
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۵۵۳

ای دل ز اوضاع جهان بیگانه شو بیگانه شو
با آن نگار خانگی همخانه شو همخانه شو

از اهل دنیا نیستی در فکر عقبی نیستی
دست از دو عالم برفشان دیوانه شو دیوانه شو

یک چند در خواب گران بردی بسر چون غافلان
چندی دگر در عاشقی افسانه شو افسانه شو

از دیده هر روشنی در غیب باشد روزنی
هر جا به شمعی برخوری پروانه شو پروانه شو

آن گنج با شمع گهر ویرانه جوید در بدر
تا جهد داری ای پسر ویرانه شو ویرانه شو

خواهی ز دست یکدگر گیرند میخواران ترا
دست از گرانجانی بشو پیمانه شو پیمانه شو

از هوشیاری نقل پا سد سکندر می شود
چون سیل در راه طلب مستانه شو مستانه شو

تا در حریم زلف او گستاخ گردی همچو بو
با صدزبان در خامشی چون شانه شو چون شانه شو

در پله دیوانگی فرش است سنگ کودکان
مرد ملامت نیستی فرزانه شو فرزانه شو

خود را نسوزی پاک اگر از عیب خود را پاک کن
دریا چو نتوانی شدن دردانه شو دردانه شو

شبنم ز راه نیستی با مهر تابان شد یکی
جان را به جانان برفشان جانانه شو جانانه شو

از عارف رومی شنو گر حرف صائب نشنوی
حیلت رها کن عاشقا دیوانه شو دیوانه شو
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 645 از 718:  « پیشین  1  ...  644  645  646  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA