انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 7 از 7:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7

ماه و پلنگ


مرد

 
درود به جناب داروک عزیز
امیدوارم سالم و سلامت باشی دادا چند وقتی هست که نیستی چشم به راهتیم
Nima63mn
     
  
مرد

 
darvack
عالی
Mmmmm
     
  
مرد

 
ماه و پلنگ (قسمت نوزدهم)

دو ماه پیش با سند خونه پدری، که مادرم وثیقه گذاشت، از زندان اومدم بیرون و امشب بعد مدتها اومدم پیش دایی. حس میکنم به کنارش بودن نیاز دارم. با اینکه هشتاد سه سالشِ، اما هر وقت میام پیشش کلی بهم انرژی میده. از در که وارد میشم به استقبالم میاد و دست میده. میکشمش توی بغلم و پیشونیش رو میبوسم.
میگه: خیلی خوش اومدی شهروز جان. یخزدی. برو یه چایی برا خودت بریز گرم بشی.
از دفع قبل که دیده بودمش ضعیف¬تر شده. بسختی راه میره و کمی خمیده¬تر شده! ته قلبم از دیدنش تو این حالت میسوزه. میرم طرف آشپزخونه و یه چایی میریزم. مثه همیشه چاییش آماده و تازه دمِ. برمیگردم و میام کنار تختش که خودش بروش لم داده می‌نشینم. یه مهمون داره، که مردیِ حدود شصت سالِ و نشسته پشت منقل و بافورش دستشِ. دایی معرفی میکنه و میگه: آقا پیروز از دوستای من. اینم شهروز که شرحش رو برات گفته‌م.
با خودم فکر میکنم، که دایی چه شرحی از من برای این مرد گفته؟! داروک میگه: چی خودشیفته؟ خوشت میاد پشت سرت ازت تعریف کنند؟
-خفه شو داروک. از کجا معلوم تعریفم رو کرده باشه؟
تی وی روشن و اینترنشنال داره انقلاب ملت رو نشون میده.
آقا پیروز حال و احوال میکنه و با لحنش نشون میده، که شناختی نسبی از من داره! پیروز با صورتی تکیده که از اعتیاد گونه¬های استخونیش بیرون زده و دهنی تقریبا بی دندون داره، سعی میکنه از بالای عینک پنسیش به صورتم با دقت بیشتری نگاه کنه و لبخند بزنه.
دایی من رو مخاطب قرار میده و میگه: پرتو چطور؟
یه لحظه شوکه میشم! حالا جواب دایی رو چی بدم؟! بگم پدرش رو زدم و اونم ترکم کرده؟ دارم با خودم کلنجار میرم که مجبور به دروغ گفتن نشم، که آقا پیروز به دادم میرسه و میگه: هادی خان فهمیدی این پسره که اعدامش کردند لحظه اعدامش چی گفته؟
منظورش از پسره "محسن شکاری" که صبح امروز اعد امش کردند و وقتی من خبر رو فهمیدم، یه شکم سیر گریه کردم. گریه کردن هیچوقت برام مشکل نبوده. اما اینروزا مثه زمانی که نادیا فوت کرد، روحیه‌م اونقدر ضعیف شده، که با کوچکترین تلنگری ناخواسته سیل اشک از چشمام راه میافته.
دایی نگاه میکنه به پیروز و حواسش از پرتو پرت میشه. من نفس راحتی میکشم. دایی در جواب پیروز میگه: نه پیروز جان.
پیروز ادامه میده: گفته اگه میدونستم میکشیدم، چند نفرتون رو میکشتم..
دایی میگه: از تیپ و قیافه ش پیداست، که از اون گنده لاتها و بزن بهادرها بوده. حرومزاده ها این پسر رو به عنوان اولین نفر اعدام انقلاب مردم انتخاب کردند، چون تیپ و قیافه و ابهتش خیلی تو چشمِ. میخواستند داغ سنگین¬تری به دل مردم بذارند.
من بازم بغض گلوم رو پر میکنه و میگم: با اینکار گور خودشون رو سریعتر کندند.
لحظاتی بعد صدای جیز جیز تریاک روی بافور پیروز بلند میشه و اون بوی مسخ کننده تریاک تو فضا می¬پیچه!

ساعت از چهار صبح گذشته. دایی روی تختش خوابیده و صدای خرناسش تمام فضای خونه رو گرفته. ویرم میگیره بنویسم. با گوشی. برام سخت اما تو دلم جوشیده. داروک میگه: اینوقت سحر؟!
-مگه چه فرق میکنه؟ اگه حالا ننویسم خیلی جملات از ذهنم میپره.
سر شب از طریق مسیج با پرتو حرف میزدم و اون بقدری محکم بهم جواب منفی برای برگشتن داد، که هیچوقت اینجوری بهم نه نگفته بود. بهش پیام داده بودم:
پرتو نازنینم، خودت میدونی هیچوقت بند بین منو تو پاره نمیشه. فقط داریم خودمون رو رنج بیشتری میدیم.
جواب داده بود: تو بزرگترین درد و رنج زندگی منی. هیچ کس و هیچ چیزی نمیتونه جای تو رو بگیره. اما هیچکسم مثه تو نمیتونست من رو نابود کنه. اونقدر بهت بی اعتمادم و اونقدر ازت میترسم که دیگه محال برگردم.
-قربونت برم اینجوری حرف نزن! مگه میشه تا ابد از هم جدا باشیم؟
با اینکه دوباره آواره شدم، اما اونقدر ازت دور میشم، که دیگه نتونی قلبم رو بشکنی. تو خیلی پستی شهروز. حتی یه لحظه با خودت فکر نمیکنی، توی این سیزده، چهارده سال چیکار کردی با من، که ایندفعه تصمیم گرفته‌م برا همیشه ازت دور بشم.
جواب داده بودم: قربونت برم با دوری از من میتونی با کسی دیگه ارتباط برقرار کنی؟

جواب داده بود: قرار نیست با کسی دیگه ارتباط برقرار کنیم. تو که فکر میکردم بهترین مرد دنیایی، یه چنین عوضی از آب در اومدی. وای بحال دیگران. میخوام تا آخر عمرم تنها بمونم و میدونم که توام همین جوری. باید رنجش رو ببریم. چون تو قدر عشق من رو ندونستی. تو قلبم رو برای بار چندم شکستی.
دیگه پیامش ندادم و ساکت موندم.

بازم به گذشته برمیگردم و تصاویر شش سال پیش مثه فیلم داره از جلوی چشمام رد میشه!
مست مست میرسم خونه. بسرعت وارد هال میشم تا یه لحظه هم شده زودتر از سرما فرار کنم. با عجله و تلو تلو خوران میرم کاپشنم رو میندازم به جا لباسی و برمیگردم.
از دیدن پرتو با موهای کوتاه که زیر نور هالوژنهای آستانه آشپرخونه ایستاده شوکه میشم! دستاش رو گذاشته روی اپن. یه آرایشه تیره کرده و همینطور که صورتش رو بطرف پایین گرفته، زل زده به من!
لباس سیاه بلندی به تن کرده. که بازوها و سینه برهنه و سفیدش، جلوه بیشتری داره. اونقدر از این شوکه شدنم لذت میبره، که میزنه زیر خنده و میگه: چرا اینجوری نگام میکنی؟ -کی اومدی قربونت برم؟
یکساعتی هست.
سپس هر دومون بطرف هم هجوم میبریم. میکشمش توی بغلم و لباش رو به کام میکشم. اون بوی خوب همیشگیش مستم میکنه. عطر نفسهاش رو با همه وجودم استشمام میکنم و بعد یه بوسه نسبتا طولانی پرتو میگه:
کی آدم میشی؟
-فکر میکنی از من آدم‌تر پیدا میشه؟
میخنده و میگه: این خودشیفتگی مضمنت، داره به حادترین شکل ممکن میرسه!
-مگه تو عاشق همین نارسیسم بودنم نشدی؟
خاک برسرم، چرا متاسفانه. من عاشق یه جونوری شدم، که هیچ ادعایی نداره! هیچ منمی نداره. هیچوقت از خودش تعریف نمیکنه. همیشه سعی میکنه با همه صادقترین آدم باشه. وقتی باش حرف میزنم هیچ غروری نداره. بجز وقتایی که خیلی عصبانی میشه، دائم در حال تلاش برای عشق دادن، چه به خودم و چه دیگرانِ. اما ته چهره¬ش¬ و ته چشماش یه غرور بی اندازه-ایی داد میزنه، که من شکستنی نیستم. لطفا حد خودت رو نگهدار.
-الان من این حرفات رو به پای تعریف بذارم؟
نه، این تعریف نیست. این شخصیت پیچیده¬ایی که از تو میبینم. در عین ساده رفتار کردنت، بسیار غیر قابل پیش بینی. سپس نفس عمیقی میکشه و ادامه میده: سگ تو روحت که اینقدر خودخواهی؟
-چرا خودخودخواهم؟!
چون من رو کاشتی توی خونه و خودت رفتی پی عرق خوری! دهنت بوی لاش الکل میده!
عزیز قلبم، من که نمیدونستم میای. قرار بود تا آخر هفته شیراز بمونی. درضمن تو همیشه میگفتی وقتی دهنم بوی الکل میده دوست داری! سپس دست میکنم لای موهای کوتاهش میگم: درست وقتی توی عکست دیدم موهات رو کوتاه کردی، خیلی دلم سوخت. اما باید اعتراف کنم، که با این مدل مو زیباییت یجور دیگه بی حد شده! چقدر زود برگشتی. تو که میخواستی تا آخر هفته بمونی!
نتونستم بیشتر از ازت دور باشم.
با تمام دهن گشادم بهش لبخند میزنم و میکشمش توی آغوشم.

نفس زنان بعد از یه معاشقه طولانی خودش رو میکشه روی سینه¬ی¬ خیس از عرق من، دستش رو میذاره زیر چونه¬ش و توی چشمام زل میزنه.
بهش لبخند میزنم.
پرتو میگه: شهروز من از این وضعیت خسته شدم.
-یعنی چی؟
دلم میخواد مثل زنی که سامون داره زندگی کنم.
-بازم نمیفهمم چی میگی!
منظورم اینِ که، دلم میخواد حس کنم تو زندگیت نقش جدی‌تری دارم.
-جدی‌تر از این که تمام زندگی منی؟!
آره جدی‌تر میخوام.
-اونوقت جدی‌تر چیِ؟

میخوام زنت باشم. میخوام وقتی به کسی تو رو معرفی میکنم، محکم و قرص بگم شوهرم شهروز.

پنجه¬م رو میکنم لای موهای کوتاهش و میگم: چرا شما زنا از این کلمه شوهر خوشتون میاد؟! اه،اه خیلی کلمه زننده¬ایی، اوق. درضمن تو خودت کسی بودی که تا قبل بچه دار شدنت و اتفاقی که با اومدن سروش افتاد، بشدت مخالف ازدواج بودی و بعد اون اتفاق هم خودت رفتی تقاضای طلاق دادی. حالا چی شده که یدفعه نظرت عوض شده؟!
نمیدونم. اما دلم میخواد دوباره با هم ازدواج کنیم و ایندفعه به میل خودم.
-پاره‌ی قلبم، ازدواج دشمن عشق من و توئه.
تقریبا عصبانی میشه و با پرخاش میگه: شهروز چرت و پرت نگو. چرا باید ازدواج دشمن عشق ما باشه؟ با این اراجیف میخوای من رو از سر خودت باز کنی.
-باز کنم که چی بشه؟!
چمیدونم، شاید یروزی ازم سیر شدی و خواستی بری با کس دیگه. این همخونه بودن برات مزاحمتی درست نمیکنه.
دست میبرم دور کمرش و با یه حرکت میکشم زیر تنم و همونطور که باز موهاش رو نوازش میکنم و توی چشماش عمیق نگاه میکنم میگم: اولا که تو همخونه من نیستی، بلکه ملکه قلبمی و درضمن، من اگه به ذات آدم وفاداری نباشم، هیچ سند و مدرکی نمیتونه پا بندم کنه.
میدونم. اما اینجوری من میتونم حتی خونواده‌م رو متقاعد کنم، شهروز اونقدر برام ارزش قائل که باز ازدواج کردیم.
-میدونی تو توله سگ ترین دختر دنیایی؟
هه، توام میدونی بیشرفترینی؟
-نازنینم، ازدواج باعث میشه که توقعاتمون از هم متفاوت بشه و این یعنی ابتدای ویرانی عشق.
خب ما توقعاتمون رو با عشقمون تطبیق میدیم.

-پرتو تو رو خدا دست بردار. منو مست و تحلیل رفته گیر کشیدی، که مجبور به ازدواجم کنی؟ ما یکبار این راه رو رفتیم!
شهروز اینقدر خودخواه نباش
-تو داری خودخواهی میکنی!
یه سوال ازت بپرسم؟
-بپرس عزیز قلبم.
اگه من یروزی بهت خیانت کنم تو چیکار میکنی؟
-وای لعنت بهت پرتو. این حرفا چی؟! هر چی خورده بودم از کله‌م پروندی! بخدا زکریای رازی از دستت ناراضیِ.
جدی‌تر میشه و میگه: دارم ازت سوال میکنم.
رهاش میکنم می‌نشینم لب تخت و یه سیگار از بسته‌ش بیرون میکشم و روشنش میکنم و یه کام ازش میگیرم و دودش رو فوت میکنم طرف سقف و میگم: تو نمیتونی به من خیانت کنی. چون توی ذاتت نیست.
خب بیا برعکسش رو فکر کن.
-منم اهل خیانت نیستم. چون اولا خود کلمه خیانت برام معنی نداره. و در ثانی اصلا چشمام زن دیگه رو نمی¬بینه.
یعنی چی؟
-پرتو من امشب حالم خوب نیست. زیادی خوردم و نمیتونم تمرکز کنم و تو هم جواب تمام این سوالهای مسخره‌ت رو میدونی. اما نمیدونم چه مرگته امشب!
پرتو خودش رو میکشه پشت شونه¬هام و از پشت من رو تو آغوشش میگیره و چونه¬ش رو میذاره روی شونه¬م و صورتش رو می‌چسبونه به صورتم. فشار سینه‌های نرمش به پشت شونه¬هام رو حس میکنم و همینطور برانگیختگی در خودم رو! بعد میگه: شهروز باز تنت بوی مولتی ویتامین میده!
-تو که بدت نمیاد!
عاشقشم، واقعا چرا تو گاهی بوی مولتی ویتامین میدی؟!
-نمیدونم عزیزم.
ادامه میده: هیچیت به آدمیزاد نرفته. حتی بوی تنت! اگه به غیر از خیانت من یروزی خطایی بکنم تو چیکار میکنی؟
-هیچ خطایی برای من از طرف تو اونقدر بزرگ نیست، که بخوام کاری بکنم. بجز اینکه بفهمم کس دیگه رو به من ترجیح دادی.
حتی اگه یروزی خونواده¬م رو به تو ترجیح بدم بازم ازم دلگیر نمیشی؟
-دلگیر میشم. اما خیلی زود یادم میره
یعنی عشقت بهم نمیمیره؟
-پرتو عشق مردنی نیست، رها کردنی.
یادته اون شب که من رو کتک زدی؟
کام عمیقی از سیگارم میگیرم و به اونروز فکر میکنم. شرمنده دستام رو میکنم توی موهام و میگم: تو امشب تصمیم داری منو دیوونه کنی
ادامه میده: اون شب قلبم شکست.
-میدونم.
ولی بخشیدمت.
-اگه بخشیده بودی، الان حرفش رو نمیزدی!
-اگه دوباره اینکار رو کردی چی؟
-هنوز که نکردم.
اگه کردی؟
می‌بینم هر چی ساکت باشم بدترِ. سیگارم رو نصف تو جاسیگاری خاموش میکنم و برمیگردم طرفش. وقتی چهره غمزده¬م رو توی اون نور کم میبینه. یباره برق شیطنت و بدجنسی از چشماش میره و بسرعت صورت من رو میگیره بین دستاش و میگه: غلط کردم همچین حرفی زدم و صورتم رو با همه وجودش میچسبونه به سینه‌ش و ادامه میده: اینجوری بغص نکن قربونت برم.

خود بخود قطرات اشک از چشمام میریزه روی سینه¬ی¬ برهنه¬ش و اون با تموم وجودش از این غمی که برام خریده پشیمون شده. دست خودم نیست. اشک مثه چشمه از چشمام میجوشه و نمیتونم جلوی خودم رو بگیرم! صدای هق هق زدن پرتو به گوشم میرسه و همینطور که اشکاش میریزه سر شونه¬ی من میگه: تو یبار منو کشتی. اما من خودم رو زنده کردم. برای توی بی‌معرفت.
-من بی‌معرفت نیستم پرتو. این حرف رو به من نزن. سپس دستام رو میبرم دور کمرش حلقه میکنم و میکشم روی پاهام. سرش روی رونهامِ و نگاهش مستقیم تو چشمای من. صورتش از اشک خیس! لبهام رو میذارم روی لباش، اونم با همه وجودش دهنش رو فشار میده تو دهن من. لبام رو از دهنش جدا میکنم و با پنجه هام فکش رو میگیرم و لپهاش رو فشار میدم، تا لباش جمع میشه و من بازم اونها رو به کام میکشم و بیشتر از چند دقیقه تو این حالت میمونیم. هر دو اشک میریزیم و با همه وجود دهن هم رو میبلعیم. یه جایی رهاش میکنم و میگم: وای پرتو، نه سیر میشم و نه خسته از بوسیدنت. فقط کلافه میشم. هر چی بیشتر میبوسمت، بیشتر میخوامت. اصلا نمیدونم باید چیکار کنم که آز درونم نسبت بهت کم بشه. خسته شدم از بس میخوامت.
پرتو خنده‌ش میگیره و وسط اشک ریختنش شروع میکنه بریده بریده خندیدن. اما اشک هم از چشماش میاد و برای یه لحظه با بغض میگه: مگه دیوونه¬تر از تو هم هست؟ آخه کدوم مردی اینقدر یه زن رو دوست داره؟
-من، فقط منم که به این شدت زنم رو دوست دارم. فکر میکنی مردی پیدا بشه که اینقدر تو رو دوست داشته باشه؟
معلوم که وجود نداره. اما هیچ زنی هم به اندازه من تو رو دوست نداره. گاهی به نادیا که در غیاب من کنارتِ حسودی میکنم.
-عزیزم خودت خوب میدونی، که حس من به نادیا چیِ.
اونم حسش مثه توئه، یا حسش مثه من؟
-مطمئنا مثه من که نیست. اما من تو رو دوست دارم. سپس پاهام رو از زیر سرش بیرون میکشم و تنش رو میچرخونم به شکم روی تخت و قبل از اینکه از زیر تنم در بره سریع رو تنش دراز میکشم و پشت گردنش رو گاز میگیرم. از درد جیغ بلندی میکشه و سعی میکنه من رو از رو خودش پایین بنداره و میگه: وحشی دردم اومد!

-"موهات خیلی زیبا شده. با اینکه دلم میسوزه کوتاهشون کردی، اما با این مدل مو هم محشر شدی" و قسمتی از موهاش رو میگیرم بین دو لبم و محکم میکشم. بازم جیغش در میاد: آخ خیلی پستی شهروز.
پاهام رو میبرم بین پاهاش و هر دو را با فشار از هم باز میکنم. تقریبا عصبانی میگه: میخوای چه غلطی بکنی؟
-هیسسس، دختر خوب.
شهروز اذیتم نکن، من دیگه نمیتونم. آخ، آخ لعنت بهت شهروز.

همینطور که دمر زیر تنم خوابیده، دستم رو میبرم زیر سر و تا جایی که گردنش اجازه میده، صورتش رو بطرف خودم برمیگردونم و باز لباش رو فرو میبرم. بوسه عمیقی ازش میگیرم و صورتم رو میذارم روی صورتش و میگم: بگو که این تن همیشه مال منِ.
نفس زنان با صدایی که درد و لذت در اون ترکیب شده جواب میده: تنم همیشه مال توئه. تا آخر عمرم.
-بگو که هیچ کس دستش به تن تو نمیخوره.
آخ، یواش عزیزم.
-بگو عشقم
با صدایی از ته گلو میگه: محال دست کسی جز تو به تنم بخوره. تنم از اول مال تو بوده و هنوزم هست. همیشه هم فقط مال توئه.
دستام رو از زیر تنش رد میکنم و سینه‌هاش رو میگیرم دستم و فشار میدم.
با لوندی میگه: آخ، دردم میاد عزیزم.
دوباره گردنش رو میکنم توی دهنم و دندونام رو فشار میدم به اون. با تموم دردی که داره میکشه، اما اونقدر تو اوج، که حس میکنم هر دردی رو داره لذت میبره! گردنش رو رها میکنم و نعره میزنم که بگو تا آخر عمر مال من میمونی و از روی کمرش نیم خیز میشم. باسنش رو میاره بالا تا بیشتر در اختیار من باشه.

من تا آخر عمرم فقط مال شهروزم. سیر نمیشم ازت و ناله کنان ادامه میده: شهروز یواشتر عزیزم. دلم درد میگیره.
در اخرین لحظات بازم خودم رو روی تنش میندازم و چنان محکم به خودم فشارش میدم، که حس میکنم، باز ممکن جیغ بزه. اما پرتو حریص‌تر و با صدای فریاد گونه از ته حلق میگه: من مال توام. هر جور دوست داری بکن منو.
بازم دستام رو میارم زیر تنش و سینه‌هاش رو مشت میکنم و پشت گردنش رو گاز میگیرم و با دهانی که کلامم درست درونش نمیگرده، شروع میکنم هزیانزده، با نعره‌های گنگ حرفزدن: درست زیر تن منی. درست من میکنمت. اما تو همه زندگی منی. تو ملکه قلب منی.
بکن عشقت رو عزیزم.
و باز در آخرین لحظه هر دو با صدای بلند به گریه میافتیم.

ادامه دارد...
داروک

آی دی تلگرام
@shahrooz_shahrooz
     
  
↓ Advertisement ↓
TakPorn
صفحه  صفحه 7 از 7:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7 
داستان سکسی ایرانی

ماه و پلنگ

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA