ارسالها: 4129
#1,531
Posted: 30 Jul 2021 23:10
باباهه به پسر کونیش میگه:
امروز یه مهمون میاد خونمون، که بچش یه گوش نداره , حواست باشه, نری هی بگی این بچه چرا گوش نداره , شرفمونو ببری !
مهمون میاد, بچه شيطونه هی نگاه میکنه به این بچه بی گوش و میگه:
شما باید به بچتون زیاد آب هویچ بدین بخوره
, مهمون میگه چرا عزیزم؟
, میگه: آخه اگه چشماش ضعیف بشه واسه عینکش باید داربست بزنید ....
جلوی خَط چين ها اختيار را بِكُنيم...
ارسالها: 4129
#1,532
Posted: 30 Jul 2021 23:12
گرگی استخوانی همچون کیر در گلویش گیر کرده بود، بدنبال کسی می گشت که آن را در آورد تا به لک لک کصکش رسید و از او درخواست کرد تا او را نجات دهد و در مقابل گرگ مزدی به لک لک بدهد. لک لک منقارش را مانند کیر داخل دهان گرگ کرد و استخوان را درآورد و طلب پاداش کرد.
گرگ به او گفت همین که سر تخمیت را سالم از دهانم بیرون آوردی برات کافی است.
"وقتی به فرد کصکش و لاشی ای خدمت می کنی تنها انتظارت این باشد که گزندی از او نبینی که موجب بگاییت شود"
دنیا پر از کصکش بازی است نه بخاطر آدمهای لاشی بلکه بخاطر سکوت آدمهای خوب..
جلوی خَط چين ها اختيار را بِكُنيم...
ارسالها: 4129
#1,533
Posted: 30 Jul 2021 23:13
فقیری از کنار دکان کبابی میگذشت، دید کبابی گوشت ها را به روی آتش نهاده باد میزد و بوی کباب در بازار پیچیده است .
فقیر تکه نانی از توبره اش در آورد و در مسیر دود کباب گرفته به دهان گذاشت، به همین ترتیب چند تکه نان خورد و براه افتاد!
کباب فروش که او را دیده بود به سرعت از دکان خارج شده دست او را گرفت و گفت : مادر جنده کجا؟ پول دود کبابی را که خورده ای بده دیوث!
شخصی که خودش هفت خط و خارکصه روزگار بود آنجا حضور داشت و دید که فقیر التماس میکند که کصکش ولم کن، دلش سوخت و جلو رفته به کبابی گفت : بی ناموس ولش کن، من پول دود کبابی را که او خورده میدهم.
کباب فروش قبول کرد، مرد کیسه پولش را در آورد و زیر گوش کباب فروش شروع به تکان دادن کرد و صدای جرینک جرینگ سکه ها به گوش کبابی خورد و بعد به او گفت : بیا این هم صدای پول دودی که آن مرد خورده رو بشمار و تحویل بگیر.
کباب فروش گفت : لاشی بازی در نیارین ناموسا، این چه پول دادن است؟
مرد گفت : کسی که دود کباب را بفروشد باید ننشو همینجوری گایید و بعد با فقیر دو نفری بردنش تو مغازه توی قُمبلش یدونه نوشابه خانواده جا کردن تا دیگه تیز بازی در نیاره...!
جلوی خَط چين ها اختيار را بِكُنيم...
ارسالها: 4129
#1,534
Posted: 30 Jul 2021 23:15
زمستانی فوق کیری سردی بود و کلاغ برای سیر کردن بچه هایش غذایی نداشت و ذره ذره گوشت خود را کند و به بچه هایش خوراند تا اینکه به تخمانش رسید اما زمستان تمام شد و بچه ها نجات پیدا کردند تا اینکه کلاغ مرد و بچه هایه لاشی اش گفتند خوب شد ک مرد خسته شدیم از غذای کیری و تکراری!
این است حقیقت کیریه روزگار و برخی انسان های حرومزاده بی ناموس ...!
جلوی خَط چين ها اختيار را بِكُنيم...
ارسالها: 4129
#1,535
Posted: 30 Jul 2021 23:16
روزی روباهی کصکش نزد کلاغ که بالای درخت بود و پنیری در دهان داشت رفت و گفت چه پره قشنگی!!!
کلاغ پنیر را از دهان بر داشت و در دست خود قرار داد و گفت به تو گوه خوریش نیومده لاشی فکر کردی این سری هم خر میشم بیناموس !
روباه گفت پشت سرت ماری هست که میخواهد تو را نیش بزند
کلاغ دوباره گفت برو بیناموس بکش بیرون از ما جاکش لاشی من دیگر فریب تورا نمیخورم
سپس ماری که پشت کلاغ بود کلاغ را گرفت و از کون جر داد و ننشو گایید و روباه بلند بلند قه قه زد و گفت کص ننت کونی خارت گاییده شد ...!
جلوی خَط چين ها اختيار را بِكُنيم...
ارسالها: 4129
#1,536
Posted: 30 Jul 2021 23:17
گویند پیرمردی را با پسرش نزد قاضی بردند!
حکم صد ضربه ی شلاق بود
پدر را ضربه زدند آه نکشید و هیچ نگفت!
پسر را یک ضربه زدند، آه از نهاد پدر بلند شد... پرسیدند:ای پیر، تو را صد ضربه زدیم هیچ نگفتی اما اکنون با زدن یک ضربه به پسرت اینگونه آه کشیدی!!! دلیل چیست!؟ گفت:شما صد ضربه را به بدنم زدید اما وقتی داشتید پسرم را میزدین ؛
نوک کابل گرفت به تخمم و دلم غش رفت جاکشا...!
جلوی خَط چين ها اختيار را بِكُنيم...
ارسالها: 4129
#1,537
Posted: 30 Jul 2021 23:18
مردی مورچه ای را دید که مادر خودش را گاییده و خاکهای پای کوه را جابجا می کند ، به او گفت چه میکنی کسخل؟
مورچه گفت معشوقه ام گفته اگر کوه را جابجا کنی به وصال تو در خواهم آمد
مرد نگاهی کرد و گفت حتی اگر عمر نوح هم داشته باشی این کار امکان پذیر نیست
مورچه گفت خودم هم می دانم اما برای عشقم تمام سعی خود را خواهم کرد
مرد که بسیار تحت تاثیر قرار گرفته بود مورچه را له کرد و گفت:
پس بمیر کس لیسه کیری
جلوی خَط چين ها اختيار را بِكُنيم...
ارسالها: 4129
#1,538
Posted: 30 Jul 2021 23:19
از گوسفندی پرسیدند : اگر تو گرگ بودی چه کار میکردی ؟!
گوسفند گفت : من گرگ هارا به علف خوردن عادت میدادم
تا دیگر به گوسفندهای بی گناه حمله نکنند ...
از گرگ هم پرسیدند : اگر تو گوسفند بودی چه کار میکردی ؟
گرگ گفت : کص ننت میذاشتم ...
ذات کیری هیچ حیوانی را نمیتوان تغییر داد و ادم ها هم با پوشیدن لباس های رنگارنگ ذات کیریشان تغییر نمیکند!
جلوی خَط چين ها اختيار را بِكُنيم...
ارسالها: 4129
#1,539
Posted: 30 Jul 2021 23:20
پسربچه ای از پدربزرگش پرسید
پدربزرگ مرا بیشتر دوست داری یا مرغت را ؟
پدر بزرگ گفت پسرگلم معلومه که تورا بیشتر دوست دارم .
پسر بچه به پدر بزرگش گفت پس چرا هرروز تخم مرغت را میخوری ولی تخم مرا نمیخوری؟
پدربزرگ با شنیدن این سخن با گفتن "ریدم به قبر پدرت با این بچه تربیت کردنش" به مقصد نامعلومی روانه شد ....
جلوی خَط چين ها اختيار را بِكُنيم...
ارسالها: 4129
#1,540
Posted: 30 Jul 2021 23:21
در زمان یکی از شاهان، شایعه شد که شاه مرده ، شاه دستور داد اون جاکشی که این شایعه را درست کرده پیدا کنند.
پس از جستجو، به عامل شایعه پراکنی که یک پیرمرد هفهفو بود رسیدند و نزد پادشاه بردند.
پادشاه به پیرمرد گفت، اوبی چرا شایعه مرگ من را درست کردی، در حالی که من زنده ام ؟!
پیرمرد گفت من از اوضاع مملکت به این نتیجه رسیدم که شما دارفانی را بگا گفته اید.
چون هرکسی هرغلطی که بخواهد انجام میدهد، قاضی رشوه میگیرد و داروغه از همه باج خواهی میکند و به همه زور میگوید، کاسبها هم تا دسته جا کرده و کم فروشی و گران فروشی میکنند، هیچ دادخواهی هم پیدا نمی شود، لاجرم فکر کردم شما در قید حیات نیستی و دکمه ی سیک رو زدی! حالام اگه با من کاری نداری من یدونه موز وردارم برم ....
جلوی خَط چين ها اختيار را بِكُنيم...