ارسالها: 10
#70
Posted: 23 Mar 2025 04:11
عالی بود
Afsaneh38n:
خاطره ای که برام خیلی جذاب بود و واقعا ضربان قلبم رو بالا برد خاطره پارسال نوروز بود ک سکسی نبود ولی خیلی استرس آور بود برام
ی فلش بک میزنم ب عقب ب دوران ۱۶ سالگی ک ما تو ی محله ای بودیم تو تهران ک خونه ها همه ی طبقه و ۲ طبقه بود ، خونه ما دو طبقه بود ،یه همسایه داشتیم ک پسرش کفتر بازی میکرد، قفس کفتراشم تو خرپشته خونشون بود پشت بوم خونمونم بهم وصل بود ، پسره اسمش قاسم بود چند سالی از داداش من بزرگتر بود ، ولی باهام رفیق بودن اکثرا موقها میشد داداشم پشتبوم خونه قاسم اینا بود باهم کفتر بازی میکردن ، از یه جای ب بعد شروع شد قاسم منو تو کوچه ک میدید ی جوری نگاه میکرد متوجه میشدم نگاهاش معنا داره ، (بدمم ازش نمیومد)سال تحصیلی ک شروع شد ساعت آخر مدرسه با موتور اونجا بود من ک تعطیل میشدم شروع میکرد باهم حرف زدن، قشنگ یادمه شب چله بود اومد جلو مدرسه با بغض التماس گفت چرا بمن محل نمیدی من عاشقتم هلاکتم میمیرم برات و... من خر شدم ،اون گوشی موبایل از این ثبت نامیا تازه گرفته بود ولی من موبایل نداشتم ،شمارش بهم داد، منم همون روز غروب با تلفن خونه بهش زنگ زدم ،کلی مسخره بازی دراود و منو خنداند، و دوست شدیم ،تلفنی حرف میزدیم ، تا بهار سال آینده امتحان آخر سال بود ، قرار گذاشتم باهاش بعد امتحان باهاش برم بیرون، سوار موتورش شدم منو برد ی باغ ،خلاصه بکم اونجا من ب زور از لاپا کرد ( اینم بگم وقتی کیرش رفت لاپام خوشم اومد و شل کردم ) وقتی خونه خلوت میشد کسی نبود میدمد رو پشت بوم خونه ما و تو خر پشته لاپای و کون منو میکرد ،ی روز گفت من داداشتم میکنم ،گفتم دروغ میگی گفت بخدا چند ساله میکنمش، گفت تو همین خرپشته بالا صد بار کردمش، گفت تازه ب داداشتم گفتم ک ترو هم میکنم ،
( اما داداشم خیلی طرز برخوردش فرق کرده بود لحن صحبتش ،مثلا کوسکش بهم میگفت، میگفت کونی ی لیوان آب بیار و امثال این حرفها)
خلاصه داداش ازدواج کرد ،قاسم زن گرفت، منم شوهر کردم،اما رابطه داداشم با من همون مثل قبل بود زمانی ک منو میدید ، شوهرم یا مامانم اینا ک نبودن میگفت،کونی چخبر ،یا میگفت افسانه چ کوصی شدی ،منم میزدم پای شوخی، با خنده میگفتم خفه شو کونی خان ،
پارسال نوروز تو خونه بابام اینا تو همون خرپشته داشتیم دیگ های مامان رو در می آوردیم میخواست برامون اش بزاره، منو داداشم بودیم، یهو گفت چ خاطراتی داشتم این خرپشته، گفتم منم داشتم خخخخ گفت چ خاطره ی کونی خانم ...گفتم تو بگو تا منم بگم ، گفت ولمون کن،گفتم من میدونم بچگی قاسم اینجا کونت میزاشته با خنده گفتم،.یهو دست گذاشت رو کونم گفت منم بارها از پشت همین شیشه دیدم قاسم چقدر کوس کونت لیس میزد.(چنان تپش قلب گرفتم پاهام میلرزه، قفل کردم) بعدش شروع کرد شوخی خنده گفت بیخیال گذشته ها گذشته عیدمون خراب نکنیم