ارسالها: 6368
#95
Posted: 30 Dec 2014 18:28
✦✧✦ دوباره در دام خواب تو افتادن ✦✧✦
پلك سنگي و سر سنگي و حرفها سنگيِ سنگي.
خواب سنگي و دل سنگي و ديده ها سنگي
و مي بينمش با همان ديدۀ سنگي
كه:
گوشه ي دامنش را بالا گرفته و با سرپنچه راه مي رود روي كوچه ابري
اگر از ديوار مه بگذرد و سر برنگرداند
همين حالاست كه آرام و رام برسد از راه
سرم خيس و سرم خيس و سرم خيس
نسيم خزاني مورچه انداخته به صورت و سَرَم
تنم داغ و دهن خشك و لبم زخم . . .
خوشا به آمدنش
نرم!
به غزال، گويي، گفته :
« اين گونه راه مي روند »
چه مي كند وقتي رسيد؟
مي گيردم به بر؟
مي بوسدم؟
بگيرمش به بر؟
ببوسمش آيا؟
با كدام كلام بيآغازم ديدار اين خوابِ گريزپا را؟
دارد مي رسد
جاني بكن
كاري بكن
تصميمي بگير
چيزي نمانده تا سينه به سينه شوي با او
. . . . . . . . . . . .
لرزيد دستم . . .
دست و دلم لرزيد . . .
. . . . . . . . . . . .
. . . . . . . . . . .
دو دو مي زند چشمانم
خواب رسيده تا به خرخره ام
اما
نمي رسند به هم پلك هايم
عرق نشسته بر سر و جانم
گوش سنگي و دل سنگي و ديده ها سنگي
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#96
Posted: 30 Dec 2014 18:31
✦✧✦ سینــه ریــز ✦✧✦
از هفت دريا گذشته بودم
هفتمين كفش و كلاه آهنين را پوسانده بودم
و گل واژه ها و دُرواژ ههايي را كه
برچيده بودم در راه،
گرفته بودم در مشت
تا سينه ريزي بسازم از برات
شب هنگام،
چشم برهم نهاده بودم تا
از در درآيي،
«زلف آشفته و خندان لب و مست . . . »
ناگهان شيهه ي اسبان وحشيِ رعد
و شمشيرِ آختۀ برق،
طنينِ برهم خوردن در و درواچه از تندپاییِ باد؛
وا شدن مشتِ من وُ آهِ من.
در پيِ تيف شدنِ (۱) گل واژه ها و دُرواژ هها.
حالا
چشم گشوده مي دارم
تا نيايي،
زيرا
شرمسار دستانِ تهيِ خويشتن ام
(۱) تيف شدن در لهجه ي سابونات يها (استهباني ها) يعني بر روي زمين پخش شدن
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ویرایش شده توسط: anything
ارسالها: 6368
#97
Posted: 30 Dec 2014 18:33
✦✧✦
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ویرایش شده توسط: anything