ارسالها: 102
#151
Posted: 2 Nov 2021 20:07
و
غزل شماره ۱۱ که به اشعار مداحی دستبرد ادبی زده
ویرایش شده توسط: Petershado
ارسالها: 717
#152
Posted: 30 Mar 2022 17:02
ﺯﻧﯽ ﺯﯾﺒﺎ ﺷﺒﯽ ﺁﻣﺪ ﺳﺮﺍﻏﻢ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺖ
ﺑﺎ ﺩﻭ ﺩﺳﺖ ﻧﺎﺯﻧﻴﻨﺶ ﺑﺎﺯﻭﺍﻧﻢ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺖ
ﺩﺍﻣﻨﺶ ﺭﺍ ﺩﺍﺩ ﺑﺎﻻ ﺗﺎ ﻛﻪ ﺑﻨﻤﺎﻳﺪ ﺳﺨﻦ
ﻣﻨﻈﺮﯼ ﺍﺯ ﺩﺭﮔﻪ ﻓﺮﺩﻭﺱ ﺍﻧﺪﺍﻣﺶ ﺑﻪ ﻣﻦ
ﮔﻔﺖ: ﺑﻨﮕﺮ ﻧﯿﮏ، ﺑﺎﻏﯽ ﭘﺮ ﮔﻞ ﺍﺳﺖ
ﻟﻴﮏ ﻛﻤﺒﻮﺩﯼ ﻛﻪ ﺩﺍﺭﺩ ﺑﻠﺒﻞ ﺍﺳﺖ
ﺑﻠﺒﻠﻢ ﺭﺍ ﻛﺮﺩﻡ ﺁﺯﺍﺩ ﺍﺯ ﻗﻔﺲ ﺍﺯ ﺑﻬﺮ ﺍﻭ
ﺑﺎ ﻟﻄﺎﻓﺖ ﻛﺮﺩﻡ ﺍﻧﺪﺭ ﺑﺎﻍ ﺯﯾﺒﺎﯾﺶ ﻓﺮﻭ
ﺑﻠﺒﻠﻢ ﺭﺍ ﭼﻮﻥ ﺧﻮﺵ ﺁﻣﺪ ﺍﺯ ﺩﺭﻭﻥ ﺑﺎﻍ ﺍﻭ
ﺭﻓﺖ ﻭ ﺁﻣﺪ ﺑﺎﺭﻫﺎ ﺗﺎ ﺍﻧﺘﻬﺎﯼ ﺁﺭﺯﻭ
ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺭﺣﻤﺖ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺑﺎﺭﯾﺪﻥ ﮔﺮﻓﺖ
ﺑﻠﺒﻞ ﻣﺸﺘﺎﻕ ﻣﻦ ﻫﻢ ﺣﺲ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪﻥ ﮔﺮﻓﺖ
بنده پیر خراباتم که لطفش دایم است
ور نه لطف شیخ و زاهد گاه هست و گاه نیست
ارسالها: 717
#153
Posted: 31 Mar 2022 13:34
حسنی نگو بلا بگو
كس كش كسكشا بگو
نه عاطفه نه راحله نه هایده نه مائده
هیشكی محلش نمیذاشت
تنها توی اتاقش كیرشو میكرد تو بالش
باباش میگفت پدرسگ،
كی به تو كس میده؟ سگ؟؟
نه نمیده نه نمیده
گل پری جون كون طلا
ویراژ میرفت تو كوچه ها
گل پری جون كونتو میدی نگاه كنم؟
لپاشو از هم وا كنم؟
نه كه نمیدم
چرا نمیدی؟
كون به این قشنگی، کس به این تنگی
واسه اونیه كه هلند باشه
ماشینش شاسی بلند باشه
نه به توی بچه كونی
كه مفت بدن گرونی
نه پول داری نه زور داری نه هیكل و دودول داری
جقی، بد قواره
كس ننت میخاره؟
حسنی صبحش با شق درد
از تو خونه شون شدش در
گفت نه، ازون روزاشه
میكنم هر كی باشه
دید سر كوچه ویبره
پیر زنی داره میره
سرشو گرفت خوابوندش
از كس و كون گایوندش
پیر زنه با خوشالی
حسنی روهی میمالید
میگفت كه خیر ببینی
بكن كس قدیمی
این جووناش اوضا دارن
هزار قرو ادا دارن
هر وقت گرفتی شق درد
به من بزن یه تك زنگ
بپر بیا تو خونم
كیرتو بكن تو كونم
بنده پیر خراباتم که لطفش دایم است
ور نه لطف شیخ و زاهد گاه هست و گاه نیست
ارسالها: 717
#154
Posted: 31 Mar 2022 13:35
آمدی کیرم به ماتحتت ولی حالا چرا؟!
کونگشاد اکنون که من رفتم به عمق گا چرا؟!
جق زدم آن سان که بینایی ز چشمانم برفت
شومبولم را زودتر میخواستی، حالا چرا؟!
کیر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست
من که یک امروز در ترک جقم، فردا چرا؟!
چیز توپی بودی اما بعد از انزال آمدی
آب کیرم رفته خب دیر آمدی آقا، چرا؟!
کون برهنه جز حبیبت بر کصی میلت نبود
این دفه سوپر تماشا میکنی تنها چرا؟!!!
بنده پیر خراباتم که لطفش دایم است
ور نه لطف شیخ و زاهد گاه هست و گاه نیست
ارسالها: 717
#155
Posted: 16 Apr 2022 16:08
جوانی قوی پنجه و پیلتن
شبی خفت کنار زن خویشتن
دمی لاس و بوسیدن آغاز کرد
سپس بند تنبان او باز کرد
زنک گفت من کم سعادت شدم
دست نزن چون که عادت شدم
جوان تا که این حرف از وی شنفت
به یکباره کیرش همان جا بخفت
زنک دید که چون مرد مایوس شد
از این کار در آه و افسوس شد
عقب را در آغوش وی جای داد
بدو گفت ای شوهر پاکزاد
خدا گر ز حکمت ببندد دری
ز رحمت گشاید در دیگری
بنده پیر خراباتم که لطفش دایم است
ور نه لطف شیخ و زاهد گاه هست و گاه نیست