ارسالها: 14
#1,101
Posted: 19 Mar 2022 12:48
مامان نازنین و پسرک دردسر ساز ( فصل اول قسمت دوم)
مامان رفت آشپزخونه و بعد نیم ساعت اومد. دیدم دستش یه سبزی قل قلی هست آورد داد گفت پسرم اینو باید هر روز صبح یه دونه بعد صبحانه بخوری. گرفتم دیدم شبیه پشگل گوسفنده. گفتم اَه اَه اَه این چیه مامان؟ بو کردم گفتم چه حال بهم زنه. مامان گفت نگران نباش پسرم داروئه دیگه. الان تازست واسه همین این بو رو میده. خشک بشه بی بو میشه. با زور خوردم بعد دویدم از روش آب خوردم. مامان رفت آرایشگاه و دو ساعت بعدش برگشت با خاله.
شب که مامان اومد رفت لباساشو عوض کرد و اومد. برای اولین بار بود میدیدم مامان لباس یقه باز و بدون آستین میپوشه تو خونه با یه شلوار تنگ که کونش داشت پارش میکرد.
گفتم مامان چه خوشگل شدی؟ مامان خندید گفت پسرک چشم سفید چشماتو درویش کن. بهم برخورد. گفتم مااااماااان؟ خندید گفت شوخی میکنم جنبه داشته باش. از این به بعد تو خونه اینجوری میگردم که کنجکاویت برطرف شه. با خنده گفتم خوب الان نباید اینو به من میگفتی که. مامان از تو آشپزخونه گفت نه پسرم از این به بعد میخوام همه چیزو بهم بگیم من هم الان قصدم رو بهت گفتم که بعداً بتونی حرفاتو بزنی بهم.
مامان اومد نشست شام خوردیم و موقع خواب گفت بیا بغلم. بغلم کرد و خوابیدیم ولی شب پاشدم بازم دیدم همون آشه و همون کاسه. تا بیدار شدم برم دستشویی مامان گفت بازم داری میری دستشویی؟ گفتم آره ببخشید بیدارت کردم. مامان گفت عیبی نداره عزیزم. دستشویی داری یا واسه چیز دیگه میری؟ اگه واسه اونه نرو عیبی نداره بیا بخواب. از این حرفی که زد هیجان زده شدم و کیرم بدتر راست شد. دراز کشیدم بغلم کردنی پشت دستشو جوری که مثلا اتفاقی بوده کشید رو کیرم و از بینمون رد کرد و برد زیر گردنم.
مامان دیگه تو خونه لباس های بازتری می پوشید بعضی اوقات یه تاپ داشت اونو که میپوشید پستوناش دیوونم میکرد.
یه بار داشت فرش رو شامپو فرش میکشید با فرچه. خم شده بود و حواسش نبود که شلوارش اومده پایین. خط کون بزرگش تو چشمم بود. یه دوربین یاشیکا داشتیم، وسوسه شدم رفتم آوردمش، الکی مثلا دارم باهاش ور میرم. آوردم نشستم پشتش عکس بندازم من کوسخل. یکی نبود بگه عکسو میندازی کی میخواد ظاهرش کنه پفیوز. اصلا فکرم کار نمیکرد، حالا شاید فکر کنم احمق بودم ولی اونجور مواقع اصلا مغزم میرفت کنار و با کیرم فکر میکردم انگار. رفتم پشتش عکس بندازم یه فلاش زد و یه صدایی داد که هم صداش تابلوش کرد هم نوری که کل اتاقو روشن کرد.
یهو مامان برگشت گفت چیکار میکنی دیوانه؟ پسر تو یه جو عقل تو کلت نیست؟ نمیگی الان اینو چیکارش میخوای کنی؟ میخوای ببری عکاسی بگی از کون مامانم عکس انداختم ظاهرش کن؟ نمیگی الان عکسای عید رو داغون کردی باید نگاتیوشو بندازی بره؟ بده من ببینم این صاحاب مرده رو. بیشتر از اینکه فکر کنم چه غلطی کردم بیشتر شرمنده بودم که تابلو کردم خودمو. پاشدم رفتم اونیکی اتاق رو به دیوار نشستم. قهر نکرده بودم فقط شوکه بودم و تو فکر بودم. مامان اومد دستشو کشید رو سرم گفت قهر نکن حالا پاشو برو قیچی رو بیار.
پاشدم گفتم قهر نکردم تو فکرم. مامان خندید گفت مگه تو فکر هم میکنی آخه پسر؟ برو قیچی رو بیار بینم. رفتم قیچی رو آوردم مامان نگاتیو رو کشید بیرون نزدیک 10 تا خالی هدر رفت بعد اون یه تیکه که عکس کونش بود رو برید گرفت سمت نور و خندید گفت بیا اینم واسه تو. من هم گرفتمش گذاشتمش تو جیبم. پنج دقیقه گذشت و پاشدم برم دستشویی.
مامانم با خنده گفت پسر تو حیا نداری؟ بذار حداقل من حواسم نبودنی برو. نفهمیدم منظورشو. گفتم چرا؟ گفت خیلی پررویی. تازه فهمیدم منظورشو. با خنده گفتم مامان درباره من چی فکر کردی؟ دارم میرم دستشویی بابا. رفتم دستشویی اومدم دیدم مامان شلوارش بیشتر پایینه. خواستم پسر خوب بازی دربیارم. گفتم مامان شلوارت داره در میاد. خندید گفت دیگه نگاتیو نداره عکس بگیری؟ گفتم نه حیف شد واقعا و خندیدیدم.
دوباره شوهر خالم شب کار بود و خاله قرار بود شب بمونه. مامان بهم گفت میلاد دوباره اون کار رو نکنیا. گفتم کدوم کار. گفت همون کاری که خودت میدونی. گفتم منظورت شبه یا پشت در؟ گفت همون پشت در. گفتم نه مامان دیگه کاری نمیکنم که تو ناراحت شی. یه بوس از پیشونیم کرد و رفت آشپزخونه. فرداش شهادت یادم نیست کدوم امام بود ولی تعطیل رسمی بود و آرایشگاه هم تعطیل بود.
مامان صبح بعد صبحونه گفت قرصتو خوردی؟ گفتم به اون پشگلا میگی قرص؟ گفت اونارو من درست کردما حالا شد پشگل؟ گفتم نه مامان ولی خیلی بد مزست. اصلا هم تأثیر نداره. به این خانوم دکتره زنگ بزن بگو بهش. مامان گفت دیروز گفتم بهش. گفتم مگه با دکتره حرف زدی؟ گفت آره بابا رفیق شدیم باهم کجای کاری. مغازه بودنی دیگه سرش خلوت بودنی خودش زنگ میزنه مغازه کارو میسپرم به خالت باهاش حرف میزنم.
گفتم مامان بهش میگفتی بدتر شده. مامان یهو جدی شد گفت چی بدتر شده؟ مگه بدتر شده؟ پسر تو چرا اینجوری ای؟ چرا با من حرف نمیزنی من از دست تو چیکار کنم؟ بگو ببینم چجوری شده یعنی؟ گفتم مامان من الان میترسم بیام تو جمع همه فکرام خرابه. مامان گفت پسر مگه دنیا به آخر رسیده اینقدر میترسی؟ از چی میترسی؟ گفتم بالاخره دیگه. مامان گفت بالاخره دیگه چیه حرف بزن ناراحت میشما از دستت. بگو چته میترسی بری تو خیابون یه زن ببینی بگیری بهش تجاوز کنی؟ گفتم نه مامان مگه روانی ام؟ اولاً که جرأتشو ندارم دوماً من هیچ وقت کاری نمیکنم صدمه بزنم به کسی. مامان گفت میگی یا نه جون به لبم کردی؟ گفتم میترسم نتونم خودمو کنترل کنم همونجا بخوام خودارضایی کنم. مامان گفت الان چند روزه خودارضایی نکردی؟ گفتم سه روز میشه ولی وقتی میکنم تا چند ساعت ذهنم راحته. مامان گفت فکرایی که میاد تو سرت چیه؟ گفتم هیچی فقط دوست دارم شلوارمو در بیارم یه زن یا دختر ببینه. مامان با تعجب داشت نگاهم میکرد. گفتم مامان از من بدت اومده؟ گفت نه عزیزم چرا؟ گفتم بخاطر اینکه غیر طبیعیه فکرام. گفت نه عزیزم خیلی هم خوشحالم که حرفاتو راحت داری میزنی ولی هرچقدر فکر میکنم چیز خوبی تو ذهنم نمیاد. راستش دکترت بهم گفته بود که یه سری از کارات بخاطر کمبود توجه و کنجکاویه و من میخواستم با بیشتر محبت کردن و لباس باز پوشیدن حواستو از رو بقیه به سمت خودم بکشم چون بقیه هیچ پیش زمینه ای ندارن از مشکلت و فکر میکنن از تربیتته.حالا یه سؤال اگه به من نشونش بدی هم مشکلت حل میشه؟ گفتم نمیدونم مامان.
عصبی نشو پسرم من ناراحت نمیشم حرفتو بزن اگه من ببینمش هم همون تأثیر ذهنی رو روت داره؟ میخوای امتحان کنی؟ اره یا نه؟
با خجالت گفتم آره. مامان گفت برو حموم لباساتو در بیار الان میام. رفتم حموم لخت زیر آب بودم در رو هم باز گذاشته بودم. از استرس کیرم خواب خواب بود. مامان اومد یه چهارپایه گذاشت نشست گفت تو دوشتو بگیر من هم میشینم نگاه میکنم.
همین که نگاه مامان برگشت طرف من از اینکه مامان با میل خودش داره به کیرم نگاه میکنه هورمون ها مثل زامبی به مغزم حمله کردن. کیرم به شق ترین حالت ممکن رسید و ناخودآگاه شروع کردم به مالیدن کیرم. بدجوری داغ کرده بودم. مامان اومد کنارم وایساد و گفت بذار دودول پسرمو از نزدیک تر ببینم. عیبی نداره پسرم جق بزن. مامان دستشو گذاشته بود رو شونم و وایساده بود زل زده بود به کیرم. آبم میخواست بیاد گفتم مامان نگاه کن داره میاد مامان نگاه کن. مامان گفت دارم میبینم پسرم آبتو بریز بیرون. تا اینو گفت با داد برگشتم سمت مامان و آب کیرم خالی شد رو لباسش.
یکم شل شدم گفتم مامان ببخشید لباستو کثیف کردم. مامان آبمو از رو لباسش خواست بو کنه پایین تاپشو آورد بالا زیر سوتینش معلوم شد. گفت عیبی نداره پسرم خودتو بشور دربیا. رفت بیرون و من دوش گرفتم و رفتم بیرون دیدم مامان لباسشو عوض کرده شربت درست کرده بود گفت بیا پسرم بخور جون بگیری فشارت نیفته. بعد از اینکه آبم خالی شد یه احساس سرخوردگی بدی داشتم. احساس عذاب وجدان و یه حس بد وصف نشدنی دیگه. مامان دید پکرم گفت چی شده پسرم؟ خوب بود؟ الان بهتری؟ گفتم آره مامان ولی یه حس بدی دارم و حسم رو بهش توضیح دادم. مامان گفت عزیز دلم من خودم ازت خواستم این کار رو بکنی ناراحت نباش. اصلا راستشو بخوای من خودم هم خوشحال شدم. داشتم فکر میکردم چقدر بزرگ شدی مرد شدی. وقتی بابات فوت کرد ماتم گرفته بودم که پسرم رو تنهایی چجوری میخوام بزرگ کنم ولی الان که میبینم این مشکل رو چند سال به تنهایی تحمل کردی و هنوز هم که هنوزه رو درسات تأثیر آنچنانی نذاشته بهت افتخار میکنم پسرم. تو درسته واسه خودت مردی شدی ولی هنوزم میلاد کوچولوی خودمی بیا بغل مامان ببنیم.
مامانو بغل کردم و رفتم تو فکر. حرفای مامانم واسم خیلی شیرین بود. هیچ حرفی برای یه فرزند شیرین تر از این نیست که پدر یا مادرش بگن بهت افتخار میکنم. یه غرور خاصی داشتم.
نشستیم با مامان حرف زدن. گفتم مامان تو چرا ازدواج نکردی بعد بابا؟ مامان گفت پسرم من بعد از اینکه تو به دنیا اومدی یه بیماری بدی گرفتم ک مجبور شدم تخمدانم رو خارج کنم. بعد اون قضیه فکر نکنم هیچ مادری بچشو بیشتر از اینی که من تو رو دوست دارم دوست داشته باشه. به خاطر اینکه بچه دار نمیشدم هرکس میومد خاستگاری وقتی میفهمید میرفت و دیگه نمیومد. ولی بعد یه مدت دیگه خودم بهشون جواب رد میدادم چون نمیخواستم مجبور بشی بخاطر من کس دیگه رو جای پدرت قبول کنی. مامان اینا رو که تعریف میکرد بغض داشت.
گفتم مامان منم تورو اونقدر دوست دارم که هیچ بچه ای اندازه من نمیتونه مامانشو دوست داشته باشه. تو برای من هم مامان بودی هم دوست و هم پدر. شب و روز داری کار میکنی که من کم و کسری نداشته باشم.
خواستم جو رو سبک کنم خیلی غمگین و احساسی بود. گفتم مامان یه چیزی میگم ناراحت نشو. تو از اون موقع که لباسای بازتر میپوشی جوون تر شدی خوشگل تر شدی. احساس میکنم قبلش لباسات پیرزنی بود دوسشون نداشتم. مامان با خنده گفت اَی اَی اَی پسرک چشم سفید هیز حالا من شدم پیرزن؟ اصلا دوست داری یه روز در بیایم لباسی که دوست داری رو بگیریم؟ گفتم پایه ام مامان بعد یه بوس آبدار از لپش کردم و پاشدم چایی ریختم واسه دوتامون.
فرداش بعد مدرسه اومدم مامان اومد خونه یواش جوری که خالم نشنوه گفت امروز چطور بودی؟ گفتم خوبم فعلاً. گفت سختت نیست تحمل کنی تا شب که من میام؟ گفتم نه چطور؟ گفت همینجوری. خلاصه ناهار رو خوردیم و مامان و خاله رفتن آرایشگاه.
شب که مامان اومد یه چایی گذاشتم. مامان رفت لباسشو عوض کرد همون تاپ خوشگلش رو پوشید ولی زیرش سوتین نداشت. اومد نشست چایی رو خوردیم رفت شام رو آماده کنه. از آشپزخونه گفت امروز که برات سخت نبود پسرم؟ گفتم نه مامان خوبه. مامان غذا رو گذاشت گفت الان میخوای کارتو بکنی یا بعد شام؟ بعد شام سنگین میشی. مامانم از من مشتاق تر بود.
گفتم باشه برم حموم؟ گفت نه همینجا خوبه فقط مواظب باش زمین نریزه. گفتم باشه.
گفت شلوار و شورتتو در بیار. درشون آوردم مامان نگاه به کیرم انداخت و کیرم باز مثل تیرآهن سفت شد.کنارم وایساد گفت وای چه بزرگه. میدونست چی بگه. من بازم شروع کردم زدن. به مامان گفتم میشه بهش دست بزنی؟ مامان گفت دستتو بردار. دستمو برداشتم. مامان یه ذره با پشت دوتا انگشت اشاره و کناریش کشید رو کلاهک کیرم. بعد تنه کیرم رو گرفت و با انگشت اشارش یکمی کشید از بالا رو سوراخ کیرم. بعد رفت نشست روبروم. من سرپا بودم و صورت مامانم با کیرم کمتر از یه متر فاصله داشت. لب پایینیشو گاز گرفت و گفت جق بزن پسرم. من که کیرم داشت میترکید گرفتم دستم و شروع کردم زدن از هیجان داد زدم مامان دودولمو بیین. مامان گفت دارم میبینم عزیزم جق بزن آبت اومد بریز رو صورت مامانی مواظب باش زمین نریزه فقط میرم میشورم صورتمو. نوک پستونای مامان باد کرده بودن و بزرگ شده بودن از رو تاپ معلوم بود تحریک شده. این حرفو که زد من رسیدم لب مرز، سریع گفتم مامان صورتتو بیار. مامان صورتشو آورد آبم ریخت و صورتش و بالای لبش. مامان گفت برم صورتمو بشورم. بعد خندید گفت اَه اَه رفت تو دهنم یکمش. رفت پنج دقیقه بیشتر کشید دربیاد از دستشویی. رفتم نزدیک در که بگم مامان بیا من هم دستمو بشورم دیدم یه صدای فرت فرتی میاد از دستشویی. چیزی نگفتم مامان اومد بیرون دیدم داره برق میزنه صورتش از رضایت. به شوخی گفتم مامان صورتت سفید تر شد. خندید گفت آره دیگه خوبه هرسری زدی میخوای بریزی رو صورت من بعد هم بگی ویتامین داره و این حرفا. خندیدم گفتم ویتامینشم که خوردی. گفت مییلاااد خیلی بیشوری و خندید.
دستام رو شستم و کمک کردم مامان سفره رو انداخت. سر سفره گفت راستی فردا صبح اون قرصا رو ننداز میخوام ببینم چقدر تأثیر داره. خلاصه خوردیم و شب تو بغل هم خوابیدیم. روز بعدش هم همینکار رو کردیم و آبم فرقی نکردده بود. مامان گفت نمیخواد دیگه بندازی اینا رو بدرد نمیخورن، با همون روش خودمون پیش میریم. فرداش بعد ناهار خاله رفت مغازه و مامان به مامان گفت یکم بعد بریم لباسی که دوست داری رو واسم بخر. قند تو دلم آب شد گفتم باشه. رفتیم بازار یه مغازه بود مامان گفت میخوام خودت انتخاب کنی من آخر میگم کدوما رو برمیدارم. رفتم یه تاپ بود پشتش با یه بند وصل بود و جلوش هم یقه باز و شل داشت جنسشم کشی بود و رنگش قرمز بود، اونو برداشتم. یه تیشرت بدون آستین بود که جای آستیناش زیاد باز بود و گشاد بود و رنگش بنفش بود. یه ساپورت مشکی نازک توری و یه شلوار هم بود که قسمت بیرونی پاهاش از بالا تا پایین باز بود و با بند از کنارا بهم وصل بود و قرمز بود. بردمشون مامان دید گفت وای اینا چیه برداشتی پسر مگه واسه زنت داری خرید میکنی؟ گفتم باحالن که مامان نزن تو ذوقم دیگه. خندید گفت خیلی چشم سفیدی. رفت پُرُو کرد اومد گفت همشون هم درست اندازن تو دیگه چه هیزی هستی. خریدیم رفتیم خونه.
تا رسیدیم مامان گفت پسرک هیز اینا چیه تو آینه نگاه میکردم خودم خجالت میکشیدم. گفتم نخیرم خیلی هم قشنگن. مامان گفت الان حتماً منتظری واست پُرُوِشون هم کنم. گفتم نه میخوام ببینم مامان خوشگلم تو این لباسای خوشگل چجوری میشه.
مامان تاپ قرمزه رو پوشید با شلوار قرمزه. اومد گفت ذلیل مرده نگاه کن چه سلیقه ای هم داره ببین خوبه؟ یقه تاپ که اونقدر باز بود نصف پستونای مامان با یه کم از سوتینش معلوم بود. شلوارشم از بغل قشنگ رونا و پاهای مامانو نشون میداد. با رنگ سفید پوستش هارمونی خوبی داشت. از کنار کِشِ شورت مامان مشخص بود، گفتم ستشم که کردی. خندید گفت ساکت پسرک پررو. گفتم مامان برگرد پشتشم ببینم. برگشت دیدک کونش خیلی جذب و سکسیه و پشت تاپشم که کامل باز بود و بند داشت که اون هم باز بود. چون با دست نگهش داشته بود متوجه نشدم. گفتم مامان پشتش که بازه. گفت مگه الان دیدی پشتش بازه؟ خودت خریدی دیگه. گفتم نه بندش بازه. دیدم بندای کرستش خیلی تو ذوق میزنه گفتم مامان میشه اینو در بیاری؟ بد میشه با این. پشتو نگاه کرد و به شوخی یه چشم غره رفت بهم. گفت بازش کن. باز کردم از زیر تاپ کشیدتش بیرون و انداخت کنار. گفت پشتشو ببند. کمر مامان داشت برق میزد تو نور. گره زدم و سفتش کردم، گفتم حالا برگرد درست شد. برگشت چشمم رفت به پستوناش. با خنده گفتم ماشالا. خندید گفت زهرمار. معلوم بود مامان خودش هم داره لذت میبره چون نوک پستوناش باد کرده بود بازم. با اینکه کورستش رو در اورده بود و پستوناش آزاد شده بودن باز هم بیشتر پستوناش تو چشم بود. گفتم خوب برو بعدی. گفت ساپورت که نمیخواد با همین شلوار تیشرت بنفشه رو میپوشم. رفت اومد دقت کردم دیدم شورتشو در آورده و شلوار بندی رو پوشیده. تپلی کوسش مثل کلوچه از رو شلوار معلوم بود. از بغل که نگاه کردم باورم نمیشد. زیرِ جای آستینش اونقدر آزاد بود که تا نزدیکای زیر پستونای مامان بیرون بود از بغل. گفتم این هم عالیه. مامان گفت این تیشرته چقدر راحته عاشقش شدم. بعد رفت توی آینه روی کمد یه نگاه کرد و به بغل شد. گفت اَی ناکس فهمیدم چرا گرفتی اینو، اما چون راحته میبخشمت. همین تنم باشه میرم شلوارو عوض کنم. شلوار راحتیش رو پوشید و اومد نشست هی پا میشدم الکی که برم از بغل پستوناشو ببینم. مامان خندید گفت میخوای به بغل بشینم اینقدر خودتو زجر ندی؟
با استرس گفتم مامان میشه دست بزنم بهش؟ مامان یه مکث ریز کرد گفت اگه کنترلتو از دست نمیدی باشه. گفتم جووون نه حواسم هست. مامان خندید گفت جووونو زهرمار بی ادب.
رفتم از پشت، مامان گفت فقط از بغل دست بزن. گفتم باشه. همین که دستمو بردم بغلای پستوناش انگار داشتم به پنبه دست میزدم ولی پنبه ای که گرمه. طبق معمول مغزم گوزید و دستمو بردم تو لباس و نوک پستوناشو گرفتم. مامان زد رو دستم گفت دیدی بی جنبه ای دستمو کشید بیرون پاشد رفت آشپزخونه. رفتم دنبالش گفتم مامان ببخشید نمیخواستم ناراحتت کنم. مامان گفت ناراحت نیستم ولی حدسم درست بود. گفتم که چی که بی جنبه ام؟ گفت نه تو یهو مغزت دیگه کار نمیکنه شهوتی میشی. گفتم خوب اینو که خودم گفتم بهت صدبار. الانم همون جوری بود کنترلمو از دست دادم. ببخشید.
مامان گفت نه خودم میدونستم عکس العملتو ولی میخواستم مطمئن شم که شدم. گفتم پس چرا ناراحتی؟ مامان گفت چون میدونم آخرش به کجا میکشه. میدونی الان بزرگترین مشکل تو چیه میلاد؟ اینه که فکر میکنی فقط خودت حس داری. حس بقیه واست مهم نیست. یه زن با دیدن این چیزا یا با لمس شدن ممکنه تحریک شه. مثلاً وقتی تو با خالت که بهت اعتماد کرده و شب کنارت خوابیده اون کار رو میکنی به عواقبش فکر نمیکنی. فکر نمیکنی اگر خالت هم کنترلش رو بده دست شهوتش و بذاره ادامه بدی امکان داره به شوهرش خیانت کنه و بعد از اون چه حس مزخرفی داشته باشه، یا شاید هم زندگیشون از هم بپاشه. همین مشکلی که تو داری خیلی ها دارن فقط تو وقتی اینطور میشی کنترلت رو کامل از دست میدی و نمیتونی فکر کنی. بقیه هم همین حس رو دارن ولی ضعیفتره. تو اول باید یاد بگیری که به تصمیمات و حریم شخصی بقیه احترام بذاری. تا وقتی این مورد رو بی ارزش حساب کنی هیچ وقت مشکلت حل نمیشه تا وقتی پیر بشی. خودت گفتی که تو امکان نداره کاری کنی که به بقیه صدمه بزنه. اینکه تجاوز توی ذهنت صدمه زدن به بقیه جا افتاده خوبه ولی تجاوز فقط کردن به زور نیست. اینکه به حس طرف مقابل فکر نکنی صدمه زدنه. دختری که پشت بوم میدیدی شاید اولین بارشه آلت یه مرد یا پسر رو میبینه و شاید کنجکاو بشه و بره بخواد واسه داداشش رو ببینه یا شاید کار به جاهای باریکتر بکشه.
گفتم مامان اون دختره از من کم کم سه چهار سال بزرگ تر بودا. مامان یه نگاه عاقل اندر سفیه بهم کرد و گفت تو از اون فاصله سن دختره رو چجوری تخمین زدی؟ اصلاً بحث ما این نیست بحث اینه که تو خودتو خیلی دست بالا میگیری و فکر میکنی بقیه اصلاً نمیفهمن تو چیکار داری میکنی و قصدت چیه. فکر میکنی خیلی زرنگی و بقیه احمقن.
گفتم مامان تخریب شخصیتیم کردی ها ایینجوری ها هم نیست که فکر میکنی. من اونجور موقع ها اصلاً نمیتونم به عکس العمل یا عواقبش فکر کنم. مثل همون قضیه دوربین. مشکل من اینه که مشکلم قابل درک نیست وگرنه من نه میخوام کسی صدمه ببینه نه میخوام تو از من بدت بیاد.
مامان گفت عزیز من، من هم نه میخوام تخریب شخصیتیت کنم و نه میخوام فکر کنی که بدم میاد ازت. این مشکلیه که داری. تو پسر گل خودمی و بارها گفتم بازم میگم هیچ کس بچشو بیشتر از اینی که من تورو دوست دارم دوست نداره حالا مهم نیست چیکار کرده باشی. من میخوام کمکت کنم و دارم بازخورد بیرونیم رو از رفتارت میگم. حالا هم ناراحت نباش باهم حلش میکنیم. یه بوس از پیشونیم کرد و گفت بیا کمکم کن شام رو آماده کنم. ادامه دارد...
قسمت بعدی
If You Want to Dream' Take a Nap
If You Want to Success' Wake Up
ویرایش شده توسط: pichpichak
ارسالها: 14
#1,102
Posted: 19 Mar 2022 13:33
مامان نازنین و پسرک دردسر ساز (فصل اول قسمت سوم)
رفتم کنارش مشغول خورد کردن کاهو بودم و حرفای مامانو تو ذهنم مرور میکردم. به مامان گفتم مامان تو وقتی دست زدم به اونجات تحریک شدی؟ مامان خندید گفت پسر اونجات چیه اینجوری که تو میگی یه جا دیگه میاد تو ذهنم همون بگی ممه بهتره. بعد تو فکر کردی من رباتم؟ همین که میگم فقط خودتو حساب میکنی واسه همینه.
گفتم این الان آره بود؟ گفت آره تحریک میشم خوب، تو فکر میکنی فقط تو تحریک میتونی بشی و بقیه این قابلیت رو ندارن؟ این هم میگم که کنجکاویتو برطرف کنم. زن ها هم تحریک میشن هم خودارضایی میکنن راضی شدی؟
گفتم یعنی تو هم خود ارضایی میکنی؟ مامان گفت آره بی ادب اون کاهوها رو نمیخوایم بدیم گوسفندا بخورنا یکم ریزتر خورد کن. گفتم مامان خودت میگی با من راحت باش سؤال داشتی بپرس بعد الان بهم میگی بی ادب؟ مگه بی ادبی بود سؤالم؟ مامان گفت نه عزیزم فقط جواب دادنش یکم واسم سخت بود اما خوبه که میپرسی.
از بغل هی به پستونای مامان نگاه میکردم و حرف میزدم. مامان گفت همین الان هم که زل زدی به سینه هام اینو بدون که درسته من صورتم به سمت کابینته و حواسم به غذا درست کردنه ولی میبینم و متوجه این هستم که به کجا زل زدی. نه فقط من بقیه هم متوجه میشن، پس وقتی کسی صورتش به سمت دیگست فکر نکن میتونی زل بزنی و طرف متوجه نشه.
گفتم مامان نگاه میکنم ناراحت میشی؟ مامان گفت عزیزم همه زن ها از اینکه بهشون توجه بشه خوشحال میشن اما اینکه کی باشه واسشون فرق میکنه. تو پسر خودمی پس این یکم واسم سنگینه. درسته من آدم مذهبی ای نبودم و نیستم. از لحاظ مذهبی نمیگم بالاخره یه چیز غیر طبیعیه، ولی موردی که تو داری هم غیر طبیعیه، واسه همین واسم مهم نیست. و مورد دوم اینه که زل زدن و نگاه کردن و توجه کردن خیلی باهم فرق دارن. با خنده گفت با اینکه الان این همه واست توضیح دادم بازم زل زدی نه؟
گفتم مامان اگه ازشون تعریف کنم چی خوشحال میشی؟ مامان گفت یعنی چی بگی مثلا؟ گفتم اینکه بگم خیلی سفیدن خیلی خوشگلن و نمیتونم چشم وردارم ازشون. اینکه خیلی نرمن و اینکه تو خوشگل ترین مامان دنیایی؟ مامان خندید گفت اینا که گفتی الان تعریف بود بالاخره یا مثال زدی؟ گفتم تعریف بود. مامان گفت خوبه آره خوشحال میشم.
مامان غذا رو گذاشت و من هم بعد از کلی ور رفتن کارم با سالاد تموم شد و رفتیم تو اتاق مامان گفت میخوای کارتو بکنی الان؟ گفتم آره مامان دارم میترکم.
مامان اومد روبروم نشست گفت بیا اینجا. رفتم جلوش شلوار و شورتمو باهم کشید پایین. تخمامو از زیر گرفت و یه نگاه کامل از زیر و رو کرد که من کیرم راست شد و آماده. شروع کردم به زدن و مامان داشت نگاه میکرد. دیدم مامان نگاهش به کیرمه و دست راستشو از رو شلوار گذاشته رو کوسش و یواش یواش داره میمالتش. تا نگاهم رفت به دستش دیدم دستشو نگه داشت. واسه اینکه معذب نشه به چشماش نگاه میکردم ولی حرکت کردن دستشو میدیدم.
تو همون حال مامان گفت میلاد میدونم الان ذهنت کار نمیکنه ولی این هفته جمعه خالت با شوهرش میخواد بره مسافرت و من هم جمعه مغازه رو باز نمیکنم. میخوام کل روز تو خونه لخت بگردی.
اینو که گفت من انگار آتیش گرفتم حرکت دستم رو تندتر کردم و مثل دیوونه ها شروع کردم به جق زدن تا جایی که کیرم داشت آتیش میگرفت. این دفعه داد نزدم و مستقیم بردم سمت صورت مامان. مامان دید دارم خراب کاری میکنم سریع کیرمو گرفت دستش و سر کیرمو برد سمت صورتش و آبم پاشید رو صورت مامان.
مامان گفت چی شد پسرم این دفعه داد نزدی دودولمو ببین دودولمو ببین؟ گفتم مامان مسخرم میکنی دیگه باشه. گفت نه عزیزم. پاشد بره صورتشو بشوره یهو پرید یه بوس از صورتم کرد با خنده و رفت سمت دستشویی. گفتم اَی مامان مالیدی به صورتم تمام. مامان با خنده گفت بچه پررو آب خودته رو صورت من خوبه رو صورت تو بودنی بده؟
مامان باز رفت تو دستشویی و بعد 10 دیقه در اومد. گفتم خسته نباشی. مامان با لبخند گفت زهرمار بیشوور. رفتم دستشویی دست و صورتم رو شستم اومدم. گفتم خوب میگفتی مامان خاله اینا کجا میخوان برن؟ مامان گفت آهان پس خودت خواستنی حرفا قشنگ یادت میمونه، من انتظار داشتم اصلاً به حرفم عکس العمل نشون ندی. ولی حالا میبینم که یه پیشرفت هایی داشتیم خوبه. خالت و شوهر خالت میخوان برن مسافرت یه دو روز. جمعه میخوام مغازه رو ببندم کلاً خونه باشم. میخوام کل روز اگه کسی نیومد لخت بگردی تو خونه. برای اینکه واست طبیعی بشه و هرکسی رو دیدی نخوای لخت بشی.
گفتم مامان اینارو این دکتره یادت میده؟ مامان گفت نه اون دوست خوبیه ولی تو این مورد کمک زیادی نکرد اصلاً. ولی اینکه رفتیم و خیالمون راحت شد بهتر بود. اینا رو هم خودم دارم امتحان میکنم. درسته دکتر نیستم ولی بالاخره مادرم. من هرکاری میکنم تا تو مشکلت حل شه. وقتایی هم که تو مغازه ام فکر میکنم ببنیم چه راه حل هایی میاد به ذهنم.
رفتیم شام رو تو آشپزخونه خوردیم و اومدیم تو بغل هم خوابیدیم.گذشت تا شد جمعه، شبش دل تو دلم نبود و با زور و کیر راست خوابیده بودم. وقتی پا شدم صبحونه رو خوردیم مامان گفت برو یه دوش بگیر منم سفره رو جمع کنم و بیام. رفتم تو حموم در رو باز گذاشتم. داشتم دوش میگرفتم مامان اومد. چهارپایه رو گذاشت و نشست. من هم هی کیرم رو میگرفتم سمتش تا ببینه. مامان خندید گفت پسر حواست به دوش گرفتنت باشه دارم نگاه میکنم لازم نیست هی سرشو بگیری سمتم. من هم دوش گرفتم مامان گفت بیا خودم خشکت کنم. مامان یکم با حوله بدنم رو خشک کرد و کیرم رو با دست گرفت و کامل خشکش کرد و هی دست میکشید لای پام. گفت پسرم لباس نپوش همینجوری بیا بیرون.
دیگه وقتی مامان نگاه نمیکرد کیرم نیمه راست بود ولی تا احساس میکردم داره میبینه راست میشد از هیجان. مامان رفت شلوارش رو عوض کرد و شلوار بند دار قرمزه رو پوشید و اومد. نگاهم همون اول رفت به کوسش که مثل شیرینی لطیفه زده بود بیرون از رو شلوار. کیرم مثل جک اومد بالا، مامان یه نگاه تو صورت من کرد و خط دیدمو گرفت، نگاه کرد به کوسش و دستشو گرفت روش، خندید گفت اَی توله سگ هیز. بعدِ یه ربع که نشسته بودیم تلویزیون میدیدم و تخمه میخوردیم مامان گفت بذار بیام بشینم روبروت. مامان نشست روبروم گفت امروز تا نگفتم کاری نمیکنی ببینم میتونی خودتو نگه داری یا نه.
گفتم اِه پس امتحانه؟ مامان گفت آره بببینم چیکار میکنی. گفتم مامان میشه تو هم تاپتو در بیاری؟ گفت آره تاپشو تا روی شکمش آورد بالا، خندید گفت کور خوندی. پاشد رفت سوتینشو بست اومد گفت حالا شد. تاپشو در آورد و با سوتین نشست. اولین بار بود مامانو با سوتین اون هم از روبرو میدیدم. گفتم ماشالا. سوتینش اونقدر پر بود که داشت میترکید. یکم هم از هاله های قهوه ای روشن پستوناش جایی که دیگه داشت محو میشد معلوم بود. پستونای سفیدش تو سوتین مشکی داشت دیوونم میکرد. کیرم مثل شاخه درخت رشد کرد و دوباره راست شد. به شوخی به مامان گفتم مامان یه لبنیاتی باید میزدیم جای آرایشگاه. مامان خندید گفت بیشوور حتما تو هم وایمسیتادی پشت دخل هرکی شیر خواست میگفتی شیر مامانمه دیشب دوشیدم آره؟ خندیدم گفتم حالا که اینجوری گفتی نه همون آرایشگاه بهتره.
همینجوری گذشت بعد ناهار به مامان گفتم نمیخوای بهم جایزه بدی؟ گفت واسه چی؟ گفتم واسه اینکه خودمو کنترل کردم. گفت بچه پرو رو ببینا کی به من جایزه میده؟ گفتم مگه تو هم خودتو نگه داشتی؟ خندید گفت چی میخوای حالا؟ گفتم ساپورتی که خریدیم رو ندیدم بپوشی اصلاً. خندید گفت پسرک خنگ من بهت رحم کردم تو خودت میخوای کار خودتو سخت تر کنی؟ گفتم به زحمتش میارزه. گفت باشه.
رفت ساپورتشو با شورت قرمزش پوشید اومد. ساپورت توری بود و شورت قرمز مامان از زیرش قشنگ به چشم میومد. اومد گفت راحت شدی؟ نشسته بودم رومو کرده بودم به سمتی که میومد. اومد از جلوم رد شد دیدم شورتش حالا یا از قصد یا اتفاقی قشنگ رفته لای کون بزرگش و لپای کونش کامل دیده میشه. اومد نشست گفت الان راضی ای؟ گفتم آره. مامان زل زده بود به کیرم. گفتم مامان خودتم زل زدیا. گفت اصلاً واسه همین گفتم لخت بگردی امروز رو که مشکلت حل بشه. دیدی چیزی نیست؟ الان لختی من هم دارم نگاهت میکنم بازم واست تازگی داره؟ بازم هیجان زده میشی؟ گفتم آره مامان بدجوری. خندید گفت اِه؟ بدجوری؟ یعنی چی بدجوری؟ من باشم یا کس دیگه واست فرقی نداره؟ گفتم نه مامان واسم فرقی نداره که هیچ این هیجانش برام بیشتره. مامان گفت چرا؟ چون منم لباس تنم نیست؟ گفتم نه چون تو مامانمی. بقیه نه حسی بهم دارن نه دقت میکنن. مامان گفت خبر خوبیه یعنی الان کس دیگه باشه بلند نمیشه یا دوست نداری جلوش لخت شی؟ خواستم بگم فرق میکنه ولی نخواستم فکر کنه تلاشش بی نتیجه بوده واسه همین گفتم نه.
مامان گفت الان فکرت آزاد شده؟ گفتم نه الان فکرم درگیر درگیره. گفت درگیر چی؟ گفتم درگیر تو خوب درگیر چی میخواد باشه. مامان گفت میلاد کنجکاوم بدونم تو مغزت چی میگذره. اینجور مواقع چه فکرایی میاد تو ذهنت؟ دوست دارم کامل واسم توضیح بدی، فکر کن من روانپزشکنم.
گفتم نه مامان تو همون مامانم باشی بهتره من با کس دیگه اصلاً نمیتونم در موردش حرف بزنم. خودت که دیدی خانوم دکتر ازم سؤال کرد نتونستم جواب بدم. ولی میدونم بهت بگم ناراحت میشی. شاید اصلاً ازم نا امید بشی. مامان گفت نه پسرم بگو من ازت نا امید نمیشم، ناراحت بشم هم بهت میگم. بگو ببینم مثلاً یه زن میبینی دوست داری چیکار کنی؟ نه اصلاً منو الان با این وضع میبینی چه فکری یا چه وسوسه ای میاد تو ذهنت که من ازش خبر ندارم؟
با دستم اندازه نشون دادم، گفتم مامان این فکریه تو به ذهنت داره میرسه ولی فکری که تو ذهن من میاد از دو برابر این بیشتره. مامان گفت باشه پسر آسمون ریسمون نباف بگو ببینم چی تو اون کلت میگذره. گفتم خودت پرسیدیا مامان بعد هم گفته بودی راحت راستشو بگم. مامان با سر تأیید کرد.
شروع کردم به گفتن. گفتم مثلا الان که با سوتین نشستی دوست دارم بپرم اون سوتینتو بکنم مثل وحشیا ممه های گُندَتو بخورم. نگاه کردم به مامان دیدم با دقت و تعجب همراه با هیجان نگاهم میکنه و منتظر حرف بعدیمه. گفتم مامان ناراحت شدی؟ گفت نه پسرم بگو. گفتم یا دوست دارم ساپورتتو با زور پاره کنم شورتتو در بیارم. بعد از اینکه این حرفو زدم یه لحظه گفتم مامان الان ناراحت میشه میرینه بهم. نگاهش کردم، گفت خوب؟ پاره کنی در بیاری که چی بشه؟ گفتم که بخورمش. گفت شورتمو بخوری؟ یا ساپورتمو؟ گفتم نه اونجاتو. گفت اونجا اسم نداره؟ گفتم اسمشو بگم ناراحت نمیشی؟ مامان که هیجان زده داشت نگام میکرد گفت نه بگو. گفتم مامان تو منو لخت میبینی چی میاد تو ذهنت؟ گفت حرفتو نصفه نزن تو بگو من هم میگم حالا. گفتم شورتتو در بیارم کوستو بخورم. نگاه کردم دیدم مامان آب دهنشو با زور قورت داد. گفتم کونتم بخورم. لاشو باز کنم سوراخشو بخورم. مامان دیگه رد داد. گفتم مامان خوبی؟ گفت آره پسرم بگو. گفتم همین دیگه. گفت همین؟ گفتم بذار برم الان میام رفتم یه لیوان آب خوردم نفسام به شماره افتاده بود. مامان گفت یه لیوان هم به من بده. گفتم تشنته؟ گفت زهرمار یه لیوان آب خواستما. آبو دادم مامان خورد دیدم تو فکره. تا اومدم بشینم مامان گفت همینا تو ذهنت بود یا بقیشو نگفتی؟ گفتم نه خیلی هیجان زده شده بودم آب خوردم. گفت پس بقیشو بگو. گفتم مامان واقعاً دوست دای بدونی یا امتحان میکنی که ببینی خودمو نگه میدارم یا نه؟ گفت نه واقعاً دوست دارم بدونم.
گفتم دوست دارم به همه جای بدنت دست بکشم دوست دارم همه جای بدنتو لیس بزنم دوست دارم همه جاتو بوس کنم. مامان با هیجان مثل اینکه دارم قصه تعریف میکنم گفت خوب دیگه؟ نگاه کردم تو صورتش جدی گفتم دوست دارم بکنمت. مامان با تعجب چشاشو گرد کرد گفت مییلاااد؟ تو واقعا دوست داری منو بکنییی؟ بعد اون نگاه جدی چی بود به خودت گرفتی زل زدی تو چشمام گفتی دوست دارم بکنمت؟ کوپ کردم با خودم گفتم ریدی میلاد. گفتم مامان ببخشید اونجوری نگاه کردم عکس العملتو ببینم. خودت گفتی خوب راستشو بگو من هم رفتم تو حس هرچی تو ذهنم بود گفتم. یعنی تو فکر نمیکردی با این چیزایی که قبلش گفتم حرفم به اینجا میرسه؟
مامان یه سرفه الکی کرد و گفت یه لیوان آب بده. آبو دادم خورد گفت چرا میدونستم تو فکرت همینه ولی فکرشو نمیکردم بگی. حالا که گفتی بگو ببینم چطوری به این نتیجه رسیدی که من میذارم این کارایی که گفتی رو بکنی؟
گفتم مامان جون تو گفتی تو ذهنت چه چیزایی میاد منم چیزایی که تو ذهنم میومد رو گفتم. تو ذهنم هم چون مامانمی و دوستم داری اینجوری میاد. حالا تو ذهن تو چی میاد قول دادی بگی.
گفت بذار برم دستشویی بیام بعد بگم. رفت دستشویی اومد بشینه جلوم اولیین جایی که چشمم رفت شورتش بود. با اینکه ساپورت نمیذاشت کامل دیده شه احساس کردم جلوی شورتش خیسه چون قرمز روشن بود رنگش یکم تو چشم میزد. فکر کنم رفته بود آب زده بود. اومد نشست گفت خوب حرفات تموم شد؟ گفتم نه خیلی فکرای دیگه دارم ولی در حال حاظر همینا تو ذهنم بود. حالا تو بگو. مامان گفت میدونم قول دادم بگم ولی حالا که تو اینا رو گفتی نمیگم. رفتم پشتش بغلش کردم گفتم مامان جون از دستم ناراحت شدی؟ یه بوس از لپش کردم. خندید گفت نه پسر دم و دستگاتو نمال به کمرم مور مورم میشه. گفتم بگو دیگه. گفت میگم ولی یه شرط دارم. همونجا پشت مثل بچه آدم میشینی، من مثل تو بی حیا نیستم تو چشمات نگاه کنم بگم. گفتم باشه هرچی تو بگی. میشه از پشت بغلت کنم؟ گفت باز میخوای دم و دستگاتو بمالی به کمرم ذلیل مرده؟ باشه بشین ولی فقط بغل نبینم دستت جای دیگه بره.
پاهامو آوردم چسبوندم به پاهاش نشستم پشتش بغلش کردم. خندید گفت من میگم به کمرم میمالی مور مورم میشه حالا تو میاری میچسبونیش به کونم؟ باشه یه جا بشین. خوب از کجا بگم؟ گفتم هرچی تو ذهنته بگو. گفت باشه.
وقتی لخت میبینمت اولین چیزی که میاد تو ذهنم اینه که بگیرم تو دستم بچلونمش. گفتم آخ مامان دردم اومد کجا رو میگی حالا؟ خندید گفت زهرمار دودولتو میگم، اسم دیگه هم نمیگم واسش چون هنوز خیلی راه داره تا اسم دیگه داشته باشه. گفتم یعنی کوچولوئه؟ خندید گفت نه بخاطر سنت میگم وگرنه خیلی هم خوبه فکر میکنم. میذاری بگم یا نه؟ گفتم ببخشید بگو دومین کار چیه؟
گفت بعد از این که حسابی چلوندمش دوست دارم بگیرم دستم سرشو لیس بزنم. تو گوشش زمزمه کردم خوب بعدش؟ مامان یهو برگشت گفت زهرمار ترسیدم یهو میای بغل گوشم، صداتو چرا کلفت میکنی تمرکزمو بهم زدی. خندیدم گفتم ببخشید بگو. گفت آره سرشو میگیرم اصلا دوست دارم کلشو لیس بزنم از پایین تا بالا تخماتو هم لیس بزنم. بعد دوست دارم دودولتو بگیرم بمالم به همه جای بدنم. به ممه هام به کوسم به کمرم به کونم. دیدم صدای مامان داره عوض میشه و میلرزه. گفتم مامان آب بیارم واست؟ گفت آره پسرم. آبو دادم خورد گفتم بگو. گفت گرمم شد میشه بند پشت سوتینمو باز کنی؟ مامان پشتش به من بود ولی حس کردم جدیه. گفتم جدی میگی مامان؟ گفت یه بار دیگه سؤال بیجا بپرسی پا میشم میرم به کارام برسما. خواستم بگم حالا چرا ناراحت میشی من که از خدامه ولی راستش ترسیدم واقعاً بلند شه بره، چون تو صداش هیچ نشونه ای از شوخی نبود. بازش کردم. هی خواستم از بالا نگاه کنم ولی قدم ازش کوتاه تر بود. گفت بشین سرجات اگه میخوای میتونی از پشت بغل کردی دست بزنی بهشون. گفتم وای مرسی مامان باشه. کیرم راست راست بود چسبوندم به کون مامان و خودم رفتم جلوتر پستوناشو گرفتم، داغ داغ بودن، مثل خمیر داشتم تو دستام ورز میدادمشون، گفتم خوب بگو.
گفت دوست دارم همه جاتو بوس کنم لیس بزنم. حتی دوست دارم لای کونتو وا کنم و سوراخ کونتو هم لیس بزنم. حال بهم زنه نه؟ گفتم میتونم حرف بزنم؟ خندید گفت آره مگه من گفتم حرف نزن؟ گفتم یه چیز تو همین مایه ها ولی نه حال بهم زن نیست منم دوست دارم سوراخ کون تورو لیس بزنم حال بهم زنه؟ گفت نه خیلی هم خوبه ولی الان درباره تو نیست دربارۀ منه.
گفتم خوب بعدش؟ گفت انگشت تو کونت کنم بدت میاد؟ گفتم تاحالا امتحان نکردم ولی فکر نکنم. گفت من اگه کونمو انگشت کنن خوشم هم میاد. گفتم یعنی کی انگشت کنه؟ با خنده گفت غیرتی نشو تو مثلاً. خندیدم گفتم آخه من پسرم تو زنی فکر کنم فرق داشته باشه ولی تو هرکاری کنی من دوست دارم. گفت تا حالا دختر بوس کردی؟ گفتم روبوسی یعنی؟ گفت نه از لب. گفتم نه بابا دختر کجا بود؟ تا الان که داری میگی فقط تو فیلما دیدم. گفت بیا یه بوس بده من. لبشو غنچه کرد یکم اومدم بالا یه بوس محکم از لبش گرفتم با این که زبون نزدم ولی مزه رژی که همیشه میزد احساس کردم، شیرین و خوش عطر بود. قبل اینکه بشینم خواستم پستوناشو از بالا ببینم. خندید گفت اینقدر هیز نباش نترس نمی پوشونمشون. بقیشو بگم؟ گفتم بگو. نوک پستوناش تو دستم بود و داشتم فشارشو میدادم، قشنگ نفس های مامانو میتونستم احساس کنم نوک پستوناش باد کرده بود و پستوناش گرم گرم بودن.
گفت دوست دارم دودولتو بمالم بزرگ بزرگ بشه بعد بذارم لای ممه هام اونقدر بالا و پایینش کنم آبت که خواست بیاد بکنمش تو دهنم همه آبتو بخورم. گفتم مگه حالت بهم نمیخورد اونروز که یه ذره رفت تو دهنت؟ گفت نه یه حس دیگست مثل الان که گفتم دودولت میخوره به کمرت مورمورم میشه. گفتم مامان مزش چه جوری بود؟ گفت والا مزش نکردم ولی بی مزست. گفتم خوب بعدش چی؟
خندید گفت آبت بیاد دیگه بقیه نداره که تموم میشه. با افتخار گفتم نخیر مامان جون اون واسه بقیست شاید مشکل باشه ولی من فوقش بعد یه ساعت دوباره پر پرم نمیدونستی؟
مامانم خندید گفت بیشور مگه روزی چند بار میزدی قبلاً؟ گفتم رکوردم سه باره ولی تو پنج شیش ساعت، بعدش ترسیدم بمیرم امتحان نکردم. گفت منو باش پسرم داشته تو خونه چیکارا میکرده و من خبر نداشتم. گفتم نه تو خونه بودنی نمیزدم زیاد. خوب حالا بقیش رو بگو. فکر کن یه ساعت گذشته حالا.
گفت بعدش دوست دارم دراز بکشم بیای بشینی رو پام دودولت روی رونم باشه، بعد یواش یواش سُر بخوری بیای وسط پام دودولتو بمالی روی کوسم و لای رونام. بعد برگردم بشینی از عقب دودولتو بکوبی رو کونم، لاشو باز کنم دودولتو بذاری لای کونم، لیز باشه هی عقب جلو کنی تا آبت با فشار بپاشه رو کمرم و داغیش رو حس کنم.
گفتم خوب؟ گفت فعلا همین. نمیخوای جق برنی؟ گفتم چرا دارم میترکم. برگشت گفت بیا نَمیری ببینشون. اولین بار بود پستونای مامانو لخت میدیدم. بزرگ و توپُر با نوک پستونای بزرگ و هاله قهوه ای نه کمرنگ و نه خیلی پر رنگ، محو تماشای پستوناش بودم که گفت الان پس میفتی بزار بپوشم سوتینمو. گفتم نه دیگه مامان. پاشد سوتینشو پوشید گفت اینو میپوشم، دست انداخت ساپورتشو کشید پایین، اینو در میارم به جاش خوبه؟ دیدم جلوی شورتش خیسیش معلومه. گفتم آره. شورتش قرمز روشن بود تازه وقتی ساپورتو در آورد فهمیدم چقدر سکسیه. یه شورت قرمز جیغ بین رونای سفید مرمری. حالت پف کرده کوسش هم قشنگ معلوم بود. گفتم میشه یه دست بزنم بهش مامان؟ گفت فقط با نوک انگشتت اونم یه بار. نوک انگشت اشارمو فشار دادم به کوسش، مثل یه بادکنک کوچیک بود که توش آب پر کرده باشی. نشست پشتم گفت یه لحظه بر میگردی؟ سرپا بودم پشتمو کردم بهش لای کونمو باز کرد و زبونشو کشید به سوراخ کونم. حس خوبی بهم دست نداد ولی کارش بنظرم خیلی سکسی اومد، گفتم جووون. مامان خندید گفت زهرمار دیدی بد نیست؟ آخه کرمش به جونم افتاده بود باید امتحان میکردم.
گفتم مامان دارم دیگه میترکم از شهوت. گفت قربون پسر شهوتیم بشم بیا اینجا جایزتو بدم. گفتم وااای چی؟ گفت بیا جلو. رفتم جلوش از کونم گرفت کشید جلو، نشست رو زانوش کیرمو گرفت، دست راستشو انداخت زیر پستون سمت چپیش و کیرمو از زیر کرد تو کورستش. گفت دودولتو بکن تو ممۀ مامان پسرم. نوک پستونش درست زیر رگ کیرم بود و گرمی و نرمی پستونش و تنگی کورستش داشت دیونم میکرد، دستشو از پشت گرفت به کونم و سعی میکرد با انگشتش سوراخ کونمو پیدا کنه. پیداش کرد و داشت سوراخ کونمو ماساژ میداد، گفت شروع کن دیگه. ماساژش یکم حواسمو پرت میکرد ولی داشتم میترکیدم. کیرم اونقدر خیس بود که تو پستون مامان سُر میخورد. یکم با فشار عقب کیرمو تکون دادام مامان هم محکم منو چسبیده بود. گفت دوست داری ممۀ مامانو میکنی؟ منم داشت آبم میومد با آخرین درجه حشری بودن گفتم مامان ممتو الان خیس میکنم، مامان دوست دارم نوک ممتو گاز بگیرم. مامان گفت خیسش کن پسرم، گاز بگیر بکنش اصلاً. آبم اومد و با فشارتر از همیشه ریخت تو سوتین مامان. مامان گفت بزار دودولت کوچیک شه دربیاد. بعد که در اومد دیدم کیرم خیس خیسه. مامان پاشد اول یه دست به پستونش کشید بعد همون یه طرف سویتنو داد بالا گفت ببین چیکارش کردی بیچاره رو، قرمز شده، بعد نوک پستونشو گرفت کشید و تو صورت من نگاه کرد و با لبخند گفت من برم حموم برو تو دستشویی دودولتو آب بکش.
رفتم آب کشیدم اومدم بعد ده دقیقه صدام کرد گفت میلاد پسرم تاپ قرمز و شلوار قرمزه رو میاری؟ از لای در گفتم نمیشه نپوشی؟ خندید گفت پر رو نشو هر چیزی به وقتش خوبه. رفتم آوردم از لای در بهش دادم پوشید اومد بیرون. ادامه دارد..
قسمت بعدی
If You Want to Dream' Take a Nap
If You Want to Success' Wake Up
ویرایش شده توسط: pichpichak
ارسالها: 14
#1,103
Posted: 19 Mar 2022 14:09
مامان نازنین و پسرک دردسر ساز (فصل اول قسمت چهارم)
گفت چطور بود پسرم خوب بود؟ گفتم آره مامان جون عالی بود ولی خودت چی؟ یه نگاه زیر چشمی خنده دار بهم کرد گفت الان یعنی داری ازم میپرسی تو حموم خود ارضایی کردم یا نه؟ با خنده گفتم نه منظورم این بود که خودت اذیت نشی ولی خودت لو دادی حتی جاشم گفتی. مامان خدید گفت هه ههه هه بی حیا. برو بریم، میلاد مامان میخواد مامانشو کمک کنه ناهار بذاره بدو، یدونه هم زد در کونم شترق صدا داد. گفتم مااامااان؟ خندید گفت نتونستم خودمو نگه دارم الان جاش بود. رفتیم آشپزخونه ناهار رو آماده کردیم سر سفره بودیم دوباره مامان نشسته بود روبروم نگاهش به کیرم بود که باز بلند شد. خندید گفت پسر برکت سفره رو بردی باز که بیدار شد؟ نگاه کرد رو به کیرم گفت لعنتی تو خواب و خوراک نداری؟ بخواب دیگه. خندیدم گفتم خواب بودنی برکت سفره رو نمیبره یعنی؟ مامان خندید گفت غذات شور نشه اینقد نمک داری، غذاتو بخور. غذا رو خوردیم و جمع کردیم.
مامان گفت من یه چرت میخوابم تو هم میخوای بخواب. گفتم اگه تو بغلت میذاری بخوابم میخوابم. بالش آورد دراز کشید گفت بیا بغلم. گفتم مامان بذار خودمو تنظیم کنم. رفتم بالاتر کیرمو از زیر تاپش گذاشتم رو شکمش. دست راستم رو گذاشتم رو شلوارش و از بندش رد کردم تو و لپ کونشو گرفتم. مامان گفت بچه پررو حداقل اول اجازه بگیر. گفتم ببخشید مامان در بیارم؟ گفت نه ماساژ بده. محکم بغلم کرد و یکم ماساژ دادم و نفهمیدم کی خوابم برد.
