غزل شماره ۶۶۱۵ لاله است این که از جگر خاک سرزده؟یا لیلی است سر ز سیه خانه برزدهعنبر به جام باده گلگون فکنده اند؟یا بخت ماست غوطه به خون جگر زدهدر چادر شکوفه نهفته است برگ سبز؟یا طوطی است غوطه به تنگ شکر زدهاز اشتیاق روی تو ای نوبهار حسندستی است شاخ گل که گلستان به سرزدهچون وا نمی کند گره از دل، چه حاصل استزان دستها که سرو به طرف کمر زده؟صائب چو زخم سینه گل بخیه گیر نیستزخمی که روزگار مرا بر جگر زده
غزل شماره ۶۶۱۶ ای عالم از ظهور صفاتت عیان شدهبست و گشاد دست تو دریا و کان شدهپیدایی تو دست اشارات کرده قطععریانی تو پرده چشم جهان شدهاز بی دریغ بخشی حسن کریم توهر ذره ای به هستی خود بدگمان شدهچندین هزار فاخته از مرغزار قدسدر جستجوی سرو تو بی آشیان شدههر سبزه ای که از جگر خاک سرزده استاز جویبار ذکر تو رطب اللسان شدهاندیشه بلندخیالان عرش سیراز دورباش کنه تو در دل نهان شدهآب روان ز حکم تو گردیده است سنگسنگ از حجاب حسن تو آب روان شدهاز صد هزار فتنه یکی از ریاض توگل کرده است و نرگس چشم بتان شدهبا یک زبان، به شکر تو هر سبزه ده زبانبا صد زبان، به حمد تو گل یک زبان شدهیک قطره عرق ز رخ لاله رنگ توبر برگ گل چکیده، لب دلستان شدهاز خاک دانه سوز تو یک دانه ضعیفبیرون فتاده، خال لب دلبران شدهچندین هزار قامت از تیر راست تردر زیر بار عشق تو خم چون کمان شدهخواب گران به دیده ما پرده بسته استورنه چنان که هست جمالت عیان شدهبی سرمه چشم را که چنین می کند سیاه؟عالم سیاه در نظر سرمه دان شدهگل را به روی تازه آتش چه نسبت است؟دوزخ فسرده است که باغ جنان شدهاین است اگر فریب تو، فرداست دیده امصائب یکی ز جمله دردی کشان شده
غزل شماره ۶۶۱۷ خط غبار گرد رخ یار آمدهخورشید حسن بر سر دیوار آمدهاز خط شده است پشت لب آن نگار سبز؟یا فوج طوطیی به شکرزار آمدهخالی کند خزینه عزیزان مصر رااین یوسفی که بر سر بازار آمدهرنگ حیا ز چهره گلها پریده استتا عندلیب مست به گلزار آمدهامروز نیست در سر عشاق مغز هوشدر کوی او سر که به دیوار آمده؟زندان شده است خانه به طفلان، مگر ز دشتدیوانه ای به کوچه و بازار آمده؟سر می رود به باد ز افشای راز عشقمنصور زین سبب به سردار آمدهخفاش را ز دیدن خورشید بهره نیستورنه ز ذره ذره پدیدار آمدهآسان بود شکستن سد سکندرشهر کس برون ز پرده پندار آمدهخلق خوش است جوشن داود بیدلانبی زخم، گل برون ز خس و خار آمدهرزقش ز آسمان و زمین است دود و گردتا جان برون ز عالم انوار آمدهدارد خبر ز راحت جان از وداع جسمبیرون کسی که از ته دیوار آمده
غزل شماره ۶۶۱۸ تا سبزه خط از لب جانان برآمدهآه از نهاد چشمه حیوان برآمدهعشق است نازپرور راحت، وگرنه حسنیوسف صفت به محنت زندان برآمدهدر بزم وصل، داغ تهی چشمی من استدلوی که خالی از چه کنعان برآمدهداند که من ز دامن صحرا چه می کشمبر سنگ، پای هر که ز دامان برآمدهآن غنچه را که من به نفس باز کرده امصبح قیامتش ز گریبان برآمدهما بی توکلیم، وگرنه درین چمنرزق شکوفه از بن دندان برآمدهچون سبزه ای که در قدم بید بشکندمژگان من به خواب پریشان برآمدهاز داغ عشق، جن و ملک را نصیب نیستاین مه ز مشرق دل انسان برآمدهکی درهم از دم خنک تیغ می شود؟صائب به سردمهری دوران برآمده
غزل شماره ۶۶۱۹ تا سبزه خط از لب جانان برآمدهآه از نهاد چشمه حیوان برآمدهعشق است نازپرور راحت، وگرنه حسنیوسف صفت به محنت زندان برآمدهدر بزم وصل، داغ تهی چشمی من استدلوی که خالی از چه کنعان برآمدهداند که من ز دامن صحرا چه می کشمبر سنگ، پای هر که ز دامان برآمدهآن غنچه را که من به نفس باز کرده امصبح قیامتش ز گریبان برآمدهما بی توکلیم، وگرنه درین چمنرزق شکوفه از بن دندان برآمدهچون سبزه ای که در قدم بید بشکندمژگان من به خواب پریشان برآمدهاز داغ عشق، جن و ملک را نصیب نیستاین مه ز مشرق دل انسان برآمدهکی درهم از دم خنک تیغ می شود؟صائب به سردمهری دوران برآمده
غزل شماره ۶۶۲۰ چون غافل است دل ز حق از دل چه فایده؟بی لیلی از نظاره محمل چه فایده؟سیری ز مال نیست تهی چشم حرص راغربال را ز کثرت حاصل چه فایده؟از وصل شد تردد خاطر فزون مراپروانه را ز بودن محفل چه فایده؟چون هست در تصرف دریاعنان موجرفتن نفس گسسته به ساحل چه فایده؟نجیر موج مانع رفتار سیل نیستبی تاب شوق را ز سلاسل چه فایده؟پر زر نساخت چون دهن عندلیب راگل را ز نقد خویش چه حاصل، چه فایده؟موج سراب سلسله جنبان تشنگی استحق جوی را ز عالم باطل چه فایده؟چون می شود زیاده ز ایثار، سیم و زربستن در سؤال به سایل چه فایده؟تا شهرت است مطلب از احسان سیم و زراز ریزش کریم چه حاصل، چه فایده؟پیکان دلش ز خنده سوفار وا نشدچون نیست خرمی ز ته دل چه فایده؟چون گرد خجلت از رخ قاتل نمی بردصائب ز پرفشانی بسمل چه فایده؟
غزل شماره ۶۶۲۱ آن را که نیست دلبری از دل چه فایده؟جایی که برق نیست ز حاصل چه فایده؟زنجیر تازیانه بود فیل مست رادیوانه ترا ز سلاسل چه فایده؟این سیل رخنه در دل فولاد می کندبستن به روی عشق در دل چه فایده؟اکنون که شد سفید مرا چشم انتظاراز سرمه سیاهی منزل چه فایده؟مجنون چو نسخه از رخ لیلی گرفته استدیگر ز پرده داری محمل چه فایده؟آن را که هست چون گهر از آب خود خطراز لنگر سلامت ساحل چه فایده؟در چشم تنگ مور جهان چشم سوزن استدلتنگ را ز وسعت منزل چه فایده؟چشم گرسنه سیر ز نعمت نمی شودغربال را ز کثرت حاصل چه فایده؟تا روشن است دل ز دو عالم بشوی دستچون غوطه خورد آینه در گل چه فایده؟صائب ترا که طاقت دیدار یار نیستاز انتظار دوست چه حاصل، چه فایده؟
غزل شماره ۶۶۲۲ محجوب را ز صحبت جانان چه فایده؟پوشیده چشم را ز گلستان چه فایده؟حیرت بجاست حسنی اگر در نظر بودآیینه را ز دیده حیران چه فایده؟پیکان بود ز خنده سوفار بی نصیبدلتنگ را ز چاک گریبان چه فایده؟آب حیات را نبود نشأه شرابمخمور را ز چشمه حیوان چه فایده؟از خنده دل ز خون نتوان ساخت چون تهیما را چو پسته از لب خندان چه فایده؟هر برگ گل بر آتش سوداست دامنیپروانه را ز سیر گلستان چه فایده؟خورشید بی نیاز ز سیر ستاره استخاک شهید را ز چراغان چه فایده؟با چشم شرمگین نتوان گل ز حسن چیدلب بسته را ز نعمت الوان چه فایده؟برق فناست حاصل باران بی محلدر عهد شیب دیده گریان چه فایده؟نشتر سبک عنان نکند خون مرده راافسرده را ز سلسله جنبان چه فایده؟چون نیست هیچ کس که به داد سخن رسدصائب ز جمع کردن دیوان چه فایده؟
غزل شماره ۶۶۲۳ در دور خط به حرف رسیدن چه فایده؟در وقت عزل شکوه شنیدن چه فایده؟خط نیست دشمنی که بتابد ز تیغ رویبر روی خویش تیغ کشیدن چه فایده؟سر رشته نگاه چو از دست رفت، رفتدنبال صید جسته دویدن چه فایده؟اکنون که شعله زد ز جگر سوزش نهانچون شمع دست خویش گزیدن چه فایده؟ابر تنک نهان نکند آفتاب رابر داغ عشق پرده کشیدن چه فایده؟پست و بلند پیش نسیم خزان یکی استچون تاک بر درخت دویدن چه فایده؟گل می کند پیاله کشی از بهار رنگپیمانه را نهفته کشیدن چه فایده؟چون تیر می جهد ز کمان گفتگوی حقمنصور را به دار کشیدن چه فایده؟تیغ زمانه را به جگر آب رحم نیستخون خوردن و به خاک تپیدن چه فایده؟صائب چو یار با دگران باده می کشدگردن ز انتظار کشیدن چه فایده؟
غزل شماره ۶۶۲۴ کی بخت خفته وا کند از کار ما گره؟از رشته هیچ کس نگشاید به پا گرهاز ناخن هلال طرب وا نمی شودعهدی که بسته است به ابروی ما گرهدر دل هزار مطلب و یارای حرف نهصد عقده بیش دارم و دست از قفا گرهبا سخت گیری فلک سفله چون کنیم؟با ناخن شکسته چه سازیم با گره؟ناخن نماند در سر انگشت شانه رادر زلف و کاکل تو همان جابجا گرهاز ابروی تو چین به دم تیغ تکیه زداز کاکلت فتاد به دام بلا گرهتا چند سایه بر سر این ناکسان کند؟ای کاش می فتاد به بال هما گره!