بهار

قسمت بیستم و بیست و یکم : اپیزود ویژه پایان فصل اول و تولد نویسنده

پسره دقیقا آخرین لحظه‌ای که دیگه داشت از جلو چشم می‌رفت برگشت و بهم نگاه کرد و لبخند زد. یهو قلبم انگار وایساد. انگار بهم گفت می‌دونم بیدار بودی. می‌دونم خوشت اومده بود ! بعد از یه مکث خیلی کوتاه پیاده شد و دیگه ندیدمش.
اون شب تو من احساسی به وجود اومد که تا حالا حسش نکرده بودم. اون احساس زندگی منو به کل عوض کرد ...

بهار خانم
سلام ، تولدتون مبارک ، صدو بیست ساله بشید ایشالا .
امیدوارم همیشه سالم و شاد و خوشبخت باشی ، تا سالها بتونی داستانهای عالی بنویسی

مثل همیشه فوق‌العاده بود بهار جان، فقط یه مساله‌ای هست که ممکنه به درستی هم توی داستان نیومده باشه، ولی در واقعیت یه سشن bdsm خوب فقط با مراقبت‌های بعد از هر سشن کامل می‌شه و کسی که براش واقعی باشه بهار قصه‌ی مارو اینطوری رها نمی‌کنه.
ولی بازم می‌گم از نظر داستانی نه تنها می‌تونه یه نقطه عطف خوب باشه توی کاراکتر، بلکه از نظر اروتیک هم جذاب‌ترش می‌کنه.
پی‌نوشت: مبارک باشه سالروز و هر لحظه از زندگی، مثل اسم زیباتون هر لحظه از بودنتون پر از تازگی باشه.

خیلی قلم خوبی داری جالب و تاثیرگذار بود مرسی

مثل همیشه عالی بهار خانوم راستی عیدتونم مبارک