ارسالها: 4129
#1,511
Posted: 30 Jul 2021 22:42
شیر با خر نوبتی قرار میگذارن همدیگرو بکنن
اول شیر میخواد بکنه خره میگه؛
جناب شیر اون چیه به کیرت میمالی؟!
شیره میگه: وازلینه برا اینکه دردت نیاد!
نوبت خر میشه شیره میگه؛
جاکش اونا چین میمالی به کیرت؟
خر میگه: قربان سی سانت اول وازلینه که دردتون نیاد، سی سانت دوم ویکس زدم کمر درد نگیری، سی سانت سوم رانی تیدین زدم معدتون درد نگیره، سی سانت چهارم اموکسی سیلینه که گلوت چرک نکنه، سی سانت پنجم نفازولین زدم چشات قرمز نشه!
نکته اخلاقی آموزش اسم داروها بود
جلوی خَط چين ها اختيار را بِكُنيم...
ارسالها: 4129
#1,512
Posted: 30 Jul 2021 22:44
پیرمرد محتضری که احساس می کرد مردنش نزدیک است، به پسرش گفت: مرا به حمام ببر تا برای آخرین بار جق بزنم . پسر، پدرش را به حمام برد.
پدر تشنه اش شد. آب خواست. پسر قنداب خنکی سفارش داد برایش آوردند و آن را به آرامی در دهان پدر پاشید و پس از شست وشوی کون پدر را به خانه برد.
پس از چندی پدر از دنیا رفت و روزگار گذشت و پسر هم به سن کهولت رسید روزی به پسرش گفت: فرزندم مرگ من نزدیک است مرا به حمام ببر تا برای آخرین بار جق بزنم و شست وشو بده.
پسر نااهل بود و با غر و لند پدر را به حمام برد و کف حمام رهایش کرد و با خشونت به شستن پدر پرداخت.
پیرمرد رفتار خود با پدرش را به یاد آورد. آهی کشید و به پسر گفت: پسرم تشنه هستم.
پسر با تندی گفت: این جا آب کجا بود و کیرش را دراورد و آبش را به حلقوم پدر ریخت.
پدر اشک از دیده اش سرازیر شد و گفت: من قنداب دادم، گنداب خوردم. تو که گنداب می دهی ببین چه کیری می خوری؟
جلوی خَط چين ها اختيار را بِكُنيم...
ارسالها: 4129
#1,513
Posted: 30 Jul 2021 22:46
انوشیروان در دوران طفولیت و کون تپلی خود معلمی کاردان و دور اندیش داشت.
روزی معلم، انوشیروان را بی جهت مورد گایش و کردن قرار داد
و محکم کون اورا پاره کرد به طوری که فریادش بلند شد .
انوشیروان کینه معلم را بدل گرفت،
هنگامی که بر مسند پادشاهی نشست ، دستور داد معلم کیری را نزد وی حاضر کنند.
انوشیروان چه جیز باعث شد که در ان روز بی جهت مرا کردی؟
معلم، دیدم به تحصیل و دانش علاقه وافری نشان میدهی
و امیدوار شدم که بعد از پدرت (قباد تخمی) صاحب سلطنت شده
و بر مسند پادشاهی تکیه زنی، خوشم آمد
که مزه ظلم و ستم را به تو بچشانم تا به کسی ظلم نکنی.
انوشیروان، از گفته معلم خوشحال شدو تبسم کرد و یه دور دیگر به او داد.
جلوی خَط چين ها اختيار را بِكُنيم...
ارسالها: 4129
#1,514
Posted: 30 Jul 2021 22:47
دامپزشكی در يكی از روستاها در حال سخنرانی آموزشی براي روستاييان بود.
در ميان صحبتها اشاره كرد كه يك گاو نر سالم می تواند روزانه ١٢ بار عمليات بارورسازي را انجام دهد!
در همين لحظه يكی از خانمها از صف آخر حاضرين پرسيد: ببخشيد دكتر فرموديد چند بار؟ دكتر پاسخ داد: ١٢ بار
خانم مجدداً گفت : آقای دكتر كاش اين اطلاعات رو چند باره تكرار كني كه گاوهای نری كه صفوف اول نشسته اند بشنوند!
آقايی از صف اول پرسيد: جناب دكتر اين ١٢ عمليات بارورسازي با يك گاو انجام ميشود؟ دكتر گفت: خير مطمئناً با ١٢ گاو..
مرد گفت: اي كاش اين اطلاعات رو دوباره تكرار كني كه گاوهای رديف آخر هم بشنوند...!
جلوی خَط چين ها اختيار را بِكُنيم...
ارسالها: 4129
#1,515
Posted: 30 Jul 2021 22:50
پادشاهي تصمیم گرفت براي پسرش همسري اختيار كند. پدر دستور داد یکصد دختر زیبا جمع کنند تا برای پسرش همسری انتخاب کند. او همه دخترها را جمع کرد و به هر کدام بذری داد و گفت: طی سه ماه آینده هرکس با این بذر زیباترین گل را پرورش دهد عروس من خواهد شد. دختران دست به کار شدند و در میان آنها دختر فقیری بود که در روستا زندگی می کرد. او با مشورت کشاورزان روستایش بذر را در گلدان کاشت، اما در پایان 90 روز هیچ گلی سبز نشد. خیلی ها گفتند که دیگر به جلسه نهایی نرو، اما او گفت: «نمی خواهم که هم ناموفق محسوب شوم و هم ترسو». روز موعود پادشاه دید که 99 دختر هر کدام با گلهایی زیبا آمدند، سپس از دختر روستایی دلیل را پرسید و جواب را عیناً شنید. آنگاه رو به همه گفت : قصد من این بود که صادق ترین دختر بيابم! تمام بذر گل هایی که به شما داده بودم عقیم و نابارور بود،اما همه شما نیرنگ زدید و گلهایی دیگر آوردید، جز این دختر که حقیقت را آورد!
ولی از آنجایی كه ممه هاي آن دختر سايز مناسبي نداشت پادشاه دختر دیگری را كه سايز ممه هايش ٨٥ بود را انتخاب كرد و اينگونه بود که سايز ممه بر راستگويي چيره شد ....
جلوی خَط چين ها اختيار را بِكُنيم...
ارسالها: 4129
#1,516
Posted: 30 Jul 2021 22:51
میگن یوزپلنگ خیلی کص دسته و از هر ده بار تلاش برای شکار، تنها در یکی از اونا موفق میشه!
وقتی یوزپلنگ نُه بار تلاش میکنه و نتیجه نمی گیره با خودش نمیگه که کیرم توش من به درد این کار نمیخورم ، من شکارچی نیستم، بهتره برم علف بخورم! او برای دهمین بار نیز تلاش میکنه، او آنقدر تلاش میکنه تا به نتیجه دلخواه خود برسه ...
اگر ناملایمات مسیر کونت را پاره و تو را خسته کردند از تلاش دست برندار؛ زیرا تو هیچ وقت نمی دانی تا چه اندازه به موفقیت نزدیک شده ای، یادت نره بدون درد و رنج، خایه باقرم دستت نمیدن!
جلوی خَط چين ها اختيار را بِكُنيم...
ارسالها: 4129
#1,517
Posted: 30 Jul 2021 22:52
مردی بر همسر خود در آشپزخانه وارد شد و از او پرسید کدام یک از فرزندان خود را بیش از دیگر فرزندانت دوست داری..!؟؟؟
همسر او گفت: همه آنها را، بزرگشان و کوچکشان، دختر و پسر، همه یکسانند و همه را به یک اندازه دوست دارم.
شوهر گفت : چگونه دل تو برای همه آنها جا دارد..!؟
همسر جواب داد: این خلقت خدا است که دل مادر برای همه فرزندان خود وسعت دارد.
مرد لبخندی زد و گفت: اکنون شاید بتوانی بفهمی که چگونه دل مرد برای چهار زن همزمان وسعت دارد....!!
خدا بیامرزدش...
روشش خوب بود برای قانع کردن ولی موقعیتش كنار كارد و ساطور غلط بود !
مراسم آن مرحوم ، صبح و ظهر و عصر فردا جهت عبرت سایرین در سه سانس
برگزار میگردد!!!
جلوی خَط چين ها اختيار را بِكُنيم...
ارسالها: 4129
#1,518
Posted: 30 Jul 2021 22:53
بزرگی را گفتند تو برای تربیت فرزندانت چگونه توش کردی؟
گفت هیچ گونه!
گفتند:
مگر می شود؟
پس چرا فرزندان تو چنین خوبند و لاشی نیستند؟
گفت:
من در تربیت خود کوشیدم تا کسکش نباشم و رسم لاشی بازی را در خود جای ندهم، آنها نیز مرا الگوی خود قرار دادند.
فرزندان راستی گفتار و درستی رفتار پدر و مادر را می بینند،
نه امر و نهی های کیری و لبو دهنی که خود عمل نمی کنند.!
جلوی خَط چين ها اختيار را بِكُنيم...
ارسالها: 4129
#1,519
Posted: 30 Jul 2021 22:54
مردی داشت با تخم هایش یه قل دوقل بازی میکرد و در راه بازگشت به خانه بود که در خیابان کودک فقیری را دید که غذایش را با سگی گرسنه تقسیم میکند!
نزدیک رفت و پرسید : چرا غذایت را به این حیوان نجس میدهی؟
کودک سگ را بوسید و گفت: از نظر من هیچ حیوانی نجس نیست. این سگ نه خانه دارد، نه غذا. اگر کمکش نکنم میمیره کسمغز...
مرد گفت: سگ بی خانمان در همه جا وجود دارد، آیا تو میتوانی همه آنها را از مرگ نجات دهی؟
آیا تو میتوانی جهان را تغییر دهی؟
پسر نگاهی به سگ کرد و گفت: آخه کسکش کاری که من برای این سگ میکنم، تمام جهانش را تغییر میدهد...تو چی کس میگی این وسط ریغونه؟!!
و مرد کیر شد و به راهه خودش ادامه داد...!
جلوی خَط چين ها اختيار را بِكُنيم...
ارسالها: 4129
#1,520
Posted: 30 Jul 2021 22:55
بابا لنگ دراز عزیز :
من منتظرم تا منو بگیری و تا دسته توش کنی؛ اما صداوسیما مدام توی داستان دست میبره و نامه هام رو سانسور میکنه، دوتا لنگ درازت توی قمبلشون ...
دوستدار تو : "جودی ابوت"
جلوی خَط چين ها اختيار را بِكُنيم...