انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 17 از 26:  « پیشین  1  ...  16  17  18  ...  25  26  پسین »

پر از زندگی


مرد

 
عاااالی
     
  
مرد

 
دمت گرم
خوش باش دمی، که زندگانی این است.
     
  
مرد

 
rezchro
ممنون
     
  
↓ Advertisement ↓
TakPorn
مرد

 
Tome1366
ممنون
     
  
زن

 
ﺧﻴﻠﻲ ﺧﻮﺏ ﺑﻮﺩ ﻣﺮﺳﻲ
دین افساری است که به گردنتان میاندازند تا خوب سواری دهید و هرگز پیاده نمیشوند, باشد که رستگار شوید
     
  
مرد

 
پرا از زندگی
فصل ۲
قسمت۳
کونم داشت نبض میزد این برام خیلی لذت بخش بود کیرشو از تو کونم بیرون آورد دوباره تا آخر کرد تو کونم یه آخ محکم گفتم برگشت گفت جنده چیه خوشت میاد داری جر میخوری؟ منکه شهوت و درد داشت تو همه وجودم می‌چرخید گفتم دارم جر میخورم سجاد، تو رو خدا آروم تر. سجاد شروع کرد به گاییدنم محکم داشت تو کونم تلمبه میزد موهامو گرفت کشید گفت وا کن دهنتو مادر جنده کیرم تو کون مادر جندت وا کن، دهنمو باز کردم برادر سجاد کیرشو کرد توی دهنم شروع کرد به گاییدن دهنم
موهامو گرفته بود داشت منو میگایید، یه دل سیر کونمو گایید آخرش سجاد آب داغ کیرشو توی کونم خالی کرد بعد یکم داداش کوچیکش کونمو گایید دیگه نا نداشتم آخرش اونم تموم شد سجاد بلندم کرد لباسمو داد بهم گفت برو خونتون بابا مامانم میاد. زود از خونشون اومدم بیرون سر ظهر بود روز جمعه ای هوا خیلی گرم بود سجاد خیلی بد رفتاره اصلا مهربون نیست همین که آبش میاد منو از خونشون میندازه بیرون اما داداشش مهربون تره رسیدم خونه مامانم و مامان سامان خونه ما بودن اما مثل همیشه بابا خونه نبود سلام کردم سراغ علی رو گرفتم مامان سامان گفت احتمالا خونه ما دارن بازی میکنن، من تو دلم گفتم نمیدونی که دارن کون همدیگه میزارن، خندم گرفته بود دلم میخواست برم پیششون بپرم وسطشون بگم جرم بدین، بخصوص سامان وای چقده خوشگله این پسر دلم میخواد زیرش باشم حتما خیلی باید خوب باشه. تو اتاقم افتادم تو تختم به شکم خوابیده بودم کونم یکم درد میکرد آخه الان یه کیر توش بود داشت بهش حال میداد چشمامو بستم و خوابیدم. نمی‌دونم چقدر خوابیدم از خواب بیدار شدم علی کنارم نشسته بود دستش روی کونم بود داشت باهاش بازی میکرد، دستش توی چاک کونم بود آروم دستشو میبرد روی کسم بعد بازم میآورد بالا بهش سلام کردم لباشو گذاشت رو لبام شروع کرد به خوردن لبام منم همراهیش میکردم یکم لب همو خوردیم. علی گفت آبجی جون چخبرا امروز چیکارا کردی این لباسات چقدر خوشگله خوب کونتو انداخته بیرون.کونمو یکم قمبل کردم گفتم عالی بود داداشی امروز خونه سجاد بودم. داداش با ذوق پرید وسط حرفم گفت ای جوووونم کونتو گاییدن؟ خندیدم گفتم آره پس فکر کردی رفتم اونجا درس بخونم!!؟ دو نفری منو گاییدن هم دهنمو هم کونمو آخرشم سجاد ریخت تو کونم الآنم کونم درد می‌کنه. علی یه سیلی به کونم زد که دردم گرفت گفت جوووونم امروز این سوراخا گاییده شدهههه. پس احتمالا امروز هر دوتامون در یک زمان گاییده می‌شدیم. این حرفو گفتو خندید، یهو یادم اومد سامان و علی امروز تنها بودن گفتم چیشد امروز بازم با سامان سکس کردی؟ چطور بود چیکارا کردین؟ علی رفت پشتم شروع کرد به ماساژ کونم هم کونمو ماساژ میداد هم سوراخمو، شلوارمو کشید پایین گفتم نکن مامان میاد که علی گفت جنده خانوم با مامان جنده سامان رفتن واسه سامان لباس بخرن سامانم باهاشون رفته بعد شلوارمو بیشتر کشید پایین من آزادش گذاشتم تا هر کاری دلش میخواد بکنه. چاک کونمو باز کرد انگشتشو گذاشت رو سوراخ کونم آروم ماساژش داد خیلی حس خوبی بود، کونم که چند ساعت قبل داشت گاییده میشد الان داشت با ماساژ داداشم آروم میشد چشمامو بسته بودم از علی پرسیدم تو و سامان امروز چیکارا کردین گفت امروز خیلی کارا اولش لخت شدیم کیر خوشگل سامانو گرفتم تو دستم اخخخخ نمیدونی کیرش چه خوشگله، اونم کیر منو تو دستش گرفت بعد کیر همدیگه رو خوردیم، پریدم وسط حرفش گفتم منم دلم میخواد کیر سامانو، درضمن کیر خوردن درست نیست باید بگی ساک زدیم به کیر خوردن میگن ساک زدن، علی انگشتشو از پشت رسوند به کسم آروم شروع کرد به مالوندنش با یه دستش سوراخ کونمو نوازش میکرد با یه دستش کسمو میمالوند داشتم دوباره داغ میشدم حرکات انگشتاش اطراف سوراخ کونم رو قلقلک میداد طوری که دلم میخواست انگشتاشو بیشتر فشار بده. گفت باشه ساک میزدیم. علی دوست داری ساک بزنی؟ آره خیلی خوشم اومده تو چی آبجی جون دوست داری ساک بزنی؟ من بیشتر دوست دارم کون بدم حسش بهتره و کسمو بخورن. اوفففف آبجی جون تا حالا چند نفر کستو خوردن. زیاد نیستن تو و سجادو داداشش اما کلی آدم دست زدن به کسم. توی فوتبالو میگی؟ آره تو فوتبال که همش دارن کسو کونمو میمالن همیشه حشریم می‌کنه دفه پیش یکی از بچه ها دستشو کرد تو شلوارمو رسوند به کونم خیلی بهم حال داد. کدومشون؟ چرا من متوجه نشدم؟ علی تو جلوم بودی داشتی کسمو میمالوندی. به چنتا کیر دست زدی آبجی جون؟ اوففففف علی به کیر همه بچه ها دست زدم واییییی همشون برام شق میکنن. خوشت میاد برا خواهرت شق میکنن کسکش؟ ارهههه خیلی حال میکنم میبینم اینجوری دستا روی کسو کونته جنده خانوم. آبجی جون فقط تو فوتبال میمالنت یا جاهای دیگه هم شده؟ داداشی خیلی خوب میمالی اخخخخ. ای جووونم حشری شدی جنده خانوم؟ آره خیلی حشری شدم کسمو بخور تا بهت بگم. علی منو برگردوند رفت لای پاهام زبونشو کشید روی کسم تا عمق وجودم حسش کردم سرشو چسبوند به کسم شروع کرد به خوردن، خیلی بهتر از دفعات قبلی داشت میخورد خیلی حرفه ای شده بود داشتم از لذت به خودم می پیچیدم کاش سجاد هم مثل علی بلد بود، سجاد فقط منو میکنه. علی سرشو بلند کرد گفت تعریف کن باهات چیکارا میکنن. سرشو به کسم فشار دادم گفتم هر کاری دلشون بخواد با ابجیت میکنن هر جا منو تنها گیر بیارن منو میمالن چند روز پیش منو بردن تو کوچه پشتی زیر درخت چنار اونجا خیلی جای خوبیه هیچکس نمی‌بینه سه نفر بودن. علی پرید وسط حرفم گفت سجاد رو میگی؟ دوباره سرشو به کسم فشار دادم گفتم نه سجاد نبود بقیه بچه های فوتبال بودن شلوارمو درآوردن اخخخخ شروع کردن به کسو کونم دست میزدن میمالوندن منم کیراشونو میمالوندم یکیشون کشیک می ایستاد دو نفرشون با من حال میکردن بعد جاشونو عوض میکردن کیراشونو درآوردم شروع کردم براشون ساک زدم اخخخخخ نمی‌تونستم درست حرف بزنم علی داشت با زبونش دیوونم میکرد با زحمت یکم خودمو کنترل میکردم گفتم داداشی نمیدونی حسش خیلی خوب بود بعد کیرشونو میزاشتن لای پام منو لاپایی میکردن، داداشی داشتم به سه نفر میدادم، ابجیت داشت زیر سه نفر حال میکرد. علی سعی کرد زبونشو بکنه تو کسم این کارش بیشتر بهم حال داد سر داداشی رو بیشتر فشار میدادم بیشتر غرق لذت میشدم، مثل دیوونه ها داشت کسمو میخورد من از خودم بیخود شده بودم داشتم جیغ می‌کشیدم آب کسم داشت می‌ریخت حس شهوت عجیبی همه وجودمو پر کرد پاهام داشت می‌لرزید نمی‌تونستم لرزش پاهام یا بدنمو کنترل کنم چشمام داشت سقف رو نگاه میکرد ولی هیچی نمی‌دید از ته دلم داشتم ناله میکردم چند ثانیه بعد تموم شد بی‌حال شدم نای هیچ حرکتی رو نداشتم خیلی آروم شده بودم علی داشت بهم نگاه میکرد گفت چی شد بهش خندیدم دور دهنش از آب کسم خیس شده بود گفتم نمی‌دونم اما هرچی بود نمیشه توصیفش کرد خیلی عالی بود اولین باره اینجوری میشم علی گفت میخوای بازم کستو بخورم گفتم بیا با هم لب بگیریم، با همون لب خیس از آب کسم بغلم کرد شروع کردیم به لب گرفتن، داداشم هزار برابر بهتر از سجاده می‌خوام همیشه زیر داداشم باشم اونم کسمو بخوره. همون جوری که تو بغلش بودم ازم پرسید آبجی واقعا سه نفری کوچه پشتی گاییدنت؟ خندم گرفت یکم خجالت زده شدم با یه حالت لوس گفتم داداشی ناراحتی ازم؟ علی قربون صدقم رفت لبامو بوسید گفت نه آبجی جونم خیلی هم خوشحالم داری جندگی میکنی. لباشو بوسیدم گفتم دوستت دارم داداشی اونم لبامو بوسید گفت منم دوستت دارم آبجی جونم، از زوق نمی‌دونستم چیکار کنم فکر میکردم سجادو دوست دارم یا سامان عشق منه، اما الان میبینم علی کسیه که بیشتر از همه عاشقشم. گفتم میخوای کیرتو بخورم؟ یه نگاه به ساعت اتاق انداخت گفت نه الانه که مامان بیاد شلوارمو کشیدم بالا پاشدم رفتم درو قفل کنم گفت چیکار میکنی مامان بیاد میگه چرا درو قفل کردین چی بگیم بهش شاید بیاد اصلا صداشو نشنویم یکم مکث کردم گفتم بیا بردمش کنار در اتاق خوابوندمش رو زمین شلوارشو کشیدم پایین کیر نازو خوشگلشو گرفتم تو دستم گفت چیکار میکنی گفتم اینجوری اگه بیان میشنویم کیرشو کردم تو دهنم یه دل سیر براش ساک زدم ده دقیقه با کیرش بازی کردمو ساک زدم آخرش با صدای باز شدن در خونه فهمیدم یکی اومد از داداش جدا شدم لباشو بوسیدم خودمو مرتب کردم اومدم بیرون مامان بابا اومده بودن سلام کردم زود رفتم سمت دستشویی تا خودمو مرتب کنم صورتمو شستم اومدم بیرون دست و صورتمو خشک کردم پریدم بغل بابا محکم منو بغل کرد نشستم رو پاش منو بوسید گفت حال خانوم دکتر آینده چطوره چیکارا میکنی خوشگل خانومی بابا؟ خندیدم گفتم بابااااا دکتر چیه من می‌خوام فوتبالیست بشم برم جام جهانی، بابا خندید کلی با هم شوخی کردیم گفتیم خندیدیم عاشق باباییمم علی یکم بعد اومد پیشمون سلام کرد رفت جلوی تلویزیون منم ازشون جدا شدن رفتم سمت تلویزیون نشستم پیش داداشی با یه لبخند خوشگل از طرف داداش دوست داشتنیم تلویزیون نگاه کردم بعضی موقع ها هم با هم صحبت میکردیم اما دیگه نه حرفای سکسی این چند روز همش با داداشی حرفای سکسی زدم، شب بازم پیش هم بودیم اما اینبار سعی کردم بیشتر حرفای غیر سکسی بزنم بیشتر درمورد سامان حرف می‌زدیم علی وسط حرفمون همش بدن منو دست مالی میکرد و لبامو می‌بوسید من از خودم جداش میکردم میگفتم بعدا امروز خیلی شده آخرشم من زورم بیشتر بود حرفمو گوش کرد علی گفت دوست داری با سامان دوست بشی؟ آره اما خب چیکار کردی از دفعه قبل؟ خب با سامان از اندام تو گفتیم درضمن بهش گفتم تو ازش خوشت میاد بهش علاقه مندی اونم انگاری از تو خوشش میاد امروز وقت سکس شورتو سینه بند تو رو پوشیده بود. تو چی پوشیده بودی داداشی؟ من شورتو سینه بند مامان سامانو پوشیده بودم خیلی بزرگ بود دو نفری تو شرتش جا می‌شدیم. هر دوتامون خندیدیم پرسیم فقط تو بهش کون دادی یا اونم بهت کون داد؟ هر دوتامون همدیگه رو کردیم بار اول اون منو لاپایی گایید بعد من اونو لاپایی گاییدم خیلی کون نرمو سفیدی داره. مثل کون من؟ نههههه بابا کون تو مثل ژله نرمه آبجی جون سامان سفته ولی اونم خوبه دوست دارم. علی گفته باشم من سامان رو میخوام خیلی هم زود میخوامش، خیلی وقته دلم میخوادش ولی اون سامان احمق انگار نه انگار. نگران نباش آبجی جون الآنم بخوابیم فردا برات جورش میکنم، حالا ببین. فقط داداش نمی‌خوام بفهمه جندم، نمی‌خوام باهام مثل جنده ها رفتار کنه. گفتم بهت بقیه فقط منو میخوان بکنن اما می‌خوام با سامان دوست بشم می‌خوام دوستم داشته باشه. داداشی لبامو بوسید گفت تو نگران نباش اونو من انجامش میدم. فقط آماده باش از فردا می‌خوام کاری کنم سامان بیشتر بهت نزدیک بشه تو هم بهش نزدیک شو با هم دوست شین زیاد بهش رو نده اون از بیمحلی خوشش میاد بزار بیوفته دنبالت. باشه داداشی کسکش بی‌غیرت دوست داشتنیم. شب بخیر آبجی. شب بخیر داداشی. فرداش توی مدرسه خیلی خوش خوشانم بود اونقدر که دوستامم متوجه شده بودن، خدیجه یکی از دوستای صمیمیم کلی باهام حرف زد آخرش از زیر زبونم کشید بیرون که از سامان خوشم میاد. داشتم پرواز میکردم بالای سر همشون، تو کلاس حواسم به هیچی نبود ولی ذهنم داشت توی محلمون میگشت‌. بعد از مدرسه برگشتم خونه مامان داشت حاظر میشد منو بوسید بغلم کرد گفت غذاتون رو گازه بخورین، شیفتم باید برم امشب هم نیستم شیفت شبم هیچ‌جا رو کثیف نکنین. چنتا حرف دیگه گفت رفت بیرون خونه مال من بووود می‌خوام امروز کلی خوش بگذرونم مانتو و پیراهنمو درآوردم شلوارمم درآوردم فقط یه شورت تنم موند رفتم اتاقم یه شلوارک چسبون پوشیدم با یه تاب خوشگل چند دقیقه بعد در باز شد علی اومد تو رفتم سمتش بغلش کنم بخورمش که سامان پشت سرش اومد تو تیپ سکسی من جلوی چشمای خیره به بدنم بود سلام کردم میدونستم دلشون میخواد الان جرم بدن دلشون میخواد الان لختم کنن، من دو برابر بیشتر از اونا دلم میخواد زیرشون باشم اما عقل حکم می‌کنه الان جنده بازی در نیارم دوست دارم سامان منو ببینه تحریک بشه اما دستش بهم نرسه تشنه تر بشه، جلوتر از اونا حرکت کردم یکم کونمو قر دادم سامان چشمش رو اندامم بود گفتم نهار می‌زارم بخوریم سامانو علی رفتن اتاق گفتن زود میایم، چند دقیقه بعد علی اومد یه دست به کونم کشید گفتم نکن سامان میبینه خندید گفت تو اتاقه نمیاد بیرون، سامان دوست داره باهات دوست بشه خیلی از تو خوشش اومده الآنم بدجور تحریکش کرده بودی رفتیم اتاق میخواست جرم بده از حشر. این حرفاش خیلی برام لذت بخش بود لبای علی رو بوسیدم گفتم تو چیکار کردی؟ گفت هیچی بابا یکم با هم ور رفتیم بعد گفتم میخوای با سارا دوستت کنم اونم از خدا خواسته گفت آره گفتم بهت میگم الآنم اومدم مثلا بهت بگم سامان از تو خوشش اومده، سامان نمیدونه که تو میدونی، سامان دلش میخواد باهات دوست بشه یعنی دوست پسرت، الان می‌خوام برم بهش بگم که قبول کردی. پریدم وسط حرف علی گفتم کجا بری بگی قرارمون این بود که مثلا من جنده نیستم صبر کن ده دقیقه دیگه برو بگو که من قبول کردم برو بهش بگو کلی با من حرف زدی تا قبول کنم. علی ده دقیقه موند پیشم اما اون ده دقیقه همش داشت منو میمالوند داداشی حشری کسکش بی‌غیرت من، اما من هیجان زده بودم بیشتر به خاطر این که داشتم با سامان می‌رسیدم خیلی وقته دلم میخواستش خیلی وقته دوست دارم مال من باشه ده دقیقه دیگه قراره مال من شه علی دستشو کرد تو شلوارم کسمو چنگ زد لباشو بوسیدم دستشو از تو شلوارم درآوردم گفتم دیگه برو، علی خندید گفت تو از الان دیگه مال سامانی جنده خانوم. داشتم از هیجان میترکیدم علی تو اتاق بود چند دقیقه بود بیرون نیومده بودن همش داشتم فکر میکردم چی بگم موهامو مرتب میکردم به سرو وضعم می‌رسیدم واییی علی در اتاقو باز کرد اومد بیرون پشت سرش سامان من بیرون اومد خوشگل و دوست داشتنی با اون لباسای نویی که دیروز خریده بود قلبم از دهنم میزد بیرون علی اومد لپمو بوسید سامان اومد سمتم قرمز شده بود من بدتر از اون هیجان نمیزاشت چیزی بگم سامان با هزار بدبختی گفت خوبی سارا؟ سرم پایین بود نمی‌تونستم جلوی هیجانمو بگیرم گفتم ممنون تو چطوری لباسات خوشگله تازه خریدیشون؟ سامان از خجالت خندید آروم گفت آره دیروز خریدمشون، گفتم خوشگله، سامان گفت لباسای تو هم خیلی خوشگله توأم تازه خریدی، خندیدم گفتم نه مال خیلی وقته پیشه اما اصلا نپوشیده بودم امروز پوشیدم. علی که داشت با لذت به ما دوتا نگاه میکرد پرید وسط حرفمون گفت مردم از گشنگی روه بزرگه روده کوچیکه رو خورد، به سامان تعارف کردم گفتم بشین غذا بیارم نشست گفت علی احمق اون روده کوچیکس که روده بزرگه رو میخوره، درستش اینه که بگی روده کوچیکه روده بزرگه رو خورد علی مخالفت کرد گفت نه همونی که من میگم سامانم جوابشو میداد این دوتا تا نهار رو بیارم همش داشتن تو سرو کله هم میزدن هرکسی حرف خودشو می‌گفت آخرش علی گفت سارا تو بگو کدوممون راست میگه منم گفتم هردوتاتون اشتباه میکنین معده روده هارو میخوره. خندیدیم نشستیم پای غذا منو سامان همش چشم تو چشم می‌شدیم انگار تازه همو دیدیم زیر چشمی همدیگه رو نگاه میکردیم سامان به بدن من نگاه میکرد لباسی که پوشیده بودم چسبون بود خوب بدنمو نمایش میداد سامان هم داشت از دیدنش لذت میبرد منم یه جوری نشسته بودم بدنمو خوب جلو چشم سامانم بزارم بعد نهار سامان تو جمع کردن سفره کمکم کرد دو نفری سفره غذا رو جمع کردیم، بعد از ظهر بیشتر داشتیم با هم حرف می‌زدیم منو سامان شده بودیم جفت هم کنار هم نشسته بودیم داشتیم میگفتیمو میخندیدیم شطرنج بازی میکردیم، خاطرات تعریف میکردیم از اتفاقای مدرسه کوچه و همه جا می‌گفتیم البته به جز جندگی های منو علی. علی پاشد گفت نظرتون چیه برقصیم رفت کاست رو گذاشت روی آهنگای شهرام شب پره، علی شروع کرد به رقصیدن منم بلند شدم دست سامانمو گرفتم بلندش کردم شروع کردیم به رقصیدن سامان اینبار خیلی خوشگل تر داشت میرقصید نزدیک هم چشم تو چشم به بدن و رقص هم نگاه میکردیم فقط ما سه نفر بودیم امروز مال ما بود کونمو دادم سمت سامان شروع کردم به قر دادن کونم سامان دستشو گذاشت رو کمرم، اخخخخخ حس خیلی خوبی داشتم علی اومد پشت سامان دستشو گذاشت رو کمر سامان بیشتر روی کونش قطار قطار میرقصیدیم، زود زود جاهامون عوض میشد وقتی علی میومد پشتم به جای کمرم کونمو میگرفت وقتی من پشت علی بودم منم با کون علی ور میرفتم سامان پشتم بود دستش روی کمرم بود علی از پشت بهش اشاره کرد کونشو بگیر اما سامان میترسید یکم بعد یکم پررو تر شد کمی از دستشو روی کونم گذاشت وقتی دید اوکی ام راحت تر این کارو میکرد اما بازم همه کونمو دست نمی‌زد فقط قسمت های بالایی کونم. کلی با هم رقصیدیم برام خیلی لذت بخش بود شب سامان داشت می‌رفت خونشون علی تنهامون گذاشت ما یکم وقت کردیم با هم تنهایی حرف بزنیم سامان گفت سارا میخواستم بگم امروز خیلی خوش گذشت. به منم خیلی خوش گذشت. آره خیلی خوب بود از این به بعد بیشتر با هم باشیم. آره خب منم دوست دارم بیشتر با هم باشیم. خیلی خب فردا میبینمت، من دیگه برم. باشه برو به سلامت. با هم دست دادیم و سامان رفت دوست داشتم بپرم بغلش لباشو بخورم. برگشتم خونه علی تو هال بود پیراهنشو درآورده بود پریدم تو بغلش لبای همو می‌خوردیم ازش تشکر کردم که سامانو با من دوست کرد، علی خندید گفت وظیفم بود الآنم شیرینی می‌خوام باید بهم شیرینی بدی، پرسیدم چی میخوای هرچی بخوای مال توعه، دستشو برد رو چاک کونم گفت می‌خوام همه جاتو بخورم شروع کردیم به خوردن لبای هم علی شلوارمو کشید پایین منم کلا شلوارمو درآوردم حشری شده بودم همدیگه رو لخت کردیم علی بغلم کرد همه جامو میخورد لمس لبای داغش روی نوک ممه هام حس دیوونه کننده ای داشت وسط حال خونه داشتم با برادرم حال میکردم علی منو خوابوند رو زمین اومد روم شروع کردیم به خوردن لبای هم یکم لبامو خورد گفتم چه خوب بلدی داداشی علی یه لبخند خوشگل بم تحویل داد دستشو گذاشت رو ممه هام گفت با سامانت داریم همین کارا رو میکنیم اونجا یاد گرفتم لبامو چسبوندم به لباش نمی‌خواستم تموم بشه علی رفت پایین ممه هامو میخورد بعد کسمو، خیلی عالی بود علی خودشو چرخوند تا کیرش جلوی صورتم قرار بگیره با لذت کیر داداشی رو کردم تو دهنم داشتیم همدیگه رو می‌خوردیم خیلی عالیه، انگشتمو بردم سمت سوراخ کون علی آروم شروع کردم به مالوندنش علی انگاری خوشش اومده بود گفتم خوشت میاد داداشی؟ علی گفت آره آبجی جون خیلی کست خوشمزس.انگشتمو کشیدم دور سوراخ کونش بعد سوراخ کونشو فشار دادم گفتم کونتو میگم علی. علی که داشت حال میکرد با ناله گفت خیلی حال میده، مال توعه هرکاری دلت خواست باهاش انجام بده کیرشو کردم تو دهنم با سوراخش بازی کردم. داشتم زیر علی ناله میکردم بلندم کرد گفت کونتو می‌خوام جنده می‌خوام مثل سجاد جرت بدم. رفتن کیرش توی کونم خیلی برام لذت بخش بود دم گوشم می‌گفت خوشت میاد جنده خوشت میاد داداش بیغیرتت داره کونت می‌زاره جنده دوست داری جرت بدم، منم میگفتم ارهههه بکن بگا منو جرم بده. علی داشت میگایید کیرشو تو کونم عقبو جلو میکرد داشتم زیرش ناله میکردم و لذت می‌بردم پرسید جنده خانوم سجاد وقتی میگادت چیا بهت میگه. من که دیگه نمی‌تونستم خودمو کنترل کنم با ناله و به زحمت گفتم هرچی دلش بخواد به خواهرت میگه، میگه جنده کون کوچولو میگه مادر جنده حروم زاده، هرچی دلش میخواد میگه، داداشیی دوست داری به خواهرت اینارو بگن. ارهههه همه باید آبجی و مامانشون جنده باشن. یکم منو گایید دیگه تابو تحمل نداشتم گفتم بسه علی کیرشو درآورده بود یکم کثیف شده بود با دستمال تمیزش کرد اومد سراغ کسم اونقدر خورد تا دوباره بدنم لرزید وسط هال بی حال دراز کشیده بودم علی کنارم آروم داشت با موهام بازی میکرد گفت واقعا سجاد می‌گه مادر جنده؟ آره تازگیا بیشتر هم میگه، چیه علی خوشت میاد بهت بگن مادر جنده؟ راستش خواهر جنده که هستم چه عیبی داره مادر جنده هم باشم؟! با این حرف علی هردومون خندمون گرفت علی گفت آبجی دیدی مامان چقدر کونش گندست؟ تو اون شلوار تنگ همش میلرزه. ای خاک تو سرت به کون مامانت نگا میکنی. آره که نگا میکنم دلم میخواد کونشو جر بدم کسشو بخورم تا ناله کنه. واقعا بیغیرتی داداشی. علی خندید بغلم کرد و لبای همدیگه رو بوسیدیم می‌خواستیم لباس بپوشیم علی گفت آبجی وقتی سجاد میکندت چطوری کونتو تمیز می‌کنه. من یه نگاهی به کیر علی انداختم فکر کنم کثیف شده بود گفتم سجاد تمیزم نمیکنه فقط میگیره می‌کنه همین مثل تو. علی یکم مکث کرد گفت من شنیدم وقتی کون میکنن اونو تمیزش میکنن اما نمی‌دونم چطوری باید فردا از بچه های مدرسه بپرسم ببینم کسی بلده توأم از دخترای مدرستون بپرس شاید یکی بلد باشه. من یادم اومد تو مدرسه با یه دختری دوستم که ازدواج کرده. به هیچ کسی نگفته که ازدواج کرده حتی به مدرسه چون اگه بفهمن میفرستنش بزرگسالان. فقط من میدونم چون تو عروسیش بودم الان با هم دوستیم یجورایی بهترین دوستشم بعضی موقع ها درمورد سکس ازش سوال میپرسم، درمورد سجاد هم میدونه فکر کنم اون بلد باشه چطوری باید کونو تمیز کنیم. فرداش تو مدرسه همش چشمم دنبال اون دختره میگشت پانزده سالش بود یه سال رفوزه شده بود بخاطر ازدواج اما یه کاری کرده بود هیچکس نفهمه و بتونه تو مدرسه درس بخونه البته فکر کنم این کارو بابا مامانش انجام داده بودن اما حالا زیاد مهم نیست. بالاخره تو زنگ تفریح پیداش کردم رفتم سمتش منو دید خوشحال شد یجورایی رفیقای فابریک همیم شاید بخاطر اینکه تنها کسیم که رازشو می‌دونه یا اینکه یجورایی شبیه همیم. سلام دادم با صدای نازش جوابمو داد، آروم جوری که کسی نشنوه پرسیدم خدیجه کون تپل شوهرت چطوره؟ خندید گفت خوبه مغازه داره کار می‌کنه. کدوم مغازه؟ بگو برم مخشو بزنم مال خودم شه. نمیخوامش مال تو برو مخشو بزن. هر دوتامون خندیدیم نشسته بودیم گوشه حیاط دور از همه زیر سایه درخت، کلی با هم حرف زدیم از همه جا اخرش ازم پرسید چخبر از سجاد؟ خندم گرفته بود بهش گفتم یه ماهی میشه با همیم. فضولیش گل کرد گفت هنوزم با هم میخوابین؟ یکم خجالتی شدم خندیدم گفتم آره چه جورم سه روز پیش منو برد خونشون منو جر داد. خدیجه پرسید چطور میکنه؟ نمی‌دونستم چی بگم گفتم خب می‌کنه دیگه شلوارمو درمیاره کیرشو چرب می‌کنه بعد می‌کنه تو. خندید گفت نه احمق منظورم اینه که آروم و مهربونه یا خشنه اولش با هم چیکار میکنین آخرش با هم چیکار میکنین. اهاااا نه مهربون نیست هیچ کاری باهام نمیکنه خیلی هم خشنه میرسم خونشون زود لختم می‌کنه کارشو می‌کنه بعد هیچی دیگه اما یه چیزی بگم. بگو. بگم؟! کوفت بگو دیگه. با یه پسر جدید آشنا شدم خیلی پسر خوبیه خیلی مهربونه می‌خوام با این پسر دوست بشم. اسمش چیه؟ سامان. پسر خیلی خوبو خوشگلیه. همون سامان که گفته بودم بهت، آخرش مال من شد.راستی شوهر تو چند سالش بود؟. ای جوووونم مبارکه عزیزم، دوتا پسر برات کافی نباشه میخوای با شوهر منم دوست شی؟ درضمن شوهرم بیستو پنج سالشه چطور مگه؟ یعنی ده سال بزرگتر از تو؟ شوهر تو چطوره خشنه مهربونه؟ نه مهربونه نه خشنه یجورایی خوبه. یکم ساکت شدم گفتم خدیجه یه سوال بپرسم؟ گفت بپرس. یکم مکث کردم خیلی کنجکاو بودم بدونم ازش پرسیدم ناراحت نیستی زود ازدواج کردی؟ خدیجه ساکت بود یکم طولش داد آخرش گفت خب چه عیبی داره شوهره دیگه. بعدش سکوت کرد فهمیدم ناراحته دستمو دورش حلقه کردم همونجا شروع کرد به گریه کردن اما خودش رو کنترل کرد، پرسیدم چیه چی شده، گفت دلم میخواد مثل بقیه بچه ها باشم، بجای اینکه بازی کنم باید شوهر داری کنم، وقتی همه بچه ها دارن با هم بازی میکنن من باید نهارو شام بپزم الآنم مامانم به زور تو مدرسه نگهم داشته میخوان منو بندازن بیرون بابام و شوهرم هیچ کاری نمیکنن میگن دخترو چه به درس اما مامانم داره همه تلاششو می‌کنه که من درسمو ادامه بدم شوهرم هم میگه بمون خونه برام نهار بپز. محکم بغلش کردم آروم گریه میکرد فکر کنم خیلی دلش گرفته بود یکم گریه کرد خواستم جو رو یکم عوض کنم، همونجور که داشت گریه میکرد آروم ازش پرسیدم خدیجه میشه به سوال بپرسم. با گریه گفت بپرس. گفتم چطور باید خودمونو برای کون دادن تمیز کنیم؟ خدیجه شروع کرد به خندیدن هم گریه میکرد هم میخندید آخرش گریش تموم شد گفت کوفت این چه مدل سوال پرسیدنه. چطوری پرسیدم مگه. حالا چطوری تمیز میکنن؟ خدیجه شروع کرد به آموزش دادن یجورایی چندش بود اما خب چه میشه کرد. مدرسه تموم شد داشتم میومدم سمت خونه توی راه سجاد جلوم ایستاد سلام کرد منم جوابشو دادم دستشو برد روی ممه هام یکم باهاشون بازی کرد بعد گفت بریم.گفتم کجا؟ با یه حالت جدی و سرد گفت معلومه دیگه خونه می‌خوام بکنمت زود باش اینجوری خشکت نزنه اینجا کلی کار دارم جنده خانوم. از مدل حرف زدنش اصلا خوشم نیومد گفتم نمیام راهمو کشیدم برم سمت خونه که سجاد دستمو گرفت کشید گفت کجا میری جنده خانوم. با عصبانیت دستمو از توی دستش بیرون کشیدم سجاد عصبانی شد با سیلی زد توی سرم طوری که چند قدم رفتم عقب گفت تو جنده منی فهمیدی میخوای به همه بگم چجور آدمی هستی، میخوای؟ مثل بچه آدم میای میریم خونه جنده بازی هم در نمیاری. سیلیی که زده بود خیلی درد داشت، محکم بهش گفتم نه دیگه تمومه دیگه نمی‌خوام ببینمت، برگشتم برم دوباره دستمو گرفت دستمو کشیدم از تو دستش درآوردم گفتم یه بار دیگه بهم دست بزنی جوری جیغ میکشم همه بریزن سرت اینجا جرت بدن. برگشتم رفتم سمت خونه از پشت گفت پشیمون میشی جنده حالا میفهمی صبر کن. بدجوری میترسیدم اما هیچ کاری نمیتونستم بکنم تو دلم همش میترسیدم بابا مامانم بفهمن، اگه بفهمن منو میکشن دلم میخواست برگردم برم بگم بیا منو بکن اما نمیتونستم غرورمو بشکنم رسیدم خونه لباسامو عوض کردم خونه خالی بود مثل همیشه مامان بابا سر کار بودن رفتم آشپزخونه یه لیوان آب خوردم به دستم نگاه کردم دیدم کبود شده خیلی استرس داشتم نمی‌دونستم باید چیکار کنم چند دقیقه بعد علی اومد خونه سعی کردم طبیعی رفتار کنم گفت مامان بابا کجان منم گفتم نیستن انگاری، علی بغلم کرد لبامو بوسید گفت نهار هیچی نداریم نگا کردم هیچی رو گاز نبود گفتم بشین برات درست میکنم نشست اما وقتی داشت می‌نشست کبودی دستمو دید دستمو گرفت گفت دستت چی شده گفتم هیچی خوردم زمین اینجوری شده گفت داری دروغ میگی من هزار بار زمین خوردم با زمین خوردن آدم اینقدر کبود نمیشه. بلند شد ایستاد گفت راستشو بگو کی اینکارو کرده؟ سرمو پایین انداختم کم مونده بود گریم بگیره همه چیزو به علی گفتم خیلی عصبانی شده بود میخواست بره با سجاد دعوا کنه هرکاری میکردم نمی‌تونستم جلوشو بگیرم همش داشت به سجاد فحش میداد میخواست بره در خونشون من همه چیزو ول کرده بودم سعی میکردم علی رو آروم کنم بیشتر اعصابم خراب شده بود علی درو باز کرد که بره بیرون با عصبانیت علی رو کشیدم اینور گفتم بیا گمشو اینور واسه من غیرتی شده پسره بی‌غیرت. علی با شنیدن این حرف خشکش زده بود، چند لحظه بعد فهمیدم چه گندی زدم سریع علی رو بغل کردم گفتم ببخش از دهنم پرید، علی منو از خودش جدا کرد گفت گمشو با عصبانیت رفت سمت اتاق درو پشت سرش بست از شدت ناراحتی نشستم رو زمین شروع کردم به گریه کردن چند دقیقه بعد دست علی رو روی شونم احساس کردم بهش نگاه کردم با ناراحتی بهم نگاه میکرد پریدم تو بغلش محکم منو بغل کرد و دلداریم میداد چند دقیقه اونجوری کنار در همدیگه رو بغل کرده بودیم آخرش ازم جدا شد گفت هرچی آبجی بگه گفتم هیچی فقط ولش کنیم گورشو گم کنه دیگه همه چی تموم شد. علی گفت باشه حالا پاشو نهار بیار که خیلی گشنمه، علی رو بوسیدم بلند شدم برم نهار درست کنم اما ایستادم برگشتم سمتش سرمو انداخته بودم پایین به علی گفتم داداشی ببخشید اون حرفو بهت گفتم منظوری نداشتم از دهنم پرید. به علی نگاه کردم لبخند زد گفت عیبی نداره آبجی جونم رفتم نهار درست کنم علی کنارم بود اما جو بینمون سنگین بود چند دقیقه بعد در خونه زده شد سامان بود با دیدنش خیلی خوشحال شدیم هم من هم علی، اومد سلام کرد گفت مامانتون به مامانم گفته نهار شمارو بزاره الان نهار هم اونجاست بیایین اونجا، رفتیم خونه سامان. من اینطرف سامان راه میرفتم علی اونطرفش خیلی هم بد نشد سجاد گورشو گم کرد سامان جونم الان پیشمه. نهار و خوردیم مامان سامان یه لباس خوشگل پوشید رفت بیرون، تا شب منو سامانو علی بودیم آخر شب سامان دست منو گرفت دیگه واقعا مال هم شده بودیم یه هفته هر روز منو سامانو علی هر روز با هم بودیم خیلی عالی بود دیگه منو سامان همدیگه رو عزیزم صدا میکردیم علی هم میخندید علی همه چیزو بهم می‌گفت همه حرفایی که بینشون ردو بدل می‌شد چند بارم با هم سکس کرده بودن علی شورتو سینه بند منو پوشیده بود و سامان اونو لاپایی گاییده بود و همش اسم منو میآورد انگار که داره منو می‌کنه منم چند بار به علی کون دادم و اسم سامانو میاوردم انگار سامانم داره کونم می‌زاره. یه روز وقتی میخواستم شب از سامان جدا بشم بغلش کردم سامان از خوشحالی نمیتونست خودشو کنترل کنه. فرداش بدترین اتفاق ممکن افتاد، خدیجه از مدرسه اخراج شد. توی مدرسه خدیجه رو با مامانش دیدم همدیگه رو بغل کردیم گریم گرفته بود شماره تلفن خونه رو بهش دادم گفتم حتما بهم زنگ بزن. از همدیگه خداحافظی کردیم. بعد از مدرسه با ناراحتی داشتم از مدرسه برمیگشتم خیلی بی‌حال بودم راه میرفتم پایینو نگاه میکردم سنگها رو با پام شوت میکردم. جلومو نگاه کردم سجاد پنجاه متر جلوتر منتظر من بود سریعتر راه رفتم تا زود از کنارش رد بشم اما جلومو گرفت گفتم برو اونور می‌خوام رد شم، با یه حالت ملتمسانه گفت دو دقیقه گوش کن ببین چی میگم، اونقدر اصرار کرد تا آخرش قبول کردم گفتم بگو دستشو گذاشت روی شونم گفت من ازت معذرت می‌خوام خیلی رفتار بدی باهات داشتم، راستش من دوستت دارم هم خودتو هم اندامتو. دستشو گذاشت رو ممه من آروم نوازشش کرد من دستشو جدا کردم، سجاد گفت من این چند روز خیلی فکر کردم من بهت وابسته شدم، دستشو گذاشت روی رونم آروم برد سمت کسم من بازم دستشو پس زدم بهم نزدیکتر شد دستشو رسوند به کونم آروم دست مالیش میکرد من اطرافو نگاه کردم کسی نبینه، ساکت ساکت بود سجاد داشت از عشقش به من می‌گفت و کونمو میمالوند من دستشو جدا میکردم اما اون بازم منو دستمالی میکرد دست دیگشو برد سمت کسم کسمو دستمالی کرد گفتم بزار یکم بماله بیخیال شه بعد یکم مزخرف گفتن ازم جدا شد دستمو گرفت گفت بریم خونه خیلی دلم هوای کسو کونتو کرده. دستمو بازم از دست سجاد کشیدم بیرون گفتم دیگه تموم شده سجاد دیگه هیچی بین منو تو نیست قبلا هم نبود برو پی کارت دیگه نمی‌خوام ببینمت. ازش جدا شدم رفتم سمت خونه پنجاه متر ازش دور شدم برگشتم نگاهش کردم دیدم داره با لبخند منو نگاه می‌کنه برگشتم جلومو نگاه کردم سامان جلوم ایستاده بود با عصبانیت داشت بهم نگاه میکرد برای یه لحضه همه خون بدنم تو سرم جمع شد خشکم زده بود نمی‌دونستم چیکار کنم سامان با عصبانیت گفت پس هرچیزی که درمورد تو می‌گفت حقیقت داشت تو واقعا جنده ی اونی، گمشو. برگشت رفت من افتادم دنبالش داشتم به سامان التماس میکردم که صبر کنه تا همه چیزو بهش توضیح بدم اما سامان عصبانی تر از اونی بود که به حرفم گوش بده رسید کنار خونشون برگشت بهم گفت تو یه جنده ای گمشو برو سراغ جندگیات این حرفش بهم بدجور برخورد دیدم دیگه هیچ حرفی رو گوش نمیده گفتم خودت چی هستی ها؟ فکر می‌کنی نمی‌دونم کونیی نمی‌دونم به علی کون میدی فکر می‌کنی خودت خیلی پاکی پسره کونی کیرخور تو لیاقت هیچی رو نداری. سامان با تعجب بهم نگاه کرد فهمید همه چی رو علی بهم گفته گفت تو داداشت هردوتاتون جنده این. رفت تو و درو بست. حالم خیلی بد بود نمی‌تونستم ثابت باشم داشتم زمین می‌خوردم به سجاد نگاه میکردم خیلی ازش دور شده بودیم اما هنوزم داشتم اون لبخندشو می‌دیدم یه لبخند پیروزی رو لباش بود انگار به چیزی که میخواست رسیده بود. رسیدم خونه مامان خونه بود سلام داد جواب دادم رفتم تو اتاقم تا میتونستم گریه کردم اصلا نمیتونستم خودمو کنترل کنم علی اومد منو دید بغلم کرد اما من نای حرف زدن نداشتم خودمو کنترل کردم همه داستانو بهش تعریف کردم علی هم مثل من گیج و منگ شده بود هیچ کاری از دستش برنمیومد اون روز برام جهنم شده بود دوتا از بهترین آدمای زندگیمو به بدترین شکل ممکن از دست داده بودم تا چند روز سامان نه با من حرف میزد نه با علی. مدرسه برام جهنم شده بود خونه جهنم تر حال منو علی هردومون به یه اندازه خراب بود علی همش داشت با سامان بحث میکرد

جا نشد
دو بخش آپلود میکنم
     
  
مرد

 
پر از زندگی
فصل دوم
قسمت سوم
پارت۲

اما هیچ کاری نمیتونست انجام بده. یه روز داشتم از مدرسه برمیگشتم سجاد رو دیدم داشت می‌رفت سمت خونشون منو دید خندید برام دست تکون داد رفتم سمتش رسیدم بهش، بهش گفتم هوی عوضی کجا میری آشغال خیلی بیشرفی خیلی بیغیرتی که تونستی این کارو بکنی. با لبخند بهم نگاه کرد گفت من گفتم تو گوش ندادی اگه به حرفم گوش میدادی الان هم منو داشتی هم اون پسره سامانو هم اعصابت خورد نمیشد اما تو بخاطر اون بچه سامان منو ول کردی این بلا سرت اومد. از عصبانیت میخواستم تیکه تیکش کنم گفتم گوه میخوری اشغال عوضی فکر کردی چه پخی هستی که من بخوامت که بعدا ولت کنم، هرچی از دهنم درمیومد به سجاد میگفتم هر فحشی که بلد بودمو نثار سجاد میکردم. سجاد با یه لبخند در رو بست، یهو به خودم اومدم دیدم توی خونه سجادم سجاد هم در رو بسته بدون اینکه بفهمم اومده بودم داخل گفتم چیکار میکنی چرا درو بستی باز کن می‌خوام برم. رفتم سمت در سجاد با همه قدرتش یه سیلی خوابوند زیر گوشم تعادلم به هم خورد تا به خودم اومدم دیدم داخل خونه ام سجاد بالا سرم وایساده اومد سمتم منو گرفت خوابیده بودم روی زمین داشتم جیغ می‌کشیدم سجاد اومد روم چنتا سیلی به سرو صورتم زد گفت خفه شو جنده خفه شو آشغال، به من فحش میدی الان که جرت دادم اونموقع میفهمی دختره بی همه چیز، آشغال عوضی دکمه شلوارمو کند شلوارو بزور از پام در آورد موهامو چنگ زد نمیتونستم نفس بکشم داشتم التماسش میکردم منو ول کنه منو به شکم خوابوند با سیلی محکم روی کونم ضربه میزد وحشتناک ترسیده بودم داشتم زیرش جیغ می‌کشیدم سجاد به کونم سیلی میزد می‌گفت این کون ژله ای مال کیه جنده، بگو این کون مال کیه، داشتم جیغ می‌کشیدم ترسیده بودم نمی‌دونستم چیکار کنم زمینو داشتم چنگ میزدم تا از دست سجاد فرار کنم اما زیرش قفل شده بودم سجاد بلند شد رفت کرم بیاره فرصت خوبی بود از دستش فرار کنم اما نمیتونستم بایستم پاهام می‌لرزید به شدت ترسیده بودم بدنم درد میکرد موهام ریخته بود روی صورتم نمی‌تونستم هیچ چیزی رو ببینم،نمیتونستم تعادلمو نگه دارم، با زحمت تونستم بایستم میخواستم برم سمت در سجاد موهامو از پشت گرفت کشید پرتم کرد روی زمین گفت کجا جنده هنوز باهات کار دارم اومد روم داشتم التماس میکردم ولم کنه داشتم گریه میکردم سجاد کونمو چرب کرد سر کیرشو گذاشت رو سوراخ کونم کیرشو با فشار تو کونم جا داد از درد داشتم بیهوش میشدم من جیغ می‌کشیدم اون جون می‌گفت کیرشو تا ته توی کونم فرو کرد من داشتم از درد جیغ می‌کشیدم سجاد شروع کرد به تلمبه زدن می‌گفت جووونم صداتو دوست دارم ناله کن برام جنده، فرش از اشکام خیس شده بود ترس و درد همه وجودمو پر کرده بود هیچی نمی‌فهمیدم سجاد اونقدر منو گایید تا آخرش تو کونم ارضا شد کیرشو درآورد نشست کنارم گفت جنده بهت خوش گذشت، بسته دیگه پاشو گورتو گم کن بیرون جنده کثیف. مثل یه جنازه کف زمین افتاده بودم نای حرکت کردن نداشتم سجاد دید تکون نمی‌خورم پاشد موهامو گرفت بلندم کرد منو برد تو حیاط یکم سرو وضعمو مرتب کرد کیفمو داد بهم گفت برو بیرون من به زور داشتم حرکت میکردم پاهام می‌لرزید درد وحشتناکی همه وجودمو گرفته بود احساس تحقیر شدن بدتر از درد داشت عذابم میداد سجاد تا دم در منو آورد کنار در منو چسبوند به در با دستش گلومو گرفت و فشار داد گفت ببین جنده اگه به کسی چیزی بگی یا هر حرفی از دهنت در بیاد اینجوری خفت میکنم فهمیدی آشغال؟ بعد دستشو از روی گلوم برداشت من تونستم نفس بکشم درو باز کرد منو از خونه انداخت بیرون به زور داشتم حرکت میکردم سعی کردم صاف راه برم اما نمیتونستم نزدیک خونه بودم حالم خیلی بد بود هرچه خورده بودمو بالا آوردم، کوچه خلوت بود هیچ کس نبود به جز چنتا دخترو پسر چهار پنج ساله که داشتن با تعجب به من نگاه میکردن و یدونه پیر زن که انگار منو اصلا ندید نزدیکای خونه سامان متوجه شدم علی با بحث و دعوا داره از خونه سامان میاد بیرون تا با علی چشم تو چشم شدم بغضم ترکید علی منو دید با همه توانش به سمتم دوید پاهام سست شد افتادم اما علی منو گرفت با ترس داشت بهم نگاه میکرد میخواست بلندم کنه اما مثل یه جنازه تو بغلش بودم سامان خودشو به سرعت به ما رسوند هردوتاشون ترسیده بودن منو بردن داخل توی خونه، علی چشماش خیس شده بود داشت گریه میکرد، سامان برام اب آورد خواستم لیوان آب رو بگیرم اما نمیتونستم دستام به شدت داشت می‌لرزید سامان لیوان رو ازم گرفت خودش بهم آب داد یکم آب خوردم یکم حالم سر جاش اومد داشتم گریه میکردم نمی‌تونستم حرف بزنم علی همش میپرسید چی شده منو بغل کرده بود داشتم تو بغلش گریه میکردم سامانو علی داشتن دلداریم میدادن هردوتاشون بغلم کردن سه نفری بغل هم بودیم دیگه احساس امنیت میکردم، خیلی آروم تر شده بودم. همون‌جوری خوابم برد. فردا صبح از خواب بیدار شدم. وای یه روز کامل خواب بودم باید میرفتم مدرسه پاشدم دیدم تو اتاق سامانم در باز شد سامان اومد تو منو دید گفت آخرش بیدار شدی اومد کنارم، با لبخند گفت صبح بخیر خوب خوابیدی. من یکم خودمو لوس کردم گفتم آره خوب بود. علی اومد تو اتاق اومد سمتم نشست کنارم منو بغل کرد خودمو چپوندم تو بغلش اخخخخخ خیلی عالیه که علی رو دارم. سر درد خیلی بدی داشتم بدنمم خیلی درد میکرد سامان پرسید حالت خوبه درد داری؟ گفتم خیلی. سامان یه لیوان آب با یه قرص بهم داد گفت بخور حالتو بهتر میکنه. پرسیدم چرا مدرسه نرفتین، سامان گفت بیخیال مدرسه باید یکم حرف بزنیم. خب نمیخوای بگی کی اینکارو باهات کرده، وقتی سامان اینو گفت همه اتفاقات اومد جلوی چشمم بغضم گرفت سامان بغلم کرد بغضم ترکید شروع کردم به گریه کردن تو بغلش گریه میکردم. سامان یکم نوازشم کرد، گفت نترس هیچ چی نمیشه بگو کی این کارو کرده تا حسابشو برسیم، میترسیدم بگم سجاد اینکارو کرده حتی نمیتونستم اسمشو بیارم اسمش تو زبونم نمیچرخید علی عصبانی بود با عصبانیت داد زد ده بگو چی شده دیگه من از ترس بیشتر خودمو تو بغل سامان قایم کردم. سامان با عصبانیت به علی نگاه کرد گفت خفه میشی یه دقیقه، من اختیارم دست خودم نبود داشتم یه بند تو بغل سامان گریه میکردم. علی ازم عذرخواهی کرد موهامو نوازش کرد گفت آبجی جون نترس من اینجا پیشتم منو سامان دیگه نمیزاریم اتفاقی برات بیوفته آروم صورتمو بوسید بعد گفت سجاد باهات این کارو کرده؟ یکم مکث کرد و دوباره پرسید سجاد باهات این کارو کرده؟ بهش نگاه کردم نمیتونستم اسم سجادو به زبون بیارم. علی بازم پرسید سجاد این کارو باهات کرده؟ سرمو تکون دادم و با سرم و چشمام حرفشو تایید کردم، علی با عصبانیت بلند شد گفت می‌کشمش، تیکه تیکش میکنم بیشرفو میخواست بره سمت در واقعا اونقدر عصبانی بود که اگه سجادو گیر میآورد تیکه تیکش میکرد سامان دویید گرفتش گفت کجا میری؟ علی با عصبانیت گفت می‌خوام بیشرفو جرش بدم. سامان گفت کجا میری بیفایدس سجاد الان رفته مدرسه اصلا نمیتونی پیداش کنی مدرسشم با مدرسه ما فرق داره نمی‌دونیم کدوم مدرسه میره پس رفتنت بی فایدست. حق با سامان بود علی از عصبانیت از ته دل داد زد من بازم گریم گرفت علی منو دید ناراحت شد اومد بغلم کرد قربون صدقم می‌رفت سعی میکرد آرومم کنه بعد از ظهر سامانو علی کمین کردن تا سجاد پیداش بشه ولی سجاد غیب شده بود پیداش نبود.
تو خونه همش داشت به من دلداری میدادن تا آرومم کنن. علی گفت بالاخره میگیرمش اونجاست که فکشو میارم پایین. سامان که تو فکر بود برگشت گفت که چی؟ گیریم یه دست کتکش زدی که چی بشه مثلا؟ علی با تعجب به سامان نگاه کرد گفت که چی بشه؟ طرف به خواهرم تجاوز کرده بعد تو میگی بزنیمش که چی بشه؟ بی‌غیرت به این میگن. سامان برگشت گفت نه منظورم این نیست منظورم اینه که ما سجادو گرفتیم یه دست کتکش زدیم دست و پاشو شکستیم بازم کاری که سجاد کرده خیلی بدتره. علی با عصبانیت گفت میگی چیکار کنیم بکشیمش؟ سامان یه لبخند زد گفت نه ولی میدونم باید چیکار کنیم کتک زدن اون حروم زاده کمترین کاریه که میتونیم بکنیم، من بهترشو بلدم. بعد همه چیزو بهمون توضیح داد. سجاد یک هفته بعد پیداش شد من خودمو از مامان و بابا قایم میکردم تا رد سیلی های سجاد از بین بره آخرش بابا فهمید اما علی گردن گرفت گفت سر شوخی اینجوری شد. سجاد جلوی علی و سامان اینور و اونور می‌رفت ولی طبق نقشمون علی و سامان کاری باهاش نداشتن پس سجاد مطمئن شد من چیزی بهشون نگفتم، من که وضعیتم خوب شده بود وقتی یه بار از کنار سجاد رد میشدم بهش نگاه کردم یه لبخند بهش زدم اونم لبخندمو با لبخند جواب داد. ماهی به قلاب گیر کرد فقط باید ماهی رو بالا بکشیم. یه روز نزدیک ظهر جلوی در خونه منتظر بودم سجاد پیداش شد صداش کردم اومد سمتم سلام کرد با عشوه جواب دادم گفتم میای تو یکم حال کنیم؟ سجاد یه دست به کسم کشید گفت جووونم جنده میخوای بیام جرت بدم؟ سجاد گلومو گرفت گفت فکر کردی من احمقم میخوای منو بکشی تو سه نفری منو کتک بزنین؟ خودتی جنده. گلومو ول کرد برگشت که بره نمیدونست علی پشت سرش منتظرشه وقتی برگشت علی با تمام قدرتش با لگد زد تو خایه های سجاد، نفس سجاد بند اومد تخماشو گرفت میخواست بشینه زمین که سامان از پشت در دستشو دراز کرد موهای سجادو گرفت کشید داخل خونه هممون رفتیم تو من کوچه رو نگاه کردم هیچکس نبود. سجاد نقش زمین شده بود علی چنتا لگد به شکمش زد گفت چطوری بی‌غیرت علی و سامان دستای سجادو گرفتن کشوندن توی خونه. برعکس همیشه اینبار خوشحال بودم که بابا مامانم سر کارن. هال خونمون دوتا تیرک داره به فاصله چهار متر دستای سجادو به تیرک جلویی بستیم پاهاشو به تیرک عقبی. اینبار سجاد بود که داشت جیغو داد میکرد گریه میکرد می‌گفت ولم کنین. علی موهاشو گرفت کشید چنتا خوابوند زیر گوشش گفت می‌دونی می‌خوایم چیکارت کنیم حرومزاده می‌خوایم اونقدر جرت بدیم تا زیر ما بمیری آشغال عوضی، سجاد شروع کرد به فحش دادن علی چنتا مشت کوبید تو صورتش چنتا لگد خوابوند تو شکمش سجاد داشت گریه میکرد شروع کرد به گوه خوری، می‌گفت گوه خوردم ببخشید ولم کنین غلت کردم ولم کنین. علی رفت پشتش شلوار سجادو کشید پایین شروع کرد به سیلی زدن.
من یه فکری به سرم زد رفتم اتاق بابا دوربین فیلم برداری داشتیم برداشتمش بابا از خارج خریده بود باهاش فیلم میگرفتیم. یه نوار تازه برداشتم گذاشتم روش رفتم پیششون علی و سامان داشتن میزدنش میگفتن بگو غلط کردم اونم می‌گفت علی دید گفت چیکار میکنی من دوربینو نشون دادم گفتم حیفه فیلم نگیریم. علی گفت فقط صورت ما نیوفته.سامان کرم آورد گفت حاضرین؟ علی کرمو گرفت کون سجادو چرب کرد کیرشو تا ته کرد تو کون سجاد من داشتم از زجر کشیدن سجاد فیلم میگرفتم چشماش داشت از حدقه میزد بیرون کیر داداشم داشت تو کون سجاد عقبو جلو میشد علی می‌گفت چه حالی میده داشت به سجاد فحش میداد حال میکنی مادر جنده خوشت میاد بیشرف. کیرشو درآورد گفت سامان نوبت توعه سامان یه نگاه به من انداخت، خندیدم اونم خندید علی گفت عیبی نداره سارا از خودمونه. سامان کیرشو درآورد برای اولین بار بود داشتم کیرشو می‌دیدم وایییی چه ناز بود کرد تو کون سجاد اونم سجادو گایید. اینبار سجاد دیگه نایی براش باقی نمونده بود دستو پاشو باز کردیم از خونه انداختیمش بیرون گفتیم یک بار دیگه این دورو بر ببینیمت این فیلمو پخش میکنیم همه ببینن. بعد از رفتنش سامانو علی همدیگه رو بغل کردن منم پریدم تو بغلشون اونارو بغل کردم لبامو گذاشتم رو لبای سامان لباشو بوسیدم. شوکه شده بود بعد لبای علی رو بوسیدم. گفتم بچه ها فکر کنم بدن هردوتاتون کثیف شده، علی پرید وسط حرفم گفت نظرتون چیه سه تایی بریم حموم. یک ماه بعد سجاد و خانوادش از کوچه ما اسباب کشی کردن و رفتن. فکر کنم سجاد با خودش اینجوری فکر کرده که من به این دختر تجاوز میکنم و این دختر تا بخواد حرفی بزنه من از این محله رفتم. اما نمیدونست که لذتی که در انتقام هست در بخشش نیست.
     
  
مرد

 
عالی بود
     
  
مرد

 
volen1
خوشحالیم
     
  
مرد

 
احساس میکنم هر قسمت نویسنده بهتر مینویسه
موافقید؟
زندگی یه شهوته
     
  
صفحه  صفحه 17 از 26:  « پیشین  1  ...  16  17  18  ...  25  26  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

پر از زندگی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA