انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 43 از 107:  « پیشین  1  ...  42  43  44  ...  106  107  پسین »

خاطرات بهرام و مامانش


مرد

 
عجب داستان‌ با حالی هس
     
  
مرد

 
عالییییییییییییی بود
     
  
مرد

 
دمت گرم عالی
     
  
↓ Advertisement ↓
TakPorn
مرد

 
azadmaneshian
خیلی عالی و پرهیجان بود !ممنون دستت در دنکنه شهره خانم ، نویسنده و راوی محترم .
     
  
زن

 
ساعت از نصفه شب یعنی ۱۲گذشته بود ومن با سحر بدونه وسیله نقلیه ای پیاده راه افتاده بودیم اونم در حالیکه همه ماشین مدل بالا داشتند و تنها مزیتی که ما داشتیم خوشکلی فوق العاده خواهرم بود که لباس سفید شیک و قشنگش به ان صد چندان افزوده بود این لباس سحر بعد ها منو یاد شخصیت سیندرلا ساخته و پرداخته والت دیسنی هنرمند و نابغه تکرار نشدنی انداخت که شباهتی زیادی به این شخصیت کارتونی و تاریخی و موندگارش داشت ......همه منتظر بودند افتخار سوارشدن ماشینشونو بهشون اهدا کنیم ولی سحر مست و شاد و شنگول با من قدم بر می داشت و اعتنایی بهشون اصلا نمی کرد ...دمت گرم سحر ........این کارشو پسندیدم ......افرین خواهر قشنگم ........خواهر میخام ماشین دربست بگیرم هم خسته ای و شبه و هم خیابونا خلوته ....نمی خاد داداش جووون پیاده می چسپه نکنه میترسی.......نه ترس چیه بابا .....دوس دارم امشبو با قدم زنان تا خونه برم ......شب خیلی خوبیه داداش........اه نیگاه به ستاره های اسمون کن .......خیلی قشنگنه ..امشب همه چی زیبا و قشنگ به چشم میاد ......سحر امشب خیلی سرحال و قبراقی تا حالا این جوری ندیده بودمت .......واه داداشی یعنی تا حالا منو اینجوری ندیدی ....اره به جون تو راست میگم .......سحر امشب خیلی خیلی قشنگ شدی ...یعنی تو همیشه خوشکلی ولی امشب از قرص ماه سبقت گرفتی ......اوووه داداش چه حرفا میزنی .....با اجازت همه دخترا و زنارو امشب بایکوت کرده بودم و فقط من در جشن به چشم میومدم ..البته دختر استاندار همونی که تولدش بود خیلی تلاش می کرد جلب توجه کنه ..ولی عمرا نمی تونست و فقط تا تونست ناز و افاده و لوندی کرد و سه بار هم لباس عوض کرد ولی فایده ای براش نداشت.....با همه رقصید واقعا یه ذره مونده بود زیر همه پسرا بخوابه ....کثافت جنده خجالت نمی کشید ......امثال این جور ادما فقط به مقام و پول اقا جونشون مینازن وگرنه هیچ پخی نیستن .......اره خواهر جون .....دقیقا همین طوره ........
وقتی که از نیم رخ بهش نگاه می کردم فقط فقط زیبایی و طروات و شادی وشور و نشاط رو در چهره اش میدیدم کمی قدم هامو اهسته تر کردم تا باسن برجسته و قشنگشو هم ببینم .......حرکات یک دو های ماهیچه های کونش چشمامو داشت از حدقه در میاورد ...وای وای خدای من .......کیرم مدتها بود به افتخارو احترام این اندام زیبا برپا و شق شده بود و از زیر شلوارم که امشب اتفاقا و استثنا شورت به پا نداشتم کاملا تابلو رو میزد ...تاریکی شب و مستی و حال خوش سحر استتار خوبی برای وضعیت کیرم بود.......ولی سحر باهوش و تیز فهمید دارم کونشو نگاه می کنم .......و از نیم نگاه هاش بخوبی اینو فهمیدم اوووف اوووف وای وای چه خوب داره باسنشو با کمرش تکون میده انگار که با ریتم ارووم و اهسته یک اهنگ رقصی برام میرقصه ......مطمئنم سحر از عمد داره این کارو می کنه ...ولی چرا؟..........واقعا امشب سحر اون سحر قبلی نیس .....گردشی که به کمرش می داد و انتقالش که به باسنش ختم می خورد منو به سرحد انفجار شهوتم رسونده بود .....لامصب .چه نمایش باسنی. هم می داد.....این نمایش خیلی هات و در حد لالیگا ادامه داشت تااینکه .بعد از دقایق کوتاه و لی خیلی رویایی یهو به حرف اومد .....داداش هوس باز و باسن دوست خودم میدونم چرا سرعت قدم هاتو کم کردی ....ای کلک .....داری همون چیزو می بینی که امشب همه واسش کف کرده بودند ....ها .......نه سحر اونجوریا هم نیس سنگ ریزی تو کفشم رفته و اذیتم می کنه ......وایسا کفشمو درارم و درش بیارم .....هههههه..بلد هم نیستی دروغ بگی ....بیا خودم کفشتو می بینم ......اوووه...هیچی توش نیس...ای شیطون بلا ......برو .خدا شکر کن که امشب خیلی شنگولم وگرنه این لوله ای که وسط پات الان بلند شده رو می گرفتم وچنان فتیله پیچش می کردم که تا توکیو بال بال بزنی و به اغوش مامانم پناه ببری .......ههههههه......
خب داداش به اندازه کافی نیگاه و حالتو کردی .......دیگه کافیه .......اووووی یه کم سردمه ........کاش یه چیزی داشتم رو شونه هام می گرفتم ........خواهر بیا بلوزمو تنت کن ....بزار درش بیارم .....اهان ......نمیحام بهرام خودت لازمش داری ...سردت میشه من عادت کردم در پادگان از این سرماها خیلی کشیدم ....سحر الان که در پادگان نیستی و با من هستی و باید همه جوره هواتو داشته باشم .......بیا خودم روشونه هات می کنم ...وای خیلی هم بهت میاد سحر هر چی بپوشی ارزش و قشنگیتو هیچ کم نمی کنه و تازه زیادتر هم می کنه .....مرسی داداشی ......ولی خودت با رکابی هستی ......و ممکنه سرما بخوری ......با تو بودن سحر جون سرما جایگاهی نداره ........خوب بلدی از این حرفا بزنی ناقلا .....بیا جلوتر به من بچسپ ...خوبه ....اهان .......خواهر کمرتو از بغل بگیرم که ناراحت نمیشی .........نه بگیرش اتفاقا می خواستم خودم بگم ......گرمای بدنت خیلی حال میده بهرام .......قربونت برم خواهر نوکرتم به خدا ....سحر بهتر نیس از بیراهه و تو کوچه بریم تو خیابون خوبیت نداره ..ماشین ها رد میشن و می بینن و مرتب بوق میزنن ......هر چه تو بگی داداش.........اون کوچه جلویی راهمونو اتفاقا کوتاه تر می کنه بریم داخل کوچه ........ولی تاریک تره تو که نمی ترسی .......نه جوونم ترس کیلویی چنده ؟....شاید خودت می ترسی با این رکابی که تنته.......با تو که هستم حاضرم برم تو لونه شیر و ببر ......گمون نکنم فلانی ......می بینم می لرزی .....سحر خودت داری می لرزی ......حالا که اینجوریه بیا بغل داداشت تا ثابت کنم تو لرزگرفتی نه بهرام ......اصلا بهتره کولت کنم ......من نوکر و حمال سحر جوونم میشم ......وای وای نه نه بهرام این کارو نکن ......اوا لباسم مجلسیه خرابش می کنی.........دهها لباس فدای یه تار موت.....خواهر با این کار خودمم گرم میشم اخه شبای پاییزسوزناکه .......اه داداش چه کیفی داره کولی.......اووووی بهرام .....بهرام کف دستات جای خوبی نرفته .....رعایت کن ......ای بابا سحر مجبورم اونجا گیرش بدم چون باید خوب حملت کنم ......ای حقه باز مکار .......اخرش کار خودتو کردی ....و دستات جایی رفته که نمی تونم بگم تکونش بده چون خیلی از کولی بردنت حال می کنم ......اه بهرام .....چیه خواهر جووونم....هیچی ...دارم به امروزم فکز می کنم که خیلی برام زیبا و شیرین شکل گرفت فقط موندم از این کارای تو ...چرا هر وقت منو میبینی و نزدیکم میشی هوس و شهوت از چشات میبینم .....مگه تو برادرم نیستی ایا برادر واسه خواهرش باید این رفتارو داشته باشه ...کدوم برادری این جوزی می کنه اخه............سحر اگه یادت باشه قبلا برات گفته بودم هیچ پسری و یا مردی نمی تونه دربرابر قدرت جاذبه و خوشکلی فوق العاده تو دووم بیاره چه برسه به من که پسر جوون و بالغی شدم .....سحر از من توقع نداشته باش که بی تفاوت بمونم...اگه غیر از این میشد باید به مرد بودنم شک می کردی .....من ناخواسته بهت حس خوبی دارم ...یه دفعه بگو عاشقم شدی .........حالا سحر مگه اسمون به زمین میرسه که یک برادر عاشق خواهرش بشه ...مگه چه اشکالی داره ...ها ...داره داره بهرام از نظر من خیلی اشکال داره .....نمیشه نمیشه .....گناهه ...گناه کبیره س می فهمی ......اه اه بهرام داری چه غلطی می کنی از یه طرف با حرفات منو داری وسوسه می کنی و از سوی دیگه با دستات اونجامو گرفتی و انگشتات هر لحظه بیشتر و زشتر با من رفتار می کنه......مگه دارم چیکار می کنم ...خب دستام باسنتو گرفته چون مجبورم ..نمیشه که به کمرت ببرم ...اه اه اه مستم کردی ای جوجه فوکلی بی ادب سحر.....تو این کوچه تاریک مثل یک مردی که مست از نوشیدن عرق و شرابه منم از مالش تو دارم مست ومدهوش میشم ....خوابم میادداداش ......اگه خوابیدم نرو خونه ...راهتو کج کن و برو خونه دایی هوشنگ ...نمی خام اکرمو تنها بزارم .......چشم خواهر .....
همه چی به میل و خواسته من پیش میرفت ..وقتی که سحر رو به دوشم گرفتم با وجود اینکه سنگینی خاصی رو من حمل می کردم ولی در برابر حس خوب و عشق و علاقه زیادی که بهش داشتم چندان تاثیر منفی برای من نداشت و خستگی رو اصلا احساس نمی کردم ......انگشتای دستام علاوه بر باسن سحر چاک کونشو هم گرفته بود و هر لحظه با شهوتی که منو تسخیر کرده بود بیشتر و بهتر به سوراخ هاش دسترسی پیدا می کرد م شورتشو با فشاری که بهش میاوردم به سوراخ کونش میزدم و چوچوله های کوسش با انگشتام مثل دکمه های پیانو بخوبی بازی می خورد ....قربون این کوس و کونش برم من که کاش فقط می دیدمش ولی با لمس کردنش میتونستم با خیالش تصورشو بکنم که چه شکلی دارم نوازشش می کنم .......انگشتام کم کم خیس شده بود و اب کوسش ترشحاتشو شروع کرده بود لزج شدن انگشتام به بهتر شدن کارم افزوده بود ....کیرم ابشو تخلیه کرده بود ..منم ارضا شده بودم ولی باز هم همچنان راست و سفت مونده بود ..انگار که میدونست هنوز ول کن سوراخاش نشدم ........ارزو می کردم دیرتر به خونه دایی هوشنگ برسم تا بیشتر و بیشتر از این سفره عشق و شهوتم بهره ببرم ......دامن لباس مجلسیش کاملا تا باسنش بالا رفته بود و در اون تاریکی شب رونا و باسن خوشکلش در روی شونه هام در اسارت کامل دست های شهوت ناک من قرار گرفته بود........
بالاخره به جلو خونه دایی هوشنگ رسیدیم و من مجبور شدم که سحر رو بیدار و از دوشم بردارم .......اووووه ....داداش ....چه خواب شیرینی داشتم ...خیلی خیلی لذت بخش و با حال بود ....خسته شدی ؟.......نه خواهر اصلا خسته نشدم ....ولی بهرام انگاری توم بهت خوش گذشته ...وای وای اینجات هم خیسه ...هههههه...خراب کاری کردی ......ها از دودولت اب کشیدی .........اره سحر چیکار کنم دست خودم نبود ..خودش اومد ..من که دستام اونجات بود و ازش دور بود ......وای وای بهرام تو خیلی حشری هستی بابا .....کی این همه شهوت جناب عالیو تحمل کنه ...بیچاره دختری که زنت میشه همون ماه اول فلنگو می بنده و برمی گرده پیش مامان جونش .......زود باش درو بزن تا بریم داخل ...میگم بهرام امشبو همینجا بمونیم و بخوابیم اگه تعارف کردن نه نگو ..خسته ام و حال و حوصله خونه رفتنو اصلا ندارم ..باشه سحر موافقم .....
اون شب در خونه دایی هوشنگ خوابیدیم .اکرم و سحر در یه اتاق و من تنها و اتفاقا در اتاقی که دیوار به دیوار اتاق خواب دایی و فرانک بود خوابیدم نیمه های شب با صدای اه و ناله و نکن نکن فرانک از خواب پریدم و گوشمو به دیوار که گرفتم بهتر حرفای سکسی و عشقی فرانک جوون به گوشم می خورد .......نه نه هوشی ..امشبو دندون رو جگر بزار..عیبه مهمون داریم .....وای وای ...اخ اخ ...عزیزم ..فرانک ازت سیر نمیشم ....اوووف جیگر......نه هوشی خواهش می کنم .منو نکن .....بجاش فرداشب دوبار منو بکن اصلا فرداشب هر دوبارش کون بهت میدم ..خودت میدونی که مدتیه کونم درد می کنه .....و اذیت میشم ولی حاضرم دردشو بجون بکشم فقط امشب نه ....نمیشه فرانک هوس کردم بکنمت ......لابد چشات به دخترای طاهره افتاده و شهوتی شدی .....ها .....ای بابا چه ربطی به اون دخترا داره..زنمی و باید بهم بدی ...ولی شبای قبل اینجوری هوس نمی کردی ......حالا فرض کن که حق با توه ..بابا با اون وضعیتی که سحررو دیدم توم جای من بودی همین کارو می کردی تازه خودمونیم بمونه پایین تنه اکرم که خودش یک دنیا هوسه .......هوشی میدونم تو از ته دل این حرفارو نمیزنی چون می شناسمت . غیرتی ومرد باشرفی هستی ..باشه درکت می کنم بیا منو بکن .تا هوست ارووم بشه ....این شد حرف حساب .......میشه کیرتو بخورم هوشی ..نه فرانک دوس ندارم ..مخالف این کار هستم .....اه یادش بخیر چند بار طاهره کیرمو دهنش کرد و خورد باور کن دلم نمی خواست بخوره ولی کدوم مردی میتونه در برابر زن خوشکلی مثل طاهره نه بگه ....ازت ممنونم فرانک که درکم می کنی واینکه ناراحت نمیشی از طاهره اسم میبرم ..من هنوز طاهره رو خواهر خودم میدونم و تو زن واقعی و دوست داشتنی من هستی ...قربون تو هوشی ......طاهره هم مثل خواهر منه و هردومون بهش خیلی مدیونیم چون با بودن اون من و تو بهم رسیدیم ...ولی هوشی من خیلی دوس دارم کیر بخورم ..از این کار سیر نمیشم .....لطفا بهم بده بخورمش .....حالا فرداشب بهت میدم بخوری امشبو به میل من رفتار کن .....اخ اخ اخ کیرکلفت ...وای وای ..اه اه اه هوشی جووون......تندترش کن ..افرین ...مرد خوب من .....مرد باغیرت من ...دوست دارم ....منم میخامت فرانک ....کوس خوشکل خودمی .......پس کونم چی خوشکل نیس اونقد کونمو کردی که دردش گرفته .......اخه فرانک کی میتونه از این کون تو بگذره .......کون تو کردن داره ...قبلا که کونتو نمی کردم بارها طاهره بهم تذکر می داد که ازکونت غافل نشم واقعا حق با طاهره بود کارشناس واقعی فقط طاهره س و بس ..به جون جفتمون خواهر لایقی دارم ..دمت گرم طاهره ..خواهر خوشکلم کجایی که برادرت داره به افتخار ت زنشو می کنه ...اخ اخ اخ جرررخوردم ...هوشی تمومش کن ..من ارضا شدم ....منم دارم میام ...اخیش تمومه .....فرداشب یادت نره قول دادی دوبار به من کون بدی .......چشم شوهرم .....قبلش یادم بمونه باید خوب چربش کنم تا دردم کمتر باشه ....
با این حرفایی که شنیدم بازم جوش اوردم ..دستم وقتی که به کیرم خورد مثل سنگ شده بود ......اه خدای من امروز و امشب انگار برای این کیر من استراحت معنی نداره رفتم دستشویی و با اب سرد از کیرم پذیرایی کردم ولی به این راحتی شل بشو نمیشد ..این بار کیرم هوس فرانکو کرده بود ...باید بهش حق می دادم .....چون فرانک عاشق کیر خوردن بود ولی شوهرش به خواسته اش بی اعتنا بود وکیرم بخوبی نیاز و خواسته فرانک جونو درک و فهمیده بود و به خاطرش قیام کرده بود .........انگار که قبل از رسیدن حرفای این زن و شوهربه گوش و مغزم ...کیرم شنیده بود و قدرت انتن دهیشو الان به من ثابت کرده بود .......خوابم نمی برد و در حیاط خونه روی لبه پله نشستم و به اسمون نگاه می کردم و در فکر فردا بودم که بعد از کلاسم سراغ رویا برم که گزارش مهمونیو ازش بگیرم .....تا نزدیکای صبح از جام تکون نخوردم اذان صبحو که شنیدم دوس داشتم نماز بخونم ولی بدنم پاک نبود و غسل نیاز داشتم ......در این افکارم بودم که یهو صدای اهسته بهرام رو از پشت سرم شنیدم .....بهرام ...بهرام ...یک لحظه فکر کردم سحر و یا اکرم صدام میزنن ........برگشتم دیدم فرانک لبه در اتاقش با اشاره دستش به طرف حموم منو دعوت به ملاقات کرده ...همون لحظه فهمیدم کیرمو میخاد که دهنش کنه و بخوره ....نوش جونش ..من که از خدامه و این بیخوابی ناشی از نیاز کیرم به رسیدن به دهن خوشکلشه ...پس بلند شم و زودتر برم تا مزاحمی نیومده ...اخ جووون ........به محض رسیدن به درگاه حموم بدونه مقدمه و سلامی فرانک نشست جلوم و شلوارمو پایین کشید و کیر سفتمو دهنش کرد ....اووووف ......بهرام تو که همیشه کیرت سفته ...نکنه از دیشب همین جوری بوده ...ها ....اره خاله جوون..با اون اه اه گفتنات و کوس دادنت به شوهر ت کیرم از همون موقع راست شده و شل بشو نشده ......اه بهرام جووون فرانک پیش مرگت بشه اگه میدونستم مارو شنود می کنی هوشی رو دست به سر می کردم و میومدم اتاقت تا هم کیرتو بخورم و هم برای اولین بار بهت کوس بدم ........واقعا میومدی ...ارره به جون خودم و مامانت که خیلی خاطرشو میخام......پس افتادیم که به کوس خوشکلت هم برسم ......پس چی .....دیگه کوسم مال خودته هر موقع دلت خواست بکنش ........خاله بخورش ......اوا به همین خاطراومدم و خطرو به جون گرفتم که این کیر کلفت و خوشکلو دهنم کنم ......اوووف چه کیری داری تو ...فقط بوی اب منی میده ...چرا .......خب خاله ابم اومد همون موقع که به شوهرت کوس می دادی ......بخورش ...بخورش .....لیسش بزن ..همه جاشو خوب بخور ......می خورم خوبم می خورم .....هر چی که شوهرم نمیزاره کیرشو بخورم دو برابر مال تو رو می خورم نوش جوونم ...مگه نه بهرام .......اره فرمایشت صحیحه و من همیشه در خدمت تو و نیازت هستم ........
در استانه طلوع زیبای خورشید و کیرم که در دهن خوشکل فرانک رفته بود باز هم ارضا شدم و روزم با این اتفاق شیرین استارت خورد
     
  
مرد

 
عالی بود شهره جون
     
  

 
خیلی سخته دل ب یکی ببندی و اون ازت دوری کنه
     
  
زن

 
فرانک با کیری که خورده بود باز رفت در بغل شوهر ش خوابیدولی در مقابل سحر رو در حالتی دیدم که داشت نرمش می کرد تاپ بدونه استین کوتاهی که تا نافش اومده بود و با شلوار سفتی که تا زانواش رو می پوشوند فرم و استیل اندامشو فوق العاده سکسی کرده بود ....شنای که میرفت و باسنشو که در فرمش قلمبه می کرد خیلی دیدنی بود سینه های سفت و خوشکلش که در سایز زیر ۷۵ تخمین زده میشد با تکون هاو موجی که به خودش می داد در اون صبح زود از بهترین صبحونه.هم سبقت گرفته بود ......اه خدای بزرگ این همه زیبایی و خوشکلیو کجایی قلبم نگه دارم ......باور کنید می خواستم به قصد تجاوز بهش هجوم ببرم ......اووووف سحر ...کیرم تو کون و کوست ...لامصب این اول صبحی منو دیوونه خودت کردی ...چیکارت کنم من ......نرمشش به رقص کمر و چرخوندن کمرباریکش کشیده شده بود و با خم شدناش به حالت زاویه ۹۰درجه و با دو پای کشیده اش چنان صحنه سکسی و زیبایی رو ترسیم می کرد که در وصف و هیچ نوشتاری نمی گنجید .....در فرم خم شدناش باسنش دو چندان زیبا و خوشکل میشد ......این فرم وشکل فقط کیرمو می خواست در پشتش سوار بشه و با خشونت زیاد شلوارشواز هم پاره کنه و تا دسته در سوراخ کونش فرو کنه ......اخ سحر اگه میشد کیرم تو کونت میرفت تا وقت غروب بیرونش نمی کشیدم و ساعت ها در کونت نگرش می زاشتم تا پوست و گوشتش در مدخل سوراخت حل و هضم بشه ..دارم چیا میگم انگار حسابی قاتی کردم ...هوس و شهوتم مغزمو از کار انداخته و سرو ته حرفام معلوم نیس و واقعابی معنیه ........با بیدارشدن دایی هوشنگ من هم از این گرداب شهوت و حشری سحر خلاص شدم و فوری از گوشه اتاق سحر خودمو دور کردم ......با اب خنکی که به سرو صورتم زدم کاملا از فاز سحر بیرون اومدم .......من منتظر خواهرام نشدم و به خونه برگشتم تا دوشی بگیرم در حموم کیرم هنوز نیمه شق بود و با لمس کردناش بیشتر سفت میشد در رویای اندام سحر و کوس و کونش بودم که دیشب لمسش کرده بودم و اینکه من چه سونوشتی در انتظارمه و ایا عشق بازی و سکس با خواهرم چه عواقبی در پیش داره ...خرفای سحر که می گفت گناه کبیره س و کاری ناشایست و قبیحی هست که در چهار چوب هیچ دین و باوری درستی جایگاهی نداره ...ولی ایا من می تونم با این قضیه کنار بیام.......خیلی برام مشکله .....خیلی سخته ......
بعد از کلاسم بلافاصله سراغ رویا رفتم .......حدود یک .ساعت و اندکی قبل از ناهار که بهترین وقت بود و شوهرش خونه نبود .....وقتی که درو روم باز کرد با چادرش خیلی زیبا وخوشکلتر به چشمم اومد ..رویا ارایش کرده بود .....اه خدای من .....این ارایشش خیلی وسوسه کننده و تحریک اوره ....به خدا پناه میبرم .....من واقعا نمی خام با این زن جوون و جذاب و حوش اندام عشق بازی کنم .....وقتی عکس شوهرشو با رویا می بینم از خودم خجالت می کشم که با پاهای خودم وارد حریم خونه شون شدم ...رویا وقتی چادرشو کنار زد و اندامشو با تاپ لیمویی خوش رنگ و دامنی که کاملا برجستگی باسن و روناشو نمایون می کرد دیدم بیشتر تحریک شدم .....خوبی رویا ...ببخش منو که بازم اومدم خونه تون ...به خدا خوبیت نداره که من میام ..اونم وقتی که تو تنها هستی .....فقط می خواستم بشنوم دیشب چی شد و برام بگی ..........بهرام بشین تا برات چای تازه دم بیارم .......الان همه رو برات میگم .......بازم نگاهم ناخوادگاه و بر خلاف میلم به پستونا و رونای خوشکلش رفته بود موقع نشستن در کنار سماور ووقتی که خودشو تکون می داد همه اندامش حالت های سکس اور و هاتی می گرفت ...سرمو بارها پایین می گرفتم ولی بازم شهوت و حشریم بهم فشار میاورد و چشامو بهش می گرفتم در لحظاتی که خودشو خم کرد و خواست قندان رو جلوم بزاره حسابی لبه شورت سفیدش رو افتاد و من تبم فوری بالا رفت همه بدنم داغ شده بود و مایل بودم رویا رو قشنگ و کامل بکنم ....کاری که در استانه انجام شدنش قرار گرفته بودم ولی با دیدن دوباره عکس رویا و شوهرش در طاقچه بازم جلو خودمو گرفتم .....رویا میشه یک لیوان اب سرد بهم بدی ...ای به چشم ..بهرام خان .....مگه میشه به یه پسر و اصلا بهتره بگم یک مرد واقعی اب خوردن ندم ..اب چیه تو بگو همه چیزمو بهت تقدیم می کنم تو ارامش و خوشبختیو به من باز گردوندی و کاری کردی که حتی شاید شوهرم و برادرام به خوبی تو نمی تونستن انجامش بدن ..حاضرم تا اخر عمرم برات هر کاری که خواستی انجامش بدم .....رویا این حرفت خیلی سنگینه ..اینو نگو هر کاری شامل خیلی چیزا میشه حتی ........نگم بهتره ..میدونم چی میخای بگی ..اررره بهرام حتی اگه بخای بامن هم بستر بشی ..باور کن حاضرم .....تو لیاقتشو داری مالک من بشی ......رویا این حرفو نزن مگه شوهرتو دوس نداری و به زندگیت علاقه مند نیستی ...چرا بهرام خیلی زندگیمو دوس دارم و شوهرم همچنین ...ولی وقتی که به کاری که تو کردی فکر می کنم احساس می کنم بهت بدهکارم و مایلم که به وسیله ای و شکل و فرمی براتون جبرانش کنم ...می فهمی بهرام ...اره گرفتم ولی تو به من اصلا بدهکار نیستی ومن ازت هیچی نمیخام و فقط دوس دارم خوشبخت بشی ......مرسی بهرام ......خب از دیشب بگم البته از اولش که غروب شده بودبگم ....مهمونا از قبل غروب با ماشین های مدل بالاشون میوندند اقشار خاصی که خودشو بالاتر از همه میدونن و امثال ماها رو اصلا ادم حساب نمی کنن واقعا خیلی سخته در میون این موجودات بتونی تحمل کنی دم بر نیاری ولی خب کار و من شوهرم همینه و من وظیفه داشتم که دیشب با جمعی از همکارام که اکثرا زن های جوون و چن نفری اندک هم مرد بودند که از شون پذیرایی کنم ....از همون اول کار با عکسی که ازاون دختر خانم خوشکل به من داده بودی نگاهم متوجه اومدنش بود ....و بالاخره هوا تقریبا تاریک شده بود که اومد ..اونم تنها کسی بود که با یک تاکسی اومده بودووقتی که در روبروی عمارت اصلی پیاده شد .....در همون ثانیه اول همه چشم هارو خیره خودش کرد ..خوشکلیش حرف نداشت وای چه لباسی هم تنش کرده بود لباس سفیدی که در اون تاریکی ابتدای شب می درخشید .....ستاره خانم که میزبان این مهمونی بود با قیافه و دکور متکبرانه اش به استقبالش اومد و زورکی گونه هاشو ماچ کرد .....از همون نگاه اول حسادت رو در وجود ستاره می دیدم ...حسودی به سحر خانم و قشنگی و لباس خوشکلش .......همه پسرا و مردا تلاش می کردن به سحر و یک زن جوونی که از تهروون دعوت شده بود نزدیک بشن و این صحنه های خوبیو برای کسی مثل من که رصدشون می کرد بوجود اورده بود سحر با بی تفاوتی و شادی و نشاطی که داشت تلاش می کرد به کسی میدون نده ولی اون زن جوون و زیبا و ستاره مثل سحر رفتار نمی کردن و هر دقیقه با کسی لاس میزدن و اجازه می دادن حتی انگشتی هم بشن ......در همین اثنا با ورود یک پسر خوش قد و بالا و چهار شونه که اندامش نشون می داد که یک ورزش کار خبره و کار امده ...شرایط بهم خورد و این بار دخترا و زن ها تلاش می کردن تورش کنن .....ستاره شخصا این پسر رو دعوت کرده بود و انگار می خواست به همه بگه دوست پسر شه و به قول عوام بهش می نازید ولی چیز عجیبی که کم کم منو متوجه خودش کرد توجهات این اقا پسر که شهریار اسمش بود به سحر خانم بود و اینکه از همه جالبتر واکنش سحر بود که بهش بخوبی اوکی می داد.......و با وجود اینکه ستاره شهریار رو در اون شب مال خودش میدونست کم کم فهمید که نمی تونه با سحر رقابت کنه و چن دقیقه طول نکشید شهریار و سحر کنار هم قرار گرفتند ......واقعا خدا وکیلی هم بهمدیگه میومدند .....این دو تا انگار قبلا با هم اشنا بودن و جوری با هم حرف میزدند و شوخی و خنده می کردند که انگار زن و شوهر هستن و این برای من جالب و کمی عجیب بود .......شام که خورده شد و در روی میز بزرگ و مملو از انواع غذاها و دسر ها و مشروبات کیک جشن تولد با فوت کردن ستاره خانم انجام که شد رسما مهمونی فرم و حالت دیگه ای به خودش گرفت چون دیگه من و سایر کسایی که پذیرایی می کردیم دیگه باید مرخص میشیدیم و مراسمشون کاملا خصوصی و در خفا ادامه پیدا می کرد ...من باید از مراسم بیرون میومدم .....و این مشکل بزرگی برای من شده بود چون به تو قول داده بودم که سحر رو تحت نظر بگیرم ......در فکر راه چاره ای بودم که فکری به نظرم رسید ...راستش از همون اول حضورم در مهمونی یک پسر جلف و عوضی مرتب نزدیکم میشد و با متلک هاش و حتی دست زدناش اذیتم می کرد هر چه تلاش می کردم از خودم دورش کنم نمی تونستم وخودش کم نبود یه نفر دیگه بهش اضافه شد و مرتب منو انگولک و ناخنک میزدند .....راه حلی برای دور شدنشون نداشتم و می گفتن تا باهات حال نکنیم ول کنت نمیشیم از امثال اون قشر پسرای بیقواره ای بودند که هیچ دختر و زنی ازشون خوشش نمی اومد .....حتی یک بار مچ دستمو دو نفری گرفتن و منو بزور بردند گوشه خلوتی و داشتن حالشو نو می کردن که همکارم سر رسید و نجاتم داد .....ولی بازم دست از سرم بر نمی داشتند ........تا اینکه موقعی سررسید که باید از مراسم بیرون میومدم ..یهو دو نفرشون جلوم سبز شدند و من در اون لحظه راه چاره ام رو به این شکل بهشون گفتم ........شماها از من چی میخاین .......برید کنار من شوهر دارم و جلو حیاط عمارت منتظرمه اگه بدونه خون به پا می کنه ......خخخخخخخ....گوش کردی علیرضا این زن گارسن چی میگه ......تو گفتی و ما باور کردیم .....من و دوستم علیرضا با هم کوس و کونتو یکی می کنیم تا شوهربی شرفت بیاد ببینیم چه غلطی می کنه ........اگه یه ذره عقل تو مغز پوکتون باشه این کارو نمی کنین ...چرا خوشکله .....میدونی خوشکل بلا تو با وجود اینکه یک گارسن بیشتر نیستی ولی از خیلی دخترای این مجلس خوشکل تری ....باشه حرفتو بزن گوشامون با توه ........ببینذ یک معامله با شماها می کنم ......قول میدم اگه کارتونو خوب انجام بدین بهتون میدم .......چه کاریه .....کارتون اینه که.............خلاصه بهشون گفتم که چیکارا بکنن .....ابتدا قبول نمی کردن و گفتند ....اخه خوشکله مگه مجبوریم این کارو بکنیم همین الان می کنیمت و میریم داخل مراسم ........ولی دست بهم بزنید به خدا قسم چنان فریاد میزنم که همه بدونن و با این کارم ممکنه کارمو از دست بدم و حتی مهمونی رو بهم بزنم ولی ارزششو داره که تسلیم دو تا عوضی و بی عرضه مثل شما نشم .....چرا بی عرضه خوشکله .چون حتی نمی تونین از عهده چنین کار ساده ای بربیاین .....شما خیلی احمقین ..اخه تجاوز زورکی بیشتر لذت میده یا اینکه من به میل و اراده خودم زیرتون بخوابم ها احمقای مراسم .......با این ترفندو حرفام هردوشون به فکر رفتن ........و بهم دیگه گفتن ...میگم محمد رضا بد نیس دور ور این دخنری که این میگه سرو گوشی اب بدیم جاسوسیشو بکنیم خیلی هم لذت داره .....لامصب خیلی هم خوشکله و با حال شایدم تونستیم تورش کنیم ..هم مشکل و خواسته این تیکه رو حل می کنیم و هم شایدم تونستیم حالی باهاش بکنیم امتحانش بد نیس و ضرری نداره ..موافقم علیرضا..........ولی یادت باشه اومدیم رو قولت بمونی وگرنه بزور می کنیمت ......راستش بهرام از این کارم کمی پشیمون شده بودم ولی قولی که به تو داده بودم برام خیلی باارزش بود و باید این کارو می کردم .......برگشتم خونه و طبق قراری که باهاشون داشتم در اواخر مراسم و در پشت عمارت منتظرشون شدم ...خوب بود که شوهرم خونه نیو مده بود وگرنه از این اطلاعاتی که بهم می گفت محروم میشدم ..............دقایقی نگذشت که هر دونفرشون سر قرار اومدند ........انگار که خبر های پربار و باارزشیو با خودشون داشتند .........
     
  
مرد

 
دمت گرم شهره جوووووون
     
  
زن

 
شوهرم در ماموریت اداریش قرار داشت و گفته بود که دو نصفه شب بر می گردم و با خبال اسوده ولی نگران از این دو پسر حشری در انتظار حرفاشون لحظه شماری می کردم پشت عمارت جایگاه خلوت و خوبی شده بود و من مجبور بودم اون محل رو انتخاب کنم چون خودمم در تیررس نگاه های سایرین بودم ....علیرضا بر خلاف محمد رضا قد و قواره بلندتر و درشت تری داشت و من بیشتر ازش می ترسیدم نگاه هاش و خنده های مسخره گونه اش در اون خلوت گاه شب احساس خوبیو به من نمی داد ...... و این حسم اشتباه نبود چون به محض اینکه به من نزدیک شد جفت بازومو گرفت و به زور منو بغل کرد ....فریادی زدم و خواستم مانعش بشم .....ولی زورش خیلی از من بیشتر بود و تنها کاری که از دستم بر میومد این بود با زانوم به خایه هاش بزنم ...فریادش از درد بلند شد و منو رها کرد به تنه درختی تکیه داد.....اخ اخ تخمامو له و لورده کردی ......همه شهوتم به باد فنا رفت ...شمادو تا کثافتا ثابت کردین علاوه بر اینکه بی عرضه و لاشین ...... نامرد هم هستین ......ضربه ای که بهش زده بودم کاری و موثر افتاد چون هنوز اخ و درد می کشید و ازم دور شد و در پشت درختی شلوارشو پایین کشید که نگاه وضعیتش کنه .....باورم نشده بود که من این کارو باعلیرضا کرده بودم در عمرم جتی ازارم به یک مورچه نرسیده بود و در خونه پدرم سوسک رو هم نمی کشتم و معتقد بودم که دارم جونشو می گیرم چه برسه به این کار........دیگه نمی تونستم در اون شرایط بمونم و از جهت مخالف علیرضا در صدد دویدن برومدم محمد رضا که تا این لحظه هاج و واج و ساکت مونده بود با ندای علیرضا به خودش اومد و دنبالم کرد ..........وایسا ...کارت دارم ...نمی خام مثل علیرضا اذیتت کنم ...قسم می خورم .....فقط وایسا....من نمی تونم زیاد بدوم .....بمون تا اونی که میخای بشنوی بهت بگم ......برو بیشرف توم مثل رفیقتی .....لنگه همین .....میگم وایسا ......ندو ندو ......وانمیسم دیگه کلاه سرم نمیره برو گم شو .......من راست میگم خبر برات اوردم ......دروغ میگی میخای وایسم بهم تجاوز کنی .......دروغم چیه به اون نشونی که دختره اسمش سحره و یک پسر تورش کرده بود فقط بمون تا برات بگم ......
راستش بهرام دیگه تصمیم گرفته بودم که از خیر این کارتو بگذرم و خودمو شرمنده ات کنم ولی با شنیدن اسم سحر تصمیم کلا عوض شد و ایستادم ......ببین اگه بهم کلک بزنی و بخای اذیتم کنی قسم می خورم خودمو می کشم و خونم به گردنت میفته .....فهمیدی منتظرم حرفاتو بشنوم ....اخیش ...خسته شدم ...باور کن من اون ادمی نیستم که فکرشو می کنی ....اصلا من بزور و اصرار علیرضا مزاحمت میشدم ......اونقد وسوسه و تحریکم کرد تا باهاش همراه شدم هی تو گوشم وز وز می کرد این دختر کلفته رو راحت میتونیم تورش کنیم که باهاش عشق و حال کنیم..... به جوون مامانم من پسر خجالتی و سربزیری هستم و از اولشم علیرضا کلاه سرم گذاشت و از تو که جداشدیم گفت گور پدر کار این دحتر کلفته من که میرم پی عشق و حالم من بهش گفتم علیرضا ولی ما بهش قول مردونه دادیم که کارشو انجام بدیم و تازه با این کار میتونیم باهاش عشق بازی کنیم...ولی اون در جوابم گفت من که کارشو انجام نمیدم .و اخر شب که سر قرارش رفتم بهش تجاوز می کنم ...به من چه ربطی داره این دختر چیکار می کنه که جاسوسیشو بکنم ...تو اگه مخالفی خودت برو .ولی من دنبالش نرفتم و بجاش رفتم که کار ی که تو ازمون می خواستی انجامش بدم ......در حقیقت من مایل بودم قول و قراری که با شما داشتیم رو انجامش بدم اون دختر خیلی خوشکل و تودل برو بود و پسری که باهاش بود هم جذاب و قد بلند و هیکل میزونی داشت تا اونجایی که تونستم نزدیکشون شدم حرفاشون رو هنوز نمی شنیدم ولی گاها ستاره که براش جشن تولد گرفته بودند میومد و در بینشون می نشست و باهم حرف میزدند .....معلوم بود که پسرره مایل به ستاره نبود و توجهی که به اون دختر خوشکله می کرد رو به میزبانش نمی کرد ..و ستاره حسادت از سرو روش می بارید ...یک بار دست پسرره رو گرفت و رفتن که برقصن ....از لج دختر خوشکله شما خودشو بهش می چسپوند و حتی لبای پسر رو می خورد ...اونقد خودشو سبک کرد و بهش میدون داد که جتی اجازه داد کوس و کون و باسن و پستون و همه جاش بارها با دستای پسرره دستمالی بشه ..نور سالن ضعیف بود و لی کاملا این کارش مشخص وتابلو بود .........پسرره همه حواسش به این دختر مورد نظر شما که سحر اسم داشت بود .........بالاخره ستاره خودش از کار زشتش خسته شد و خودشو در اغوش یک پسر دیگه انداخت و شهریار ازدستش راحت شد .....بعد از لحظاتی هردوشون بلند شدند و به طرف اشپز خونه و انباری عمارت رفتند منم دنبالشون رفته بودم .....بدت نیاد که اینو میگم منم شهوتی شده بودم ..و دوس داشتم تا ته این ماجرا رو نگاه کنم .....رفتم گوشه مناسبی که دید داشتم .....شهریار دستاَشو دور کمر سحر حلقه کرده بود و با نگاه های سنگین و عاشقانه شون با هم دیگه حرف میزدند صدای موسیقی تاپ و بلند اجازه نمی داد چیزی بشنوم ..فقط میدونستم خیلی همدیگه رو دوس دارن..........لباشون روی هم رفت و در اون فرم و شکل لحظات طولانی از همدیگه کام می گرفتن ....ببخشید اینو میگم داشتم منم با خودم ور می رفتم .....هوس و شهوت منو گرفته بود ...دستای قوی و ورزیده اش روی کمر و باسن و رونای سحر بالا و پایین می رفت و گاها ماهیچه های قشنگ کون سحر رو فشار می داد و با انگشتاش شکاف باسنشو می گرفت در عمق نرمی کونش بازیش می داد ...اوووف چه صحنه ای قشنگی بود تا حالا این چیزا رو حتی در خواب هم نمی دیدم .....سحر کاملا تسلیم و در اغوش شهریار خودشو رها کرده بود .....دست دیگه اش از روی لباس ش روی کوسش هم برده شده بود و الان دو دستی از عقب و جلو کوس و کونشو می مالوند .و این کارش در حالی بود که لباشو هم می خورد ....اووووف ..من از این جرکتش خیلی خوشم اومده بود ویاد گرفتم که منبعد واسه زنم انجامش بدم واقعا از دیدن این کارش عشق و حال می کردم ......این لحظات تا دقایق طولانی ادامه داشت ووقتی تموم شد که سحر در حالت نیمه بیهوش در اغوش شهریار اختیار از کف داده بود و رو پاهاش بند نمیشد در واقع سحر از شدت عشق و هوسش بیحال شده بود ...شهریار مثل یک عاشق واقعی که دوز و کلک و حقه بازی در رفتارش نداشت بلندش کرد و به اتاقی که انتهای راهرو قرار داشت برد و روی تختی که در اون موجود بود رهاش کرد و فوری اومد بیرون و براش نوشیدنی و یا اب خوردن بیاره ..من از فرصت استفاده کردم و داخل اتاقش شدم و به خودم جرئت دادم تا فاصله یک متری سحر جلو رفتم فقط مست و محصور جذابیت و خوشکلی فوق العاده سحر شده بود م اندامش با لباس سفید براقی که پوشیده بود چنان قشنگ و چشم گیر بود که منو برای لحظاتی واقعا مست و مجذوب خودش کرده بود سحر چشاشو بسته بود و در عالم شیرین عشق و شهوت رویایش کاملا فرو رفته بود با صدای پاهای شهریار که نزدیک میشد من هم در پشت مبلی مخفی شدم ...چون هیکلم ریز بود خوب استتار شده بودم ......با پاشوندن اب حنک روی صوزت قشنگش.و باز شدن چشمای حوشکلش و باز گشت هوشیاریش .... و در نهایت اینکه سحر با خوردن چند جرعه اب و بوسیدن لبای همدیگه کاملا به هوش اومد و بیدار شد و باز هم در اغوش گرم شهریار از اتاق خارج شدند ...خب بهمدیگه حرفی و کلامی نگفتن؟......چرا فقط بهم دیگه می گفتن ...دوست دارم ...عاشقتم .....عشق اول و اخرم تو هستی ..این سه جمله چندین بار از دهانشون بیرون اومد ......و من بازم ولشون نکردم و دنبالشون بودم راستش مایل بودم بازم با هم عشق بازی بکنن ولی یک باره شهریار از سحر خدا حافظی کرد و سریعا از مجلس خارج شد ...فکر کنم یک همکار دنبالش اومده بود و اجبارا رفت .......خب سحر بعد از رفتن شهریار با کسی و پسری نبود؟...دخترا چرا میومدند و باهاش گپی میزدند و چند بار پسرا هم اومدند و ازش دعوت کردند که باهاش برقصن ولی اون قبول نمی کرد ......به نظرم سحر اهل عشق و حال با هر کس و ناکسی نبود ......خیلی جنتلمن رفتار می کرد ...از زیبایش و رفتارش خیلی خوشم اومده بود کاش میشد باهاش عروسی بکنم .......مرسی ممنون.محمد رضا......از اینکه رو قولت موندی .....چشمای محمد رضا به اندامم بود و دستش روی کیرش .....میدونستم منظورش چی بود .....راستش اقا بهرام میخام یک واقعیت و حقیقت تا حدود تلخ یو بهت بگم .....چون نمی خام مطلب پنهونی در این قضیه و ماجرا وجود داشته باشه و باید اینو بگم تا راحت بشم ...گفتن این موضوع تا حدودی مانع عذاب وجدانم میشه......من از وقتی که نیما اون بلا ها رو سرم اورد و بارها به اجبار منو وادار می کرد با چندین نفر سکس کنم ...منم مثل قبل دیگه نشدم دختری که قبل از ازدواجم جتی یک غریبه هم لمسش نکرده بود و زنی که بعد از ازدواج هم حتی در خیال و تصوراتش فکرشو نمی کرد بارها اغوش یک مرد نامحرم و غریبه رو تجربه کنه و بارها مورد تجاوز قرار بگیره .....بهرام ......بهرام این رویا رو که می بینی دیگه مثل رویای دو ماه قبل نیست خیلی خیلی تلاش کردم مثل اون وقتا بشم ولی نتونستم .من منحرف شدم و عادت به گناه و خیانت به شوهر ......می فهمی بهرام ......چون دیشب وقتی که قیافه مظلومانه و حق به جانب و چشمای اتشی و هوس ناک محمد رضا رو دیدم از قالب واقعی خودم بیرون اومدم و شخصا جلوش رفتم و دعوتش کردم که به من تجاوز کنه ...میدونی بهرام بهش چی گفتم ......اینو گفتم ....محمد رضا منو بکن ..یه جوری بکن که انگار بزور و متجاوزانه منو می کنی .....زود باش فرصتو از دست نده ......شوهرم هر ان ممکنه بر گرده امشب کوسم فقط مال توه محمد رضا ........در مقابل این همه درخواست و التماس من ....اون فقط نگام می کرد و کیرشو از روی شلوارش می مالوند ....راستش تحریک شده بودم کیرشو بیرون بیارم و در دهنم بزارم اون اوایل که نیما بزور وادارم می کرد که کیر مشتریاشو دهنم کنم از این کارم حالم بهم می خورد ولی کم کم هم عادت کردم و هم دیگه ازش لذت میبردم یادمه مدتی قبل که کیز شوهرمو اولین بار دهنم کردم از این کارم خیلی تعجب می کرد و چند روز بهم می گفت رویا تو از کجا این کارو یاد گرفتی نکنه خدای نکرده ...دیگه نتونست از شرم و حیای پاکش ادامه جمله شو بده چون اصلا تصور نمی کنه که زنش بارها بهش تجاوز شده و بزور این کارو یاد گرفته .......لابد ادامه جمله ش این بود که رویا لابد کیر یک مرد غریبه رو خوردی که ازش یاد گرفتی ......اه خدای من ..برم ادامه ماجرای کیر خوردن محمد رضا .......جلوش زانو زدم زانوام روی چمن سبز خوبی افتاده بود و اذیتم نمی کرد .....بهش گفتم درش بیار.زود باش پسر......وقتمون تنگه و هوا تاریکه و موقعیتمون مناسب نیس.......ولی محمد رضا دستاشو روی زیپ شلوارش گرفته بود و انگار از موضوعی مرددبودو نمی خواست ........چی شده ....ها ...مثل اینکه من بیخودی اصرار می کنم فقط یادت باشه خودت نمی خواستی من هم مثل تو روی قولم بودم .......پس من رفتم ....
بلند شدم و چند قدم که دورشدم منو صدا کرد ........نرو لطفا ...خواهش می کنم بمون .......اوا من که مسخره دست تو نیستم چته تو
ها......شل کن و سفت کن راه انداختی .......زبونم مثل جنده ها و زنای هرزه در اون لحظه راه افتاده بود باور کن بهرام من این جوری نبودم همش هم ناشی از ارث و میراث اون چند روز اسارت در دستای نیمای کثافت بود .....من قبلا دختر خیلی مودب و با حیایی بودم ........اسمت چیه ...به اسمم چیکار داری حرف اخرتو بزن میخام برم خونه .......شوهرم شاید برگشته باشه .....خیلی خب بیا خودت درش بیار ولی ........ولی چی ...هیچی ....بی خیال خودت میفهمی ......
وقتیکه زیپشو پایین می کشیدم چشماشو بسته بود و انگار از چیزی نگران بود ...اصلا فکرشو نمی کردم که یک پسر بخاد این همه در مقابل خواسته زن جوونی مثل من ادا و اصول دربیاره ......خواسته من کیرش بود که می خواستم ........ولی وقتی که کیرشو بیرون کشیدم و در دستام مثل یک کالا گرفتم و امتحانش کردم متوجه همه کاراش شدم و بهش کاملا حق دادم چون کیر کوچولو و باریکی داشت ..اونم در حد و اندازه یک بچه ده دوازده ساله ........وای خدای من ...از خجالتش دستاشو روی صورتش گرفته بود ......خنده ام گرفته بود .....ولی جلو خودمو گرفتم ..نمی خواستم باقی مونده غرورشو نابود کنم غرور و ابهت یک پسر و مرد در مقابل یک زن در درجه اول فدرت جنسی و کیفیت و کلفتی کیرش میتونه باشه .....
برای چند لخظه مونده بودم با این کیر ریزه میزه محمد رضا چیکار کنم و چی بهش بگم .....کیری که در کف دستام شل و ول وبی حال افتاده بود .......تنها کاری که باید می کردم همین بود که بهش روحیه بدم و تلاش کنم که در دستام سفت بشه .......با اب دهنم دو دستمو خیس کردم و شروع و مالوندن کیر باریک و کوتاهش کردم ....... ...خیلی با کیرش کار کردم ولی سفت بشو نمیشد .....بیچاره محمد رضا که از شرمندگی خودش مرتب رنگ صورتش زرد و قرمز عوض می کرد .........یاد گرفته بودم از نیما که برای زود سفت شدن یک کیر بی حال و شل لمس سوراخ کون هم میتونه کمک بزرگی باشه و همین کارو هم کردم و با انگشتم علاوه بر لمس سوراخش حتی تا یک بند انگشتمو هم در کونش فرو کردم ...تا حدودی این کارم موثر افتاد و کیرش نیمه سیخ شد ...ولی خودش اجازه ادامشو نمی داد .......نکن لطفا ...خجالت می کشم .......اوا محمد رضا بزار یه کم ادامش بدم تا خوب سفت بشه .....ای شیطون شایدم خوشت اومده و داری ناز می کنی ها ....نه به جون مامانم .......باشه حرفی ندارم .......اونجام مال توه ...راستی نگفتی اسمت چیه ؟........باشه میگم ..اسمم رویا س......اوووف چه اسم قشنگی داری .....مرسی ......رویا تو خیلی خوب و مهربونی .....خب دیگه چیکار کنم باید مهربون باشم تا کیر ناز ناریتو راه بندازم ........راستش رویا اون موقعی که سحر و شهریار باهم عشق بازی می کردن ....یک بار ارضا شدم و همه زورم همون بود که رفت و این کارت واقعا تا حالا عالی بوده که تونستی کیرمو باز سفت کنی چون من مشکل نارسایی جنسی دارم و همیشه از این وضعیتم خیلی عذاب می کشم و تنها کسایی که الان میدونن ...تو هستی و مامانم .......هیچ کسی نمی دونه و موندم وقتی که زن گرفتم چه کار بکنم ..دو ماه قبل که دعوت به خونه یکی از فامیلای مامانم بودیم در کرمانشاه با پسر داییم و به اصرار اون رفتیم به جنده خونه .....که بهش می گفتن توکل اباد .....وقتی که من رفتم پیش یکی از جنده ها ...باور کن درست مثل الان هر کاری کردم کیرم سیخ نشد و جنده خانمه با خنده و تمسخر داشت مثل بچه ها با من رفتار می کرد اونقدر بهم بر خورد و روجیه ام از اون روز خراب شد که نگو نپرس ..اون کثافت عوضی دو برابر پول ازم گرفت و گفت باید پول اضافه بدی تا ابروتو پیش دوستت نبرم ......مجبور شدم بیشتر هم بهش بدم تا دهنش بسته بمونه ....اصلا نتونستم باهاش سکس کنم .......از اون روز حالم خیلی بد و خراب شده بود و نمی خواستم به این مهمونی هم بیام وبا اصرار علیرضا اومدم ......ولی امشب با دیدن عشق باز ی سحر و شهریار .........شهوتم زنده شد و بعد از مدتها کیرم به جرکت و جنب و جوش افتاد و ازش اب کشیدم و الان هم با تلاش و رفتار و جذبه و خوشکلی تو بازم داره کیرم بلند میشه و خیلی از این اتفاق خوشحالم ......اه ممنونم ازت رویا .......محمد رضا مایلی کوسمو بکنی الان که کیرت تقریبا سفته و اماده س که وارد کوسم بشه ......ها ......یک خواهشی ازت دارم رویا ...بگو گوشم باتوه ......میشه کردن کوستو بزاری واسه فردا صبح ......چرا
ای بابا تنور م اماده س و خمیر میخاد که بهش بزنی تا نون پخته بشه ......و.کیر تو حی و حاضر و سفت و کوس من هم ابکی و تشنه کیرته ..پس معطل نکن و بیا خوب منو بکن ...افرین پسر .......ولی رویا اگه بزاری واسه صبح من امشب تا صبح به عشق کردن کوس تو کیرم سفت میمونه و شب خوب و خاطره انگیزی برای من نقش می گیره .....این فرصت خوبو از من نگیر لطفا ..ای بابا این حرفات بی معنیه من که نمی فهمم .....بیا منو بکن محمد رضا کم غرورمو شکستی بسه دیگه .......به جون خودم و مامانم راست میگم .....بزارش واسه فردا صبح ..ازت خواهش می کنم اصلا فردا اول وقت میام سراغت ...قول میدم ......لذت خیال رسیدن و گاییدن کوستو از من دریغ نکن ......اخه شوهرمو چیکار کنم فردا صبح تا ساعت ۸خونه س ....من ۸به بعد میام پیشت ..قول میدم بخوبی کوستو بکنم ...از کجا مطمئنی تو که بزور کیرت سفت شد ...میدونم رویا از خودم مطمئنم .......باشه محمد رضا من منتظرت میمونم اومدی سه بار در ب کناری اصلی عمارت رو بزن خودم میام پیشوازت ......
     
  
صفحه  صفحه 43 از 107:  « پیشین  1  ...  42  43  44  ...  106  107  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

خاطرات بهرام و مامانش


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA