ارسالها: 4129
#1,551
Posted: 30 Jul 2021 23:35
روزی ملانصرالدین جقی الاغ پیر و کونی خود را با زحمت فراوان به پشت بام برد تا به او تجاوز کند؛ بعداز مدتی خواست اورا پایین بیاورد ولی الاغ پایین نمی آمد. ملا نمیدانست الاغ بالا می دهد ولی پایین نمی دهد؛ پس از مدتی تلاش ملا خسته شد و پایین آمد ولی الاغ روی پشت بام به شدت جفتک می انداخت وبالا و پایین می پرید و کونش میخارید. تا اینکه سقف
فرو ریخت والاغ جان باخت ملایه جقی که به فکر فرو رفته بود ،
باخود گفت : کیر در دهان من که ندانستم اگر الاغ کسکشی را به جایگاه رفیعی برسانم هم آن جایگاه کیری را خراب می کند و هم خود را به گای سگ میدهد.!
جلوی خَط چين ها اختيار را بِكُنيم...
ارسالها: 4129
#1,552
Posted: 30 Jul 2021 23:36
روزی شیخ شاگردانش را برای آموزش وضو به کنار برکه آب برد
هنگام دولا شدن برای مسح پا بی اختیار گوزی از او خارج شد ولی به روی خودش نیاورد، وقتی تمام شد از شاگردان پرسید
متوجه شدید چاقالا ؟!
یکی از شاگردان گفت :
ببخشید حاج آقا فقط یه جاش حالیم نشد،
اول مسح پا میزنی میگوزی
یا اول میگوزی بعد مسح پا میزنی ؟!
جلوی خَط چين ها اختيار را بِكُنيم...
ارسالها: 4129
#1,553
Posted: 30 Jul 2021 23:37
ﺭﻭﺯﯼ ﻣﻠﺨﯽ ﻣﻮﺭﭼﻪ ﺍﯼ رو ﺩﯾﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ :
ای ﻣﻮﺭﭼﻪ ﭼﺮﺍ ﻫﻤﻪ ﺗﺎﺑﺴﺘﺎنِ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺻﺮفِ ﺟﻤﻊ ﮐﺮﺩﻥ ﺁﺫﻭﻗﻪ ﻣﯿﮑﻨﯽ؟
ﻣﻮﺭﭼﻪ ﮔﻔﺖ : کصکش ﻣﻦ ﺟﻤﻊ ﻧﮑﻨﻢ ﺑﺎﺑﺎى ﺟﺎﮐﺸﺖ ﺧﺮﺝ ﻣﺎﺭﻭ ﻣﯿﺪﻩ؟
خارﺗﻮ ﮔﺎﯾﯿﺪﻡ ، ﺷﺎﺧﮑﺎﻡ ﺗﻮ کص ﻧﻨﺖ، لاشیه دراز، ﺩﺍﺭﻡ ﮐﺎﺭ ﻣﯿﮑﻨﻢ ، کصکشی ﺧﻮﺍﻫﺮﺗﻮ كه ﻧﮑﺮﺩﻡ. ﮐﺎﺭ ﻧﮑﻨﻢ ﺑﯿﺎﻡ ننتو ﺑﮕﺎﻡ؟!
ﺁﻗﺎ ﯾﮑﯽ ﺟﻠﻮ ﻣﻮﺭﭼﻪ ﺭﻭ ﺑﮕﯿﺮﻩ تا ملخو نکرده ...
جلوی خَط چين ها اختيار را بِكُنيم...
ارسالها: 4129
#1,554
Posted: 30 Jul 2021 23:38
گاندی در کتاب خاطراتش میگه :
یبار تو جوونیام ساعت شیش صبح جمعه رفتم کوه، یه بز کوهی اومد زد رو شونم گفت داداش حالا من که به کیرمه ولی این بالا برات ریدن؟ بعد سرشو تکون داد رفت یه گوشه گرفت خوابید ...
بعد از اون ورزشو گذاشتم کنار اوقات بیکاریم رو بیشتر با جق پر میکردم ....
جلوی خَط چين ها اختيار را بِكُنيم...
ارسالها: 4129
#1,555
Posted: 30 Jul 2021 23:39
شخصى در جنده خانه مرد؛
و شخصى ديگر در مسجد!
مردم قضاوت هایشان را کردند؛
و به قول خودشان عقلشان به چشمشان بود!
ولی اولی برای نصیحت رفته بود؛
و دومی برای دزدیدن کفش!
لطفا عقلتان را از «کیرتان» به «سرتان» بازگردانید؛
و یکدیگر را کسکشانه قضاوت نکنید!
جلوی خَط چين ها اختيار را بِكُنيم...
ارسالها: 4129
#1,556
Posted: 30 Jul 2021 23:40
ی روز دختره ﻫﻤﺴﺎﻳمون ﻣﯽﺧﻮﺍﺳﺖ ﻣﺎﺷﻴﻨﺸﻮ ﺍﺯ ﭘﺎﺭﻛﻴﻨﮓ ﺩﺭﺑﻴﺎﺭﻩ
ﻣﻨﻮ ﺩﻳﺪﻩ ﻣﻴﮕﻪ
ﻳﻪ ﺟﻮﺭﯼ ﮔﺬﺍﺷﺘﯽ جلوم ﺗﻜﻮﻥ ﻧﻤﯽﺗﻮﻧﻢ ﺑﺨﻮﺭﻡ
آخه کارتون درسته...؟
لااقل میگفتی میرفتم جلو میذاشتی پشتم...!!!
یهو کیرم از خواب بلند شد و یه قدی کشید بهم گفت:
بیا یه چیزی در گوشت بگم
خم شدم طرفش
میگه:شیطون دیگه بدون ما کــــص میکنی....
جلوی خَط چين ها اختيار را بِكُنيم...
ارسالها: 4129
#1,557
Posted: 30 Jul 2021 23:41
روزی چوپانی از گوسفند خود پرسید :
چه چیز باعث شده که از گرگ تا این حد خایه بچسبونی و سگ را همچون خانواده خود ببینی؟
گوسفند گفت : بعععععع
نه واقعا انتظار داشتی گوسفند چی بگه؟
حتما دانشگاهم رفتی ...
حتما یارانه هم میگیری ...
جلوی خَط چين ها اختيار را بِكُنيم...
ارسالها: 4129
#1,558
Posted: 30 Jul 2021 23:42
رئیس جمهور میگفت؛
یک شب همسرم پریود بود به من تلفن کرد و پرسید معلوم هست تو کجایی؟
من هم بهش گفتم در یک جلسه با وزیران هستم عزیزم
زنم گفت کیرم به غیرتت. تو جلسهای واصلا فکر نمیکنی که من تنها هستم و ممکنه دزدی کسی تو خونه مزاحمم بشه و بیا بکنه منو؟
گفتم کص نگو ضعیفه : بگیر راحت بخواب دزدها همه اینجا پیش منن ...!
جلوی خَط چين ها اختيار را بِكُنيم...
ارسالها: 4129
#1,559
Posted: 30 Jul 2021 23:43
آلبرت انیشتین ﺑﻪ ﺷﺎﮔﺮﺩﺵ ﮔﻔﺖ ﺑﻴﺎ ﭘﺎی ﺗﺨﺘﻪ
ﺁﻣﺪ : ﺑﻬﺶ ﮔﻔﺖ ﺷﻤﺎ ﺗﻮﻱ ﻗﻄﺎﺭﻱ ﻭ ﻗﻄﺎﺭ ﺑﺎﺳﺮﻋﺖ 80 ﻛﻴﻠﻮ ﻣﺘﺮﺩﺭﺣﺎﻝ ﺣﺮﻛﺘﻪ ﺩﺍﺧﻞ ﻛﻮﭘﻪ ﺧﻴﻠﻲ ﮔﺮﻣﻪ ﭼﻴﻜﺎﺭ ﻣﻴﻜﻨﻲ؟
ﺷﺎﮔﺮﺩ ﮔﻔﺖ : ﭘﻨﺠﺮﻩ ﺭﺍ ﺑﺎﺯﻣﻴﻜﻨﻢ
انیشتین ﮔﻔﺖ:
ﺧﻮﺏ ﺣﺎﻻ ﺑﺎ ﺑﺎﺯﻛﺮﺩﻥ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﺑﺮﺍﻡ ﺣﺴﺎﺏ ﻛﻦ ﭼﻪ ﻣﻘﺪﺍﺭ ﺍﺯ ﺳﺮﻋﺖ
ﻗﻄﺎﺭ ﻛﻢ ﻣﻴﺸﻪ ﻧﺴﺒﺖ ﻓﺸﺎﺭﻫﻮﺍﻱ ﺩﺍﺧﻞ ﻛﻮﭘﻪ ﺑﺎ ﻫﻮﺍﻱ ﺧﺎﺭﺝ ﻗﻄﺎﺭ ﺭﺍ ﻫﻢﺣﺴﺎﺏ ﻣﻴﻜﻨﻲ ﻓﺮﺩﺍﻣﻴﺎﺭﻱ
ﺷﺎﮔﺮﺩﻩ ﮔﻔﺖ ﻋﺠﺐ گهی خوردم پنجره رو باز کردم ...
ﻧﻔﺮﺑﻌﺪﻱ ﺭﺍ ﺻﺪﺍﻛﺮﺩ
انیشتین ﮔﻔﺖ ﺗﻮ ﺗﻮﻱ ﻗﻄﺎﺭﻱ ﻫﺴﺘﻲ ﺑﺎﺳﺮﻋﺖ 75 ﻛﻴﻠﻮﻣﺘﺮ ﺩﺭﺳﺎﻋﺖ ﺣﺮﻛﺖ
ﻣﻴﻜﻨﻪ ﺩﺍﺧﻞ ﻛﻮﭘﻪ ﺧﻴﻠﻲ ﮔﺮﻣﻪ ﺗﻮ ﭼﻜﺎﺭ ﻣﻴﻜﻨﻲ ؟
ﺷﺎﮔﺮﺩﻩ ﮔﻔﺖ ﭘﻠﻴﻮﺭﻣﻮ ﺩﺭﻣﻴﺎﺭﻡ !
انیشتین : ﺩﻣﺎﻱ ﺩﺍﺧﻞ ﻛﻮﭘﻪ 50 ﺩﺭﺟﻪ ﺳﺎﻧﺘﻲ ﮔﺮﺍﺩﻩ
ﮔﻔﺖ : ﻫﻤﻪ ﻟﺒﺎﺳﺎﻣﻮ ﺩﺭ ﻣﻴﺎﺭﻡ
انیشتین : ﺩﺍﺧﻞ ﻛﻮﭘﻪ ﺩﻭ ﺳﻪ ﻧﻔﺮ ﺁﺩﻡ ﻧﺎﺟﻮﺭ ﻫﺴﺖ .
ﮔﻔﺖ : شده کون بدم اون پنجره تخـمی رو باز نمیکنم کسکش !!
جلوی خَط چين ها اختيار را بِكُنيم...
ارسالها: 4129
#1,560
Posted: 30 Jul 2021 23:46
حکیم بد جوری بیمار شد و پزشکان متعددی او را معاینه کردند و در آخر به او گفتند: تنها راه علاج شما نزدیکی با یک دختر جوان است!
حکیم نپذیرفت و گفت : از انجام این درمان شرم دارم، چون کیرم راست نمیشود!
در نهایت پس از گذشت روزها و وخیمتر شدن بیماری تن به این درمان داد و چند خواسته قبل از این درمان از مریدان داشت!
حکیم به مریدان گفت: دختری را که به بسترم می آورید ،کر باشد!
مریدان پرسیدند: چرا؟!
حکیم گفت : تا صدایم را نشنود و نفهمد پیری هفهفو هستم!
حکیم گفت: دختری را که به بسترم می آورید ، کور باشد!
مریدان پرسیدند: این دیگه چرا؟!
شیخ گفت : تا قیافه و هیکل تخمی من را نبیند!
حکیم گفت: دختری را که به بسترم می آورید ، لال باشد!
مریدان پرسیدند: این یکی دیگه چرا؟!
حکیم گفت : تا دهن لقی نکرده و سوتی نده که بمن کص داده!
حکیم گفت: دختری را که به بسترم می آورید، سایز سینه هایش 85 باشد!
مریدان همی کفری گشته و گفتند: یا حکیم این دیگر برای چه؟!
حکیم گفت : دیوثا اینو خودم دوست دارم!
جلوی خَط چين ها اختيار را بِكُنيم...