یه لحظه دیدم مامان دستشو از رو تاپ داره میماله به کیرم و کیرمو به شکمش فشار میده. چشمامو وا کردم مامان با لبخند گفت خوب خوابیدی پسر مامان؟ گفتم آره مامان جون اصلاً نفهمیدم کی خوابم برد. مامان هنوز داشت کیرمو فشار میداد. گفتم شیطنت نکن خطری میشما. خندید گفت اوه اوه چه حرفا، بابا خطرناک. پاشو بریم بیرون.
رفتیم پارک محل رو یه نیمکت نشستیم. مامان گفت الان که بیرونیم چه حس داری؟ تو ذهنت هنوز همون چیزاست؟ گفتم آره تو ذهن من همیشه همون چیزاست. با خنده یواش گفت یعنی هنوز اینجا هم میخوای صداتو کلفت کنی بگی میخوام بکنمت؟ خندیدم گفتم جاش واسه من فرقی نمیکنه. خندید گفت یعنی چی دیوونه این همه مرد اینجا هست خجالت نمیکشی؟ تو واست مهم نیست مردا مامانتو لخت ببینن اون هم در حال دادن به پسرش؟ به شوخی گفتم فکر بدی هم نیست. مامان چشاش گرد شد، گفتم شوخی میکنم حالا که اینجوری گفتی میبینم راه نداره. مامان خندید گفت یه لحظه پاشو. پاشدم مامان کیرمو نگاه کرد گفت بشین. تو یه منحرف بتمام معنایی. باخنده گفتم لطف داری. گفت میخوای همینجا تعریف کنی بقیه فکرای ذهن منحرفتو؟ گفتم آره. گفت خوب دوست داشتی تو فکرت چجوری بکنیم؟ فقط آروم بگو کسی نشنوه یوقت.
گفتم دوست داشتم بریم تو حموم حسابی کفی کنم کل بدنتو کف حموم دراز بکشی پاهاتو باز کنی بیام دراز بکشم تو بغلت اول یکم تو بغلت وول بخورم و سرمو بکنم وسط ممه های کفیت. دودولمو هی بمالم لای پات و وقتی حواست نیست یهو دودولمو بکنم توی کوست. مامان خندید گفت وحشی مگه آزار داری خوب قبلش بگو اماده باشم. گفتم نه اینجوری تو ذهنم میاد، ذهن من وحشیه.
مامان صورتش گُر گرفته بود انگار، با دقت داشت گوش میداد. دید دارم نگاش میکنم با لبخند گفت باشه وحشی بقیشو بگو.گفتم بعدش یواش هی بکشم بیرون هی بکنم تو و از اونور ممه هات رو بمالم و نوکشون رو گاز بگیرم. بعد کامل بخوابم روت گوشاتو لیس بزنم. مامان خندید گفت کره خر اینا رو تو فیلم سوپر دیدی؟ چرا اینقدر دقیقن؟ چقدر فکر میکنی به اینا تو کل روز؟ گفتم بجز وقت مدرسه همشو. اونم واسه اینکه درسامون اونقدر کسل کننده هستن که ذهنم به این چیزا قد نمیده. مامان گفت بقیشو بگو.
گفتم بعدش چهارپایه رو بیارم بشینی روش پشت به من، یکم خم بشی به جلو، لای کونت قشنگ باز شه، سوراخ کونتو با همون کف یکم انگشت کنم و بعد سر دودولمو آروم بکنم تو سوراخ کونت عقب جلو کنم و از پشت ممه های کفیت رو بگیرم دستم و محکم بمالمشون تا سرخ سرخ بشن. مامان خندید گفت پسر مگه سیب زمینیه که سرخ بشه؟ حالا خوبه کونمو مثل آدم کردی وحشی بازی در نیاوردی. خوب بعدش؟ گفتم بعدش آبمو بریزم تو کونت. همین قدر فعلا تو ذهنم بود. مامان با لپای گل انداخته گفت باشه بقیشو بریم خونه.
رفتیم خونه دوباره لخت شدم. مامان نگاه به کیرم کرد و گفت میخوای جق بزنی پسرم؟ گفتم آخ جوون آره مامان. به شوخی گفتم ولی اول میخوام تو هم مثل صبح فکرای ذهن منحرفتو بگی بعد. خندید گفت پسرک پرروی چشم سفید حالا من شدم منحرف؟ اره دیگه مامان توئم حتماً من منحرف بودم که تو هم منحرف شدی تازه تو منحرف وحشی ای، بذار الان میام. رفت بعد یه دیقه دیدم اومد، بالاتنه کامل لخت و فقط شلوار قرمزه پاشه اون هم بدون شورت. اومد نشست گفت میخوام بهت جایزه بدم. گفتم جایزۀ چی؟ گفت همینجوری. گفتم باشه من از خدامه. گفت پشتتو بکن اونور تا نگفتم نبین. گفتم باشه. مامان گفت حالا برگرد. برگشتم دیدم شلوارشو انداخته یه گوشه. پشت به من نشسته پاهاشو دراز کرده. کم مونده بود پس بیوفتم. از پشت کونش و لپاش شکل سیب شده بود. گفت پا نشو همینجوری سر بخور بیا از پشت بغلم کن ممه هامو بگیر. رفتم پشتش کیرمو خواستم بچسبونم بهش، از پشت خط کونش یک بیرون بود، رفتم تخمامو چسبوندم به خط کونش و کیرم موند لای دوتامون و محکم بغل کردم و پستوناشو از پشت گرفتم. گفتم خوب بگو مامان جون. گفت یکم ممه هامو ماساژ بده. یکم پستوناشو از زیر گرفتم وزن کردم بعد بالا پایینشون کردم و نوک پستوناشو گرفتم دیدم بزرگ شده گفتم آمادست بگو. خندید گفت زهرمار باشه.
گفت دوست دارم وقتی لختی و دودولت راست راست شده بشینی و مثل الان پاهاتو دراز کنی منم مثل الان کامل لخت بشم و بیام تو بغلت بشینم، اول یکم مثل بچگیات ممه هامو بگیرم دستم بخوریشون، از پایین هم کوسمو هی بمالم به دودولت و شکممون هم بهم چسبیده باشه و گرمای بدنای همدیگه رو حس کنیم. در گوشت نفسای گرممو بدم تا دیوونه بشی. بعد یواش یواش دودولتو بگیرم تو دستم و بذارمش در کوسم و با فشار بشینم روش. تو هم از پشت با دستات لپای کونمو بگیری و بالا پایینم کنی. مامان دستش رو کوسش بود و خیلی آروم حرکتش میداد.
گفتم جوون بعدش؟ گفت دوست دارم رو دودولت اوندر بالا پایین بشم که آب دوتامون باهم قاطی شه. یکم که بالا پایین شدم دوست دارم بخوابم رو زمین و پاهامو کامل بدم بالا و لای کونمو کامل باز کنم، یکم از آب کوسمو با کف دستم بمالم به سوراخ کونم و انگشتمو بکنم تو کونم. تو هم وایسی نگاه کنی و دودولتو بالا پایین کنی. بعد بیای وسط پاهام و دودول بزرگتو بکنی تو سوراخ کونم و آروم آزوم تلمبه بزنی، همینجور که داری توی کونم تلمبه میزنی و ممه هامو کبود میکنی دست راستتو بگیرم و دوتا انگشتتو بکنم تو دهنم و لیس بزنم. تو هم وقتی داره آبت میاد داد بزنی مااماان آابم دااره میااد، منم بگم پسرم دودولتو در بیار بکن تو کوسم آبتو خالی کن. توهم دودولتو در بیاری بکنی تو کوسم و آبتو با فشار خالی کنی تو کوسم. فعلا همین تو ذهنم بود. خوب بود پسرم؟ گفتم آره مامان جون مرسی. خیلی طبیعی بود مخصوصاً اونجایی که من میگفتم مااماان آابم دااره میااد. مامان خندید گفت خوشت اومد؟ حالا میخوای جق بزنی؟ گفتم آره مامان عالی بود. آره دارم میترکم. مامان گفت الان میخوام پاشم برگردم فقط دست نمیزنی میبینی فقط باشه؟ گفتم واااای مامان عالیه مرسی.
پاشدم وایسادم. مامان پاشد رو به من وایستاد، کوسشو دیدم فشارم افتاد انگار. واای یه کوس تپلِ کلوچۀ پُف کردۀ سفیدِ مایل به قرمزِ خوشگل. هرچی بگم کم گفتم. قشنگ یه دیقه ای بهش زل زده بودم و کیرم داشت رگاش میترکید از شهوت. دوست داشتم برم بگیرمش به دندونام.مامان یه دستی رو کوسش کشید و گفت خوشگله؟ دوست داری؟ میلاد زنده ای؟ از نازی به میلاد از نازی به میلاد. خشک شدی پسرم؟ چته؟ به مامان نگاه کردم گفتم مامان اگه مامانم نبودی همین الان اگه صد سال هم ازم بزرگتر بودی میگرفتمت. مامان خندید گفت ای پسرک بی چشم و روی کوس پرست، اینهمه بهت محبت مادرانه کردم به چشمت نیومد حالا کوسمو دیدی میگی؟ خندیدم گفتم نه مامان جون تو عشق منی از روزی که چشممو باز کردم ولی زبونم بند اومده نمیدونم چجوری بگم این قشنگ ترین کوس دنیاست. مامان گفت بیشور مگه چندتا دیدی؟ گفتم یه ده تایی تو فیلما دیدم. مامان گفت تو این فیلم سوپرا رو از کجا آوردی؟ کدوم همکلاسیته یا از اون مهرداد ذلیل مرده گرفتی بازم. گفتم نه مامان از مدرسه از بچه ها گرفتم مهردادو که من بیشتر از یه ساله فوقش ماهی یه بار ببینم. حالا میزاری با این خوشگله آشنا شیم؟ ببخشید خانوم اسمتون چیه؟ مامان خندید گفت پسرم دیوونه شد رفت. گفتم بابا این لامصب باید واسه خودش اسم داشته باشه، بهش میرسه، خانوم اسمتون چیه؟ مامان گفت اسمم نازیلاست شما چی آقا گردن درازه؟ گفتم زکی مامان داشتیم؟ مامان خندید گفت تو باید با من صحب کنی اینا هم باهم صحبت میکنن، تو خودتو ننداز وسط به دودولت بگو جوابشو بده. گفتم اسم منم کبراست. مامان خندید گفت لعنتی کبری اسم زنه ها. گفتم نه منظورم مار کبراست. خودتم اسمت نازنینه اسم اینو گذاشتی نازیلا؟ مامان دوباره با خنده گفت اوه چه از خود راضی. بسه دیگه کارتو بکن لباسمو بپوشم از کارای خودم چندشم شد. گفتم خوبه که مامان کودک درونت شاداب شده باحال بود.
مامان گفت اسمشم الان گذاشتم، حالا تا مار کبرات نترکیده شروع کن. شروع کردم چشمم به کوس مامان بود و داشتم کیرمو میمالیدم. مامان گفت دیگه تو چشمام نگاه نمیکنی؟ نو که اومد به بازار کهنه میشه دل آزار، هِیییی روزگار. گفتم مامان جونم تو عشق منی. مامان خندید گفت حالا داری دودولتو بالا پایین میکنی تو چشای مامانت نگاه میکنی میگی تو عشق منی؟ همونطور که ادامه میدادم گفتم مامان میشه تو هم بمالی واسه خودتو؟ مامان گفت من میرم تو حموم میمالم تو کارتو بکن. گفتم مامان جونِ من امتحان کن. مامان گفت پسر جونتو واسه این چیزا قسم نخور باشه ولی فقط همین یه بار. مامان داشت به کیرم نگاه میکرد و یواش یواش کوسش رو میمالید و من هم کوسش رو نگاه میکردم و کیرم رو میمالیدم. مامان زودتر از من داد زد میلاد پسرم بیا جلو آبتو بریز روم، بیا پسرم. منم رفتم جلوی مامان و کیرمو گرفتم نزدیک کوس مامان و مامان هم پایین رو نگاه میکرد و کوسش رو میمالید. یهو داد زدم داره میاد مامان داره میاد. مامان گفت بریز رو کوسم پسرم، با فشار آبمو ریختم رو دست و کوس مامان. مامان آب من که ریخته بود پشت دستش رو مالید به کوسش و مالیدنشو ادامه داد که یهو دستشو گذاشت رو شونم و فشار داد و بدنش لرزید. تکیه داد بهم در گوشم گفت خیلی عالی بود مرسی پسرم من میرم حموم. تا برگشت و چشمم به کونش افتاد گفتم وااای مامان چه کونی داری. مثل سیبی بود که از وسط قاچ خورده، پُر و قلمبه. مامان گفت پسر بذار به خودم بیام بعد، میرم حموم میام صحبت میکنیم. گفتم مامان منم بیام؟ گفت نه بذار واسه یه وقت بهتر.
رفتم کیرمو آب کشیدم و اومدم بیرون. مامان 5 دقیقه ای در اومد گفت آخیش سر حال شدم. همونجوری لخت رفت شلوارشو برداشت و پوشید و تیشرت بنفششم تنش کرد و اومد گفت خوب بود عزیزم؟ گفتم عالی بود مامان امروز بهترین روز زندگیم بود. مامان اومد یه ماچ آبدا از لبم کرد و گفت پاشو بریم آشپزخونه صحبت کنیم. رفتم آشپزخونه مامان گفت رفتنی حموم چی میگفتی؟ گفتم مامان کونت هم بهترین کون دنیاست. مامان خندید گفت مگه تو عاشق نازیلا نبودی به همین زودی بهش خیانت کردی؟ گفتم نه مامان من عاشق نازنینم نه نازیلا. اینا هم هردو چون واسه نازنینن دوسشون دارم. مامان لپمو کشید گفت زبون باز شدی جوجه. گفتم مامان جوجه چیه سیبیلام داره در میاد. مامان نگاه کرد مبارکه ولی تو همیشه برا من جوجه ای یعنی پسر کوچولو موچولوی خودمی. راستی این قضیه ها که بینمون که به کسی نگفتی ایشالا؟ گفتم نه مامان مگه دیوونم. گفت جایی از دهنت در نیادا پسرم بدبختمون نکنیا، این که مادر و پسریم خودش به تنهایی جرمه حالا اینکه تو هم تازه داری میری تو پونزده سالگی بازم جرم حساب میشه . درسته که تو هم از لحاظ فکری و هم از لحاظ جنسی به بلوغ رسیدی ولی کسی با این چزاش کاری نداره پس حواست باشه جایی چیزی نپرونی. گفتم چشم مامان جون.
از فرداش دوباره تو خونه لباس میپوشیدم ولی شب ها بجز اون روزا که خالم خونه ما میموند کارمون همین بود بعضی اوقات مامان هم لخت میشد ولی بیشتر اوقات فقط من لخت میشدم و جق میزدم. بعضی اوقات هم از فانتزی هامون واسه هم میگفتیم باز. ادامه دارد...
قسمت بعدی
If You Want to Dream' Take a Nap
If You Want to Success' Wake Up
ویرایش شده توسط: pichpichak
ارسالها: 14
#1,104
Posted: 20 Mar 2022 05:45
مامان نازنین و پسرک دردسر ساز (فصل اول قسمت پنجم و پایانی فصل)
زمان گذشت تا اینکه روز قبل تولد پونزده سالگیم بود مامان گفت پسرم خالت اینا و داییت اینا و مامان بزرگو واسه تولدت دعوت کردم. بعد فوت بابام تا یکی دو سال عمه هام و عموهام بهمون سر میزدن هر از گاهی ولی بعد یه مدت رابطمون باهاشون کامل قطع شد. فقط یه دایی دارم که یه پسر 10 ساله داشت که از اول هم خوشم نمیومد ازش خیلی لوس بود، زن داییم هم زن خوبی بود ولی ما بیشتر با خاله اینا رفت و آمد داشتیم که اوناه هم بچه دار نمی شدن. مادر بزرگم هم با داییم اینا زندگی میکرد. سه ماه تعطیلی تازه شروع شده بود و خونه بودم. خاله نیومده بود بالا و قرار بود شب بیاد. مامان بهم گفت فردا خودمون تولد میگیریم. خلاصه شبش تولد گرفتیم و هرکی واسه مامانم یه پارچ و لیوانی چیزی گرفت فقط یادمه هیچ کدوم واسه من چیزی نگرفته بودن. مامان واسم یه ساعت مچی بند فلزی خریده بود که هنوز هم دارمش. شبش یکم دیر خوابیدیم بیدار شدم دیدم مامان اومده و ساعت یک ظهر شده. پاشدم با مامان سلام علیک کردن گفتم مامان بیدارم نکردی چرا؟ گفت منم الان اومدم پسرم بیا اینجا ببینم یه بوس از پیشونیم کرد و یه چایی واسم ریخت گفت تا چاییتو بخوری غذات هم آماده میشه پسر گلم. رفتم دست و صورتم رو شستم اومدم. مامان گفت پسرم واست غذایی که دوست داری رو گذاشتم بپزه. گفتم مرسی مامان جون بیا بشین خسته ای. گفت امروز اتفاقاً از همیشه سرحال ترم، تولد یکی یدونه بچمه مگه میشه سرحال نباشم؟ گفتم تو همیشه سرحال باش. مامان موهاشو بلوند کرده بود. چاییمو خوردم رفتم پشتش بغلش کردم گفتم مامان خوشگل خودمی. موهاتم خیلی خوشگل شده مامان. گفت وای پسرم مرسی متوجه شدی، واسه تو رنگ کردم موهامو. میخواستم دیروز رنگ کنم ولی گفتم سورپرایز شه واست. خوشگله؟ گفتم پس چی که متوجه میشم مگه میشه مامان خوشگلم تغییری کنه و من نفهمم؟ اونم تغییر به این بزرگی. ناز بودی نازتر شدی. اصلا تو چه موهات مشکی باشه چه طلایی باشه و چه سفید واسه من نازی. مامان جونم تو همیشه عشق منی، همه کس منی.
مامان خندید گفت باشه عزیزم امروز میخوام واسه تنها پسرم سنگ تموم بذارم. مغازه رو هم بستم و خالت هم رفته خونشون. ناهار و خوردیم و از مامان تشکر کردم و کمکش کردم جمع کردیم سفره رو. مامان اکثر اوقات یه آرایش خوشگلی رو صورتش داره مگه اینکه بعد حموم باشه و یا موقع خواب. اولین کاری هم که تو مغازه میکنه خودشو آرایش میکنه و تا شب رو صورتشه. مامان برعکس روزای دیگه یه رژ صورتی خوشرنگ زده بود و سایه چشم هم زده بود. رفت تاپ و شلوار قرمزشو پوشید و اومد یه آهنگ گذاشت و جلوم شروع کرد رقصیدن. من هم داشتم هی بر اندازش میکردم. مامان خندید گفت مرتیکه هیز جای هیزی کردن پاشو باهام برقص. دستمو گرفت. من هم اصلا رقص بلد نبودم و نیستم. پا شدم باهاش یکم رقصیدم و نشستم. مامانم همینجوری با آهنگای مختلف میرقصید. من هم نگاه میکردم و مامان با رقص هی واسم عشوه میومد و چشمک میزد. گفتم مامان جون بیا بشین خسته میشی. گفت اگه پا میشی برقصی من میشینم. پا شدم یکم الکی بشکن زدم و چرخیدم و نشستم. مامان گفت واای خیس عرق شدم. گفتم بذار بادت بزنم. رفتم یه سینی بزرگ آوردم و مامانو باد زدم. خندید و گفت واای مثل ملکه ها که یکی بادشون میزنه. گفتم تو ملکۀ منی دیگه مامان نمیدونستی؟ گفت وای فدات شم پسرم. میخوام برم حموم میای تو هم؟ گفتم وای مامان میدونی از کِی بود منتظر بودم باهات برم حموم؟ من بچه که بودم هم یادم نمیاد حموم بردنتو. مامان گفت باشه پسرم من میرم تو هم بیا.
لخت شدم رفتم تو حموم دیدم وای مامان لختِ لخت پشتش به من زیر دوشه و بدن سفیدش داره زیر آب برق میزنه. مامان گفت اومدی پسرم؟ بیا زیر آب. رفتم زیر آب گفتم مامان میخوام خودم بشورمت. گفت نه پسرم وایسا آخر میشوریم خودمونو اول بیا اینجا. یه لب ازم گرفت لباش مزه توت فرنگی میداد. محکم زیر آب بغلم کرد طوری که پستوناش چسبید به سینم و کیرم رفت لای پاش و نزدیک کوسش. پاهاشو محکم بست، کیرم مثل اینکه لای پنبه بود. در گوشم گفت پسرم اون کارایی که تو حموم دوست داشتی باهام بکنی رو بکن. دستپاچه شدم. انتظارشو داشتم که روزی برسه که مامانو بکنم ولی اصلاً خیلی برام غیر منتظره بود که الان میتونم این کار رو بکنم. دستپاچه شدم. مامان گفت چی شد پسرم؟ گفتم مامان من نمیدونم چجوری شروع کنم نمی دونم چیکار کنم. اون چیزایی که تعریف کردم هم تجربشو ندارم فقط تخیلاتمه، من اولین بارمه. مامان خودشو ازم جدا کرد گفت عیبی نداره عزیزم میدونم اولین بارته چرا هول میکنی؟ اصلاً نگران نباش همه چیزو بسپر به خودم. آروم شدم گفتم باشه مامان جون. مامان یه لگن آب گرم ریخت کف حموم و دوش رو بست. دراز کشید به پشت کف حموم و دستاشو باز کرد گفت بیا اینجا عزیزم. رفتم بغلش کیرم چسبید به شکم مامان، سرمو گذاشت رو پستوناش گفت آروم شدی عزیزم؟ گفتم آره مامان مرسی. گفت حالا همین جوری که روی منی برگرد برعکس شو سرت اونور باشه و دودولت سمت من. برگشتم حالت 69 گرفتم با مامان. گفت حالا تو کوس منو بخور و منم دودول تورو میخورم. خم شدم زبونمو کشیدم لای کوس مامانم. اول دو دِل بودم ولی دیدم نه خوبه. کوس سرخ و سفید مامانو باز کردم زبونم رو کشیدم وسطش. چندبار از بالا به پایین و از پایین به بالا کشیدم زبونمو، مامان از فشار شهوت داشت کیرمو از زیر مثل لولۀ جاروبرقی می مکید و تخمامو فشار میداد. دهنش اونقدر که خیس بود انگار کیرو خایمو کرده بودم تو آب گرم. مامان تخمامو میگرفت تو دهنش و با زبونش ماساژ میداد. گفت میلاد یکم خودتو بکش جلوتر کونتو بخورم. نشستم کیرم رفت لای پستوناش و مامان لای کونمو باز کرد و اول یه زبون کشید از پایین به بالا، تازه فهمیدم مورمور به چی میگفت. کل موهای بدنم سیخ شده بود. زبونشو با فشار میکشید رو سوراخ کونم. یهو انگشتشو اومد بکنه تو کونم یه درد بدی گرفت ولی صدام در نیومد. یه بند انگشتشو بازور کرد تو. اصلاً حس خوبی نداشتم ولی نخواستم بزنم تو ذوقش. بعد یکی دو دیقه مامان دست انداخت به رونم و منو کشید عقب و تخمامو گرفت دهنش. من هم داشتم کوسشو لیس میزدم که دیدم مزه کوس مامان عوض شد، احساس کردم زبونمو داره بی حس میکنه. مامان گفت میلاد پاشو یه دقیقه. پا شدم مامان چهار دست و پا شد گفت پسرم کونمو انگشت کن و کوسمو بمال. خیلی منظره قشنگی بود. کوس و سوراخ کون قرمز مامان لای اون کون سفیدش خیلی هیجان زدم کرد. اول یه زبون به سوراخ کونش کشیدم. بعد انگشت اشارمه دست چپمو یکم فشار دادم به سوراخ کونش. دیدم خیلی مقاومت میکنه و نمیخواستم مامان درد بکشه، واسه همین انگشتمو کشیدم لای کوس مامان که لیز شده بود و بعد انگشتمو دوباره کردم تو سوراخ کونش و یواش داخل کردم. یه بند انگشتم رفت تو از پایین با دست راستم کوس مامانو گرفتم. مامان گفت نه کونمو بیشتر انگشت بکن بعدش برو سراغ کوسم. یکم که انگشتمو عقب جلو کردم بیشتر فشار دادم و انگشت اشارم کامل تو کون مامان بود. توش خیلی گرم بود. انگشتمو داخلش یواش یواش به چپ و راست تکون میدادم. جنسش مثل دیواره های دهن بود ولی خیلی تنگ تر. گفتم خوبه مامان؟ مامان گفت آره عزیزم دوست داری سوراخ کون مامانتو انگشت میکنی؟ گفتم آره خیلی خوبه. انگشتمو میکشیدم بیرون و دوباره میکردم تو. سوراخ کون مامان هی باز میشد بعد چند ثانیه دوباره جمع میشد. دوباره انگشت اشاره دست چپمو کردم تو کونش و خم شدم کوسشو از پشت لیسیدم. مامان با لذت داد زد میلاد پسرم چیکار میکنی دیوونم کردی بخور، کوس مامانتو بخور عزیزم. منم زبونمو به کل کوسش میکشیدم، کوس مامان قرمزِ قرمز شده بود. انگشتم هم راحت تو کونش عقب جلو میشد تا اینکه یهو سفتش کرد. با اینکه دیواره سوراخ کونش نرم بود احساس کردم انگشتمو داره فشار میده ول میکنه و دوباره فشار میده. سه بار اینجوری شد و مامان دراز کشید کف حموم و گفت انگشتتو یواش بکش بیرون پسرم. مامان خیلی ریلکس کرده بود، یه لگن آب گرم پر کردم و ریختم روش تا سردش نشه. گفت حالا نوبت توئه دراز بکش کف حموم به پشت. دراز کشیدم. گفت بذار بشینم رو دودول گندۀ پسرم. فکر کردم میخواد بکنه تو کوسش. آماده بودم که دیدم اومد لای کسشو باز کرد و کیرمو گرفت خوابوند به بالا و با لای کوسش نشست روش. اونی که انتظار داشتم نبود ولی خیلی باحال بود. وسط کوسش داغ داغ بود و لبه های تپل و گوشتی کوسش رو میکشید رو رگ زیر کیرم و تا کلاهک کیرم میومد جلو و میرفت عقب. از پایین که نگاش میکردم پستوناش مثل دوتا گنبد بزرگ بودن که نوکشون بزرگ و قهوه ای بود و عقب جلو میشد. دستشو کشید رو سینم گفت دوست داری کوس مامانو؟ گفتم آره عالیه. دید آبم داره میاد پاشد دراز کشید کف حموم گفت بیا روم. رفتم بالا سرش لای کوسشو باز کرد گفتبیا دودولتو بمال وسطش. رفتم روش و کیرم رو مثل هات داگ میکشیدم لای کوس خیسش. آبم داشت میومد لای کوسشو باز کرد گفت بریز اینجا. منم سر کیرمو چشبوندم به لای کوسش و آبمو خالی کردم. مامان با آب کیرم شروع کرد کوسشو مالیدن و یه بار دیگه ارضا شد. کوسش و سوراخ کونش باهم نبض میزدن. تموم که شد مامان دستشو دوباره کشید وسط کوسش و بعد کشید رو زبونش، گفت آب دودول پسرم با آب خودم قاطی شده. به شوخی گرفت سمتم گفت میخوری؟خندیدیم گفتم نه مرسی.
مامان پا شد گفت بیا اینجا ببینم. رفتم جلو مامان سرمو گرفت و یه لب ازم گرفت. چندشم شد چون آب خودم هم قاطیش بود ولی چیزی نگفتم. دوش رو باز کردیم و رفتیم زیر دوش. دست انداختم کوس مامان رو با دست خالی شستم و بعد کونشم شستم. مامان خندید گفت عوضی دوباره شهوتیم نکن. گفتم تو که از منم بدتری. گفت نه پسرم زنا مثل مردا نیستن. اگه شرایط روحی و عاطفی خوب باشه و زمینَش فراهم بشه میتونن چند بار پشت سر هم ارضا بشن تو یه مرحله. گفتم اِه میخوای ارضات کنم دوباره؟ گفت تونستنشو میتونی ولی هنوز تا شب خیلی مونده. حالا بیا همدیگه رو بشوریم و در بیایم. مامان نشست رو چهارپایه و منم کیرمو چسبوندم به شکمش و با شامپو تخم مرغی موهاشو کف زدم و شستم. بعد من نشستم رو چهارپایه و مامان موهامو شامپو زد، حسابی که کف کرد سرمو از روبرو گرفت لای پستوناشو صورتمو کامل کفی کرد بعد آب ریخت و موهام و صورتمو شست. خواستم لیف بردارم مامان گفت نه لیف نمیخواد با دست خالی بشور میخوام کامل بدنمو برق بندازی. گفتم مامان تو همینجوری هم بدنت داره برق میزنه اونقدر سفید و تمیزه. صابون گلنارو گرفتم دستم و به کل بدنش صابون کشیدم. از گردنش و شونه هاش شروع کردم مالیدن تا رسیدم به دوتا پستوناش. گفتم این هندوونه ها رو میخوام مخصوص بشورم. مامان خندید گفت اگه اینا هندونه باشن دودول تو هم خیاره حتماً. گفتم نه بادمجونه. مامان خندید گفت نه هویجه. باهم شوخی میکردیم و پستونای مامانو از پشت گرفته بودم و کیرم چسبییده بود به کون مامان. یکم پستونای لیزشو با کف روش ورز دادم و رفتم جلوتر و کیرمو گذاشتم لای کون مامان. نوک پستوناشو که کشیدم مامان شهوتی شد و رفت جلو و برگشت عقب کیرم رفت لای پاش. خم شد از لای پاش کیرمو گرفت دستش و محکم میمالید از زیر به کوسش. برگشت تو صورتم لبخند زد گفت یه بار دیگه ارضام میکنی؟ گفتم جوون آره. خم شدم پستوناشو از پشت گرفتم و نوکشونو محکم کشیدم. مامان گفت آره همینه پسرم نوک ممه هامو محکم بکش و فشار بده. از پایین کیرمو به طرز دیوانه واری می مالید به کوسش و داد میزد محکم تر پسرم. اونقدر کارش سکسی بود که من زودتر آبم اومد و لای کوس مامان و کف دستش پر آب کیر شد. برگشت یه نگاه شیطنت آمیز بهم کرد و تند ترش کرد تا اینکه لای پاهاشو محکم بست تکیه داد به من. گفت شیطون تو که آبت همین 10 دیقه پیش اومده بود میگفتی تا یه ساعت پر نمیشه؟ گفتم مامان من گفتم فوقش یه ساعت. الان خیلی شهوتیم کرده بودی. الان سری بعدی بیشتر طول میکشه. دستمو انداختم کوس و کون خیس مامان رو از پشت یکم کف مالی کردم و بعد بدنشو آب کشیدم. بعد مامان اومد بدن منو صابون کشید و یکم کمرمو پا پستونای لیزش ماساژ داد بعد بعد کیرمو گرفت و گفت میخواستم دودولتو واست مخصوص بشورم ول تو پیش دستی کردی، الان دیگه جون نداری زیاد با دودولت ور نمیرم. کیر و خایمو یکم تو دستش ورز داد و بعد شستش و یه لیس از پایین تخمام تا سر کیرم زد و گفت تمیزِ تمیزه.
از حموم در اومدیم مامان یه کرم خوشبو آورد و زد به همه جای بدنش. گفت تو نمیخوای؟ گفتم نه چرب میشم دوست ندارم. لباسامونو تنمون کردیم و نشستیم.
از دیشب چندتا موز مونده بود، مامان گفت یه شیر موز الان درست میکنم دوتامونم جون بگیریم. گفتم مگه شیر داریم؟ گفت آره پسرم صبح زود قبل اینکه مغازه رو باز کنم رفتم کلی صف وایسادم واسه پسرم شیر خریدم. گفتم آره مامان مرسی درست کن. فکر همه جاشو کردیا. گفت آره پس چی؟ تولد پسرمه باید بهش برسم دیگه. رفت یه شیرموز غلیظ درست کرد آورد و نشستیم خوردیم. گفت یکم بخوابیم پسرم؟ رفتیم تو بغل هم و خوابیدیم. بیدار شدم دیدم ساعت نزدیک پنجه. به مامان نگاه کردم دیدم مثل فرشته ها خوابیده. نمیخواستم بیدارش کنم گفتم خستگیش در بره. رفتم دستشویی و اومدم. رفتم تو آشپزخونه یه چایی گذاشتم و اومدم نشستم بالا سر مامان و دستمو انداختم تو موهاش و آروم داشتم نوازشش میکردم. لبای کوچولوش خیلی وسوسم کرد و یه بوس از لبای خوشگلش کردم. چشماشو باز کرد و با لبخند گفت بیدار شدی عشقم؟ گفتم آره مامان خیلی ناز خوابیده بودی. گفت فدات بشم پسرم خیلی وقت بود کسی اینجوری بیدارم نکرده بود. مرسی پسرم. گفتم چای میخوری برات بیارم؟ گفت آره پسرم الان میذارم. گفتم نه مامان من چایی گذاشتم الان دیگه دم کشیده بشین بیارم واست. چایی رو آوردم و نشستیم با مامان خوردیم و یکم گفتیم و خندیدیم.
مامان گفت راستی میلاد چند روز پیش رفتم دو دست لباس زیر گرفتم میخوای ببینی؟ گفتم آره مامان برو بپوش ببینمشون. رفت اونیکی اتاق و از پشت در گفت آماده ای؟ گفتم آره مامان. یهو اومد دیدم یه سوتین قرمز جیغ که از تنگی داشت میترکید و جلوش بازه و نوک و هاله پستونای مامان بیرونه با یه شورت قرمز که جلوش بازه و کوس بادکردۀ مامان بیرونه. همچین لباسایی رو حتی تو فیلم سوپر هم ندیده بدم. پا شدم گفتم وای مامان خیلی خوشگلن هواکش هم دارن تازه. مامان خندید گفت آره تازه پشتشم پیشخونه، برگشت نشونش بده دیدم پشتش کامل بازه و کون مامان بیرونه. یدونه محکم زدم در کونش گفتم جووون. مامان خندید گفت زهرمار وحشی. گفت برم اونیکی هم بپوشم ببین. اونیکی یه سوتین مشکی داشت که فقط قسمت پایین پستونای مامانو تا نوک میپوشوند و یه گوله نرم مشکی هم پایین هر دو طرف سوتین بود و هاله پستونای مامان معلوم بود. شرتشم جلوش کوچیک بود و خط کوس سفید مامان از بالاش یکم بیرون بود. پشتش یه توری نازک داشت فقط. مامان گفت چطوره؟ گفتم خیلی قشنگه ولی اولیه یه چیز دیگه بود. گفت خریدم که فقط پیش تو بپوشمشون. گفتم عالیه مامان معرکست.
من راست کرده بودم از رو شلوار. مامان گفت بیا بریم مغازه کارت دارم. در آرایشگاه از داخل خونه بود. مامان با همون شورت و سوتین رفت در مغازه رو باز کرد. گفت لخت شو پسرم. لخت شدم لباسامو آویزون کردم از جا رختی مغازه. مامان گفت میخوام تو آرایشگاه منو بکنی. قند تو دلم آب شد. گفتم باشه مامان. بیا لختت کنم. سوتینشو باز کردم و پستوناشو گرفتم به خوردن. مامان گفت نوک ممه هامو گاز بگیر. منم نامردی نکردم و همه جای ممه هاش رو یواش گاز گرفتم و خوردم. خم شد گفت شورتمو بکش پایین. شورتشو کشیدم پایین و یه دونه یواش زدم در کونش. گفت خوب پسرم کاری هست که بخوای انجام بدیم؟ گفتم هرکار که تو دوست داری اونو انجام بدیم. گفت بذار خودمو چرب کنم. یه شیشه روغن مو برداشت ریخت کف دستش و مالید به بدنش. مغازه خیلی نورش زیاد بود چهارتا مهتابی گرد رو سقف بود بجز مهتابی های روی دیوارا. بدن لخت و سفید مامان داشت زیر اونهمه نور برق میزد. یه صندلی برداشت برد پشتش رو تکیه داد به دیوار. نشست و پاهاش و باز کرد و سمت شکمش باز کرد. کوس براق و قرمزش داشت بهم چشمک میزد. گفت قدت میرسه روی این بکنی منو؟ امتحان کردم دیدم میشه. رفتم جلو. مامان با دست لای کوسشو باز کرد و گفت دودولتو آروم بکن اینجا. اول برام سخت بود ولی تا کیرم رفت داخل احساس کردم کیرمو کردم توی یه لولۀ داغ. تو چشمای مامان نگاه میکردم و کیرمو یواش یواش عقب جلو میکردم. خیلی خودمو کنترل میکردم که آبم نیاد. مامان دست میکشید به و بازوهام و با دست دیگش پستوناشو میمالید. گفت کوس مامانو دوست داری میلاد؟ با چشمم جوابشو دادم. گفت یکم تند تر بکن مامانی رو. گفتم مامان میترسم آبم بیاد آخه. گفت باشه پسرم ممه هامو بمال. خودمو خم کردم روش و ممه هاشو بازی میدادم. یکم تلمبه زدم مامان یهو گفت همینجوری بکن همینجوری دودولتو عقب جلو کن پسرم. دستامو با فشار زیادی فشار داد و لرزید و کوسش شل و سفت میشد. کیرمو در آوردم گفتم خوب بود؟ مامان یه لب ازم گرفت گفت عالی بود. کیرم خیلی لزج شده بود. مامان یه دستمال کاغذی برداشت و پاکش کرد. رو نوکش یکم آب اومده بود با زبونش یه لیس زد و گفت دوست داری دیگه چیکار کنی؟ گفتم مامان میشه از کون بکنمت؟ مامان خندید گفت این دفعه صداتو جدی نکردی چرا؟ باشه اول این بُرِسو بگیر دستَشو با آبِ گرم و شامپو بشور. تو مغازه دو تا سینک بود که خانوما موهاشونو توش میشستن، آبو تنظیم کردم و بُرِس رو کامل شستم و با حوله خشک کردم. مامان گفت انگشت اشارتو بیار. به سر انگشتم کِرِم زد و مالید به کلِ انگشتم. بعد دوباره یکم کِرِم زد به سرِ انگشتم و گفت اینو بمال به سوراخ کونم. مامان صندلی رو آورد وسط مغازه و برعکس نشست رو صندلی و کونشو داد بیرون. لای کونشو با دو دست باز کرد و گفت پسرم اول یکم سوراخ کونمو انگشت کن که باز بشه. کِرِمی که نوک انگشتم بود رو یکم مالیدم به سوراخِ قرمز مامان، نوک انگشتمو یواش کردم تو و عقب جلو کردم، یکم اینکار رو کردم تا سوراخ کونش عادت کنه. بعد انگشت اشارمو کامل هُل دادم تو سوراخ کون مامان و شروع کردم به عقب جلو کردن. مامان گفت آفرین پسرم حالا به دسته بُرِس کِرِم بزن و بکن تو سوراخم. دستۀ بُرِس رو کامل چرب کردم و گذاشتم درِ کونِ مامان. گفتم مامان آماده ای؟ گفت آره پسرم فقط یواش یواش هُل بده تو. یکم سرشو کردم داخل دیدم راحت میره تو. یواشش یواش کردمش توی کون مامان. مامان گفت پسرم تا آخرشو بکن تو. مامان ناله های ریز میکرد که صداش نره تو کوچه. بُرِس رو تو کون مامان عقب جلو کردم تا کامل کونش باز شد. مامان گفت خوبه پسرم حالا دودول بزرگتو بکن تو کونِ مامانی و ممه هامو از پشت بگیر.
بُرِسو که از کونِ مامان در آوردم دیدم سوراخ کونش باز مونده و آمادست. سر کیرمو گرفتم کردم تو کونِ مامان. کلاهکِ کیرم تو بود. مامان گفت نترس پسرم کونم امادست دودولتو بکن توش تا آخر. کیرمو فشار دادم داخل و تا آخر رفت تو. داخلش هنوز تنگ بود و داغ تر از کوسش بود. مامان کمرشو قوس داد و گفت ممه هامو بگیر میلاد میخوام کبودشون کنی. پستونای مامانو گرفتم در گوشش گفتم کونت معرکست مامان. مامان با صدای حشری گفت جوون پسرم دودولشو کرده تو کون مامانش و داره جرش میده. دوست داری کون مامانو؟ گفتم آره مامان ولی میترسم آبم بیاد. مامان گفت دودولتو بکش بیرون. کیرمو در آوردم. مامان پاشد رو صندلی کونشو سمت آینه با دستش باز کرد و گفت وای سوراخ کونم چقدر بازه. رفت چهار دست و پا رو نیمکتای بغل دیوار که جای مشتریا بود و ابر داشت شونش رو گذاشت رو زمین و با دستش کونشو سمت بالا باز کرد، گفت میلاد پسرم بیا تخماتو بکن تو کونم. از گرما تخمام آویزون بودن. سوراخ کون مامان باز بود. برام عجیب بود ولی فانتزی مامان بود و باید انجامش میدادم. با اینکه دوست نداشتم چرب شدنو ولی یکم کِرِم به تخمام زدم و یه تخممو گرفتم و فشار دادم تو کون مامان. مامان گفت جون چه حالی میده، ببین میتونی دوتاشو باهم بکنی تو؟ یکم سعی کردم و شد. با اینکه تخمام یکم درد میگرفت ولی تخمامو کامل تونستم هُل بدم تو کونِ مامان. یکم نگه داشتم، مامان گفت پسرم از پایین خایه هات بگیر و یواش یواش هی بکش بیرون و دوباره بکن تو کونم. این کارو کردم و بعد از یکی دو دیقه مامان گفت الان آروم تر شدی پسرم؟ گفتم آره. گفت آبتو میخوای تو کوسم بریزی یا تو کونم؟ گفتم تو کوسِت. همونجا رو نیمکت دراز کشید و دستاشو باز کرد. گفت دودولتو بکن تو کوسم و عقب جلو کن هروقت خواست آبت بیاد بهم بگو میخوام تو چشمات نگاه کنم وقتی آب دودولت داره تو کوسم خالی میشه باشه پسرم؟ گفتم باشه. کیرمو کردم تو کوس مامان و پستوناشو گرفتم دستم. تو چشای پر از لذت مامان نگاه میکردم و کیرمو عقب جلو میکردم. گفتم مامان آبم داره میاد. مامان گفت خالی کن پسرم آب دودولتو خالی کن تو کوس مامانی فدات شم. منم بعد چندتا تلمبه محکم کیرمو نگه داشتم و زل زدم تو چشای خندون مامان و آبمو خالی کردم تو کوسش. مامان لبخند زد گفت چه آب داغی داری بلا گرفته کل شکمم داغ شد. بیحال افتادم رو مامان و سرمو گذاشتم رو پستوناش. گفتم مرسی مامان این بهترین هدیه تولد عمرم بود و امروز بی شک بهترین روز عمرم بود.
لباسامونو جمع کردیم و رفتیم بالا. یه دوش گرفتیم و زیر آب همدیگه رو مالوندیم یکم و بعد در اومدیم. ادامه در فصل دوم...
قسمت بعدی
If You Want to Dream' Take a Nap
If You Want to Success' Wake Up
ویرایش شده توسط: pichpichak
ارسالها: 14
#1,105
Posted: 20 Mar 2022 11:33
مامان نازنین و پسرک دردسر ساز (فصل دوم قسمت اول)
بعد از روز تولدم با مامان سکس ها و ماجراهای زیادی داشتیم. زمان گذشت و من 18 سالم شده بود و دیگه از اون حس کنجکاوی و اختلال جنسی خبری نبود ولی هنوز هم شهوتم زیاد بود و هورمون های جنسیم پرکار بودن. دیپلمم رو گرفته بودم ول هنوز تو خونه بودم. یه روز که مامانم خسته از مغازه اومد بهش گفتم مامان من میخوام برم دنبال کار. مامان گفت پسرم من کار میکنم تو هنوز جوونی یکم جوونی کن حالا وقت زیاده سال بعد میری دنبال کار. یه بوس از لبش گرفتم و گفتم نه مامان من دیگه مردی شدم واسه خودم، از سربازی هم که بخاطر بابای خدابیامرز معاف شدم. نمیتونم ببینم مامانم اینجوری خسته از سر کار میاد و به منی که از صبح خوردم و خوابیدم برسه. مامان ناراحت شد گفت چون من رفتم تو چهل سالگی فکر میکنی پیر شدم پسرم؟ گفتم نه مامان تو همیشه مامان خوشگل جوون من میمونی. چهل سالگی هم سنی نیست که تو بخوای بخاطرش غصه بخوری. اصلاً من میدونم تو صد سالت هم باشه همینجوری خوشگل و جوونی.
مامان با اینکه من خیلی بهش روحیه میدادم و تو مغازه با دوستاش بود ولی خیلی افسرده و نا امید بود. خلاصه رفتم دنبال کار و توی یه کارخونۀ بزرگ شروع کردم به کار و مشغول شدم. به جز جمعه هر روز سر کار بودم و شب ساعت 9 میومدم خونه. ولی وقتی مامانو میدیدم خستگیم در میرفت. مامان واسه خودش گوشی خریده بود و واسۀ تولد 16 سالگی من هم یه گوشی اِن 73 داده بود بهم. همونو داشتم. یه روز سر کار بودم که دیدم خالم داره زنگ میزنه به گوشیم. رفتم تو حیاط شرکت و جواب دادم. خاله گفت میلاد مامانت خیلی افسرده شده پسر حواست نیستا اصلاً بهش. امروز واسه ناهار رفتیم بالا دیدم رفته تو اتاق نشسته زار زار داره گریه میکنه. گفتم خاله من که هرشب میبینمش حالش خوبه که، چرا آخه؟ گفت حتماً پیش تو خودشو شاد نشون میده، رفتی خونه باهاش صحبت کن. قطع کردم. تمام فکر و ذکرم شده بود مامانم. تازه هم استخدام شده بودم و نمیتونستم مرخصی بگیرم و برم پیشش. تا شب برام یه سال گذشت. بهش زنگ نزدم چون میدونستم اگه صداشو میشنیدم و حتی یذره به نظرم غمگین میومد کار رو وِل میکردم و میرفتم خونه پیشش. از کار تعطیل شدیم و سریع رفتم خونه. تا در رو باز کردم دیدم تو آشپزخونست طبق معمول. رفتم از پشت بغلش کردم گفتم مامان خوشگلم از چی ناراحتی؟ شنیدم امروز داشتی گریه میکردی چی شده فدات شم؟ مگه پسرت مرده که مامانش ناراحت باشه و ندونه؟ یهو مامان مثل بچه ها زد زیر گریه و برگشت بغلم کرد. هرچقدر میپرسیدم چیزی شده هیچ حرفی نمیزد. سرشو گرفتم تو بغلم گفتم چی شده مامان چرا اینجوری میکنی چیزی شده؟ چرا اینقدر غمگینی؟ یکم آروم شد گفت حالا که تو اومدی آرومم. گفتم نه مامان باید به من بگی چرا اینجوری شدی؟ دلت واسه بابا تنگ شده؟ میخوای ببرمت سر خاکش؟ مامان یه لبخند بهم زد و گفت خوبم پسرم. بعد یهو اخم کرد گفت راستی آخرین بارت باشه ها میگی پسرت مرده و این حرفا. دشمنات بمیرن. گفتم از کار خسته شدی مامان؟ میخوای اصلا مغازه نری دیگه؟ خودم میتونم خرج دوتامونو در بیارم. مامان گفت نه پسرم فقط یکم دلم گرفته بود تو ناراحت نباش. گفتم ناراحت نباش چیه مامان سر کار داشتم دیوونه میشدم نمیدونی چه حالی داشتم، هی میخواستم بیام خونه ببینم چی شده. میگفتم برم ببینم کی به مامانم چیزی گفته ناراحتش کرده سرشو ببرم بذارم رو سینش. مامان خندید گفت پسرم مرد شده میخواد آدم بکشه فیلم دیدی؟ گفتم نه مامان بخدا کسی روزی بخواد ناراحتت کنه واقعاً میکشمش. نشست تو بغلم گفت نه پسرم عصبانی نشو کسی چیزی به من نگفته. هرچقدر گفتم مامان به روی خودش نیاورد که ناراحته.
فرداش جمعه بود و تعطیل بودم. زنگ زدم به خاله گفتم این دوست مامان که روانپزشک بود رو میشناسی؟ گفت اسمش چی بود؟ گفتم بابا اسم اونو من همون روز اول که از مطب در اومدیم فراموش کردم. بهش میگفتیم خانوم دکتر. زن داداش یکی از مشتریاتون بود به اسم غزاله. گفت آهان اسمش تُکتَم عظیمیه. گفتم خوب توکه اسم عجق وجق اینو میدونی چرا میگی کدوم مگه چندتا دکتر روانپزشک میشناسی؟ خندید گفت ترش نکن حالا واسه چی میپرسی؟ گفتم شمارشو اگه میتونی پیدا کن میخوام درباره مامان باهاش حرف بزنم. از خودش بخوام میفهمه.
خلاصه شماره رو فرستاد و زنگ زدم به موبایلش گفتم سلام خانوم دکتر من میلادم پسر نازنین خانوم دوستتون. گفت سلام میلاد جان خوبی؟ مشکلت حل شد سراغی از ما دیگه نگرفتی؟ خواستم بگم مشکلمو تو حل نکردی مامانم حل کرد ولی نگفتم. گفتم بهترم از دور جویای حالتون از مامان بودم. مزاحمتون شدم همین درمورد مامان باهاتون صحبت کنم. گفت چی شده پسرم بفرما. گفتم راستش فکر میکنم مامانم دچار افسردگی شده ولی هرچقدر از خودش میپرسم جوابمو نمیده، یعنی نمیخواد من ناراحت بشم. خانوم دکتر گفت بعد از ظهر میام مطب میتونی مامانتو بیاری؟ گفتم جمعه مگه هستید؟ گفت نه ولی مامان تو دوستمه واسه من جمعه و روز دیگه نداره. میتونستم بیام خونتون ولی میخوام خودش با میل خودش اگه خواست بیاد. باهاش صحبت کن اگر راضی شد یه پیام بمن بده که راه بیوفتم سمت مطب.
مامان واسه ناهار اومد خونه و ناهار رو خوردیم، گفتم مامان یه خواهشی ازت بکنم نه نمیگی؟ گفت بگو پسرم من کِی به تو نه گفتم که دومین بارم باشه؟ گفتم مامان با خانوم دکتر صحبت کردم باید بریم باهاش صحبت کنی، جونِ من قبول کن. مامان گفت پسر انقدر جونِ خودتو قسم نده به من، شاید من نمیخوام کاری رو بکنم؟ گفتم پس جونِ من واست ارزش نداره؟ گفت مگه من گفتم نمیام که همچین فکری کردی؟ تو بگی جونِ من بِمیر من میمیرم. گفتم اَه مامان این چه حرفیه میزنی اوقاتم تلخ شد؟ داشتیم؟ الان من چیزی بگم اِدامش بدم میگی چرا گفتی. مامان گفت خوب حالا لوس نشو ببخشید بیا اینم بوس معذرت خواهی. یه بوس از لبم کرد گفت کِی بریم؟ گفتم ساعت چهار اینا. گفت باشه. نزدیک چهار بود پیام دادم به خانوم دکتر گفتم ما چهار و نیم اونجاییم اوکِیه؟ گفت باشه من تا اون موقع خودمو میرسونم. رفتیم مطب بسته بود. پیام دادم خانوم دکتر، گفت بذار درِ مطبو باز کنم من داخلم. در رو زد رفتیم داخل و خوش و بِش کردیم. خانوم دکتر گفت میلاد جان چقدر بزرگ شدی بزنم به تخته مردی شدی واسه خودت. گفتم لطف دارین خانوم دکتر. گفت خوب نازی جون ببینم میلاد میگفت مامانم افسرده شده گریه میکنه و این حرفا. من مگه رفیق چند سالت نیستم دختر نباید یه خبری به من بدی؟ ناسلامتی روانپزشکما. چی شده عزیزم؟ دیدم مامان هی داره آسمون ریسمون میبافه که خبری نیست و چیزی نشده و اینا. گفتم مامان من بیرونم تو راحت حرفتو بزن. مامان گفت نه پسرم من چیز پنهانی از تو ندارم که. خانوم دکتر گفت نه نازی بذار بره یه هوایی بخوره من و تو هم یکم اختلاط میکنیم و یه چشمک به من زد که یعنی برو من حلش میکنم.
رفتم یه دوری زدم و مامان پیام داد که بیا بریم. رفتم با خانوم دکتر خداحافظی کردیم و تاکسی گرفتم برگردیم. خانوم دکتر پیام داد که رسیدی خونه یه جور که مامانت نفهمه زنگ بزن بهم. رسیدیم گفتم مامان من برم واسه شام دوغ بگیرم بیام چیزی نمیخوای واست بگیرم؟ گفت نه پسرم زود بیا. گفتم باشه. رفتم بیرون زنگ زدم گفتم قضیه چی بود؟ گفت این با یکی از مشتریاش هی میشینه حرف میزنه مثل اینکه، اون هم بهش گفته زن تو الان چهل سالت شده چرا شوهر نمیکنی؟ موقع پیری میخوای وَبال گردنِ پسرت و زنش بشی؟ پسرت دیگه بزرگ شده باید خونه زندگی تشکیل بده، اینجوری میچسبه وَرِ دلِ تو و از ترس اینکه تنهات نذاره زن هم نمیگیره.
خونم داشت به جوش میومد از این آدمای فضول و عوضی که تو زندگی بقیه سرک میکشن و نظرات حق بجانب از طرف خودشون میدن. گفتم خانوم دکتر مامانم اسم این بظاهر دوستشو نگفت من برم باهاش حرف بزنم کلۀ کثیفشو از زندگیمون بکشه بیرون؟ دوست داشتم برم از مامان بپرسم و این زنه رو بگیرم خفش کنم. آخه زنیکۀ بی شرف نونت نبود آبت نبود این چه فکری بود انداختی تو سر مامان من. مرگ حقش بود. اصلاً هم واسم مهم نبود که این وسط خانوم دکتر خراب میشه و دوستیش بخاطر نگه نداشتن حرفایی که بین خودشون زدن با مامان بهم میخوره. دکتر گفت میلاد پسرم چرا عصبانی هستی؟ درسته تو اینجور آدمی نیستی و مامانتو خیلی دوست داری. این دوست فضولش با اینکه خیلی کار اشتباهی کرده ولی حرف درستی زده. تو برنامت واسه آینده چیه پسرم؟ میخوای همیشه با مامانت بمونی؟ نمیخوای ازدواج کنی؟ اگه میخوای ازدواج کنی که مامانت تنها میمونه. اگر هم ببریش پیش خودت احساس سربار بودن میکنه. اگر ازدواج هم نکنی که بدتر عذاب وجدانِ اینو داره که زندگیِ پسرشو بهم زده و همین فکرا پیرش میکنه. دنیا داشت دور سرم میچرخید. انگار همۀ مشکلات عالم یهو رو سرم آوار شد. با صدای گرفته گفتم خوب راه حلش چیه خانوم دکتر؟ گفت مامانت باید ازدواج کنه. گفتم یعنی چی خانوم دکتر؟ مگه الکیه که بگیم باید ازدواج کنه و بعد خود بخود همه چی درست بشه. کو خاستگار اونم کسی که خوشبختش کنه؟ مگه اینکه من مرده باشم که مامانم مجبور شه بخاطر خوشیِ من با کسی ازدواج کنه، که بعداً شاید زبونم لال اذیتش کنه. من حاظرم تو کلِ زندگیم خودم مثل مرد مواظب مامانم باشم. خانوم دکتر گفت میلاد پسرم غیرتی نشو نمیخواد کار خلاف کنه که. گیریم که تو این کارو کردی و همیشه باهاش موندی. یکی دو سال بگذره نازی ماتم میگیره که من زندگی پسرمو خراب کردم. یادت نیست مگه چند سال پیش میگفت میترسیدم بچگی پسرمو خراب کرده باشم؟ تو نمیدونی مامانت چقدر دوست داره منی که دوستشم و هر روز باهاش صحبت میکنم میفهمم چقدر نگران آیندته. حالا اگه اینطوری هم که تو میگی بشه خدایی نکرده دق میکنه از غصه. اصلاً چرا راه دور بریم میلاد جان. من یه داداش دارم که زنش فوت کرده هم سنِ مامانت هم هست یکی دو سال بزرگتره. یه دختر داره که اون هم ازدواج کرده رفته. اصلاً هم واسش مهم نیست که مامانت بچه دار نمیشه. تو این سن اصلاً بچه دار نشه بهتره واسه خودش خطر داره. راستش پیارسال من با داداشم درباره مامانت صحبت کرده بودم، داداشم خیلی هم با اینکه مامانت اصلاً خبر نداشت هی پیگیر حال مامانت میشد. ولی چون دخترش نامزد بود پا پیش نذاشت. حاالا که دخترش ازدواج کرده و رفته سرِ خونه زندگیش اون هم تنها شده. من خودم هم با اطمینان بهت میگم که میتونه مامانتو خوشبخت کنه.
خیلی عصبی بودم. گفتم با مامان دربارش صحبت کن اگر راضی بود من چیکاره ام. گفت نه پسرم من مامانتو میشناسم، کل دنیا بیان بگن یه کاری رو بکن و تو بگی نه مامانت هرگز اون کارو انجام نمیده. تو راضی ای؟ گفتم من میخوام مامانم خوشحال باشه فقط همین. گفت پس من باهاش صحبت میکنم اگه پرسید میگم تو هم راضی ای. گفتم نه خانوم دکتر اینجوری یِوَقت فکر میکنه من از خدامه یا میخوام از سرم بازش کنم. اگه یِوَقت مامانم ازم دلخور باشه من دنیا واسم ذره ای ارزش نداره دیگه. گفت میلاد پسرم من گوشیم تماس ها رو ضبط میکنه، میخوای اصلاً این تماسو واسش بذارم گوش کنه؟ گفتم اونوقت دوستی خودتون بهم میخوره خوب. گفت نه نگران نباش من حلش میکنم.
دوغ رو گرفتم و رفتم خونه، گفتم مامان جون من اومدم. اومد بوسم کرد گفت چرا پَکری عزیزم؟ گفتم نه مامان خوبم. گفت پسرم من مادرم میفهمم وقتی پسر یکی یدونم ناراحته، به من دروغ نگو. گفتم وقتی من بهت میگم ناراحتی و تو دروغ میگی و بهم میگی نه، منم نمیگم. اومد نشست بغلم گفت مامان قربونت بره چی شده؟ گفتم خدا نکنه. هیچی یکم سر کار دیروز اذیت شدم دارم فکر میکنم فردا چجوری تحمل میکنم ساعت کاری رو. مامان گفت اصلاً اگه سختِته استعفا بده پسرم. اولین کارته تاحالا اینقدر دور نبودی ازم. گفتم مامان ازت دور نیستم تو اِسمَمو بیاری من کنارت حاظر میشم اصلاً هم فرقی نمیکنه کجا باشم. گوشیش زنگ خورد. یه نگاه به گوشی کرد گفت یکی از مشتریامه، پسرم ببخشید من برم مغازه ببینم چیزی جا گذاشته تو مغازه حتماً. فهمیدم خانوم دکتره ولی به روی خودم نیاوردم . گفتم فدات مامان راحت باش.
رفت و بعد نیم ساعت اومد بالا. دیدم گل از گلش شِکفته، انگار یه باری رو از دوشش برداشتن. از طرفی غیرتی شدم و از طرفی هم دلم شکست. ولی میدونستم مامان هرکاری میکنه به خاطر منه، واسه همین نپرسیدم چیزی، چون میدونستم که میدونه متوجه قضیه شدم. خانوم دکتر پیام داد که جمعۀ بعد میایم خاستگاری، تو هم هر حرفی داری با داداشم میزنی باشه؟ پیام دادم باشه.
روزها با هزار مصیبت گذشت و جمعه شد. نه مامان به روی خودش آورد و نه من. جمعه به مامان گفتم چی میخوای میرم خرید بخرم. یه لیست نوشت داد بهم. داشتم میرفتم بگیرم. مامان از پشت بغلم کرد گفت میلاد پسرم از دست من ناراحتی؟ گفتم نه مامانِ خوشگلم چرا ناراحت باشم؟ گفت میلاد تو راضی نباشی من نمیخواما، حالا هرکی میخواد باشه رَدِش میکنم، اصلاً میخوای زنگ بزنم بگم کنسله؟ گفتم مامان من میخوام فقط تو همون مامانِ شاد و شوخ من باشی، هیچی واسم مهم نیست میدونم بخاطر منه اما من دلم نمیاد مامانم بخاطر آیندم و هیچ چیز دیگه ای غصه بخوره. نیمخوام آب تو دِلِ تو تکون بخوره. اگه اینجوری تو شادتری راضی ام. غم یه دنیا تو دلم بود ولی نمیخواستم شادی مامانم خراب بشه، گفتم غمت نباشه مامان من پُشتِتَم. اگه حتی یه ذره هم ازش خوشت نیومد بگو بندازمش بیرون، مجبور نیستی بخاطر من قبول کنی.
وسایل رو گرفتم و اومدم خونه. عصر بود که اومدن. دیدم یه مردِ قد بلندِ خوشتیپ اما سر به زیره. دخترش که سه سال از من بزرگ تر بود هم اومده بود. مامان تعارف کرد اومدن داخل. خیل مؤدب و متین بود. یکم مراسم خاستگاری واسم سنگین بود ولی غیر قابل تحمل نبود. اسمش مهدی بود. خانوم دکتر منو کشید کنار و گفت پسرم میخوای قبل از اینکه مامانت و برادرم باهم صحبت کنن یکم در بیاید بیرون و باهم صحبت کنید؟ من اخلاقت دستمه میدونم دلت راضی نمیشه تا نشناختیش بذاری با مامانت صحبت کنه، خودِ مهدی هم هماهنگه. گفتم خانوم دکتر من چیکاره ام، اگه مامانم خوشش بیاد من حرفی ندارم. گفت میدونم میلاد جان مامانت خواست ازم این کارو بکنم و منم درکش میکنم. با مهدی صحبت کردم و اون هم اوکِیه. گفتم باشه. خانوم دکتر گفت آقایون برید یه دوری باهم بزنید من میخوام با دوستم صحبت خصوصی کنم. شیرین عمه جون تو نمیخواد بری. داشتیم از در میرفتیم بیرون که آقا مهدی گفت اول شما بفرما. دیدم این خیلی دیگه با ادبه. گفتم نه بفرمایید. آخه مرد حسابی بیرون رفتن که این حرفارو نداره، مگه داری میری داخل. خلاصه رفتیم بیرون و یکم طول کشید یخمون باز شه.گفتم خوب آقا مهدی از خودتون بگید.
رفتیم نشستیم تو پارک و شروع کرد قصه زندگیشو واسم گفتن، که زنش رو خیلی دوست داشته و بخاطر بیماری فوت کرده و سختی هایی که قبل و بعد از مرگ همسرش کشیده و اینکه خواهرش همیشه هوای خودش و دخترشو داشته و غمخوارش بوده و باهاش درباره مامان صحبت کرده .
وقتی از زنش صحبت میکرد دلم خیلی براش سوخت. چشماش پر شده بود و بغض داشت. آدم خیلی خانواده دوستی بود و از بچگی رو پای خودش وایساده بود و شغلش سرمایه گذاری بود. آخرش گفت راستش میلاد جان امیدوارم جسارت نباشه ولی من تو رویاهام هم نمیدیدم که نازنین خانوم اینقدر زیبا و متین باشن. به روحِ زنم قسم میخورم اگر جوابشون مثبت باشه من نمیذارم آب تو دلشون تکون بخوره. بهت قول میدم خوشبخت ترین زن جهان باشه.
خلاصه رفتیم خونه و مامان و آقا مهدی نشستن و باهم صحبت کردن. خانوم دکتر بهم گفت چطور بود؟ گفتم من اوکِیم. گفت قضیه زنشو واست گفت؟ گفتم آره خیلی ناراحت شدم. گفت نگران نباش میلاد جان، نه این که چون داداشمه بگم، ولی من خودم از الان به زندگی این دوتا حسودی میکنم. من هم مامانتو خیلی خوب میشناسم و هم داداشمو. زوج خوشبخت تر از این دوتا پیدا نمیکنی.
از اتاق اومدن بیرون. مامان چشماش خندون بود. خانوم دکتر گفت خوب عروس خانوم جوابت مثبته؟ مامان به من نگاه کرد بهش لبخند زدم و با سرم اشاره کردم که من اوکِیم. مامان با خجالت گفت مثبته. خانوم دکتر رفت بغلش کرد و گفت واست خیلی خوشحالم نازی. بعد رفت داداششو بغل کرد و گفت واسه تو هم خیلی خوشحالم مهدی، چشماش پر اشک شده بود. نشست گفت نازی جون نمیدونی آخه داداشم چقدر تنها بود، گرییش گرفت. شیرین دختر مهدی گفت عمه مجلسو غمگین نکن دیگه. خانوم دکتر خندید گفت ببخشید کامتونو تلخ کردم، بعد رفت تو آشپزخونه یه آب به صورتش زد و اومد. شیرینی رو خوردیم و اونا رفتن. من موندم و مامان.
گفتم مامان جون نظرت چیه؟ گفت میلاد خیلی آدم با شخصیت و محترمیه. من خوشم اومد. خوشتیپ هم هست نه؟ خندیدم گفتم آره مامانِ خوشگلم تو همیشه بخند. گفت تو نظرت چیه؟ گفتم با شخصیت و مؤدبه و سختی زیاد کشیده. زنش و خانوادشو خیلی دوست داشته. به روح زنش هم قسم خورد که تورو خوشبخت ترین زن دنیا کنه. مامان خندید گفت خیلی از زن قبلیش حرف میزده ها غیرتی شدم. من یه نگاه زیر چشمی کردم بهش. گفت شوخی میکنم دیوونه منو که میشناسی. زنش بوده دوسش داشته خوب. اتفاقاً خوبه. راستش دلم واسش خیلی سوخت. گفتم منم دلم سوخت واسش ولی امیدوارم واسه این جواب مثبت نداده باشی. مامان گفت نه پسرم من خاطر دلسوزی به هیچکسی تو دیا نمیام زندگی تورو بهم بریزم. تازه میخواستم بهش بگم میلاد هم باید با ما زندگی کنه، چون اگه مخالفت میکرد با تیپا مینداختمش بیرون. ولی خودش قبل از اینکه من بگم گفت.
گفتم مامان من دوست ندارم سربارِ کسی باشم. ولی حس میکنم باهم دوستای خوبی میشیم. مامان گفت سربار چیه پسرم کسی که منو بخواد باید پاره تنِ منم بخواد وگرنه نه من واسش ارزشی دارم و نه اون آدم واسه من پشیزی ارزش داره. من میخوام بی تو دنیا نباشه. بغلش کردم و پیشونیشو بوسیدم.
زمان گذشت و من و مهدی باهم تو دوران نامزدیشون خیلی دوست شدیم. بعضی اوقات سه تایی بیرون میرفتیم. بهم گفت من تورو میلاد صدا میکنم تو هم منو مهدی صدا کن. ما دوتا باید رفیق و غمخوار هم باشیم. یه عمر میخوایم زیر یه سقف زندگی کنم. گفتم یه عمر که نه، بالاخره من هم زن میگیرم و مستقل میشم. گفت اگه ببینم نازی ناراحت میشه یه جوری در و تخته رو جور میکنم که باز توی یه ساختمون زندگی کنیم، من نمیخوام مامانت هیچ غصه ای داشته باشه. البته بخاطر رفاقت خودمون هم هست.
خلاصه روزگار گذشت و این دوتا بهم رسیدن. خونه رو اجاره دادیم و رفتیم خونۀ مهدی. مامان دلش نمیومد خونه رو بفروشه و واقعاً پولش رو هم لازم نداشت. آرایشگاه رو هم جمع کرد چون خاله هم بعد از کلی دوا و درمونِ شوهرش بچه دار شده بود و دیگه آرایشگری نمیکرد. من هم که دیگه20 سالم بود با پولی که جمع کرده بودم همون آرایشگاه رو مغازه ابزار فروشی باز کردم و مشغول کار بودم. یه روز که با مهدی رفته بودیم بیرون خرید بهم گفت میلاد یه چیزی بگم ناراحت نمیشی؟ گفتم نه بگو. گفت میدونم که تو با مادرت رابطه داشتی. ادامه دارد...
قسمت بعدی
If You Want to Dream' Take a Nap
If You Want to Success' Wake Up
ویرایش شده توسط: pichpichak
ارسالها: 14
#1,107
Posted: 21 Mar 2022 04:20
مامان نازنین و پسرک دردسر ساز (فصل دوم قسمت دوم)
یه روز که با مهدی رفته بودیم بیرون خرید بهم گفت میلاد یه چیزی بگم ناراحت نمیشی؟ گفتم نه بگو. گفت میدونم که تو با مادرت رابطه داشتی. یهو کل مغزم آتیش گرفت. گفتم چی؟ گفت داداش چرا رنگت پرید؟ بیا نگه دارم دمِ آبمیوه فروشی یه شربت بگیرم، مثل گچ شدی میلاد. من هنوز هنگ بودم، ماشینو نگه داشت درو باز کرد پیاده شدم، یه آب طابی گرفت گفت بیا بخور میلاد. ببخشید خیلی بد گفتم بهت تقصیرِ من بود. آبمیوه رو گرفتم یِذره خوردم. گفت من مشکلی ندارم که چرا اینجوری میکنی با خودت؟ با مکث گفتم از کجا فهمیدی؟ گفت من از اول میدونستم. راستش خواهرم بهم گفته بود اصلاً قبل اینکه بخوایم آشنا بشیم. گفتم مگه اونم میدونه؟ گفت راستش من به جات بودم به همچین مادرِ فداکاری افتخار هم میکردم. گفتم مگه من گفتم من به مادرم افتخار نمیکنم؟ ولی خوب مورد غیر عادیه خواهرِت اصلاً گیریم که میدونست، چرا اطلاعات مریضاشو پخش میکنه؟ حتماً مشکلاتِ منم میدونی نه؟ گفت راستش آره ولی اصلاً مهم نیست، بچه بودی، من خودم بچگیام همه از دستم در میرفتن. آبجیمم قصد بدی نداشت فقط یکم دهن لقه. گفتم حالا اون کمکهایی که مامانم بهم میکرد هم پیشنهادای خانوم دکتر بوده؟ گفت نه ولی اولش فقط نخ داده که میلادو بکش سمت خودت. ببین میلاد من نیومدم تو زندگیتون که مامانتو ازت بدزدم. اصلاً چیزایی که میدونم و نمیدونم مهم نیست. تو الان خودت رفیقمی، درسته اختلاف سنیمون زیاده اما اینو بدون من تورو رفیق خودم میدونم و هیچ وقت سعی نکردم جای پدرِ خدا بیامرزتو بگیرم و نخواهم کرد. ولی هرجور باشه یه احساسای پدرانه ای بوجود میاد این وسط. اصلاً تو منو داداش بزرگۀ نداشتت حساب کن خوبه؟ گفتم میلاد داداش من که باهات خورده ای ندارم، تو رفیقمی اصلاً من ناراحت نیستم فقط الان شوکه ام به خودت نگیر. اسم رابطه مهم نیست که اصلاً. هم یه پدر میتونه با پسرش رفیق باشه هم یه داداش بزرگ میتونه با داداش کوچیکش رفیق باشه. اصلاً خودتو درگیر این چیزا نکن مهم اینه که باهمدیگه رفیقیم. دمتم گرم واسه آبمیوه. بریم الان مامان شاکی میشه تو ماشین صحبت میکنیم. خودت آب میوه نخوردی؟ بگیرم؟ گفت نه حله بریم.
رفتیم تو ماشین گفتم حالا واسه چی گفتی اینو؟ گفت میخواستم بگم من مشکلی ندارم همین. گفتم دمت گرم. گفت نه الانش هم مشکلی ندارم. نامحرم که نیستی پسرشی. من اگه به مامانت کسی به چشم بد نگاه کنه اگه قبلش تو نکشیش خودم میکشمش، اما بحث تو جداست. الان هم اگه مامانت راضی باشه من حرفی ندارم. از تعجب داشتم شاخ درمیاوردم. گفتم مهدی واقعاً میگی؟ گفت آره به جونِ تو، بَده؟ گفتم نه ولی انتظار نداشتم. مامان میدونه که تو میدونی؟ گفت نه بهش نگفتم فکر کردم شاید معذب بشه. من برام مهم ترین چیز تو درجۀ اول خوشبختی و شاد بودن نازیه. اگه میخوای خودت بگو بهش من روم نمیشه.
خریدارو کردیم و رفتیم خونه. مامان داشت شام میذاشت. گفت بَه بَه دو نیمۀ گمشده اومدن. منو تو خونه تنها گذاشتین دوتایی رفتین میگردین دیگه؟ گفتم نه مامان جون مگه میشه همچین چیزی؟ مامان گفت کجا بودین راستشو بگو مهدی؟ مهدی گفت داشتیم تو ماشین حرف میزدیم بعد با سر به من اشاره کرد. گفتم مامان جون بیا بریم اون اتاق باهات حرف دارم. رفتیم نشستیم رو تختشون. گفتم یه لحظه بشین الان میام. رفتم از یخچال آب بردم گذاشتم پیشش. گفتم مامان میخوام یه چیز غیر منتظره بگم بهت. گفت بگو جون به لبم کردی.
گفتم مامان قضیه رابطه ما رو خانوم دکتر میدونست؟ یه مکث کرد گفت اون آبو بده من فهمیدم چی شده. گفتم نه نگران نباش چیز بدی نیست. گفت آره تُکی میدونست. گفتم خوب اون به داداشش همون موقع گفته بوده. مامان چشاش گرد شد. گفتم ولییی. منو نگاه کن مامان آروم باش. مهدی هیچ مشکلی نداره باهاش. مامان آبو خورد و گفت یعنی چی؟ گفتم مهدی به من گفت که میدونسته و من بدتر از تو شوکه شدم و رنگم پرید. مهدی نگه داشت جلو معجونی واسم آبمیوه گرفت خوردم بعد گفت باهاش هیچ مشکلی نداره و مهم فقط شادی و خوشبختی توئه. مامان گفت پسر من الان چه جوری تو روی این مرد نگاه کنم خوب؟ لعنت به این دهنِ لقِت تُکتَم تو دکتری مثلاً؟ تو رفیقی مثلا؟ گفتم مامان نگرفتی چی شد این مهم نیست. یه چیز دیگه هم هست. اول واسه اینکه فکر بد دربارش نکنی بذار اینو بگم. بهم گفت هرکی به نازی به چشم بد نگاه کنه اگه تو اول نکشته باشیش خودم میکشمش، ولی بحث پسرش جداست. نازی اگه بخواد من مشکلی ندارم و مهم اینه که فقط شاد باشه.
مامان با دقت داشت گوش میکرد. یه نفس راحت کشید و گفت خوب پسرکِ دیوانه اینو اولش بهم بگو نصف جون شدم، فکر کردم همه چی تموم شد. گفتم دوسش داری مامان؟ گفت آره ولی تورو بیشتر دوست دارم. گفتم حالا میخوای دوباره مثل قبل باشیم؟ اگه فکر میکنی زندگیتو خراب میکنه من اصلاً راضی نیستم. مامان یه ماچ از لَبم کرد گفت آره راضیم، بده؟ گفتم نه خیلی هم خوبه.
مامان مهدی رو صدا کرد گفت میشه حرف بزنیم؟ مهدی اومد گفت جونم عزیزم؟ نشست. گفت درباره همون میخوای بگی؟ مامان گفت آره. مهدی گفت ببین عزیزم از اول هم قرارمون این بود که هرچی هست راحت حرفمون رو بهم بزنیم و نگه نداریم. این مورد رو قبول دارم که نمیتونستی بگی. میلاد داداش تو هم هر حرفی هست به من بزن رفیقیم مثلاً. میدونم تو هم نمیتونستی قبلش بگی این موردو. حالا که میدونید که میدونم بیاید از این به بعد هیچ چیز پنهونی نداشته باشیم. تو بگو عزیزم اگه چیزی مونده. مامان گفت ناراحت نمیشی مهدی؟ مهدی گفت نه عزیزم بگو. مامان گفت من و پسرم مثل زن و شوهر بودیم. هر کاری تو ذهنت بیاد باهم کردیم. اولش واسه کمک به پسرِ یکی یدونم بود، ولی بعدش خودم هم میخواستم. ببخشید اینقدر واضح حرف میزنم، من و پسرم هم از کون سکس کردیم و هم از کوس. مهدی خندید گفت الان چقدر بیشتر باهم راحتیم میبینید؟ اینجوری همه چی شفاف و خوبه. میلاد تو که مشکلی نداری نازی پیش تو اینجوری بی پرده با من حرف بزنه؟ گفتم نه. گفت امکان داره جلوت ازش لب بگیرما ناراحت نمیشی؟ گفتم خوب زن و شوهرید دیگه مگه کارِ خلافه؟ مهدی گفت قربون آدم چیز فهم. مامان خندید گفت زهرمار از من نظر نمی پرسید میبرید و میدوزید واسه خودتون؟ مهدی پرید خودشیرینی کرد گفت نازی خانوم شما که تاج سر مایید، تو این خونه حرف حرف شماست. مگه نه میلاد؟ گفتم خیلی زن ذلیلی داداش، ولی حرفت صد در صد درسته. سه تایی زدیم زیر خنده. مامان گفت خوب بریم شام بخوریم حالا شب خوابیدنی دربارش حرف میزنیم.
رفتیم و به مامان کمک کردیم غذا رو آوردیم و خوردیم، ساعت یازده شب شده بود. مامان گفت من برم حموم. مهدی پرید گفت منم بیام؟ مامان گفت بی حیا پسرم اینجا نشسته ها. مهدی گفت بابا ما با میلاد این حرفا رو نداریم که، اصلاً میلاد هم بیاد. من و مامان یه زیر چشمی نگاش کردیم. گفت باشه باشه. آقا من کنجکاو شدم میخوام ببینم رابطۀ مادر و پسر چجوریه راحت شدین؟ مامان گفت مهدی یه وقت دلتو میزنه ازم زده میشیا، قشنگ فکراتو کردی؟ مهدی جدی شد، گفت نازی اینو من بهت قول مردونه میدم که من هیچ وقت از تو زده نمیشم عزیزم. میلاد تو هم نگران نباش من آدم دمدمی مزاجی نبودم و نیستم. نازی واسه من همون نازیه و هیچی اینو واسم عوض نمیکنه. شاید هم فکر کنید با خودتون بعداً بگید مهدی واسه اینکه میدونست یه مادر و پسر باهم رابطه دارن پا پیش گذاشت، ولی از همین الان میگم که اصلاً اینطور نیست و اگه حتی یکیتون راضی نباشین من قضیه رو همینجا دفن میکنم و دیگه هم دربارش با هیچ کدومتون صحبت نمیکنم. مامان خندید گفت حالا چرا اینقدر جدی شدی؟ من میرم حموم شما هم بیاید.
هم رختکن خونه بزرگ بود و هم حمومش. من و مهدی رفتیم تو رختکن. مهدی گفت داداش شرمنده فکرِ اینجاشو نکرده بودم. روم نمیشه جلوی تو دم و دستگاهو بریزم بیرون. منم گفتم مهدی داداش منم روم نمیشه چیکار کنیم؟ یهو مامان درِ حمومو باز کرد لخت اومد تو رختکن. مهدی مثل اینکه اولین بارش باشه مامانو لخت میبینه گفت واووووو. مامان خندید گفت زهرماااار، منو فرستادید داخل بعد با لباس وایسادید دارید باهم گپ میزنید؟ مهدی گفت نازی من خجالت میکشم پیش میلاد شورتمو در بیارم. من گفتم منم روم نمیشه جلو مهدی شورتمو در بیارم. مامان یه اخم کرد. اومد شلوار و شورت مهدی رو باهم کشید پایین و با خنده گفت غلط کردید هرکی خربزه میخوره پایِ لرزشم میشینه. مهدی دستشو گرفت جلو کیرش گفت شرمنده داداش.مامان تیشرت مهدی رو هم گرفت از سرش در آورد. بعد اومد جلوی من شلوار و شورت منم باهم کشید پایین و گفت وایی دلم واسه دودولت تنگ شده بود پسرم ببین چه بزرگ شده. گفتم مااامااان؟ گفت آهان الان دیگه دودول نیست کبراست، نه کیره. مهدی خندید گفت قضیه کبری چیه؟ مامان تیشرت منو در آورد گفت الان نگی فکر میکنه کبری خانومو میگیم. بذار بگم بهش. رفتیم تو حموم مامان کیر منو گرفت گفت معرفی میکنم این کبراست البته مار کبرا. کوسشو نشون داد و گفت این خانوم لپ قرمزی هم نازیلاست. مهدی خندید گفت چه مادر و پسر پایه ای بودین شما، واسشون اسم هم گذاشتین. من هنوز یکم معذب بودم. مهدی هم معذب بود. مامان گفت بچه ها اگه راضی نیستید هر کدومتون بگید همین الان بریم لباسامونو بپوشیم شتر دیدی ندیدی. مهدی گفت نه عزیزم مشکل این نیست. مامان گفت میدونم مشکل چیه، میخواید وایسید یکم به کیرای همدیگه زل بزنید براتون عادی بشه؟ مهدی گفت فکر خوبیه. وایسادیم نزدیک یه دیقه زل زدیم به کیر همدیگه. مهدی گفت میلاد کیرت بزرگه ها واقعا کبراست. خندیدم گفتم نه اینجوری نشد مهدی خان، الان تو میخوای دهن منو با این کبرا سرویس کنی سریع یه اسم انتخاب کن. گفت منم اسمشو میذارم بوآ. گفتم نه تقلید نداشتیم مار نمیشه. گفت باشه اسمشو میذارم پلنگ خوبه؟ مامان خندید گفت از میلاد میپرسی؟ از من باید بپرسی. آره خوبه حالابیاید زیر آب یخ کردیم.
نگاه کردم به ممه های مامان، گفتم مامان تو این دو سه سال اصلا تغییری نکردن ماشالا. مامان گفت نه تازه پرتر هم شدن، میخوای مزشم ببینی؟ ممشو گرفت تو دستش گفت بیا بخور ببین خوبه؟ رفتم پستونشو گرفتم به دهنم گفتم بَه بَه عالیه. مهدی گفت نامردا پس من چی؟ مامان پستونِ راستشو که آزاد بود گرفت دستش و گفت تو هم بیا اینجا. یه لحظه تو فکرم یادم رفت مهدی شوهرشه و عصبانی شدم که یکی به جز من داره مامانو لخت میبینه و پستونشو میخوره، ولی به خودم اومدم گفتم اینا که زن و شوهرن، اضافیه منم این وسط. خلاصه با وَلع داشتیم پستونای مامانو میخوردیم. مامان گفت بَسِتونه شیر تموم شد. یکم بعد داشتیم میگفتیم میخندیدیم و هرکی خودشو میشست که مهدی گفت تاحالا چه پوزیشنایی رو امتحان کردید؟ مامان گفت بگو کدومو امتحان نکردیم. مهدی گفت عجیب ترینشون چی بود؟ مامان گفت نمیدونم، تو چیزی به فکرت میرسه میلاد؟ فکر کردم گفتم آهان تو آرایشگاه یادته مامان؟ اونو بگم؟ گفت آهان فهمیدم چیو میگی بگو. گفتم یه بار داشتم مامانو از کون میکردم، برگشت گفت تخماتو بکن تو کونم. مهدی چشاش رفت بالای سرش گفت چی؟ نه بابا؟ مگه جا میشه؟ گفتم اون موقع بچه بودم جا میشد الان فکر نکنم. مهدی گفت نازی عزیزم توهم شیطون بودیا. این از کجا اومد تو ذهنت؟ مامان خندید گفت بابا آبش کم مونده بود بیاد میخواستم یکم آروم شه دوباره بتونه ادامه بده. مهدی گفت پایه اید الان امتحان کنید؟ مامان گفت الان نمیشه سوراخ کونم باید بازِ باز باشه تا بشه این کارو کرد، اون موقع قبلش قبلش زحمتشو دستۀ بُرِس کشیده بود. حالا از گذشته نگید بسه. مهدی خودشو شست و نشست رو سکوی حموم گفت حالا نمیخوایید تجدید خاطره کنید؟ مامان گفت میخوای پسرم؟ گفتم آره اگه خودت میخوای. مامان گفت تو چی پس؟ مهدی گفت من فعلاً میخوام ببینم، برام جالبه، شما راحت باشید. مامان گفت پس وایسید الان میام. مامان از حموم رفت بیرون و با یه اسپری برگشت. گفت اینجوری نمایشمون بیشتر طول میکشه. یه کم اسپری به کیرِ من زد و به مهدی گفت تو هم میخوای؟ مهدی گفت اینو باید قبل از اینکه بیایم تو میزدیم تا اثر کنه. مامان گفت میدونم ولی باز هم بهتر از هیچیه. یکم هم به کیر مهدی زد. مهدی گفت من که کاری نمیکنم به من چرا زدی؟ مامان گفت نه تو هم حداقل خودتو ارضا میکنی با نمایشِ ما. اسپری رو گذاشت رو سکو و اومد سمت من. برگشت سمت مهدی و گفت اگر میخوای بهتر ببینی باید بیای نزدیکمون وایستی که نمای بهتری داشته باشی. مهدی اومد وایستاد کنارمون گفت فعلاً یکم همدیگه رو بمالید.
مامان اومد کیر منو گرفت یکم مالید به شکمش، بعد برگشت لای کونشو باز کرد و گفت بذارش لای کونم ممه هامو بگیر. خندیدم گفتم چیو؟ مامان گفت کیرتو. میدونم کیره ولی میشه به کیرِ تو همون بگم دودول؟ اینجوری بیشتر دوست دارم. گفتم مگه من رو حرف تو حرف میزنم؟ هرچی دوست داری بگو. گفت آفرین پسر گلم، حالا دودولتو بذار لای کون مامان. صورتشو برگردونده بود به پشت. دید مهدی که کنارم وایساده داره میخنده. با خنده گفت زهرمار نخند من اینجوری دوست دارم بگم با اینکه از کیر تو بزرگتره. مهدی خندید گفت داشتیم؟ مامان گفت نه اصلاً من به اندازش کاری ندارم عزیزم شوخی میکنم، کیرت کوچیک نیست که بهت بربخوره. کیرمو گذاشتم لای کون مامان و پستوناشو گرفتم. مهدی رفت روبرو وایساد و با دقت به پستونای مامان که تو دست من بود زل زد. کیرش راست راست شده بود معلوم بود داره لذت میبره. مامان بهم گفت نوکِ ممه هامو بکش. مهدی گفت خشن دوست داشتی نمیدونستم؟ مامان جواب نداد. دستمو انداختم به کوسِ مامان دیدم خیسه. گفتم حال میده مامان؟ گفت آره خیلی، بعد برگشت از جلو کیر منو انداخت لای پاش و یکم مالید به کوسش. رفت نشست رو سکو گفت بیا کوسمو بخور. پاهاشو جمع کرد توی شکمش و کوسش و سوراخ کونش زد بیرون. رفتم از پایین یه لیس از سوراخ کونش زدم و رفتم سراغ کوسش. لبه های کوسشو باز کردم و زبونمو کشیدم لای کوسش. مامان داشت به خودش میپیچید. گفت از زیر انگشتتو بکن تو سوراخ کونم. دستمو بردم زیر و انگشتمو یواش یواش فرو کردم تو سوراخ کونِ مامان. یکم خوردم کوسشو تا ارضا شد. گفت برگرد. برگشتم منو خم کرد، لای کونمو باز کرد و از زیر کیرمو گرفت و شروع کرد مالیدن و زبونش رو میکشید رو سوراخ کونم. مهدی داشت از بغل نگاه میکرد گفت نازی خیلی شیطون بودیا نمیدونستم. مامان گفت تو قرار بود بگی چیکار کنیما. مهدی گفت خوب اینم مالیدنه دیگه. بیاید کف حموم. مامان دراز کشید کف حموم و پاهاشو کامل باز کرد. مهدی گفت خوب داداش شروع کن دیگه. گفتم به چی؟ مامان گفت میخواد بگه مامانتو بکن روش نمیشه. مهدی خندید گفت خوب سری اوله حالا سخت نگیر. نازی رو بکن خوبه؟ مامان گفت آهان این شد. سرشو یکم آورد بالا لای کوسشو باز کرد و گفت بکن پسرم. کیرمو یواش کردم تو کوس مامان، مامان گفت بخواب روم. من یکم اولش معذب بودم اما به روم نیاوردم. مهدی اومد بالا سرمون، مامان با خنده گفت دوست داری رفیقت داره زنتو میکنه؟ مهدی خندید گفت داشتیم؟ آره دوست دارم پسرت داره میکنتت. مامان نگاه کرد به من گفت پسر مگه ماست خوردی؟ یکم محکم تر خوابمون گرفتا. گفتم مامان خودت خواستیا. یکم کیرمو بردم عقب تر و دوباره کردم تا آخر تو کوسش. خیلی محکم نبود ولی تلمبه هام رو تند تر کردم. مامان به مهدی گفت بیا بشین بالای صورتم. مهدی اومد دوتا زانوشو گذاشت دو طرف گردن مامان و یکم رفت پایین. مامان لای کون مهدی رو باز کرد و شروع کرد لیس زدن. مهدی هم زل زده بود به کیر من و کوس مامان. یکم تلمبه زدم مامان گفت مهدی پاشو بشین رو سکو. مهدی رفت رو سکو نشست و مامان پاشد رفت به پشت نشست بغلش. گفت پاهامو بگیر باز کن نگه دار، با خنده گفت مواظب باش نندازیم زمین. مهدی پاهای مامانو گرفت تا جایی که باز میشد باز کرد، مامان گفت میلاد بیا بکن پسرم. رفتم کیرمو کردم داخل. مهدی صورتشو آورده بود کنارِ صورت مامان و داشت نگاه میکرد. اینکه مهدی پاهای مامانو واسم نگه داشته بود تا کوسش باز بشه و من بکنم برام خیلی هیجان انگیز بود. رفتم کیرمو دوباره کردم تو کوس مامان و یکم تلمبه زدم و یه دفعه تندترش کردم، مامان گفت داره میاد؟ گفتم آره. گفت آب دودول خوشگلتو بریز تو کوسم پسرم. منم آبمو با فشار ریختم تو کوس مامان. مهدی گفت خیلی باحال بود. حالا از پشت، مامان گفت تا آماده بشم دودول میلاد هم آماده میشه.
مامان کفِ حموم چهار دست و پا شد، مهدی گفت نه عزیزم وایسا، رفت از رختکن یه حوله آورد بذاره زیر زانوش. مامان گفت نه بده بذارم اینجا مرسی. حوله رو دولا کرد گذاشت و رفت پایین تر آرنجاشو گذاشت رو حوله، گفت خالا خوب شد، سوراخ کونمو انگشت کن پسرم. دستمو کشیدم لای کوس مامان که پر آب بود و کشیدمش رو سوراخ کونش. انگشت اشارۀ دست راستمو یواش یواش کردم تو. مامان هم با شیطنت داشت هی کونشو تکون میداد. یکم که باز شد کامل انگشتمو کردم تو. مامان گفت مهدی تو هم انگشتتو با میلاد باهم بکن تو سوراخ کونم. انگشتم رو کشیدم بیرون، انگشتای مهدی یکم کلفت تر بود. مهدی انگشت اشارۀ دست چپشو یواش کرد تو و تا آخر برد و نگه داشت. من هم از بغل یواش یواش انگشتمو فرو کردم تو سوراخ کون مامان. یه کم عقب جلو کردم تا باز شد. حالا دوتایی داشتیم انگشتمونو عقب جلو میکردیم، مامان همینطور که داشت ریز ناله میکرد سرشو چرخوند به پشت گفت پسرم دودولت آماده نشد؟ گفتم اسپری بی حسیه تازه اثر کرده انگار. گفت باشه تا آماده شه بیاید یکم کارای عجیب غریب کنیم. بعد برگشت سمت مهدی گفت میخوای یه چیز عجیب ببینی؟ مهدی گفت آره آره. مامان گفت میلاد پسرم پاشو انگشت شصت پاتو بکن تو سوراخ کونم. با خنده گفتم باشه. انگشتامونو کشیدیم بیرون، سوراخ کون مامان باز مونده بود، پا شدم با هزار بدبختی انگشت شصتِ پامو کردم تو کونِ مامان. مامان گفت آییی یواش، بعد با خنده گفت وحشی نگفتم پاتو بکنی تو کونم که. مهدی اونور داشت از خنده ریسه میرفت. گفت بذار منم امتحان کنم. مهدی هم امتحان کرد، بعد مامان پاشد اومد کیرمو گرفت به دهنش. کلاهکِ کیرمو با دندون گرفت و با خنده گفت راستش میکنی یا سر دودولتو گاز بگیرم بِکنم؟ وایسا یه کار کنم زود راست شه. کیر نیمه راستمو تا ته کرد تو دهنش، اومد زبون بزنه یهو انداخت بیرون شروع کرد سرفه کردن. گفت دودولت مثل ته خیار تلخ بود. گفتم بخاطر اسپریِ حتماً، مجبوری مگه. دراز کشید رو زمین و گفت بیا دودولتو بکش لای کوسم راست شه. رفتم رو مامان، لای کوسشو باز کرد کیرمو گذاشتم لای کوسش. بعد با دست لبه های کوسشو نزدیک کرد بهم و من عقب جلو کردم، چند ثانیه نگذشته بود که کیرم راست راست شد. مامان گفت آهان الان خوب شد. دوباره رفت و آرنجش و کونشو داد بالا. کیرمو گرفتم گذاشتم دم سوراخش و یه هل کوچیک دادم دیدم راحت میره تو. حالا هی کیرمو میکشیدم بیرون و دوباره میکردمش تو. مامان گفت مهدی نمیدونی، پسرم عاشق سوراخ کون مامانشه. مهدی کنارم بود دیدم شروع کرده داره جق میزنه. مامان نگاه کرد گفت بیار واست خیسش کنم. مهدی رفت جلو مامان کیر مهدی رو گرفت تو دهنش یکم عقب جلو کرد و مهدی اومد وایساد کنار من. مامان گفت مهدی همینطور که داری کیرتو میمالی از زیر یکم هم به کوس من برس. مهدی اومد نشست کنار مامان دستشو از زیر انداخت به کوس مامان و از اینطرف هم کیرشو میمالید. مامان گفت پسرم بزن در کونم با کف دست. یه چند تا با کف دست کوبیدم کون مامان مثل ژله میلرزید. مامان کوس و کونشو هی تکون میداد. من هم داشتم به شدت تلمبه میزدم. پنج دیقه یه بند تلمبه زدم مامان یه بار آبش آومده بود و داشت میرفت واسه بار دوم. یهو همین که مامان داشت ارضا میشد و سوراخ کونشو سفت کرد من با فشار بیشتر عقب جلو کردم و آبمو خالی کردم تو کون مامان. مامان با خنده گفت وای سوختم چقد داغه. مهدی هم آخراش بود. پا شد سر پا، مامان هنوز همونجوری رو زمین بود. مامان گفت عزیزم آبت داره میاد؟ مهدی گفت آره. مامان گفت بکن تو کونم تو هم آبتو خالی کن. مهدی اومد بالا سر مامان با یه فشار کیرشو تا ته کرد تو کونش و همونجا نگه داشت و آبشو خالی کرد. مامان خندید گفت روده هامو پر آب کردین عوضیا. مامان دوتا انگشتشو کرد تو سوراخ کونشو یکم از آب رو مالید به کوسش و شروع کرد به مالیدن. گفت وای آب پسرم و شوهرم قاطی شده باهم. یکم کوسشو مالید و ما هم از پشت تماشا میکردیم. وقتی داشت ارضا میشد گفتم مامان سوراخ کونت چقدر خوشگل باز و بسته میشه. مامان خندید گفت سوراخ کون تو هم خوشگل باز و بسته میشه. خندیدم گفتم مااماان این چی بود گفتی چندشم شد.مامان پاشد رفت دوشو باز کرد و گفت حالا باید منو بشورید. دراز کشید زیر دوش بین من و مهدی. لای کوسشو باز کرد، یه پستون مامان دست مهدی بود یکیش دست من. مامان گفت مهدی لای کوسمو بشور. مهدی دست انداخت لای کوس مامان رو یه دست کشید، بعد انگشتشو کرد داخل و دوباره کشید بیرون گفت تمیز شد. گفت بیاید جلو تر. چهار زانو نشستیم مامان به شکم دراز کشید یه پستونش رو کیر من بود و یه پستونش رو کیر مهدی. گفت میلاد پسرم تو هم سوراخ کونمو بشور. یکم کونشو آورد بالا. قشنگ تسلط نداشتم ولی با شصتِ دستِ راستم کردم تو سوراخ کونش. دیدم خیلی گشاد شده شصتمو در آوردم و دو انگشتی کردم تو کون مامان و تا اونجا که میشد آب کیرامونو کشیدم بیرون و شستم. بعد لای کونشو دست کشیدم و گفتم خوبه بقیش خیلی داخله باید بری دستشویی خالی کنی. مامان پا شد یه لب از من گرفت و یه لب از مهدی و گفت دستتون درد نکنه مردای من خیلی حال داد. خودمون رو آب کشیدیم و از حموم در اومدیم.. ادامه دارد...
If You Want to Dream' Take a Nap
If You Want to Success' Wake Up
ویرایش شده توسط: pichpichak
ارسالها: 61
#1,108
Posted: 25 Mar 2022 02:00
هنرمندان__قسمت 1__تخیلی__تریسام و اروتیک__سریالی
سلام خدمت دوستان عزیز. فقط این رو بگم که علاوه بر سکس انفرادی با مامان ، خود ارضایی و سکس انفرادی با افراد دیگر و تریسامی که یه شخصش مامان هست در این داستان وجود داره.
همچنین امیدوارم این قسمت اولش انقدر طبیعی تونسته باشم بنویسم که خاطرات رو به خوبی زنده کنه.
**********************************************
منو پیمان از کلاس اول ابتدایی تبدیل به دو تا داداش واسه هم شدیم. یعنی از یه رفاقت خیلی صمیمی هم بالاتر. باهم از دیوار راست هم بالا میرفتیم و از بچههای تخس و شر محله اندرزگو بودیم. یه جورایی ما دوتا بچه، کلاس محل رو یه تنه پایین میاوردیم. بیشتر شبیه به پایین شهریا بودیم انگار تا افادهایهای اونجا. آدمی توی محل نبود از ما شاکی نباشه. بابای من و بابای پیمان همش گردن کج جلوی اهالی و در و همسایه بودن. بابام هنرمند نقاش بود و به واسطه ارث پدریش توی همون جوونیش تونسه بود یه آموزشگاه خط و نقاشی دایر کنه. با 19 سال سنش شده بود موسس یه آموزشگاه. بابای پیمان هم استاد خوشنویسی بود و رفیق بابام از هنرستانش و پیش بابام کار میکرد. جفتشون دانشگاه آزاد میرفتن رشته نقاشی و سعیم کرده بودن که اکثر کلاساشون رو صبح تا ظهر یا نهایت تا 4 بردارن و عصرا بیان آموزشگاه. تا اینکه مامان مهتاب من و خاله نگار ( مامان پیمان ) که دوتا دختر خیلی خوشگل و خوش اندام 15 ساله بودن میان آموزشگاه و ثبت نام میکنن برای هم خوشنویسی و هم نقاشی. مامانم از همون بچگیش نقاشی انگار توی ژنش بوده و حالا فقط میخواست حرفهایتر و تخصصیتر یاد بگیره. اما نگار بیشتر برای اینکه همراه دوستش باشه و تنها نمونه میاد و ثبت نام میکنه. خب بابام که یه جوون پولدار و مغرور تا حدودی و تا حدی هم جذاب بوده و پدر پیمان هم که وضع مالیش برای زمان خودش به عنوان یه جوان ، متوسط بوده و دستش به دهنش میرسیده و جذابم بوده و بدک نبوده. هر دوتا دختر خیلی زود و در ابتدا عاشق بابام میشن. اما وقتی خاله نگار میفهمه که بابام بیشتر به مامانم علاقه داره ، کم کم عشوههاش رو واسه سعید(بابای پیمان) شروع میکنه و خیلی زودم به جواب میرسه. مامانم و خاله نگار توی 16 سالگیشون در یه شب نسبتا مجلل برای زمان خودش با این دو پسر ازدواج میکنن. ازدواجی با خرج تمام و کمال بابام. چون سعید گفتم وضعش بد نبوده اما دیگه پول خرید خونه و ماشین و گرفتن مجلس آنچنانی رو نداشته. واسه همین رفیق فابش که بابام بوده خرج عروسی و خرید ماشین رو کمکش میکنه تا خودش بتونه یه آپارتمان نقلی اما خوب توی اندرزگو البته به کمک پدر خودش و حتی یه مقداریش بابام بخره. به گفته مامانم ، با بابام زندگی عاشقونهای رو در ابتدا شروع میکنن. خاله هم طبق تعریفاش از زندگیش برای رفیقش که مامانم بوده ، زندگی خوبی رو شروع کرده بوده. باهم قرار میزارن که این دوتا دختر خوشگل بزارن توی یه تاریخی باهم حامله بشن. هر چند که هیچوقت برنامه ریزی کردن برای حاملگی و وضع حمل خیلی دقیق از آب در نمیاد. من در 28 دی 1376 و پیمان در 2 بهمن 1376 بدنیا اومدیم و از همون کودکی شدیم مثل دوتا داداش. مامان و خاله هم با اومدن به خونه شوهر و بعدم بچه دار شدنشون دست از درس خوندن برنداشتن و بعدم رفتن دانشگاه و مثل شوهراشون رشته نقاشی. هر دوشون تا فوق رو گرفتن و از همون لیسانسشون توی آموزشگاه بابام کار میکردن. بابا دیگه آموزشگاه رو سپرده بود دست مامانم کامل و خودش که دکتری رو گرفته بود توی دانشگاه آزاد استاد شده بود. اما سعید رفیقش به همون ارشد بسنده کرد و همون مربی آموزشگاه بودن بسش بود.
اما من و پیمان بعد از گذروندن سنین شیطنتهای کودکی که تا 10 سالگی تقریبا طول کشید ، افتادیم روی بازیهای کامپیوتری. با اینکه جفتمون کامپیوتر و سگا و ps2 رو توی خونه داشتیم و پدرشون رو در میاوردیم ، اما گیمنت رفتن که تازه هم پاش توی ایران باز شده بود یه حال دیگهای داشت. دوران مدرسه بعد تعطیل شدن مدرسه حداقل 2 ساعت و تابستونم بعد کلاسهای اجباری که مامان باباها میزاشتنمون ، بازم حداقل دوساعت و بعدم خونه با کنسولهایی که داشتیم. گیم نت و کافینتی که میرفتیم رو احسان یا همون مَنتوس اسی میچرخوند. یه پسر بچه پولدار تازه به دوران رسیده بود توی اندرزگو که مهندسی کامپیوتر رو تازه لیسانسش رو گرفته بود و خیلیم ادعاش میشد که سرش میشه. همه دستش مینداختن و بهش میگفتن منتوس اسی و خودشم خیلی لجش میگرفت. یکمم سر و گوشش میجنبید و چشمای هیزی داشت روی زنای اکثرا خوشتیپ اندرزگو. اما دوست دختر مثل بقیه هم سناش نداشت و من زمانی که چشم و گوشم باز شد فهمیدم که علتش اینه که گرایش فقط به میلفا داره و با دخترای جوون هم سنش حال نمیکنه انگار. واسه همین فقط چشمش دنبال زنای 40 به بالای محل بود. اما خب تخم اینم نداشت بهشون پیشنهاد بده. چون بابای خودشم ارتشی خشکی بود و اگه آبروش میرفت باباش از تخم به سقف دارش میزد. واسه همین شده بود جق زن حرفهای.
تا اینکه یه روز گرم تابستون بود و من و پیمان ظهر ساعت 3 تا 5:30 قرار بود بریم گیم نت اسی. طبق معمول فقط امیر حسین اونوقت ظهر که مگسم توی اون گرما پر نمیزد ، توی گیم نت بود و واسه خودش داشت بازی میکرد. یه بچه خیلی مثبت از یه پدر پاسدار حروم زاده. باباش مخالف کامپیوتر و کنسولای دیگه بازی بود و خونشون حکومت نظامی بود رسما. اما مامانش که انگار خودشم اسیر شوهر عقب مونده ذهنیش بود و دلش برای بچش میسوخت که هیچ تفریحی نداره ، ظهرا که باباش پادگان بود و داشت گه میخورد توی سپاه واسه خودش، تا 4 تقریبا میزاشتش بیاد بدبخت بازیش رو کنه. امیرحسین به شدت گوشه گیر بود و کاری به کار کسی نداشت از ترس باباش که نمیزاشتش آب بخوره حتی. کسیم کاریش نداشت. اون روز ساعت 4 که شد طبق معمول مامانش اومد دنبالش و بردش. بلافاصله بعد از رفتن امیر حسین و مامانش ، اسی پاشد در مغازه رو بست. خب کارش عجیب بود اما نه واسه ما دوتا که سرگرم بازی بودیم و بمب هم کنارمون میترکید حالیمون نبود و هدفونم روی گوشمون بود و صدایی رو نمیشنیدیم. شیشههای مغازه هم دودی بود و از بیرون هیچی معلوم نبود و انگار که بسته بود کاملا مغازه. خود اسی پای کامپیوتر نشسته بود و هدفونم روی گوشش بود. یه میز وسط مغازه بود که وسط میز یه تخته چوب گذاشته بود و میز دوقسمت شده بود. من اینطرف میز پشت سیستم بودم و پیمان هم اونطرف. من جای صندلیم شاید یه متر با اسی که پشت میز خودش بود فاصله داشت و اگه سرم رو به سمت چپ میکردم قطعا مانیتور کامپیوترش رو میدیدم.
من و پیمان یه مرحله از بازی رو تموم کردیم و منتظر بودیم تا مرحله بعد لود بشه. من همینجوری سرم رو چرخوندم بی هیچ منظوری و ناگهانی مانیتور اسی رو دیدم. یه زن لخت بود که روی یه مرد نشسته بود و بالا پایین میکرد روی مرده. برام جالب خیلی بود. تاحالا همچین چیزی ندیده بودم. پستونای زنه که بالا پایین میشد خیلی جالب بود برام. اسی اصلا حواسش نبود که من با لذت عجیبی خیره شدم به مانیتور. خودمم اصلا حواسم نبود که مرحله جدید بازی شروع شده. پیمان از جاش بلند شد تا از بالای تخته وسط میز نگام کنه ببینه چه غلطی دارم میکنم و چرا بازی نمیکنم.
پیمان: شاهین چه کار میکنی؟ چی رو نگاه میکنی؟ چرا مثل بچه آدم بازی نمیکنی بزغاله؟
من:هیس. هیچی نگو ببینم. بیا اینور.
پیمان: بیام چه کار؟ بچه بازیتو کن. میدونی لول چندیم؟
من: میگت بیا اینور!!!
پیمان اومد پیش من. من بدون حرفی آروم با انگشت اشارش کردم که مانیتور اسی رو نگاه کنه. اونم نگاه کرد و یه دفه کره خر با صدای بلند گفت ای چه باحاله زنه. اسی فهمید صداش رو و نگاشو به ما کرد.
اسی: چه کار میکنید شما دوتا؟
پیمان: خودت چی کار میکنی آقا احسان؟
اسی: به تو چه بچه پر رو؟
پیمان: باشه حالا چرا میخوای بزنی؟ داریم بازی میکنیم خب.
اسی: خب برو بشین روی صندلی خودت. چرا به سیستم من خیره شدین مثل وزغ؟
من: میخوایم با یه سیستم بازی کنیم.
اسی: هر جور دوست دارین. ولی بازی نمیکنید که. میگم چرا به سیستم من خیره شدین؟
پیمان: آخه خیلی باحاله این زنه توی فیلمه.
اسی: مگه تاحالا سوپر ندیدین؟
من: منظورت سوپرمنه؟
اسی: اول خندید و بعد گفت پاشید. پاشید وقتتون هم تمومه برید دیگه.
پیمان: بابا چته امروز آقا احسان؟ خب میگی سوپر ندیدین فکر کردیم سوپرمن منظورته. البته سوپر یعنی بزرگ و عالی. منظورت چیه سوپر ندیدین؟ یعنی بزرگ رو ندیدیم؟
اسی: ببند ببند. حالا برام میخواد بگه انگلیسی خیلی حالیش میشه. میگم وقتتون تمومه. برید دیگه.
پیمان: چی چی تمومه. هنوز نیم ساعت دیگه مونده.
اسی بقیه پولمون رو زود گذاشت روی میزش
اسی: اینم بقیه پولتون. برید دیگه. سیستما رو میخوام. یه کاری دارم برای دانشگام.
پیمان: این فیلمه واسه دانشگاته؟
اسی که فکر میکرد ما میدونیم سوپر یعنی چی و داریم دستش میندازیم از جاش بلند شد و پول رو داد به من و به زور از در مغازه پرتمون کرد بیرون. من در تمام مدت حرف زدنمون همش نگام به کیر باد کردش بود. من و پیمان توی مدرسه از بس دنبال دعوا راه انداختن با سال بالاییها و دنبال هم دویدن و اذیت کردن بودیم ، هرگز زنگای تفریح یه جا بند نبودیم تا توی دسته بچهها بریم و شاید چیزی از سکس و پورن و این چیزا بفهمیم و در این موضوعات دوتا خرف احمق بودیم. فقط کلمه کیر و کس رو فهمیده بودیم یعنی چی و فحشایی مثل کسکش و خارکسه و .... اونم واسه فحش و دعوا شنیده بودیم و اصلا معنیشون رو بلد نبودیم. خود من حتی از توی فیلمای هالیوودی که دیده بودم فکر میکردم مثلا بچه دار شدن اینجوریه که زن و مرده تا لب از هم میگیرن بچه دار میشن. فکر میکردم لب گرفتن از هم دلیل بچه دار شدنه. هیچی بلد نبودیم. البته من چند باری واسه دیدن صحنههای لب گرفتن و گاهیم توی خواب خصوصا دم صبحا کیرم شق کرده بود. اما نمیدونستم چرا و به چه علت و رومم نمیشد به مامان و بابا یا حتی پیمان که انقدر مثل داداش بودیم چیزی بگم. حتی گاهیم میترسیدم چرا اینجوری میشم. اما بازم روم نمیشد چیزی بگم که چرا اینجوری کیرم باد میکنه. چون از بچگی ترسونده بودنم اگه دست بزنی به دودولت خدا ازت قهر میکنه و پسریت رو ازت میگیره و دختر میشی و آبروت میره. همین ترسم پیمان داشت که همون روز فهمیدم انگار این ترس از هم فکری مامانامون باهم بود.
خلاصه وقتی انداختمون بیرون ، داشتیم با پیمان توی کوچه راه میرفتیم همینجوری.
پیمان: آشغال نزاشت ببینیم. خیلی باحال بود.
من: آره. خیلی سینههای زنه خوشگل تکون میخورد. میگم پیمان کیر اسی رو دیدی چه باد کرده بود؟
پیمان: نه متوجه نشدم. ولی خب مال منم باد کرده بود. مال تو چی؟
من: تازه داشت باد میکرد که انداختمون بیرون عوضی. میگم تو دلیل اینکه باد میکنه گاهی رو میدونی؟
پیمان: تو هم صبحا توی خواب یا وقتی زن خوشگلی توی فیلما میبینی باد میکنه؟
من: آره دقیقا منم همین موقعها باد میکنه اما چرا؟
پیمان: والا منم نمیدونم. رومم نمیشه از کسی بپرسم یا اصلا در این موارد با کسی حرف بزنم. حتی با تو هم روم نمیشد. نمیدونم حالا که دارم حر...
جفتمون زدیم زیر خنده.
من: بین خودمون باشه. از این به بعد بیا حرف بزنیم. حال میده حتی راجع به باد کردنشم حرف بزنیم. قبول داری؟
پیمان: میگم الآن مال تو هم باد کرده؟
من[با خنده و کمی خجالت]: آره یکم.
یه ساختمون رو داشتن میساختن و مدتی بود دست از کار واسه مسائل مالی کشیده بودن و نیمه کاره ولش کرده بودن.
پیمان: بیا بریم توی این ساختمونه بازی. از حالا بریم خونه چی کار.
من: باشه.
رفتیم داخلش. چه سکوتی حاکم بود اونجا. پیمان کلا از من پر رو تر و سر زبون دارتر بود.
پیمان: وایسا شاهین.
یه دفه شلوار و شرتش رو تا زیر زانوش کشید پایین. من از خجالت دست گرفتم جلوی چشمام.
من: بکش بالا بیتربیت.
شاهین: بابا چته تو. به خدا من به این نتیجه رسیدم اینکه مامانم میگه دست بزنی به کیرت خدا قهر میکنه و اینا همش دروغه. الکی ما رو ترسوندن. حالا چرا ترسوندن رو نمیدونم.
من یه دفه با تعجب دستم رو از صورتم برداشتم و گفتم عه تو هم اینجوری ترسوندن؟ مامانم به منم همینا رو گفته.
پیمان: عجیبتر شد پس. چرا ترس مشترک؟
من: شاید واقعا خدا قهر میکنه!!!
پیمان: به تو هم گفتن خدا قهر کنه پسریت رو ازت میگیره و دختر میشی؟
من: آره.
پیمان: لا اله الا الله. مگه میشه آخه؟ یعنی واقعا اینجوری میشه؟
من: یه چیزی بگمت بین خودمون میمونه؟
پیمان: مثل اینکه ما داداش هستیما. من میرم حرف داداش خودمو به کسی میگم به نظرت؟
من: والا تاحالا کمم منو خراب نکردی. ولی خب فعلا تو بهترین کسی هستی که دارم.
پیمان: خفه شو بابا. مثلا کی من تو رو خراب کردم؟من: هیچی حالا بگذریم. راستش میخواستم بگم من بعضی وقتا صبحا که کیرم باد میکنه بهش دست میزنم و فشارش میدم. خیلیم بهم حال میده. یه حال عجیب. نمیشه گفت چجوری. اما هیچ اتفاقی نیوفتاده.
پیمان[با خنده]: منم دقیقا همین کارو میکنم. تازه من خودمم میتونم بادش کنم کیرمو!!! راستی خیلی حرف چرتی زدیا. من آخه کی خرابت کردم؟
من: گفتم که لیخیال. حالا مسائل مهمتر دیگه داریم. حالا بگو ببینم چجوری؟؟؟!!!
پیمان:تو قول بده این بین خودمون باشه. مخصوصا نری به مامانت یا مامان من بگیا که بدبخت میشم.
من: ده لعنتی اگه روم میشد از مامان و بابای خودم میپرسیدم چرا باد میکنه؟
پیمان: والا چه جوری بگمت. میگم تو هم با دیدن زنای خوشگل کیرت باد میکنه؟
من: گاهی. ولی بیشتر وقتی صحنههای بوسیدن لب توی فیلما میبینم. اما خب اگه زنای توی فیلما هم خوشگل باشن گاهی آره شده که باد کنه.
پیمان: من بیشتر از تو. تازه من یه زن خوشگل دیگه هم هست که با دیدنش همش باد میکنه کیرم بی اراده.
من: کی؟
پیمان: مامانم. وقتی مخصوصا لباسای تنگ بپوشه یا تخت سینش باز باشه. مخصوصا تابستونا.
من: وای خاک تو سرت پیمان. بدبخت مامانته. گناه داره.
پیمان: گفتنمون دست به کیرتونم بزنید گناه داره و خدا قهر میکنه. گناه داشت؟ خودتم گفتی دست زدم و هیچ اتفاقی نیوفتاده. نمیدونم به چه دلیل ما رو ترسوندن اما اینو خوب میدونم ما رو از بزرگترین لذتا محروم کردن الکی. اصلا تو هم خاله مهتاب رو بهش نگاه کن. نه نگاه معمولیا. نمیدونم چه نگاهی. ولی مثل زن لخته که توی فیلم اسی داشتی نگاه میکردی و لذت میبردی. مثل اون نگاش کن. اگه بهترین لذت دنیا رو نبردی هر چی دلت خواست بهم بگو.
من: چی بگم. ولی به خدا گناه داره. من محاله بکنم این کارو.
پیمان: خود دانی خره. ولی بدون الکی خودتو محروم میکنی. به همون خدایی که میگی قسم همش بهمون دروغ تحویل دادن. اصلا نگا کن من شلوار و شرتم پا....
من: آره لطفا اینو بکش بالا. چیه کیر مسخرتو انداختی بیرون.
پیمان: خفه خون بگیر تو حرفم نپر. کیر خودت مسخرن مسخره. داشتم میگفتم مثلا من مامانم همیشه از بچگیم میگفت که یه موقع دودولت که حالا شده این شاکیر و توی عوضی میگیش مسخره رو نشون کسی ندی یا اگه کسی نشونت داد زودی از اونجا برو که خدا درجا چشماتو کور میکنه. یا اگه دست به مال کسی بزنی خدا دستتو درجا آتیش میزنه. خب الآن تو کور شدی؟ به تو هم گفتن اینا رو؟
من بدون اینکه جوابی بدمش دستم رو به سمت کیر پیمان دراز کردم و فقط انگشت زدم به سر کیرش و زود دستم رو جدا کردم و از ترسم سریع به دستم نگاه کردم.
من: آره به منم گفته مامان و همچنین بابام. ولی ولی....
پیمان هم بدون حرفی شلوار و شرتم رو تا سر زانوم کشید پایین و بی مقدمه و خیلی سریع کیر نیمه شقم رو گرفت کامل توی مشتش.
پیمان: بفرما. من که کامل لمسش کردم. دیدی هیچ اتفاقی نیوفتاد؟
من هم کیر پیمان رو کامل گرفتم توی مشتم. کیر من بزرگتر از پیمان بود.
پیمان: شاهین تو چه بادش کردی کیرتو. چجوری کردی انقدر لامصب؟
من: همیشه که باد میشه انقدری میشه. دست خودم نیست.
پیمان: بس که خارکسه کسکشی هستی.(تازه این فوحشا رو بدون اینکه بدونیم یعنی چی یاد گرفته بودیم و خوشمون میومد هی بگیم. فقط عقلمون میرسید جلو مامان و بابا نگیم)
من: تو همیشه همینقدری میشه؟
پیمان: آره. بزرگتر نمیتونم.
من: کاش من میدونستم چطوری مال من انقدر بزرگ میشه بهت میگفتم. ولی میگم یه چیزی!!!
پیمان: چی؟
من: میگم الآن کیرای همو گرفتیم قبول داری لذت داره؟
پیمان: دقیقا. اما سوال اصلی اینه که چرا تا پای یه لذت خاص و زیبا به میون میاد این کیره باد میکنه؟؟؟؟!!!!
من: آفرین زدی تو خال. میگم بیا این شلوار و شرت رو در بیار کامل.
پیمان: خب که چی؟
من: تو حالا کامل در بیار تا بهت بگم.
هر دو کامل درآوردیم و خیالمونم راحت بود که هیچ کسی نزدیک اون ساختمون نیمه کاره نمیاد. مخصوصا توی اون گرما و آفتاب ظهر.
پیمان: خب حالا چی؟ میخوای چه کار کنی؟
من: بیا خودمون این کیرا رو بررسی کنیم ببینم اصلا یعنی چی. اصلا چی هست واقعا. میدونی؟ من از بچگی که بهش میگفتم دودل تا الآن برام یه چیز عجیب بوده.
پیمان: آره واسه منم همینطور. موافقم. حالا که معلوم شد فقط مشتی دروغ دادن به خوردمون ، بیایم بررسیش کنیم خودمون. اینجا هم بهترین جا هست. من مال تو رو و تو هم مال منو زیر و بالا کن.
من: پس شلوارا رو بندازیم این گوشه دیواره روی بلوکای سیمانی تا بشینیم و کونامون روی این خاک و سنگا زخم نشه.
پیمان: ایول مخت خوب کار میکنهها.
پیمان تخمامو گرفت توی مشتش و بدجوری فشارش داد لعنتی.
من: آی آی لعنتی کسکش. چته خب. آروم.
خودم تخمامو گرفتم توی دستم و خم شدم از دردش. لعنتی بدجوری فشار داد.
پیمان: ببخشید شرمنده داداش. میخواستم ببینم تو هم اگه این توپا رو فشار بدی بدجور دردت میگیره؟ که دیدم دردت میگیره.
من: اسمش توپ نیست و تخمه یا خایه هم میگنش.
پیمان: از کجا میدونی؟
من: یه روز از علی و امین و محمد حسین و اون پسره امامی نیا ، اسمش رو یادم رفته ، فهمیدم.
پیمان: تف به شانس ما. کاش مدرسهها باز بود. هیچوقت دلم نمیخواست تا این حد که مدرسهها باز باشن. میرفتیم از اینا اطلاعات میگرفتیم. خارکسهها خیلی بلد بودن. واقعا خاک بر سرمون که همه همسنامون این چیزا رو بلدن ولی ما نه. یعنی من تا امروز به اینا میگفتم توپ زیر کیر. خاک تو سرم.
من: در اینکه خاک بر سرمون کنن که واقعا قبولت دارم. اما از من به تو نصیحت داداش هیچوقت این چیزا رو توی مدرسه و بین هم کلاسیا مطرح نکن. چون میرن پخش میکنن که فلانی اومده این چیزا رو پرسیده و کلا آبروت رو میبرن.
پیمان: اصلا چرا پرسیدن این چیزا زشته و آبرو بره؟
من: نمیدونم. مثلا قرار بود این کیر رو بررسی کنیما.
پیمان کله کیرم رو گرفت و با دوتا انگشتش یکم سوراخ کیرم رو باز کرد و توی سوراخ کیرم خیره شد.
پیمان: میگم شاهین تاحالا توی سوراخ کیرت رو نگاه کردی؟
من: نگاه کردم اما مگه چشه؟
پیمان: بیا مال منو ببین!!!
منم کله کیرش رو گرفتم و سوراخش رو باز کردم یکم.
من: خب مثل منه که. مال من مگه چشه؟
پیمان: هیچی. نگاه خیلی جالبهها. توی سوراخه دوتا سوراخ کوچیکتره انگار. یعنی ما که میشاشیم از هر دو سوراخه باهم میاد؟
من: آره جالبه دوتا سوراخ باهم توی یه سوراخ بزرگتره. اما من فکر نمیکنم از هر دوتاش باهم بیاد.
پیمان: چطور؟
من: من خودمم برام سوال بود این. یه بار که خونه تنها بودم ، خیلی شاشم میومد. رفتم کردم و به سرم رسید که ببینم واقعا از دوتاش میاد یا نه. رفتم حموم و نشستم کف زمین و به خودم فشار اوردم که دوباره بشاشم. خب چون تازه شاشیده بودم سختم بود و انقدر به خودم فشار آوردم که از زیرم عنم در اومد. بعد یه چند قطره شاش ازم خارج شد و خوب که دقت کردم از هر دوتا سوراخه نبود. از سوراخ بالاییش بود. اصلا اون پایینی انگار کیپ کیپ شده بود. پایینی به نظرم فقط وقتی کیرا باد میشه باز میشه. حالا چرا نمیدونم.
پیمان: داداش ما تا فردا صبحم بشینیم این کیرامون رو نگاه کنیم چیزی دستمون نمیاد انگار. فقط باد میکنه و یه حال عجیبی بهمون میده. از بچههای مدرسه هم که میگی نپرسیم.
من: نه اونا اصلا. ببین همه بچهها هم نمیدونن. فقط این چندتا کسکشن که میدونن. انگار یه چیز بدیه و خانوادهها به بچهاشون نمیگن. من به نظرم همین چندتا هم کامل نمیدونن. یه چیز دست و پا شکستست. من میگم باید بریم از کسایی بپرسیم که استاد این کارن.
پیمان: مثلا کی؟
من: اسی. به نظرم خیلی استاده توی این چیزا.
پیمان: صد سال سیاهم باشه من دیگه پامو نمیزارم پیش این کسکش. دیدی چجوری با تیپا انداختمون بیرون. مردک همه دستش میندازن بعد واسه ما آدم شده.
من: پس از کی بپرسیم. من هر جوریه باید همه چیز رو یاد بگیرم. دارم از کنجکاوی میمیرم.
پیمان: من که بهت گفتم عاشق مامانم هستم. از وقتی که همونجور خاص بهش نگاه میکنم و کیرم باد میشه ، روز به روز عاشقترش میشم. از طرفیم اکثر شبا با بابام از همون کارایی که توی فیلم اسی دیدی باهم میکنن و من دزدکی از کنار در اتاقشون نگاشون میکنم. راستش من این فیلم اسی اولین بار نبود برام حرکات زنه رو میدیدم. تا الآن هزار بار واقعیش رو دیدم. از تقریبا 5 سالگیم شاید. ولی الآن میفهمم از هم لذت میبردن و کشتی نمیگیرن. چون یه بار از بابام صبح سر صبحانه پرسیدم دیشب چرا روی مامان خوابیده بودی و روش کمرت بالا پایین میشد؟ کشتی میگرفتین؟ بابامم سرخ شد و گفت آره و بعدش رفت توی اتاق و کلی مامان رو زد و سرشم داد زد که چقدر گفتمت جنده خانوم صدای بلند نده. منم از اون شب دیگه فهمیدم نباید چیزی بگم و باید دزدکی نگاه کنم تا بابام مامان خوشگلم رو نزنه و فحشش نده. از کارای مامانم معلومه مثل این زنه توی فیلم اسی استاده. از طرفی مامانم هم خیلی مهربونه و من یاد ندارم گاهی بدجور سرم داد زده و همیشه هوامو داره. ازش میپرسم.
من: خره خیلی زشته خب.
پیمان: هیچم زشت نیست. اصلا ازش میپرسم چرا پرسیدن این سوالا میگید زشته؟ راستی تو هم شبا مامان و بابات از این کارای توی فیلم اسی که دیدی میکنن؟
من: تاحالا نگاه نکردم.
پیمان: حالا امشب برو دزدکی ببین. یه موقع تابلو بازی در نیاریا. برو ببین خیلی حال میده. درجا کیرت باد میشه. البته من مدتیه عصبی میشم بابا به مامان دست میزنه. حتی بوسیدن عادیشم توسط بابا عصبیم میکنه. دلم میخواد خودم مامان رو فقط بوس کنم و از این کارا باهاش کنم. مردی که راحت سر زنش داد میزنه و کتکش میزنه مرد نیست و عاشق زنشم نیست.
من: بابا تو دیگه خیلی داغونی میخوای این کارا رو با مامانت بکنی. به خدا گناهه. حالا من کی گفتمت.
پیمان: به خدا اگه از همی امشب با اون نگاه خاص که واقعا نمیتونم بگمت چجوری نگاه مامانت کنی میفهمی گناه نبوده و فقط یه ترس از گناه الکی داری و فقط یه لذت خاص رو میبری. پاشو پاشو جمع کن بریم.
توی راه ،
پیمان: من که امشب تا چشم بابام رو دور دیدم از مامانم میپرسم. تو چی؟
من: من نمیتونم. روم نمیشه. فکر نکنم بتونم. اصلا تو بپرس بعد بیا به منم بگو
پیمان: بس که خاک بر سر مفت خوری. اگه مامانم برام توضیح داد که حتما هم میده مرد نیستم اگه یک کلمه بگمت. خودت یکم دست بردار از مفت خوری و برو بپرس از مامانت.
من: برو بابا. فقط بهت میگم خجالت بکش میخوای این کارا رو با مامانت کنی.
خلاصه اومدم خونه. هنوز کلی مونده بود تا مامان و بابا بیان. یکی توی فکر این بودم که چرا تاحالا بابا مامان رو یه بوس عادیم نکرده جلوی من و تو این فکر که یعنی بپرسم از مامانم یا نه. اصلا من میتونم اینجوری که پیمان میگه به مامانم نگاه کنم یا نه؟ مامان خیلی خوشگل بود. تا وقتی که بیان من مثل دیوونهها به دیوار خیره شده بودم و همش این فکرا توی سرم بود و چهره زیبا و اندام سکسی مامان رو تصور میکردم و عجیب که حتی با تصورشم کیرم باد شده بود. پیش خودم میگفتم خاک تو سرت. تو که از پیمان بدتری. حالا باز اون واقعا با دیدن مامانش کیرش باد میشه. تو که .... چند ساعت فقط به دیوار خیره بودم و سرم داشت میترکید از همه جور فکر. حتی حمامم رفتم که مثلا یکم آروم بشم اما باز نشد و فرقی نکرد و زیر دوشم مثل دیوونهها بودم.
مامان و بابا بالاخره اومدن. بابا رفت حمام و مامانم رفت اول دست و صورتی شست توی دستشویی و بعد رفت توی آشپزخونه تا شام و همچنین بخشی از غذای فردا رو درست کنه. وقتی از دستشویی دراومد ، یه دامن نسبتا تنگ تا ساق پا و یه رکابی پوشید که بند سوتین پستهای رنگش از زیر بندای رکابیه معلوم بود. لباساش مثل همیشه بود. اما دید من نسبت به همیشه عوض شده بود. پیمان راست میگفت. چقدر وقتی مامانم رو با این نگاه خاص نگاه میکنم برام لذت داره. نگاهی که خودمم نمیتونم توصیفش کنم. مامان عجب بدنی داشت. چقدر اون کون برجستش توی دامن و ممیهای گردش توی رکابیش برام جذاب شده بود. کیرم رو حسابی شق یا به قول اون موقعهام باد کرده بود. دلم میخواست برم اون لبای کوچیکش رو بوس کنم مثل فیلما. انقدر بچه و همچنین احمق بودم که نمیدونستم به این حسی که دارم میگن شهوت و باید جلوش رو بگیرم. و الا صدمات جبران ناپذیری ممکنه به خانوادم وارد کنه. توی فکر بلند شدن از جام و رفتن و بوسهای زدن روی لب مامان بودم که خود مامان متوجه شد حدودا نیم ساعته حتی بدون پلک زدن بهش خیره شده.
مامان: چیه شاهین؟ توی فکری انگار؟ به کجا خیره شدی پسرم؟
من انگار کمی هول کردم. ترسیدم پیش خودم که نکنه چیزی از فکرای من فهمیده و بدبخت بشم؟ واسه همین با دستپاچگی خیلی تابلویی گفتم نه توی فکری نیستم مامان.
مامان: چرا تلویزیون روشن نمیکنی و نگاه کنی؟
من: هیچی نداره که واسه من جذاب باشه. بدتر حوصلم بیشتر سر میره باهاش.
مامان: برای امتحان زبان پسفردات و امتحان نقاشی فردا عصرت تمرین کردی یا فقط با پیمان داشتی بازی میکردی؟
من: نه مامان جان. هم تمرین کردیم هم بازی. شبم که تو و بابا میخواین سریال نگاه کنید ، من که خوشم نمیاد. میرم باز تمرین حل کنم.
مامان: آفرین پسر گلم. حواست حسابی جمع باشه. میخوام هم زبانت عالی بشه و هم نقاشیت مثل خودم و بابات. یه هنرمند درجه یک. منو پیش خانوم علیمردانی رو سفید کن.(مامان از وقتی شده بود رسما مدیر آموزشگاه دیگه کلاس درس بر نمیداشت.)
مامان داشت سالاد فردا رو حالا آماده میکرد و داشت کاهو و گوجه خورد میکرد. کاهو و گوجهها رو که روی تخته گذاشته بود و با دست راست داشت تند تند با کارد خوردشون میکرد ، ممیهای گردش از زیر اون رکابی تکونهای دلبرانهای میخوردن. توی دلم از دیدن این ممیا بد آشوبی به پا شده بود. از ممیهای اون زن توی فیلم اسی خوشگلتر بودن واقعا. مال اون زنه یکم شل بود. اما مال مامان به نظر خیلی سفت و گرد و کوچولو به نظر میومد. عقلم هم نمیرسید که اینا شاید چون توی سوتین هست محکم جا خوش کردن انقدر سفت به نظر میاد. دیگه نتونستم جلوی خودم رو بگیرم و بیکار بشینم. میخواستم پاشم برم بغلش کنم و یا لبش رو بوس کنم یا سرم رو بزارم روی ممیاش و بوسشون کنم. نمیدونستم که حالا هم که بزرگ شدم میشه سینه یه زن رو مک زد و خورد. فکر میکردم خوردن و مک زدن سینه فقط مال بچههاست. فقط میشه بوسشون کرد که اینم توی یه فیلم دیده بودم که مرده بالای سینه یه زن رو بوسید. من عاشق فیلمای اکشن بودم و ترسناک و برای ترسناکا هم اصلا نمیترسیدم و معمولا هم بدون دوبله و سانسور میدیدم. چون چند باری که خیلی کوچیک بودم یادمه چندتا فیلم دوبله دیدیم و انقدر سانسورش کرده بودن اصلا معلوم نبود چی به چیه. بابا و مامان و خود منم عاشق فیلم هستیم. من حتی از بچگیمم انقدری که اکشن و ترسناک دیدم کارتون یاد ندارم دیده باشم. بابام اگه صحنهای چیزی بود یه دکمه روی کنترلر تلویزیون میزد و یه صفحه سیاه میومد و صدا هم قطع میشد اما لب گرفتن رو همچین کاری نمیکرد. گاهیم از دستش در میرفت و من یه چیزای کمی میدیدم. اما هم حالیم نبود و هم اینکه خب توی فیلمای هالیوودی مگه چقدر میتونن نشون بدن. فوقش زنه بیوفته روی مرده و دوتا آه بکشه و همو بغل کنن و معمولا هم فضای فیلم یا سیاه میشه یا قرمز کمرنگ و زیاد چیزی واضح نیست جز برخی فیلما که اروتیک هست و ماهم مشتریش نبودیم. معمولا آخر هفتهها بابام از کلوپ فیلم میاورد و نگاه میکردیم.
بگذریم. پاشدم رفتم توی آشپزخونه به قصد بغل کردن مامان که کار عجیبی هم نبود و معمولا مامان رو بغل میکردم و اون بوسم میکرد. من خیلی کم پیش میومد بوسش کنم. چون روم نمیشد یه جورایی. هدفمم یا لبش بود که یکم برای خودمم بعید بود و فقط یه رویا بود و واقعا تخم نداشتم واسش یا بوسیدن ممیاش که حقیقیتر بود انگار. همون لحظه بابا در حمام رو باز کرد و حمامش تموم شده بود. من و پیمان حدودا یه هفته پیش توپ راگبی که من داشتم و سفت و محکم بود رو با شتاب و ناخواسته پرت کردیم و پرت شد توی شیشه پنجره همسایه و خورده بود توی تلویزونش و شکونده بودش و از ما خسارت گرفتن. هنوز جای کتکای بابا روی تنم بود و خیلی رابطه صمیمانهای با بابا این یه هفته اخیر نداشتم. طبیعتا تا بابا بره لباس تن کنه و سشواری بکشه میشد یه کارایی با مامان کرد. مثلا حتی یه بغل کردن ساده و مثل همیشه. اما همین صدای باز شدن در ، رشته افکار شیطانیم رو پاره کرد. مامان برگشت و دید من مثل روح سرگردان کف آشپزخونه وایسادم.
مامان: چیزی میخوای شاهین؟
من: من؟؟؟!!! عه....
مامان: نه پس من؟ خوبی تو شاهین؟
من: آره آره. یه لیوان آب میخواستم.
مامان: خب برو از توی یخچال شیشه آبت رو بردار. چرا سرگردان و هاج و واجی؟ میگم دوباره با پیمان خرابکاری کردین؟
من: نه به خدا مامان جون.
مامان؟ مطمئن باشم؟
من: آره به خدا. چرا دروغ بگم؟
مامان: اگه خرابکاری کردین بگو. قول میدم به بابات نگم. خودمون مامان و پسری حلش میکنیم.
من: نه به خدا. ما یک هفتست هیچ کاری نکردیم.
مامان: خیلی خب. شیشت رو بردار و آبت رو بخور.
مامان به خاطر کتک خوردن شدید من از بابا ، با بابا کم و بیش سرسنگین بود. بابا اومد و رفت نشست پای تلویزیون. منم که خیلی سمت بابا نمیرفتم ، رفتم توی اتاقم که مثلا یکم زبان تمرین کنم برای پس فردا که امتحان کوییزی بود. اما اصلا فکرم درست کار نمیکرد واسه درس خوندن. همش بدن مامان جلوی چشمم میومد که چقدر ناز بود و متعجب بودم که خدایا خب مامان که همون همیشگی بود. این لباساشم که دیده بودم قبلا تنش. پس چرا انقدر جذاب شده بود برام؟ یعنی همیشه انقدر خوشگل بود و من حالیم نبود؟
من قدرت تخیل و تجسم بالایی برای نقاشی داشتم. یه جوارایی اصلا نیاز به الگویی نداشتم از همون بچگی. مامان بعد شام درست کردن رفت حمام. توی حمام که بود سریع پاشدم و یه مداد سیاه و دفتر فیلی نقاشیم رو اوردم و مامان رو مثل اونوقتی که ایستاده بود و داشت سالاد درست میکرد ، پشت اوپن تجسمش کردم. اما جای کاهو خورد کردن ، جلوش دسته گل کشیدم و مثلا داشت گلا رو آب میداد. الآن که نگاه نقاشیه میکنم سیاه قلمه ، خیلی سادن اما برای اون موقع و اون سنم واقعا شاهکاری خلق کردم با دست و پنجولم. همینجور خیره شدم به نقاشی و کیرمم دوباره باد کرده بود. لعنتی حتی اون نقاش مسخره هم برام جذاب بود. دفتر نقاشی رو برداشتم و لبم رو چسبوندم به نقاشی مامان و حالا نبوس کی ببوس. لب نقاشیه و سینههای نقاشی رو بوسه بارون میکردم. مامان که از حمام در اومده بود ، صدام کرد برای شام. آخرین بوسه رو زدم به نقاشی و از اتاقم رفتم بیرون. تا اومدم روی صندلی میز غذاخوری بشینم ،
بابا: چرا لب و دماغت انقدر سیاه شده؟
من: داشتم سیاه قلم تمرین میکردم دستمم سیاه شده. دماغم خارش گرفت ، خاروندم سیاه شد.
مامان: پاشو عزیزم برو بشورش.
رفتم توی دستشویی تا بشورمش. توی آینه بالای روشویی خودمو دیدم. به خودم افتخار کردم که دروغ خوبی گفتم. تاحالا اینجوری دروغ هوشمندانه نگفته بودم. بعد شام دوباره رفتم توی اتاقم. مامان و بابا هم پای تلویزیون بودن و خیلیم باهم حرف نمیزدن. البته یه مدت نسبتا زیادی بود که باهم زیاد حرف نمیزدن. اما من این چیزا به تخمم بود و مشغول بازیگوشیهای خودم بودم. دوباره تصمیم به کشیدن مامان خوشگلم گرفتم. وقتی که برای بوسیدن سینش یا رویای مسخره لب گرفتن ازش رفتم توی آشپزخونه نیمرخم ایستاده بود و به خوبی قوس کمر و اون کون خوشگل و برجستش رو دیدم. پس مامان رو از نیم رخ کشیدم. این نقاشی به نظر خودم نسبت به اولی به اصل مامان خوشگلم نزدیکتر بود. هیچ حواسم نبود که ساعت از 1 هم گذشته. مثل اینکه بابا رفته بود خوابیده بود. چون فردا ساعت هشتش با یکی از دانشجوهاش قرار داشت روی پایان نامش کار کنه. مامان بدون در زدن ، در اتاق رو باز کرد. من دفتر نقاشیم رو مثل مانیتور به دیوار جلوی میزم تکیه داده بودم و محو نقاشی دومی بودم و کیرمم باد کرده بود حسابی. تا مامان در رو باز کرد من با سرعت باور نکردنی زود دفتر رو برداشتم و صفحش رو عوض کردم. قطعا مامان متوجه این دستپاچگی و هول شدن زیادم شده بود
مامان: چه کار میکردی شاهین؟
من: داشتم نقاشی که کشیده بودم رو از زوایای مختلف نگاه میکردم ببینم چطوره.
مامان[با حالت مشکوک و شبیه به بازجویی] : پس چرا تا من در رو باز کردم ، صفحش رو عوض کردی؟
من: چندتا نقاشی باهم کشیدم و همش رو دارم چک میکنم. تو که در رو باز کردی ، همزمان منم صفحه عوض کردم. جالب بود برای خودمم.( یه خنده ملویی کردم)
مامانم یه نیمچه خندهای زد روی لباش که یه جوراییمن حس تصنعی بودن از خندش گرفتم.
مامان: دیگه بسه. دیروقته. نمیخوای بخوابی؟
من: چرا دیگه تمومم. میگم که داشتم همش رو از زوایای مختلف نگاه میکردم. دیگه کشیدنم تمومه.
مامان: پس بیا کاراتو بکن و دیگه بخواب پسرم.
من رفتم دستشویی و مسواک زدم. بازم از خودم راضی بودم که خوب دروغی رو سر هم کردم. اما زهی خیال باطل. مامانا رو عمرا مثل باباها راحت بپیچونی. خصوصا که مامان از وقتی که اومده بود خونه متوجه حال خراب و آشفتگی من شده بود و حسابی شک کرده بود. از دستشویی اومدم بیرون و دیدم مامان همه چراغا رو خاموش کرده و چراغ خواب توی راهرو رو مثل همیشه روشن گذاشته. رفتم توی اتاقم و داشتم پتوم رو روی تختم صاف میکردم تا بخوابم که با همون نور چراغ خواب ، متوجه شدم انگار به دفتر نقاشیم دست خورده شده. من دفتر رو جوری ول کردم روی میز که فیل روی دفتر فیلیم معلوم بود و رو بود. اما حالا دفتره از اون وری شده بود. دفترم رو برداشتم و به سمت در اتاقم گرفتم که نور چراغ خواب بود و دفترم رو باز کردم و دیدم دوتا نقاشی که از مامان کشیدم نیستش و انگار کنده شده از دفتره. ریدم حسابی به خودم. خدایا چه گهی بخورم. چه خاکی توی سرم کنم. ای پیمان کسکش. همش تقصیر تو بود که به مامان خودم اینجوری نگاه کردم. خاک تو سر من که به حرف توی کسکش خاک بر سر گوش کردم. گریم گرفته بود شدید. رفتم زیر پتوم و سرم رو کردم توی بالشتم و گریه کردم. آرزو میکردم هرگز صبح نشه و با مامان رو در رو بشم. خاک تو سرت شاهین. روی مامان خودت؟ آخه نقاشیهای معمولی هم نبود. درجا هر کی میدیدش قصدم رو میفهمید چی بوده. چون من اولی که مامان مثلا داشت گل آب میداد ، روی تن پوشی که مثلا برش بود روی دوتا ممیش ، دوتا قلب کشیده بودم و اونی هم که نیم رخ بود ، روی رونش که سمت من بود مثلا یه قلب کشیده بودم.
خلاصه بعد کلی گریه کردن ، احساس کردم باز شاشم گرفته. پاشدم با بغض و هق هقی که داشتم پاشم برم دستشویی. توی راهرو که اومدم یه لحظه به در روی هم اتاق مامان و بابا نگاه کردم. همیشه اونا عادت داشتن در اتاقشون رو روی هم بزارن و من همیشه کامل باز بود. در اتاق من فقط وقتی داشتم درس میخوندم و نقاشی میکشیدم بسته بود کامل. دوباره حرفای چرت پیمان اومد توی سرم که گفت شبا اکثرا مامان و باباش کارای مثل فیلم اسی رو انجام میدن و دیدنش خیلی لذت بخشه و بهم گفت تو هم امشب نگاه کن. خیلی آروم در اتاقشون رو هول دادم و دیدم که دوتاشون کوناشون رو کردن به هم و مامان این گوشه تخت و بابا هم اون گوشه تخت گرفتن خوابیدن. مامان رو به روی در اتاقشون خوابیده بود. یعنی اگه بیدار بود منو کاملا میدید مثل وزغ دم در وایسادم. دوباره آروم در رو کشیدم تا روی هم بیاد. رفتم نشستم روی یه مبلی توی سالن و به فکر فرو رفتم که چرا مامان و بابای من مثل مامان و بابای پیمان نیستن؟ یعنی از اونشبی که بابا منو زد قهرن؟ اما نه اینا خیلی وقته انگار کم بهم حرف میزنن. من حالیم نبود. سعی میکردم تمام گذشته مثل یکی دوماه اخیر رو یادم بیارم. یه جورایی گند خودم یادم رفت و برام فقط سوال بود چرا مامان و بابای من مثل مال پیمان نیستن و یه جورایی خودم رو مقصر میدونستم. فکر میکردم سر زدن من توسط بابا بوده که مامان باهاش قهر کرده.
(پایان قسمت 1)
دوستان قسمت دوم بامداد جمعه آینده. تایک هفته دیگه شاد و سرزنده باشید و ایام به کام.
منتظر نظرات هستم حتما.
ویرایش شده توسط: Shayanfury
ارسالها: 14
#1,109
Posted: 30 Mar 2022 16:34
مامان نازنین و پسرک دردسر ساز (فصل دوم قسمت سوم)
یه روز که مغازه بودم و مغازه طبق معمول خلوت بود گوشیم زنگ خورد، وقتی برش داشتم دیدم مهدیه. سلام علیک کردیم و مهدی گفت میلاد داداش من واسه سه روز باید برم کیش برای یه قرارداد سرمایه گذاری. میخواستم شما هم بیاید ولی نازی مخالف بود و گفت الان فصل گرماست و اونجا اذیت میشه. اگه میتونی این چند روز مغاره رو زودتر ببند بیا تنها نباشه، منم یه ساعت دیگه باید دربیام از خونه، اگر چیزی خواستی بهم بگو برات بگیرم از اونجا. گفتم نه داداش دمت گرم ایشالا قرارداد برات پرسود باشه، منم یه چندتا کار دارم بعدش مغازه رو میبندم میرم خونه خیالت راحت. خداحافظی کردیم و قطع کردم. یکم تو مغازه جنسا رو جابجا کردم و مشتری هارو راه انداختم و ساعت 8 بستم رفتم خونه.
تو خونه با مامان نشستیم پای کامپیوتر و تو بغل همدیگه یه فیلم نگاه کردیم. روز بعدش هم اتفاق خاصی نیفتاد و گذشت.
روز دومی بود که مهدی خونه نبود و ساعت 8 مغازه رو بستم رفتم خونه. مامان گفت مهدی زنگ زده بود گفت میخواد چت کنه ولی من بلد نبودم. گفته ساعت 9 کامپیوترتو روشن کنی باهاش چت کنیم.
یکم مونده بود به 9 که کامپیوتر رو روشن کردم. اون زمان اینترنت اِی دی اِس اِل تازه اومده بود. یاهو مَسِنجر رو باز کردم و پنج دیقه به 9 بود که مهدی آنلاین شد. مامان رو صدا کردم و گفتم هرچی میخوای بگو بنویسم براش. مامان میگفت و من تایپ میکردم.
مامان: سلام عزیر دلم حالت خوبه؟ مریض که نشدی اونجا؟
مهدی: سلام عشقم خوبم نگران نباش پای تلفن هم همش نگران بودی.
مامان: آخه از اون روزی که ازدواج کردیم اولین باره اینقدر از همدیگه دوریم، نگرانت میشم خوب.
مهدی: نگران نباش عزیزم من حالم خوبه فدات شم. میلاد خوبه؟
مامان: آره خوبه سلام میرسونه، فکر کردی خودم دارم تایپ میکنم؟ من میگم میلاد مینویسه.
مهدی: اِهه داداش اونجایی؟ من فکر کردم فقط چتو باز کردی و نازی خودش داره تایپ میکنه.
من: داداش میخوای حرف خصوصی بزنی بگم خودش تایپ کنه، طول میکشه ولی میتونه.
مهدی: دمت گرم دیگه، مگه من چیز پنهون ازت دارم؟ چیزی به ذهنت نرسید بگیرم برات؟
من: نه مرسی. یادم بیفته میگم.
مامان داشت میخوند متنا رو. با خنده گفت باز شما دوتا افتادین باهم منو یادتون رفت؟
من: مهدی داداش خانومت ناراحت شد میگه مهدی منو یادش رفته.
مهدی: نازی جون عشقم من مگه میشه تورو یادم بره؟ همین الانش کلی خرید کردم واست نمیدونم چجوری بیامشون.
مامان: من دربارۀ خرید نمیگم، باز میلادو دیدی منو یادت رفت و داری با میلاد چت میکنی.
مهدی: حالا حسودی نکن خوشگلم پسرته دیگه. من از اون موقعی که اومدم اینجا همش تو فکر توئم. منتظرم کارم تموم شه سریع بیام پیشت.
مامان گفت میلاد میخوام یکم باهاش سکسی حرف بزنم اگه ناراحت میشی بذار خودم تایپ کنم. گفتم نه مامان بگو من مینویسم.
مامان: اِه پس به من هم فکر میکنی؟ چه فکری ناقلا؟
مهدی: آره عزیزم. دوری از تو برام سخته خوب. کاش تو هم میومدی.
مامان: خیلی سخته برات؟
مهدی: مگه میشه دوری از تو برام سخت نباشه. یه عکس بفرست ببینمت عزیزم. میلاد داداش زحمتشو میکشی؟
گوشیم رو آوردم و به مامان گفتم ژست بگیر یه عکس بگیرم. مامان با تاپ نشسته بود، با شیطنت تاپشو داد بالا و پستونای بزرگشو گرفت تو دستش و گفت بگیر. عکسو گرفتم و به مامان گفتم اذیتش نکن گناه داره بچه مردم. مامان گفت نترس اذیت نمیشه بفرست. با بلوتوث عکس رو انتقال دادم به کامپیوتر و فرستادم براش.
مهدی: ای جوونم. داشتیم نازی؟ الان نمیگی دوست دارم اونجا باشم؟ تو باز میلاد کنارته نامرد من چیکار کنم الان؟
مامان: فهمیدم به چی فکر میکردی عکسشو دادم ببینیشون. نترس بدون تو کاری نمیکنیم.
مهدی: نه عزیزم منظورم این نیست. من که گفتم مشکل ندارم. اصلاً حالا که خودت شروع کردی یه چندتا عکس دیگه بفرست خودمو خالی کنم.
مامان: چه عکسی میخوای هرچی میخوای بگو عکاسمون آمادست.
مهدی: حیف که سرعت نتم کمه فیلم باز نمیکنه وگرنه فیلم میخواستم. حالا هر مدل دوست داری بنداز. میلاد داداش تو هم همکاری کن.
منظورشو گرفتم. به مامان گفتم میدونی که چی میخواد. مامان گفت آره بیا لخت شیم.
لخت شدیم و دوربین گوشی رو گذاشتم رو 5 ثانیه.
عکس اول مامان پستون سمت راستشو گذاشت تو دهن من. عکس دوم مامان خم شد و لای کونش رو باز کرد و گفت میلاد انگشتتو بکن تو، انگشتم رو کردم تو کونش و عکس گرفتم. عکس بعدی مامان کیر منو گرفت به دهنش. عکس آخر مامان لای کوسش رو باز کرد و من کیرم رو گذاشتم روی رونش. عکسا رو واسه مهدی فرستادیم. از هیجان داشت سکته میکرد انگار.
مهدی: ای جونم. عجب عکسایی. نازی شیطون توکه دیوونم کردی. الانه که قید کارمو بزنم بکوبم بیام خونه.
مامان: خوشت اومد عشقم؟ نه دیگه بذار کارت تموم بشه بعد بیا. امشب حالا کارتو راه بنداز فردا شب میخوای بیای دیگه.
یکم چت کردیم و تقریبا یک ساعت گفتیم و خندیدیم. چت که تموم شد دیدم مامان رو تختم داره به کوسش دست میکشه. داشتم با لبخند نگاهش میکردم. مامان تا دید دارم نگاهش میکنم با خنده گفت زهرمار به چی میخندی؟ تحریک شدم خوب. گفتم میخوای برات بخورم؟ مامان گفت نه بیا اینجا حرف بزنیم.
رفتم رو تخت کنارش نشستم گفتم جونم مامان؟ گفت تو به مهدی حسودیت میشه؟ ناراحت میشی باهام سکسی حرف میزنه یا کاری میکنه؟ گفتم نه مامان جون چرا حسودیم بشه. اگر فقط خودش بود و من نمیتونستم شاید، ولی الان نه. من لذت بردن تورو میبینم لذت میبرم. از این که از زندگیت لذت ببری، از اینکه شاد باشی. اون مدت که افسرده شده بودی و میدونستم شاد نیستی و جلوی من خودتو شاد نشون میدی نمیدونی چقدر برام سخت بود. حتی وقتایی که اتفاق خوبی واسم میفتاد هم دوست نداشتم احساس شادی کنم چون تو ناراحت بودی. درسته مدت کمی بود ولی برای من یه عمر گذشت. یه لحظه نگاه کردم دیدم چشای مامان پر شده. از خودم بدم اومد که روزای بدشو یادش انداختم. اومدم جو رو عوض کنم. گفتم مامان راستی شب اولِ ازدواجتون چجوری بود با مهدی؟ قبلِ عروسی هم کاری کرده بودید؟
مامان گفت بچه پرو خودت داماد میشی میفهمی. گفتم بگو مامان میخوام بدونم. گفت آره قبلش دو سه بار بیرون بودیم باهم اومدیم خونه و سکس کردیم.
گفتم میشه بار اولشو تعریف کنی؟ مامان با تعجب یه نگاهی بهم کرد و گفت یعنی واقعاً دوست داری بدونی؟ راستی اگه جلوی تو کاری باهام بکنه بدت میاد؟ گفتم نه مامان جون چرا بدم بیاد مگه کار خلاف میکنی؟ شوهرته دیگه. مامان زد زیر خنده گفت ذلیل مرده خوب اینو زودتر بگو دیگه. مهدی بدبخت حسرت اینو میخورد که من یه بار تو سکس آه و ناله کنم. ولی هربار میگفت میگفتم میلاد میشنوه ناراحت میشه. یه بار هم میخواست خودش ازت بپرسه نذاشتم گفتم شاید عصبانیت میکنه که صدای لذت بردن منو زیر یکی دیگه بشنوی.
گفتم نه مامان خوشگلم اولاً که مهدی یکی دیگه نیست و شوهرته. دوماً من خوشحال هم هستم که لذت میبری. خوب حالا بگو ببینم چیکارا میکردید؟
مامان با یه لبخند شیطنت آمیز گفت میلاد ممه میخوری؟ منظورشو فهمیدم. دراز کشیدم پستونشو گرفتم به دندونم گفتم بگو مامان گوشم با توئه.
مامان گفت اولین بار که حرفشو زد خیلی استرس داشت. من هم اون موقع دیگه با تو سکس نمیکردم. یکم عذاب وجدان میگرفتم و احساس میکردم که دارم بهش خیانت میکنم. خلاصه تو رستوران نشسته بودیم و ناهار میخوردیم، دیدم هی نگاهش به ممه هامه و داره براندازشون میکنه. بنده خدا اونقدر مؤدب بود نمیتونست حرفشو بزنه. تو ماشین که بودیم یهو گفت نازی عزیزم یه چیزی بپرسم ناراحت نمیشی؟ منم گفتم نه بگو. گفت سینه هات اذیتت نمیکنه؟ گفتم نه چطور؟ هول شد گفت ناراحت شدی؟ ببخشید. گفتم نه عزیزم چرا ناراحت بشم؟ راستش بعضی اوقات اونقدر که با ادب بود معذب میشدم. خیلی روش کار کردم که حالا شده این. خلاصه سر حرفو خودم باز کردم و گفتم سینه بزرگ دوست نداری؟ با دستپاچگی گفت چرا اتفاقاً خیلی دوست دارم. دید دارم نگاهش میکنم گفت البته فقط مال تورو. منم خندیدم گفتم مال تورو چیه؟ سینه هامو یا جای دیگه رو منظورته؟ انگار نه انگار که این بشر قبلاً زن داشته یا قبلاً تجربه داشته. اونجا فهمیدم که بعد زن قبلیش اولین نفری که سراغش اومده من بودم. دوباره با دستپاچگی گفت نه منظورم همون سینه هات بود. ولی ندیدمشون که. گفتم چی؟ خواست بزنه زیر حرفش و گفت هیچی. گفتم دوست داری ببینیشون؟ کار بدی نیست ک ما نامزدیم، اگه بخوای میتونی. آب دهنشو قورت داد و گفت آره میخوام. گفتم بریم خونت.
بعد از اینکه رفتم خونش گفتم اول بذار یه دوش بگیرم بیام. برای اولین بار رفتم حمومش و یه دوش گرفتم. اومدم دیدم مثل بچه مدرسه ای ها که نشستن تو اتاق مدیر، نشسته و منتظره. اومدم بیرون گفتم لباستو عوض نکردی؟ گفت نه راحتم. گفتم من ناراحتم برو عوضشون کن و بیا. رفت تو اتاق و لباسشو عوض کرد و اومد. من هم تو این فاصله تاپمو در آروده بودم و با سوتین نشسته بودم. همین که منو دید خشکش زد و نشست رو کاناپه. رفتم کنارش نشستم، پشتم رو بهش کردم و گفتم بازش کن. با دست لرزون و نوک انگشتای یخ زده بند سوتینم رو باز کرد. وقتی برگشتم سمتش چشماش قفل شد روی ممه هام. میلاد نمیدونی چجوری زل زده بود به ممه هام. دوبار گفتم مهدی مهدی. یهو تو صورتم نگاه کرد گفت وای نازی باورم نمیشه چقدر بزرگ و گرد و قلمبه و خوشگلن. بهش گفتم مثل اینکه یَخِت داره آب میشه تازه. لبخند زد گفت میشه بخورمش؟ دستامو انداختم زیر ممه هام و گرفتمشون جلو صورتش گفتم مال خودتن عزیزم. با ولع داشت ممه هامو میخورد و من هم دستمو گذاشته بودم رو سرش و موهاشو ناز میکردم. بعد دستاشو آورد پهلوهامو گرفت. اونقدر حشری شده بودم که دوست داشتم زودتر شلوارمو دربیاره. سرشو آورد بالا یه نگاه تو چشمای خمارم کرد و گفت عزیزم میشه شلوارتو در بیارم؟ منی که چند دقیقه پیش میخواستم اینکار رو بکنم خواستم یکم براش ناز کنم. به شوخی گفتم وایی خدا مرگم بده مگه میخوای چیکار کنی مهدی؟ نشست رو بروم گفت نازی عزیزم من خیلی وقته که این حس رو نداشتم و فکرش رو هم نمیکردم که یه روزی دوباره میتونم این حس رو تجربه کنم. فقط میخوام پایین تنه عشقمو ببینم اگه راضی نبودی کاری نمیکنیم. گفتم خوبه پس شهوتی شدنی مراعات ادبو نمیکنی. من داشتم لبخند میزدم و حرفم شوخی بود، ولی چون مهدی سرش پایین بود لبخندمو ندید و ناراحت شد. سرشو آوردم بالا گفتم عزیزم شوخی کردم اصلاً تو اونقدر با من با ادب و احترام زیادی صحبت میکنی که من معذب میشم. اینجوریتو بیشتر دوست دارم. یه لب ازش گرفتم و گفتم خودت درش بیار. هنوز رو کاناپه نشسته بود. رفتم جلوش، دکمه و زیپ شلوارم رو باز کرد و یه نگاه تو چشمام کرد و شلورم رو پایین کشید. جلوی شورت صورتیم یکم خیس شده بود از شهوت. شلوار رو از پام در آوردم و برگشتم پشتم رو کردم بهش. وقتی شورتم رو پایین میکشید دستم رو گذاشتم رو دستش و همراهیش کردم. کون بزرگمو که دید یه بوس از سمت چپ کونم کرد و برم گردوند. دستم رو کوسم بود. کوسمو تازه برق انداخته بودم. دستمو که برداشتم تا کوس سرخ و سفید و براقمو دید آب از لب و لوچَش راه افتاد و گفت اجازه هست؟ با سر تأیید کردم و گرفتمش جلو صورتش. زبونشو طوری لای قاچ کوسم میکشید که یه دقیقه نشده ارضا شدم. بهش گفتم منم میخوام ببینمش.پاشد و پیراهنشو در آوردم. شلوار خونگیش رو گرفتم کشیدم پایین. شورتشو خودش در آورد و کیرش افتاد بیرون. همین که دیدمش قالب دودول تو اومد تو ذهنم و ناخودآگاه داشتم با مال تو مقایسش میکردم. یکم از مال تو کوچیکتر بود ولی اندازش بد نبود، راستی خودت دیدیش دیگه چی دارم میگم. خلاصه من هم گرفتم دستم و کردمش تو دهنم و یکم براش خوردم. در حال خوردن کیرش بودم که گفت نازی عزیزم تصمیمتو گرفتی؟ اگه میخوای کاری بکنیم دیگه نخورش، با زور نگهش داشتم. تو چشماش نگاه کردم و گفتم آره. رفتم دراز کشیدم به پشت روی زمین. اومد و برای اولین بار کیرشو خیلی یواش کرد تو کوسم. با اینکه میگفت بازور نگهش داشته ولی خوب دَووم آورد و تونست یه بار دیگه ارضام کنه. دفعه اولمون بود و زیاد رومون تو روی هم باز نشده بود که کارای دیگه ای بکنیم، همین بود پسرم حالا راضی شدی؟
محوِ گوش دادن به حرفای مامان بودم و کلِ پستوناش از آب دهنم خیس بود. مامان گفت ممه هامو کبود کردی. دست انداخت به کیرم گفت ناکس دودولت هم که مثل سنگ شده مثل اینکه خیلی خوشت اومده ها. یه دست لای قاچِ کوسش کشیدم و با خنده گفتم خودتم کم از من نداری. مامان گفت بیا روم برگرد بخورمش. حالت 69 گرفتیم مامان شروع کرد به لیس زدن تخمام و کیرمو تو دستش تکون میداد. من هم شروع کردم کوس پف کردشو لیسیدن. مامان یواش یواش کیرمو میبرد تا ته حلقش و بعد از چند ثانیه میکشید بیرون. من هم از دو طرف دستمو انداخته بودم پایین و با سوراخ کونش بازی میکردم تا ارضا شد. سرمو گذاشتم رو کوسش و مامان حرکتش رو تند تر کرد و نگه داشت تا آب کیرم کامل تو دهنش تخلیه شد و قورتش داد. دوباره مثل قدیم رفتیم خودمون رو آب کشیدیم.
روز بعدش ساعت 11 شب بود که مهدی اومد. . تا از در اومد داخل مامان رفت پرید تو بغلش و از هم لب گرفتن. مهدی چمدونشو گذاشت تو اتاق و اومد، مامان چای ریخت آورد نشستیم خوردن. مهدی گفت آخر نگفتی چی بگیرم برات خودم برات کتونی گرفتم پات کن ببین اندازست؟ منم گفتم دمت گرم داداش همین که بفکر بودی یه دنیاست. مامان گفت واسه من چی گرفتی؟ رفت چمدونو آورد باز کرد من کتونیمو پا زدم اندازه بود. واسه مامان یه سری لباس خونه و دوتا لباس مجلسی گرفته بود و یه نایسر دایسر که تازه در اومده بود. مامان لباس خونه هاشو تن کرد و اومد. یه تاپ نیم تنه با یه دامن لی مثل شورتک. مامان گفت عزیزم خسته ای میخوای بریم بخوابیم؟ مهدی گفت نه دلم نمیاد بخوابم فعلاً بیاید یه فیلم ببینیم فعلاً.
رفتیم نشستیم جلوی ال سی دی، تکیه دادیم به پشت کاناپه و داشتیم فیلم میدیدیم. مامان بین من و مهدی نشسته بود و پاهاشو دراز کرده بود. دیدم سرشو به جای خشک تکیه داده دست چپمو گذاشتم زیر سرش. دامن مامان اندازه شورتک بود و روناش داشت برق میزد، پستونشم چسبیده بود به پهلوم. دست راستمو گرفت و گذاشت رو رونش. دستشو هی میکشید رو شکم سفیدش. آخرای فیلم بود که احساس کردم مامان خیلی شهوتی شده ولی به روی خودم نیاوردم. دست منو گرفته بود و میکشید رو رونش. تا نزدیکای شورتش. مهدی نگاه کرد گفت شیطونا چکار دارید میکنید؟ مامان یه نگاه ملوس به مهدی کرد و گفت باهات قهرم. مهدی گفت وای چرا عزیزم چیکار کردم مگه؟ مامان گفت من بهت میگم خسته ای بریم بخوابیم میگی نه نمیخوابم، تو اصلاً دلت واسه من تنگ نشده؟ مهدی صورت مامانو گرفت یه ماچ از لبش کرد گفت ببخشید عزیزم اونقدر از دیدنت خوشحال بودم منظورتو نگرفتم. مامان برگشت یه لب از من گرفت و رفت تو اتاق. یکم بعدش دیدم صدای ناله مامان داره میاد. داد میزد میگفت امشب باید سه بار ارضام کنی واسه سه روزی که نبودی. میخواستم برم تو اتاقم که دیدم مهدی با شورت از اتاق در اومد و رفت آشپزخونه آب بخوره. گفت میلاد تو نمیای؟ من تکی از پس نازی بر نمیام امشب. گفتم نه داداش منم میرم بخوابم. مامان از تو اتاق گفت حالا ناز نکن دیگه توهم. فهمیدم هماهنگ شدست. گفتم باشه من که از خدامه.
رفتم داخل دیدم مامان لخت به کمر رو تخت دراز کشیده. گفت زود لخت شو بیا. لباسامو کندم رفتم رو تخت، مهدی هم شورتشو در آورد و اومد. مامان اومد کیر منو گرفت و به مهدی هم گفت بیا اینجا. اول یکم کیر منو لیسید و تا کلاهک کرد تو دهنش. بعد کیر مهدی رو گرفت و یکم کرد تو دهنش و شروع کرد تخمای منو ماساژ دادن. بعد یکم برام ساک زد و گفت دراز بکش. پشتشو کرد به من و نشست رو کیرم. کوسش خیلی خیس بود. با دستش لای کونشو باز کرد و گفت مهدی عزیزم سوراخ کونمو آماده کن میخوام امشب دوتایی کاری کنید نتونم راه برم دیگه. مهدی از رو میز آرایش یه کِرِم برداشت و یکم زد به سوراخ مامان و شروع کرد به انگشت کردن. مامان داشت با صدای بلند ناله میکرد. میگفت قربون دودولِت برم میلاد، کوسِ مامانی رو کامل پُر کرده، کلاهکشو قشنگ دارم تو کوسم حس میکنم. یجور بکن که از دهنم بزنه بیرون. خندیدم گفتم مگه دسته بیله. مامان گفت آره دسته بیله لعنتی، خیلی خوبه همینجوری بکن. مهدی داشت با دوتا انگشت کونِ مامانو باز میکرد. مامان داشت ارضا میشد برگشت محکم شونه مهدی رو گرفت و شروع کرد به لرزیدن. داد زد مهدی صبر نکن کونمو انگشت کن همونجوری. لرزیدنش که تموم شد بلند شد و کیرم از کوسش در اومد بیرون. گفت تو پاشو مهدی دراز بکشه. مهدی دراز کشید و مامان رفت نشست رو کیر مهدی و موهای سینه مهدی رو نوازش میکرد. گفت پسرم بیا دودولتو از پشت بکن تو.کیرمو گذاشتم سرِ سوراخ کونِ مامان و یکم هول دادم، تا کلاهک راحت رفت تو، مامان گفت یکم نگهش دار بعد آروم آروم بکن تو. یکم گذشت شروع کردم یواش یواش فرستادمش داخل. مامان گفت تلمبه بزن پسرم. یکم که تلمبه زدم و سوراخش نرم شد مهدی هم از پایین شروع کرد. مامان داشت دیوونه میشد از شهوت، میگفت محکم تر بکنید خیلی حال میده، پسرم و شوهرم دوتایی دارن جرم میدن، جوری بکنید نفس نمونه برام. ما هم داشتیم تلمبه میزدیم، یکم بعدش مامان ارضا شد و لرزید. گفت جاتونو عوض کنید. من رفتم زیر و مهدی رفت از پشت بکنه. دیگه ریتمش دستمون اومده بود، مامان داشت بازم به خودش میپیچید و نوک سینه های منو نیشگون میگرفت. یکم بیشتر خم شد روم و کامل پستوناش رو سینم بود. گفت پستونامو گاز بگیر میلاد. پستوناش خیلی سنگین بودن. گرفتم یکم کشیدمش بالا و هرکدوم از پستوناشو با دو دست میگرفتم و نوکشو یواش گاز میگرفتم تا مامانم دوباره ارضا شد و دراز کشید روم. حالش که جا اومد به پشت دراز کشید رو تخت گفت دودولتو بیار بذار لای ممه هام آبت بیاد پسرم. رفتم رو مامان و کیرمو گذاشتم لای پستوناش، مامان از دو طرف پستوناشو به هم فشار میداد، طوری که فقط سرِ کیرم از بالا دیده میشد. مهدی هم وایساده بود تا نوبتش برسه. چندبار عقب جلو کردم و آبمو با فشار پاشیدم رو گلو و لایِ پستونای مامان. از رو مامان بلند شدم و دستمال کاغذی رو برداشتم و پستونا و گلوی مامانو پاک کردم و یه لب ازش گرفتم. مامان به مهدی گفت تو برعکس بیا عزیزم. مهدی که منظور مامان رو فهمید کونشو گذاشت رو دهن مامان و کیرش رو از بالا کرد لای پستوناش. دستِ مامان رو کونِ مهدی بود. مهدی گفت نازی عزیزم پستوناتو فشار نمیدی بهَم؟ مامان صورتشو آورد کنار گفت ببخشید عزیزم دستم نمیرسه خودت زحمتشو بکش. مهدی خودش پستونای مامانو گرفت از دوطرف فشار میداد به کیرش و بعد از چند بار عقب جلو کردن مهدی هم آبشو با فشار پاچید رو شکم و کوسِ مامان. دستمال رو دادام پاکش کرد. مامان بلند شد و ملافه تخت رو با لباسای هر سه تامون انداخت تو لباسشویی و گفت بریم حموم.
هر یکی دو روز یه بار مامان رو دو نفری میکردیم. بعضی اوقات هم فرصت پیش میومد و تکی میکردیمش و از زندگیمون خیلی راضی بودیم. تا اینکه من با تینا آشنا شدم و تو سن 22 سالگی عقد کردیم. بعد از اون مامان دیگه نذاشت کاری بکنم باهاش. گفت بهش خیانت نکن ولی اگه روزی خودش فهمید و مشکل نداشت میتونیم دوباره سکس کنیم. منظورش این بود که بعد از ازدواج میتونم بهش بگم ولی خودم راهی به ذهنم نمیرسید که حرفشو پیش بکشم. پایان.
قسمت قبلی
If You Want to Dream' Take a Nap
If You Want to Success' Wake Up
ویرایش شده توسط: pichpichak